#ضربهی_عشق
#پارت۱
روي يكي از نيمكتاي پارك نشستم و به دنياي قشنگ بچه ها نگاه مي كنم. عجيب دلم گرفته! مثل خيلي از رو . زا دوست دارم سرمو بذارم رو شونه
ي يه نفرو تا مي تونم اشك بريزم و اون دلداريم بده! اما خيلي وقته كه ديگه چنين آدميو توي زندگيم سراغ ندارم. واقعا چي شد كه زندگيم به اين
جا رسيد؟! انگار آخر راهم. حس مي كنم تنها موجود اضافه ي روي زمينم! با صداي گريه ي يه دختربچه به خودم ميام. رو زمين افتاده و كسي
نيست كه بلندش كنه؛ از رو نيمكت پارك بلند مي شم و خودمو به دختر بچه مي رسونم. جلوش زانو مي زنم و كمك مي كنم بلند شه!
- خوبي خانوم خانوما؟
دختربچه با هق هق مي گه:
- زانوم خيلي درد مي كنه!
نگاهي به زانوش مي ندازم كه مي بينم زانوش يه كوچولو زخم شده! زخمش سطحيه؛ از تو كيفم يه چسب زخم در ميارم و رو زانوش مي زنم . با
مهربوني لبخندي مي زنم و مي گم:
- حالا زود زود خوب مي شه! اسمت چيه خانوم كوچولو؟
با صدايي بغض آلود مي گه:
- مامانم گفته اسممو به غريبه ها نگم!
يه لبخند غمگين رو لبام مي شينه.
-آفرين خانوم كوچولو! هميشه به حرف مامانت گوش كن!
صداي يه زن رو مي شنوم:
- لعيا چي شده؟
لعيا:
- ماماني زانوم زخم شد؛ اين خانوم برام چسب زد!
به سمت مادر لعيا برمي گردم و مي گم:
- سلام خانوم!
مادر لعيا:
- سلام. ممنونم بابت لطفتون!
- خواهش مي كنم. انجام وظيفه بود! دختر شيرين زبوني داريد.
ازم تشكر مي كنه و به لعيا مي گه:
- لعيا از خانوم تشكر كن! ديگه بايد بريم.
لعيا:
- مرسي خانوم!
خواهش مي كنم خانومي!
يه شكلات از جيب مانتوم در ميارم و مي گم:
- اينم جايزت به خاطر اين كه دختر خوبي بودي و زياد گريه نكردي!
يه نگاه به مامانش مي اندازه كه اونم با چشماش به لعيا اشاره مي كنه از من شكلات رو بگيره !لعيا دستاي كوچولوش رو جلو مياره و من شكلات
رو تو كف دستش مي ذارم!
لعيا:
- مرسي!
چيزي نمي گم و فقط لبخند مي زنم. مادر لعيا باهام خداحافظي مي كنه و لعيا هم برام دست تكون مي ده. منم براش دست تكون مي دم و به
مسير رفتنشون نگاه مي كنم. با صداي زنگ گوشيم به خودم ميام. يه نگاه به گوشيم مي اندازم؛ طاهاست! جواب مي دم:
- سلام داداش!
طاها:
- سلام و كوفت! هيچ معلومه كدوم گوري هستي؟ نمي گي مامان نگران مي شه و حالش دوباره بد مي شه؟ زود بيا خونه!
و بدون اين كه منتظر جواب من بمونه گوشي رو قطع مي كنه! يه آه مي كشم و از پارك خارج مي شم. وقتي كنارشونم از من دوري مي كنن و
وقتي ميام بيرون، با من اينطور برخورد مي كنن! هر چند نگراني اونا براي من نيست! بيشتر از من، به خاطر آبروشون نگرانن!
اين پاركو خيلي دوست دارم! بيشتر اوقات بعد كار ميام اين جا؛ يه ربع، بيست دقيقه اي مي شينم و بعد به سمت خونه حركت مي كنم. همين جور
كه قدم مي زنم، يكي از شعراي فروغ رو براي خودم زمزمه مي كنم:
-» اي ستاره ها كه بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته ايد«
با خودم فكر مي كنم كاش مثل ستاره ها بودم! توي آسمونا، راحت راحت! خوش به حال ستاره ها كه هيچكي نمي تونه بهشون زور بگه!
-» اي ستاره ها كه از وراي ابرها
بر جهان ما نظاره گر نشسته ايد
آري اين منم كه در دل سكوت شب
نامه هاي عاشقانه پاره مي كنم
اي ستاره ها اگر به من مدد كنيد
دامن از غمش پر از ستاره مي كنم
با دلي كه بويي از وفا نبرده است
جور بيكرانه و بهانه خوش تر است
⭕️ رمان جدید و جذاب #ضربهی_عشق رو هر روز سر ساعت ۱۸:۳۰ از کانال دنبال کنید.
@pofiuzkade
#پارت۱
روي يكي از نيمكتاي پارك نشستم و به دنياي قشنگ بچه ها نگاه مي كنم. عجيب دلم گرفته! مثل خيلي از رو . زا دوست دارم سرمو بذارم رو شونه
ي يه نفرو تا مي تونم اشك بريزم و اون دلداريم بده! اما خيلي وقته كه ديگه چنين آدميو توي زندگيم سراغ ندارم. واقعا چي شد كه زندگيم به اين
جا رسيد؟! انگار آخر راهم. حس مي كنم تنها موجود اضافه ي روي زمينم! با صداي گريه ي يه دختربچه به خودم ميام. رو زمين افتاده و كسي
نيست كه بلندش كنه؛ از رو نيمكت پارك بلند مي شم و خودمو به دختر بچه مي رسونم. جلوش زانو مي زنم و كمك مي كنم بلند شه!
- خوبي خانوم خانوما؟
دختربچه با هق هق مي گه:
- زانوم خيلي درد مي كنه!
نگاهي به زانوش مي ندازم كه مي بينم زانوش يه كوچولو زخم شده! زخمش سطحيه؛ از تو كيفم يه چسب زخم در ميارم و رو زانوش مي زنم . با
مهربوني لبخندي مي زنم و مي گم:
- حالا زود زود خوب مي شه! اسمت چيه خانوم كوچولو؟
با صدايي بغض آلود مي گه:
- مامانم گفته اسممو به غريبه ها نگم!
يه لبخند غمگين رو لبام مي شينه.
-آفرين خانوم كوچولو! هميشه به حرف مامانت گوش كن!
صداي يه زن رو مي شنوم:
- لعيا چي شده؟
لعيا:
- ماماني زانوم زخم شد؛ اين خانوم برام چسب زد!
به سمت مادر لعيا برمي گردم و مي گم:
- سلام خانوم!
مادر لعيا:
- سلام. ممنونم بابت لطفتون!
- خواهش مي كنم. انجام وظيفه بود! دختر شيرين زبوني داريد.
ازم تشكر مي كنه و به لعيا مي گه:
- لعيا از خانوم تشكر كن! ديگه بايد بريم.
لعيا:
- مرسي خانوم!
خواهش مي كنم خانومي!
يه شكلات از جيب مانتوم در ميارم و مي گم:
- اينم جايزت به خاطر اين كه دختر خوبي بودي و زياد گريه نكردي!
يه نگاه به مامانش مي اندازه كه اونم با چشماش به لعيا اشاره مي كنه از من شكلات رو بگيره !لعيا دستاي كوچولوش رو جلو مياره و من شكلات
رو تو كف دستش مي ذارم!
لعيا:
- مرسي!
چيزي نمي گم و فقط لبخند مي زنم. مادر لعيا باهام خداحافظي مي كنه و لعيا هم برام دست تكون مي ده. منم براش دست تكون مي دم و به
مسير رفتنشون نگاه مي كنم. با صداي زنگ گوشيم به خودم ميام. يه نگاه به گوشيم مي اندازم؛ طاهاست! جواب مي دم:
- سلام داداش!
طاها:
- سلام و كوفت! هيچ معلومه كدوم گوري هستي؟ نمي گي مامان نگران مي شه و حالش دوباره بد مي شه؟ زود بيا خونه!
و بدون اين كه منتظر جواب من بمونه گوشي رو قطع مي كنه! يه آه مي كشم و از پارك خارج مي شم. وقتي كنارشونم از من دوري مي كنن و
وقتي ميام بيرون، با من اينطور برخورد مي كنن! هر چند نگراني اونا براي من نيست! بيشتر از من، به خاطر آبروشون نگرانن!
اين پاركو خيلي دوست دارم! بيشتر اوقات بعد كار ميام اين جا؛ يه ربع، بيست دقيقه اي مي شينم و بعد به سمت خونه حركت مي كنم. همين جور
كه قدم مي زنم، يكي از شعراي فروغ رو براي خودم زمزمه مي كنم:
-» اي ستاره ها كه بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته ايد«
با خودم فكر مي كنم كاش مثل ستاره ها بودم! توي آسمونا، راحت راحت! خوش به حال ستاره ها كه هيچكي نمي تونه بهشون زور بگه!
-» اي ستاره ها كه از وراي ابرها
بر جهان ما نظاره گر نشسته ايد
آري اين منم كه در دل سكوت شب
نامه هاي عاشقانه پاره مي كنم
اي ستاره ها اگر به من مدد كنيد
دامن از غمش پر از ستاره مي كنم
با دلي كه بويي از وفا نبرده است
جور بيكرانه و بهانه خوش تر است
⭕️ رمان جدید و جذاب #ضربهی_عشق رو هر روز سر ساعت ۱۸:۳۰ از کانال دنبال کنید.
@pofiuzkade