#ضربهی_عشق
#پارت۷۳۴
پرش به قسمت اول👇
https://t.me/c/1157334770/55933
هی روزگار... چی میشد این حرفا رو چهار سال پیش میشنیدم...
واقعا چی میشد؟
عمو: اگه حرفای عاشقانه تون تموم شد بهتره یه خورده هم به
حرف پدر گوش کنید
فقط انکار میکنید-
چه حرفی؟... مگه حرفی هم مونده؟... چشم و گوش بسته فقط و
پدربزرگ: ترنم هیچ موضوعی در کار نیست.. پدرت عاشق شد و
مخفیانه ازدواج کرد.. فقط
همین بعد هم تو و خواهرت به دنیا اومدین
تجاوز کرد که این هم اصال-
کامال درسته... فقط به خاطر راضی کردن مامان به ازدواج بهش
مسئله ی مهمی نیست
عمو: ترنم تمومش کن... پدر بهتره بقیه حرفا رو بذاریم واسه ی
یه وقت دیگه
پدربزرگ هم سری تکون میده و میگه: االن عصبانی هستی
متوجه نیستی چی داری
میگی؟... بهتره یه وقت دیگه واسه ی حرف زدن بیایم
لبم رو به دندون میگیرمو دست سرش رو به شدت فشار میدم...
دلم میخواد جیغ بزنم و
کلی داد و فریاد راه بندازم
با حرص میگم: من خوب میدونم چی دارم میگم شما هم خوب
میدونید حرفام حقیقته
واسه همینه که راه فرار رو در پیش گرفتین ولی واقعا خوشم
میاد.. خوب بلدین خودتون رو
به اون راه بزنید.. تا وقتی به نفعتون بود میخواستین حرف بزنید و
حرف بشنوید حاال که به
نفعتون نیست راه رفتن رو در پیش گرفتین... وقتی جنبه ی شنیدن
حقیقت رو ندارین پس
چرا جلوم ظاهر میشین... اگه رفتین دیگه هیچوقت برنگردین..
چون من از گفتن حقیقت
ابایی ندارم... هر وقت به طرفم بیاین همینا رو میشنوین
عمو: آقاجون بریم... این دختر عقده ی تمام این سالهاش رو جمع
کرده و االن داره با این
حرفای بی سر و ته عقده هاش رو خالی میکنه
بعد خطاب به من ادامه میده: اما دخترجون این رو بدون که با این
چرندیات قبل از ما
آبروی خودت رو میبری
من واقعا نمیدونم چی باید بگم... حتی نمیدونم باید عصبانی باشم یا
نه...
فقط سرم رو با تاسف تکون میدم و میگم: چقدر برای خودم متاسفم
که دارم وقتم رو با
حرف زدن با کسایی صرف میکنم که حتی ارزش بخشیده شدن رو
هم ندارن
پدربزرگ میخواد بره و من هنوز مات و مبهوتم از اینکه مگه
میشه اینقدر راحت با موضوع
برخورد بکنند
سروش پوزخندی میزنه و خونسرد میگه: ترنم تعجب نکن
متعجب به سروش نگاه میکنم
سروش: این آقایون از همه چیز با خبر بودن
سروش: خیلی سادست دختر... فقطباید تو چشمای طرف نگاه کنی-
چی؟
تا فرق تعجب و ترس
رو بفهمی... تو چشمای این دو نفر فقط ترس وجود داره...
عمو با اخم میگه: حرف دهنت رو بفهم..
سروش با خشم به عموم میگه: من حرف دهنم رو میفهمم... من
مثل ترنم ساده نیستم که
با چند حرف شماها گول بخورم... سالهاست با آدمای جورواجور
در ارتباطم با یه نگاه به
طرف تا آخرش رو میرم
چشمام از شدت تعجب گرد شده
عموم با خشم به یقه ی سروش چنگ میزنه
عمو: بهتره دهنت رو ببندی تا خودم نبستم...
⭕️ رمان جدید و جذاب #ضربهی_عشق رو هر روز سر ساعت ۱۸:۳۰ از کانال دنبال کنید.
@pofiuzkade
#پارت۷۳۴
پرش به قسمت اول👇
https://t.me/c/1157334770/55933
هی روزگار... چی میشد این حرفا رو چهار سال پیش میشنیدم...
واقعا چی میشد؟
عمو: اگه حرفای عاشقانه تون تموم شد بهتره یه خورده هم به
حرف پدر گوش کنید
فقط انکار میکنید-
چه حرفی؟... مگه حرفی هم مونده؟... چشم و گوش بسته فقط و
پدربزرگ: ترنم هیچ موضوعی در کار نیست.. پدرت عاشق شد و
مخفیانه ازدواج کرد.. فقط
همین بعد هم تو و خواهرت به دنیا اومدین
تجاوز کرد که این هم اصال-
کامال درسته... فقط به خاطر راضی کردن مامان به ازدواج بهش
مسئله ی مهمی نیست
عمو: ترنم تمومش کن... پدر بهتره بقیه حرفا رو بذاریم واسه ی
یه وقت دیگه
پدربزرگ هم سری تکون میده و میگه: االن عصبانی هستی
متوجه نیستی چی داری
میگی؟... بهتره یه وقت دیگه واسه ی حرف زدن بیایم
لبم رو به دندون میگیرمو دست سرش رو به شدت فشار میدم...
دلم میخواد جیغ بزنم و
کلی داد و فریاد راه بندازم
با حرص میگم: من خوب میدونم چی دارم میگم شما هم خوب
میدونید حرفام حقیقته
واسه همینه که راه فرار رو در پیش گرفتین ولی واقعا خوشم
میاد.. خوب بلدین خودتون رو
به اون راه بزنید.. تا وقتی به نفعتون بود میخواستین حرف بزنید و
حرف بشنوید حاال که به
نفعتون نیست راه رفتن رو در پیش گرفتین... وقتی جنبه ی شنیدن
حقیقت رو ندارین پس
چرا جلوم ظاهر میشین... اگه رفتین دیگه هیچوقت برنگردین..
چون من از گفتن حقیقت
ابایی ندارم... هر وقت به طرفم بیاین همینا رو میشنوین
عمو: آقاجون بریم... این دختر عقده ی تمام این سالهاش رو جمع
کرده و االن داره با این
حرفای بی سر و ته عقده هاش رو خالی میکنه
بعد خطاب به من ادامه میده: اما دخترجون این رو بدون که با این
چرندیات قبل از ما
آبروی خودت رو میبری
من واقعا نمیدونم چی باید بگم... حتی نمیدونم باید عصبانی باشم یا
نه...
فقط سرم رو با تاسف تکون میدم و میگم: چقدر برای خودم متاسفم
که دارم وقتم رو با
حرف زدن با کسایی صرف میکنم که حتی ارزش بخشیده شدن رو
هم ندارن
پدربزرگ میخواد بره و من هنوز مات و مبهوتم از اینکه مگه
میشه اینقدر راحت با موضوع
برخورد بکنند
سروش پوزخندی میزنه و خونسرد میگه: ترنم تعجب نکن
متعجب به سروش نگاه میکنم
سروش: این آقایون از همه چیز با خبر بودن
سروش: خیلی سادست دختر... فقطباید تو چشمای طرف نگاه کنی-
چی؟
تا فرق تعجب و ترس
رو بفهمی... تو چشمای این دو نفر فقط ترس وجود داره...
عمو با اخم میگه: حرف دهنت رو بفهم..
سروش با خشم به عموم میگه: من حرف دهنم رو میفهمم... من
مثل ترنم ساده نیستم که
با چند حرف شماها گول بخورم... سالهاست با آدمای جورواجور
در ارتباطم با یه نگاه به
طرف تا آخرش رو میرم
چشمام از شدت تعجب گرد شده
عموم با خشم به یقه ی سروش چنگ میزنه
عمو: بهتره دهنت رو ببندی تا خودم نبستم...
⭕️ رمان جدید و جذاب #ضربهی_عشق رو هر روز سر ساعت ۱۸:۳۰ از کانال دنبال کنید.
@pofiuzkade