Репост из: منــ❤ـو تـــ❤ـو وعشق
_سلام ......نگفتی که زنگم نزن ، فقط گفتی نمیخوای منو ببینی
ساکت میشه و صدای نفسی که سنگین بیرون میده توی گوشم میپیچه
_گوش میکنی شريعتی
شریعتی گفتنش رو دوست دارم و همین هم ناخواسته لبخندی میشه روی لبم
_فکر نمیکردم جوابم رو بدی
با لبخندی که دارم میگم
_خاله ترلان اینجاست.....تنها نیستم
بلند میخنده و بعد از چند لحظه با صدایی که هنوز هم رگههایی از مهربونی و خنده داره ، میگه
_آهان ....همون ترلان اونجاست که جواب دادی .....یعنی هنوز دلخوری
مکث میکنه .......و صدای باز و بسته شدن دری میاد و متعاقب اون صدای پر از شیطنتش که میگه
_خوبه دیگه هم کتک میزنی همم که قهر میکنی ..... اصلا فکرشم نمیکردم که دست بزن داشته باشی
نفسی عمیقی میکشه
_با اینکه دستت سنگینه ولی حقم بود
نگاهم رو به کف دستم میدوزم که از یادآوری سیلی دیشب کف دستم میسوزه ، با ناراحتی چشم میبندم و دستم رو مشت میکنم
_شاهینه
رو به خاله ترلان که نگاهم میکنه سری تکون میدم که میگه
_بهش سلام برسون
بیتوجه به گلایهاش با لحنی که از یادآوری حرفهاش کمی تلخ و دلخور شده میگم
_خاله ترلان سلام میرسونه
_سلامت باشه بهش بگو یکم دیگه باشه تا من فرصت کنم حرفام رو بهت بزنم ...باشه عزيزم
باز هم سکوت و صدای نفسهای خسته و کلافه اش .....عزیزم گفتنش هم خوشاینده اگر صادقانه باشه
_آیلار جان
با نگاهی به خاله ترلان که مشغول حرف زدن با تلفنش شده بلند میشم و وارد آشپزخانه میشم
_گوش میدی بهم
درحالیکه به کابینت تکیه میدم با دلخوری میگم
_میشنوم.....حرفت رو بگو
_معذرت میخوام
ناخواسته پوزخندی میزنم و میگم
_بهم گفتی گول ثروت پدرت رو خوردم .....گفتی با اونا همدستم
_عصبانی بودم ..... حالم خوب نبود ......تو ببخش
نگاهم رو به قل قل آب چایساز میدم و میگم
_یعنی قراره هر وقت حالت خوب نبود بهم تهمت بزنی و..
وسط حرفم میاد و با پریشانی میگه
_نمیشه.....دیگه تکرار نمیشه بهت قول میدم
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
آیلار شریعتی دختر قوی و خودساخته ای که نامزد پسرعموی خودش سرگرد هامون شریعتیِ ، ولی فقط چند روز مانده به روز عروسی شون ، توی یک مهمانی اتفاقی میافته که ایلار رو مجبور میکنه تا ......
نویسنده هستم دوستان این چند روز پیوی من و ادمینا پر شده از درخواستهای شما برای یک رمان جذاب و عالی و
حالا من شخصا اومدم بگم بهتون ، این رمان یه رمان پلیسی و عاشقانه ی جذاب و پر از معما و رازه که تم همخونه ای و ازدواج اجباری داره
یه سرگرد بداخلاق که از عالم و آدم طلبکاره ،دیر اومده ولی میخواد زودم بره و یه دختری که خوب بلده چطوری این پسره رو سرجاش بشونه😂 والا! تو این رمان خبری از دخترای توسری خور نیست😎 والا دیگه دوره ی بزن در رو تموم شده .یکی بگی ده تاشو میشنوی😊
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
یه رمان محشر و ناااااب ،معمایی با عاشقانه های دلبررر
فقط زودتر جوین شین که لینکش خصوصیه و خیلی زود باطل میشه
ساکت میشه و صدای نفسی که سنگین بیرون میده توی گوشم میپیچه
_گوش میکنی شريعتی
شریعتی گفتنش رو دوست دارم و همین هم ناخواسته لبخندی میشه روی لبم
_فکر نمیکردم جوابم رو بدی
با لبخندی که دارم میگم
_خاله ترلان اینجاست.....تنها نیستم
بلند میخنده و بعد از چند لحظه با صدایی که هنوز هم رگههایی از مهربونی و خنده داره ، میگه
_آهان ....همون ترلان اونجاست که جواب دادی .....یعنی هنوز دلخوری
مکث میکنه .......و صدای باز و بسته شدن دری میاد و متعاقب اون صدای پر از شیطنتش که میگه
_خوبه دیگه هم کتک میزنی همم که قهر میکنی ..... اصلا فکرشم نمیکردم که دست بزن داشته باشی
نفسی عمیقی میکشه
_با اینکه دستت سنگینه ولی حقم بود
نگاهم رو به کف دستم میدوزم که از یادآوری سیلی دیشب کف دستم میسوزه ، با ناراحتی چشم میبندم و دستم رو مشت میکنم
_شاهینه
رو به خاله ترلان که نگاهم میکنه سری تکون میدم که میگه
_بهش سلام برسون
بیتوجه به گلایهاش با لحنی که از یادآوری حرفهاش کمی تلخ و دلخور شده میگم
_خاله ترلان سلام میرسونه
_سلامت باشه بهش بگو یکم دیگه باشه تا من فرصت کنم حرفام رو بهت بزنم ...باشه عزيزم
باز هم سکوت و صدای نفسهای خسته و کلافه اش .....عزیزم گفتنش هم خوشاینده اگر صادقانه باشه
_آیلار جان
با نگاهی به خاله ترلان که مشغول حرف زدن با تلفنش شده بلند میشم و وارد آشپزخانه میشم
_گوش میدی بهم
درحالیکه به کابینت تکیه میدم با دلخوری میگم
_میشنوم.....حرفت رو بگو
_معذرت میخوام
ناخواسته پوزخندی میزنم و میگم
_بهم گفتی گول ثروت پدرت رو خوردم .....گفتی با اونا همدستم
_عصبانی بودم ..... حالم خوب نبود ......تو ببخش
نگاهم رو به قل قل آب چایساز میدم و میگم
_یعنی قراره هر وقت حالت خوب نبود بهم تهمت بزنی و..
وسط حرفم میاد و با پریشانی میگه
_نمیشه.....دیگه تکرار نمیشه بهت قول میدم
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
آیلار شریعتی دختر قوی و خودساخته ای که نامزد پسرعموی خودش سرگرد هامون شریعتیِ ، ولی فقط چند روز مانده به روز عروسی شون ، توی یک مهمانی اتفاقی میافته که ایلار رو مجبور میکنه تا ......
نویسنده هستم دوستان این چند روز پیوی من و ادمینا پر شده از درخواستهای شما برای یک رمان جذاب و عالی و
حالا من شخصا اومدم بگم بهتون ، این رمان یه رمان پلیسی و عاشقانه ی جذاب و پر از معما و رازه که تم همخونه ای و ازدواج اجباری داره
یه سرگرد بداخلاق که از عالم و آدم طلبکاره ،دیر اومده ولی میخواد زودم بره و یه دختری که خوب بلده چطوری این پسره رو سرجاش بشونه😂 والا! تو این رمان خبری از دخترای توسری خور نیست😎 والا دیگه دوره ی بزن در رو تموم شده .یکی بگی ده تاشو میشنوی😊
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
یه رمان محشر و ناااااب ،معمایی با عاشقانه های دلبررر
فقط زودتر جوین شین که لینکش خصوصیه و خیلی زود باطل میشه