#غربت_زیبا
#پارت_72
و گذاشتم جلوش و گفتم:
ـ بیا!
نشستم پیش و گفتم:
ـ قرار چیکار کنیم؟
ـ قرار اومدم پیشت زنگ بزنم بهشون تا صداتو بشنون؛
بعد خواهر من رو آزاد میکنن!!
ـ اوکی تو قهوتو بخور.
من برم گوشی هارو بیارم
بلند شدم و گوشی ها رو آوردم،
و آهنگ رو قطع کردم،
گوشی رو داد به محسن
و زنگ زد بهشون
و من گفتم:
ـ بیا قهوه بخور
ـ مرسی رییس.
ـ خب ببین
من فهمیدم کار یکی از بچه های شرکته
ـ حالا میخواید چیکار کنید؟
ـ امشب میرم سراغش
ـ عالیه پس.
ـ آره
بعد گوشی رو قطع کردم
محسن کمی از قهوش خورد و جفتمون ساکت شدیم
که یه پیام اومد واسش؛
بهش نزدیم شدم تا ببینم که کیه
همون دزده بود!!
نوشته بود:
ـ یک ساعت دیگه برو سر قبر مامانت دنبال خواهرت.
گوشی ها رو دوباره بردیم داخل اتاق
و آهنگ گذاشتیم؛
و شروع کردیم حرف زدن
ـ نفس خانم چی شد ؟
ـ هیچی فعلا
نرگس زن امیر یه چیزایی پیدا کرده.
ـ خوبه پس!
ـ آره
بلند شد و رفت سمت در و گفت:
ـ من برم دیگه.
ـ کتت هم بردار اسکل!
کتشو برداشت و تشکر کرد
و رفت
دوباره تنها شدم!!!
هر وقت تنها میشدم یاد نفس میوفتادم
یاد حرفایی که میزد،
یاد اون شبی که چه بلایی سرش آوردم
یاد باباش که چقدر نفس رو اذیت کرد
نفس پیدات میکنم!!
و کسی که تو رو از من گرفت رو میکشم
مطمئن باش!!
بلند شدم و سیگار کشیدم
بعد رفتم تا کمی بخوابم......
___
*نفس
خوابیده بودم که با صدای داد بیدار شدم
ـ امیرررررر!!!!!!!!
میگم در کوفتی روباز کن!
ـ به تو آخه چه ربطی.......
ـ گمشو دیگه گمشو اونور!!!!!
🌑
@Dark_moon_story