Dark moon 🌑


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Эротика


🌑 امیدوارم از خوندن رمان ها لذت ببرین 🙏🏻🌑
Gp: https://t.me/+ckhl774HnwZmZDBh
🚹 ادمین فروش: @Dark_moon_story_sp
دوستان لطفا نظرات و انتقادات و سوالات در مورد رمان ها و کانال رو در بات @mohammad_ap_69_bot بگید.

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Эротика
Статистика
Фильтр публикаций


🔥




من خودم روزه نمی‌گیرم


بگید ببینیم چند نفر روزه ان ؟
Опрос
  •   روزه ام
  •   نمی تونم روزه بگیرم
  •   اعتقاد ندارم نمی‌گیرم
23 голосов


تایم پارت گذاری رو عوض کنیم ؟
Опрос
  •   آره عوض کن
  •   نه خوبه همین
9 голосов


#غربت_زیبا
#پارت_67
#فصل_2

حتما بخور !
سری تکون داد.
نفس با حرف دکتر دراز کشید
و دکتر هم سرمشو زد؛
همون لحظه
آنا دست منو بیرون کشید
و گفت:
ـ چه گوهی میخوری ؟!!
زوده هنوز!!!
ـ نه زود نیست!
فیلم رو میفرستم برات
بفرست واسه آبجی عاطفت.
ـ زود نیست ؟
گند نزنیم؟
ـ نترس
کاری که گفتم رو بکن!
ـ باشه
ـ فقط!
ـ بله ؟
ـ وایسا تا نفس بره بعدش.
ـ باشه.
بعد با هم وارد اتاق شدیم که دیدم نفس به سقف زل زده و دکتر داره چیزی می‌نویسه
وقتی تموم شد
نسخه رو به من داد و گفت:
ـ اینارو براش بگیر
استفاده کنه
یه آرام بخش هم براش نوشتم
حتما بهش بده!!
ـ چشم دکتر
ـ کاری نیست ؟
ـ نه
خداحافظ
ـ خداحافظ
دکتر از آنا هم خداحافظی کرد و رفت
من موندم و آنا و نفس
ـ نفس سرم تموم شد میتونی بری.
ـ واقعا ؟
ـ آره
ـ استراحت کن
ما میریم بیرون.
ـ باشه.
همراه آنا از اتاق بیرون رفتیم
گوشیمو از زمین برداشتم؛
نشستم روی مبل
و فیلم رو فرستادم واسه آنا
بعد هم گوشی رو کنار گذاشتم
و روی مبل دراز کشیدم
بعد از اینکه ارج
نفس رو رد کنه
نفس میاد سمت من!!
چون هر چی داره از ارجه!!
و اگه ازش بگیره دیگه هیچی براش باقی نمی‌مونه!!
تو این فکرا بودم؛
که انا گفت:
ـ نمیری قرص هاشو بگیری؟
ـ بیخیال.
ـ چرا ؟
ـ میخواد بره دیگه........

🌑 @Dark_moon_story


#غربت_زیبا
#پارت_66
#فصل_2

این حقم نبود!!
این حق من نبود!!!!!!!!!!
رنگش پریده بود
حقش نبود!
ولی منم حقم نبود این همه بی پولی بکشم!!!
می‌خوام اینقدر ثروتمند بشم؛
تا به هر چی خواستم برسم
این بچه هم با اینکه دوستش دارم نباید
جلوی منو بگیره!!
با این فکرها روبه نفس گفتم:
ـ میتونی بری!!
ولی اگه پلیس بفهمه
مامانتو دیگه نمیبینی!!
ـ جدی ؟!
ـ اره عزیزم
میتونی بری
ولی شرطمو بهت گفتم.
ـ باشه
ـ فقط.....
ـ بله ؟
نگاهی به آنا کردم که بدون هماهنگیش داشتم حرف میزدم؛
فیلمو گرفته بودیم دیگه کاری باهاش نداشتم که بخوام نگهش دارم؛
با حرف نفس از فکر بیرون اومدم؛
ـ بگو دیگه!!!
ـ نباید ارج هیچی از این بحث ها بشنوه
باشه ؟!
اول خیلی تعجب کرد!!!
و حس ناامیدی رو
توی چشماش می‌دیدم
ولی یهو گفت:
ـ قبوله!
ـ آفرین حالا بشین!!
و اون شیشه رو بده من
دکتر معاینت کرد
میتونی بری!
ـ نمیخوام
من خوبم!!
می‌خوام برم!!!
ـ گفتم نه!
تا پشیمون نشدم بشین.
باشه ای گفت
و نشست
شیشه رو هم پرت کرد روی زمین خیالم کمی راحت شد؛
اومدم برم شیشه ها رو جمع کنم که صدای زنگ خونه بلند شد
آنا گفت:
ـ من میرم آرمان.
ـ باشه
از اتاق بیرون رفت و من هم شیشه ها رو جمع کردم؛
دکتر اومد داخل
و اومد پیش نفس
معاینش کرد
و گفت:
ـ برات سرم میزنم الان
چندتا قرص هم می‌نویسم........

🌑 @Dark_moon_story


#غربت_زیبا
#پارت_65
#فصل_2

سرم درد می‌کنه!!!!
ـ نترس نفس منم آرمان!
تا منو دید خودشو از من دور کرد
و گفت:
ـ سمتم نیا!!!!
ـ نفس....
ـ برو عقب تنهام بزار!!!!
هوفی کردم
و بلند شدم
از اتاق رفتم بیرون؛
میترسیدم حالش بدتر بشه
ولی اگه از تب از حال بره چی ؟
اومدم برم سمت اتاق که دیدم داره گریه می‌کنه!!
رفتم پیش آنا
و قهوه رو ازش گرفتم
و گفتم:
ـ برو تو اتاق نفس رو ببر حموم!
یا یه دستمال تمیز بردار
نم دار کن بزار روی سرش.
ـ باشه.
از بغلم رد شد و رفت سمت اتاق نفس
گوشیمو در آوردم و دوباره زنگ زدم دکتر
که صدای جیغ آنا
باعث شد،
گوشی از دستم پرت بشه
سریع رفتم داخل اتاق،
که دیدم نفس
گلدون رو شکسته و گرفته
سمت آنا
آروم گفتم:
ـ نفس برار زمین
خندید و گفت:
ـ بزارم زمین؟!
من بزارم زمین ؟!!!
که شما هر گوهی دلتون میخواد بخورید؟!!!!
جفتتونو میکشم!!!
دیگه برام هیچی مهم نیست!!
فقط می‌خوام برم پیش مامان و ارج
حالم از جفتتون بهم میخوره!!!!!
آدم های عوضییییی!!!
ارج همتونو می‌کشه !!!!
همتونو!!!!!!
من مطمئنم میکشتتون!!
ـ نفس بزار زمین تا سگ نشدم برات
شیشه رو سمت من گرفت و گفت:
ـ سگ شو!!!!!
من هم یه سگ رو میکشم من همه رو حاضرم بکشم تا مامان و ارج کنارم باشن
نگران نباش.
ـ نفسسسس!!!!!!!
الان تب داری نمی‌فهمی داری چیکار می‌کنی!!!
ـ نمی‌فهمم ؟؟!!!
تو فهمی داری چی میگی واسه خودت!!!
وقتی رفتم زندان میفهمید!!!
زندگیمو که به زور یه کم درست کرده بودم رو ریدید توش!!!!!!
چقدر آخه اشغالید ؟!!!!
من این همه بدبختی کشیدم!!!!
بعد یه عمر تونستم؛
یه نفس درست بکشم........

🌑 @Dark_moon_story


#غربت_زیبا
#پارت_64
#فصل_2

رفتم پیش نفس که دیدم هنوز خوابه
دلم براش سوخت!
خیلی کارم احمقانه بود!!
نباید میکردم!!
ولی اگه نمی‌کردم کارم پیش نمی‌رفت!
مجبور بودم!!!
رو تخت بغلش دراز کشیدم
و کشیدمش تو بغلم
که دیدم بله!
داره تو تب میسوزه
بلند شدم
و زنگ زدم دکتر
هر چقدر زنگ زدم جواب نداد
رفتم و روبه آنا گفتم:
ـ هوو
یه قهوه درست کن
من گیجم
می‌خوام نفس رو ببرم دکتر!!
ـ از اینجا بیرون نبرش
بزار همینجا باشه؛
زنگ بزن دکتر بیاد!
ـ زنگ زدم جواب نداد
ـ دوباره زنگ بزن!
از اینجا بیرون نمیره نفس!!
فهمیدی ؟!
ـ خفه شو بابا!
بدو یه قهوه درست کن!
ـ پاشدم بابا
اومدم چیزی بگم
که گوشیم زنگ خورد
دیدم دکتره
جواب دادم:
ـ الو سلام آرمان جان
ـ سلام دکتر
ـ خوبی پسرم ؟
ـ دکتر من همسرم داره میسوزه تو تب
ـ اووو!!!
خودمو میرسونم بهتون!
فقط تا برسم
۱ ساعت تو راهم!
ـ دکتر میگم داره تو تب میسوزه
ـ ببین تا من بیام
یا پاشویش کن
یا ببرش حموم!
ـ باشه!
ـ زود میام پسرم
خداحافظ
گوشی رو قطع کردم
و رفتم سمت اتاق دیدم
نفس داره چرت و پرت میگه!!
ـ نه نه
نباید اینجوری بشه!!
مامانم خوبی ؟!
ارج چی شده ؟
داشت چرت و پرت می‌گفت؛
رفتم و دستشو تکون دادم و چند بار تکون دادم ولی انگار اصلا کر شده بود
و یهو با ترس از جاش بلند شد
و گفت:
ـ چیشده ؟!!!!!!

🌑 @Dark_moon_story


#غربت_زیبا
#پارت_63
#فصل_2

بهش تجاوز کردم!!!
باورم نمیشه!!!
دلم میسوخت
اما قرار بود پول خوبی گیرمون بیاد؛
بعد از اینکه کارامون انجام شد؛
نفس رو ول نمیکنم!
درسته مستم
ولی نمیدونم چرا اینجوری شدم ؟
فقط به فکر نیاز خودم نبودم الان!
هوففففف!!!!!!
در اتاق به صدا در اومد:
ـ بله
آنا اومد داخل اتاق
و گفت:
ـ حوصله ی حرف داری ؟
ـ نه بعدا حرف بزنیم ؟
ـ باشه بابا
زود بیا!
ـ گفتم بعدا
نگفتم الان!
ـ باشه بابا!
بعد هم با حرص از اتاق بیرون رفت
و در رو کوبید
هار شده
پاچه میگیره
شیطونه میگه برم بگیرم
بزنمش مثل سگ!!!!
تا بمیره زیر دستم!
همه چی تقصیر این کصکشه!!!!
گفتم بزاز منم یه کم بخوابم
تا نفس پاشد؛
آروم باشم
و سگ نشم واسش!!
گناه داره آخه
ولی هر کاری کردم؛
خوابم نبرد
پاشدم
و رفتم در یخچال رو باز کردم
بله معلومه!!
فک کن آنا خونه باشه و یخچال چیزی توش بمونه!!!
اصلا امکان نداره!
رفتم و گوشی رو برداشتم
و شماره ی رستوران رو گرفتم
و بعد از چند بوق جواب داد
اومدم فقط مال خودم پیتزا سفارش بدم
اما دیدم،
نفس خیلی بهش فشار اومده
گناه داره،
واسه نفس هم سفارش دادم
گوشی رو قطع کردم
و اومدم برم تو اتاق که دیدم
آنا پست سرمه!!
و گفت:
ـ امیدوارم دومین پیتزا که سفارش دادی مال من باشه.
ـ عمرا
مال نفسه!
ـ خیلی کصکشی!!!!!....

🌑 @Dark_moon_story




#غربت_زیبا
#پارت_62
#فصل_2

بلند شد و خندید
و رفت سمت میز،
گوشیش رو برداشت
و گفت:
ـ عجب فیلمی شد
دیگه جون نداشتم
و از حال رفتم!.......

___
*ارج
خیلی دلم واسه نفس تنگ شده بود!!
کی قرار بود گوشیش درست بشه ؟
به خونشون که هر چی زنگ میزدم
جواب نمی‌داد!
مامانشم که بیمارستان بود
هوف!!!!!!
کارام داشت تموم میشد
که دوباره این دختره ی آویزون اومد داخل:
ـ سلام ارج جانم
ـ درد مرض
کی بهت گفته
اینجوری صدام کنی ؟!
تو فقط منشی هستی!!!
تووووو فقط منشی هستی!!!!!
برای بار سوم داد زدم:
ـ تو فقط منشی هستی!!!!!!!!
تو فقط فقط کارمند منی!
فهمیدییییییییی؟!!!!
ـ آروم باش حالا!
فشار نیار فدات شم!
باشه ؟
ـ ایشالا فدای تخمام شی حرومزاده
گمشو!!!!
ـ ارج ............
نذاشتم حرفشو بزنه
و داد زدم:
ـ گمشو بیرون!!!!!!!
ـ باشه باشه
آروم باش
با ناراحتی از اتاق رفت بیرون
تخم حروم!!
رو رو برم نمیدونم باید چند بار برینم
بهش تا آدم بشه!!!
هوف!!
بلند شدم
و با اعصاب خوردی از شرکت زدم بیرون
حوصله نداشتم
و سوار ماشین شدم
و رفتم سمت نا کجا آباد
نمی‌دونستم کجا میرم
ولی باید میرفتم؛
بادی میرفتم یه جا و خودمو خالی میکردم......

___
*آرمان
نفس رو روی تخت خوابوندم
و براش سرم زدم
و روش پتو انداختم
و فیلم رو نگاه کردم،
نمی‌فهمم چرا آنا میخواست این کارو بکنه ؟
ولی آخر این بازی؛
حداقل نفس مال منه!!
دلم براش سوخت........

🌑 @Dark_moon_story


#غربت_زیبا
#پارت_61
#فصل_2

آنقدر بلند داد زد ترسیدم!!!
با ترس رفتم و نشستم
و چاییش رو خورد و بیخیال شکلات شد،
پاشد
و شروع کرد لباساش رو در آوردن
با ترس بلند شدم
و گفتم:
ـ میرم دستشویی میام پیشت!!
خندید و گفت:
ـ چه جالب!!
یهو دستشوییت گرفته؟!
ای جانم!!
ـ بعد کارایی که باهات کردم؛
میتونی چند ساعت بری دستشویی
البته بعد کارم باهات!
میتونی بری حموم!
چون خیلی خسته میشی؛
بری حموم
جون هم میگیری!
اصلا نظرت چیه؛
با هم بریم حموم ؟!
البته اول یه کوچولو بازی کنیم
نظرت راجب بازی منچ چیه ؟
ـ ترو خدا
ولم کن!!
ـ نفس جون ؟
اومدی و نسازی باهام!
ـ مگه چیکار کردم ؟
میخوای این کارو بکنی ؟!
ـ خب می‌دونی هوس کردم!
ـ تو......تو مستی نمی‌فهمی!!!
ـ ای جان
میفهمم!
اومد سمتم
و لباسامو به زور در آورد
و پرتم کرد روی مبل
و شروع کرد لبامو خوردن!!
هر چقدر خودمو کشیدم عقب
ولی بازم لبامو به دندون میکشید!!
اعصابم داشت خورد میشد!!
سینمو چنگ زد
و یه دستش هم رفت
لای پام!!
و شروع کرد مالیدن لای پام
بعد از نیم ساعت؛
رفت لای پام
و گفت:
ـ دیگه خسته شدم
وقت بازی اصلیه!!
تا اومدم خودم بکشم عقب و فرار کنم از دستش نذاشت و
گرفتم
و محکم واردم کرد
و جیغ زدم!!!!
شروع کرد داخلم
جلو و عقب کردن!!!
درد داشتم!!
خیلی درد داشتم!!!
همش درد بود!!!
بعد از یک ساعت برنامه
ولم کرد......

🌑 @Dark_moon_story


#غربت_زیبا
#پارت_60
#فصل_2

ولی با وضعیتی خراب!
فکر کنم مست بود چون حالش خراب بود
اومد داخل شروع کرد خندیدن
گفت:
-می‌دونی چی شده؟
ـ نه چی شده ؟!
بلند بلند خندید و گفت:
ـ قرار امشب زیر آه و ناله کنی
تا اینو گفت:
آنا با حرص از اتاقش بیرون اومد
رفت سمت آرمان و
در گوشش چیزی گفت
ولی من نشنیدم چی گفت
خیلی اعصابم خورد شد
که نشنیدم چی گفت
ولی می‌پرسیدم
فقط خودمو خار می‌کردم
چون بهم نمی‌گفتن
وقتی آنا حرف زد و حرفش تموم شد
آرمان شروع کرد بلند بلند خندیدن
رو به آنا گفت:
ـ خیالت راحت
درسته مستم
ولی می‌دونم
باید چیکار کنم آنا خانم!
خیالت راحت!
آنا خندید و رفت داخل اتاقش
و در رو قفل کرد
با ترس گفتم:
ـ می‌خوای چیکار کنی ؟
ـ بهت میگم به وقتش عزیزم!!
فعلا پاشو یه چایی بیار بخوریم!!
ـ چایی ؟
ـ آره!
ـ چیز دیگه ؟!
ـ یه شکلات تلخ هم بیار.
با چشم های درشت شده
نگاهش کردم
دلم می‌خواست
خفش کنم
ولی نمی‌تونستم
چون کاری می‌کردم
می کشتم
با ترس بلند شدم
رفتم داخل آشپزخانه
تا براش چایی بریزم!!
رفتم داخل و چایی ریختم
یه تیکه شکلاتم گذاشتم بغلش و دلم میخواست توف کنم توش ولی
با حرص از آشپزخانه رفتم بیرون
چایی گذاشتم جلوش
و رفتم سمت اتاقم
که داد زد:
ـ بیا کارت دارم
کجا ؟
با ترس گفتم:
ـ چیکار ؟
ـ بیا بشین نفس؛
تا سگ نشدم!!
ـ خوب چیکار داری ؟
ـ گفتم بیا بشیننن!!!!

🌑 @Dark_moon_story




چقدر زیباست.....
کسی را دوست بداریم نه از روی نیاز نه از روی اجبار نه از روی تنهایی
فقط برای اینکه ارزش دوست داشتنت را دارد......




#غربت_زیبا
#پارت_59
#فصل_2

ترجیح دادم سکوت کنم چون تهدید می‌کرد همش!!!!!
اون برگ برنده داشت؛ مامانم ولی من هیچی نداشتم!!
برای همین مجبور بودم همش سکوت کنم و هیچی نگم.
ولی وقتی ارج منو پیدا کنه همه این دردسرها تموم میشه
زودتر برسم از دست این حرومزاده ها راحت شم!!!
آنا یکم خوراکی برداشت و
بدون توجه به من رفت سمت اتاقش
دستگیره در پایین کشید؛
در در اتاق را باز کرد اما داخل نرفت
برگشت و گفت:
ـ راستی!!!
هرزه تو هستی که به تازگی با سه نفر سکس داشتی!
خندید و رفت داخل اتاقش
در رو قفل کرده
من مات مونده بودم!!
دهنم باز نمیشد تا حرفی بزنم
اما باور نمی‌شد
انقدر گستاخ باشه!!
دلم می‌خواست بلند شم با دست بزنم
تو دهنش!!!!!!
اما فعلاً برگ برنده دستاش بود
من واسه مامانم حاضر بودم
هر کاری بکنم
تنها امیدم ارج بود
کاش!!!
بفهمه پیدام کنه!!
کاش الان پیشم بود!!
کاش زنش شده بودم و
مقاومت نمی‌کردم!
اما اگه ازدواج می‌کردم..
نمی‌تونستم موفق شم ؟
نمی‌تونستم کار کنم ؟
نمی‌تونستم درس بخونم ؟
ارج منو دوست داشت!
کاش قدر می‌دونستم!!!
الان که ندارمش می‌فهمم
باید باهاش ازدواج می‌کردم!!
باهاش ازدواج می‌کردم!!
می‌تونستم درس بخونم
می‌تونستم کار کنم!!
می‌تونستم بیام خارج!!
کاش اینا رو زودتر می‌فهمیدم
ولی الان دیر بود!
انقدر دیر بود
که احتمال داشت
یه آدم عوضی من رو برای خودش بگیره
و من دیگه ارج رو نداشته باشم
البته الانم ارج رو ندارم
فقط یه نقطه کوچیک روشنایی تو دلم بود!!
کاش اون ناامید نشه!
الان ضمناً فقط به خاطر مامان و ارج هست!!
کاش الان مامان حالش خوب باشه
کاش ارج نگرانم بشه
و پیدام کنه
تو همین فکرا بودم
که در باز شد و آرمان اومد داخل.......

🌑 @Dark_moon_story


#غربت_زیبا
#پارت_58
#فصل_2

البته ارج هم نبود میکشتم خودمو
تنها کسایی که برام مونده بودن
مامان و ارج بودن!!
که هیچ کدوم رو نداشتم
و داشتم بدون اونا میمردم
تصمیم رو گرفته بودم!
میخواستم شب که آرمان اومد؛
بپرسم میخواد باهام چیکار کنه ؟
حتی اگه بزنتمم برام مهم نیست!!
حتی اگه کتک بخورم!!
تو همین فکرا بودم که آنا اومد
بیرون از اتاقش
و از دیدن من خندید و گفت:
- به به راه افتادی!
خندیدم و گفتم:
- ببخشید که نمردم
اگه بمیرم
خیالتم راحت میشه دختریه هرزه
بلند بلند خندید بدون اینکه به اون حرف بدی که بهش زدم فکر کنه حتی
و گفت:
ـ تو میری که آرمان ما رو می‌کشه
تازه من به تو نیاز دارم
برای پولدار شدن!!
داد زدم:
ـ چه جوری ؟!!!
با خنده رفت سمت آشپز خونه
و گفت:
ـ خودت میفهمی عزیزم
فقط خوب به آرمان سرویس بده
اگه ندی سگ میشه برات!!!
اگرم خوب سرویس بدی؛
آدم باشی که بهت محبت هم می‌کنه!
ولی قرار نیست دیگه جایی بری
تا آخر عمر همانجا میمونی
گفتم:
ـ فکرشو نکن
قرار نیست من اینجا بمونم
بالاخره فرار می‌کنم!!
از دست همتون راحت میشه
من همتونو به
خاک سیاه می‌شونم
فعلاً بخند موقع خنده‌های منم میشه
بلند خندید خندید و خندید
داد زد:
ـ حتی اگه منم نابود کنی آرمان پارت می‌کنه آرمان بی‌خیالت نمی‌شه!!!!!
فقط بخوای کاری بکنی قلم پاتو بشکنه
تازه به فکر مامانت باش!
دوست نداری که بلایی سرش بیاد عزیزم ؟
با سر گفتم:
ـ نه!
ـ خوبه آدم باش تا نخوایم بلایی سر مامان جونت بیاریم
تو ثانیه
حالم بد شد اگه واقعاً کاری می‌کردن چی
من بدون مامانم واقعاً نمی‌تونستم
نقطه ضعف من مامانم و ارج بودن
برای همین دیگه نتونستم حرف بزنم
دیدم رو دادم به تلویزیون.......

🌑 @Dark_moon_story


#غربت_زیبا
#پارت_57
#فصل_2

همون لحظه صدای در اومد
یعنی رفته بود ؟
با ترس بلند شدم
و از اتاق بیرون رفتم
و دیدم نیست!
کل خونه رو گشتم واسه پیدا کردم گوشیم ولی هیچی نبود
لا بغض نشستم روی مبل
و کلی گریه کردم
آنا کجا بود پس؟!!!!
هوفففف!!!
زنیکه ی خراب!!!
نشستم جلو تلویزیون و تلویزیون رو روشن کردم
و شروع کردم فیلم دیدن،
این فیلم رو با ارج دیده بودم
و کلی با هم خندیده بودیم!!
یعنی ارج تا الان هیچ جوره نفهمیده من
گم شدم ؟
آهان چ!!!
یادم اومد اون تخم حروم
گفت که
به ارج من
پیام دادن گفتم من گوشیم خرابه!!
تخم سگا!!!!
نمیدونم می‌خوان چیکار کنن باهام
ولی می‌دونم
ارج نجاتم میده!!
تنها راه نجاتم
ارج بود!
ارج کجایی آخه ؟!
دلم خیلی برات تنگ شده بود بچه
اگه الان میومد و
نجاتم میداد
میخواستم باهاش ازدواج کنم!!
کاس زنش میشدم
و همه چی تموم میشد!!!
اگه زنش شده بودم
سه تا پسر بهم دست درازی نمی‌کردن
یعنی آرمان اونا رو کشته بود ؟
من که باور نمیکنم!
با من میخواست چیکار کنه آخه ؟!
چرا ازم عکس گرفته ؟
چرا وقتی می‌خواست بهم دست بزنه
فیلم گرفت ؟
چرا آخه ؟!!!
میخواست پخشش کنه ؟
میخواست منو بدبخت ؟!
دستمو گرفتم به سرم
و محکم فشار دادم
سرم داشت میترکید
از درد از فکرای زیاد
کاش میمیردم!!!
خدایا چرا تا من زندگیم خوب میشه ولم میکنی!!!
خدایا گناه دارم من!!
نجاتم بده!!
خدایا ببین چه وضعی دارم من
ببین دارم میمیرم دیگه
کمک کن دیگه
خسته شدم از زندگی
اگه مامانم نبود قطعاً خودمو کشته بودم......

🌑 @Dark_moon_story

Показано 20 последних публикаций.