Репост из: Anarchonomy
ایران در طول تاریخش سه بار شبکه بزرگی از راهها رو در سطح امپراتوری اجرا کرده. یکبار در زمان هخامنشیان، یکبار در زمان ورود اسلام و خلافت عباسی، و یکبار در دوره صفوی که با انقلاب کاروانسراسازی همراه بود (البته اصلا اینطور نیست که بین اینها هیچ اتفاقی نیفتاده باشه. این سه دوره رو میشه نسبت به بقیه دورهها برجستهتر دید). و هر سه بار، یه تحول اساسی در تجارت و بسط دیوانسالاری ایرانی ایجاد کرد (اینکه سریع و امن از نقطه آ به نقطه ب برسی، علاوه بر رونق دادن به تجارت، کنترل حکومت بر قسمتهای دوردست قلمرو خودش رو هم بیشتر میکنه، که همین درآمد مالیاتیش رو بیشتر میکرد). همین نشون میده ایران هیچوقت مشکلی در عمران نداشته. اگه قرار بود زیرساخت فراهم کنه، میکرد. حتی در مقیاسی که برای بقیه قدرتهای زمانه ممکنه نبود (یه فرق اساسی بین تمدن مصر و تمدن ایرانی همین بود که در مصر گاهی به عمد، و گاهی از روی ضعف فرهنگی، وصل شدن به بقیه دنیا، اتفاق نمیافتاد. البته چپ امروز اجازه نمیده این رو ضعف به حساب بیاریم، همونطور که در مورد سرخپوستهای آمریکا، بیگانگیشون با دنیای خارج رو نه یک ایراد، که بلکه یک نوع معصومیت بومی! معرفی میکنند که توسط اسپانیایی متوحش هتک حرمت شد!).
مشابه همین پروژه در مورد راههای ارتباطی، در مورد بقیه زیرساختها هم اتفاق میافتاد. مثلا یک دوره ناگهان شروع میکردند به ساخت آببند! در یک دوره دیگه پلسازی باب میشد. یک دوره دیگه، قلعهسازی! اما در همه اینها میشد یک الگوی مشترک دید، و اون سیکل «افول/احیاء»ست. یعنی چیزی که ساخته شده، یه مدت استفاده میشه، بعد رها میشه، بعد خراب میشه، بعد احیاء میشه، و دوباره یه دوره دیگه استفاده میشه. در مواردی بعضی چیزها تو وسط یکی ازین سیکلها جا میموندن. مثلا میدونیم که دانشگاهی ساخته شده بوده، بعد تخریب شده، و بعد بازسازی شده، ولی الان وجود نداره، و فقط حدس میزنیم که لوکیشنش کجا بوده. و بازیگر اصلی همه اینها شخص حکمران بوده.
تو ذهنیت ایرانی قضاوت درباره حکمران از یک سهگانه تبعیت میکنه: حاکم عادل، حاکم ناتوان، حاکم ظالم. اگه این سهگانه رو بندازیم رو سیکل افول/احیاء اینجوری در میاد: حاکمی که ساخت و ساز میکند، حاکمی که ساختهشدهها را محافظت نمیکند، حاکمی که ساختهشدهها را خراب میکند. و سپس برمبنای این قضاوت تعیین میکردند که الان دوره خوبمونه، یا الان دوره سقوطه، یا الان دوره پسرفته.
تو هیچ کدوم این دورههای سهگانه، نقشی برای مردم تعیین نشده. طوری که انگار مردم صرفا تماشاچیان داخل یک آمفیتئاتر هستند و باید با همدیگه شرطبندی کنند که نفر بعدی که میاد تو صحنه، آدم سازندهست، آدم رهاکنندهست، یا آدم خرابکننده.
این ذهنیت در طول قرنها این شکل از نگاه رو ایجاد کرد که همهچیز به عهده حاکمه، و چون به عهده اونه چیزهایی که وجود دارند جزء املاکش هستند. مثلا آسیاب آبی، با اینکه نبوغی کمنظیر در ساختش بکار رفته، مال حاکمیه که مسلط بر منطقهست. اگه به کار کردن ادامه بده، یعنی حاکم کارش رو درست انجام داده، و اگه متوقف بشه، یعنی درست انجام نداده. وقتی این نوع نگاه برای قرنها ادامه پیدا میکنه، مردم عادی هیچ تعلق خاطری به چیزهایی که در مملکت ساخته شده، و حتی حاصل تواناییهای خود مردم اون مملکته، پیدا نمیکنند. و ممکنه گاهی از افولش خوشحال هم بشن. مثل وقتی که بنایی با خاک یکسان میشد و کل نتیجهای که میگرفتند این بود که «اون همه به قدرتت نازیدی، دیدی چطور هرچی ساختی به باد رفت؟». اینکه انقدر صبر کنند که بالاخره گور بهرام رو بگیره، یک پدیده فرهنگی عمیق در ایرانه که تا همین امروز ادامه پیدا کرده. اما مشکل این بود که با اینکه گور همه دستاوردهای بهرام رو هم بگیره، مشکلی نداشتند.
سلطنت در ایران ظواهر باشکوهی رو به دنیا عرضه کرد، اما نوع خاصی که این سلطنت در طول دورههای مختلف داشت همزمان ایرانی رو دچار اعوجاج فکری کرد، طوری که همین الان هم به سختی میشه به ایرانیها فهماند که چیزهایی که دارند هنوز کار میکنند، نیاز به توجه تو دارند، و این تویی که باید دخالتهایی انجام بدی که پرفرمنسشون ثابت بمونه.
مشابه همین پروژه در مورد راههای ارتباطی، در مورد بقیه زیرساختها هم اتفاق میافتاد. مثلا یک دوره ناگهان شروع میکردند به ساخت آببند! در یک دوره دیگه پلسازی باب میشد. یک دوره دیگه، قلعهسازی! اما در همه اینها میشد یک الگوی مشترک دید، و اون سیکل «افول/احیاء»ست. یعنی چیزی که ساخته شده، یه مدت استفاده میشه، بعد رها میشه، بعد خراب میشه، بعد احیاء میشه، و دوباره یه دوره دیگه استفاده میشه. در مواردی بعضی چیزها تو وسط یکی ازین سیکلها جا میموندن. مثلا میدونیم که دانشگاهی ساخته شده بوده، بعد تخریب شده، و بعد بازسازی شده، ولی الان وجود نداره، و فقط حدس میزنیم که لوکیشنش کجا بوده. و بازیگر اصلی همه اینها شخص حکمران بوده.
تو ذهنیت ایرانی قضاوت درباره حکمران از یک سهگانه تبعیت میکنه: حاکم عادل، حاکم ناتوان، حاکم ظالم. اگه این سهگانه رو بندازیم رو سیکل افول/احیاء اینجوری در میاد: حاکمی که ساخت و ساز میکند، حاکمی که ساختهشدهها را محافظت نمیکند، حاکمی که ساختهشدهها را خراب میکند. و سپس برمبنای این قضاوت تعیین میکردند که الان دوره خوبمونه، یا الان دوره سقوطه، یا الان دوره پسرفته.
تو هیچ کدوم این دورههای سهگانه، نقشی برای مردم تعیین نشده. طوری که انگار مردم صرفا تماشاچیان داخل یک آمفیتئاتر هستند و باید با همدیگه شرطبندی کنند که نفر بعدی که میاد تو صحنه، آدم سازندهست، آدم رهاکنندهست، یا آدم خرابکننده.
این ذهنیت در طول قرنها این شکل از نگاه رو ایجاد کرد که همهچیز به عهده حاکمه، و چون به عهده اونه چیزهایی که وجود دارند جزء املاکش هستند. مثلا آسیاب آبی، با اینکه نبوغی کمنظیر در ساختش بکار رفته، مال حاکمیه که مسلط بر منطقهست. اگه به کار کردن ادامه بده، یعنی حاکم کارش رو درست انجام داده، و اگه متوقف بشه، یعنی درست انجام نداده. وقتی این نوع نگاه برای قرنها ادامه پیدا میکنه، مردم عادی هیچ تعلق خاطری به چیزهایی که در مملکت ساخته شده، و حتی حاصل تواناییهای خود مردم اون مملکته، پیدا نمیکنند. و ممکنه گاهی از افولش خوشحال هم بشن. مثل وقتی که بنایی با خاک یکسان میشد و کل نتیجهای که میگرفتند این بود که «اون همه به قدرتت نازیدی، دیدی چطور هرچی ساختی به باد رفت؟». اینکه انقدر صبر کنند که بالاخره گور بهرام رو بگیره، یک پدیده فرهنگی عمیق در ایرانه که تا همین امروز ادامه پیدا کرده. اما مشکل این بود که با اینکه گور همه دستاوردهای بهرام رو هم بگیره، مشکلی نداشتند.
سلطنت در ایران ظواهر باشکوهی رو به دنیا عرضه کرد، اما نوع خاصی که این سلطنت در طول دورههای مختلف داشت همزمان ایرانی رو دچار اعوجاج فکری کرد، طوری که همین الان هم به سختی میشه به ایرانیها فهماند که چیزهایی که دارند هنوز کار میکنند، نیاز به توجه تو دارند، و این تویی که باید دخالتهایی انجام بدی که پرفرمنسشون ثابت بمونه.