#تلخی_شیرین
#پارت_79
#مست_سنگدل
(زمان حال)
___
*محمد
_ بعد از گذشت ۷ ماه از مراسم خونین که بهرام مجدی و حسن محسنی از تاجرین سرشناس ایران به همراه کریم قربانی و خانم زهرا مجدی همسر بهرام مجدی فوت شده بودند هنوز کسی نتوانسته قاتلین و مسئولین اتفاق رو پیدا و مجازات کنه.
_ روزنامه ها هم براشون جالبه کی خانواده منو کشته!!!
بعد از اینکه این جمله رو گفتم بلند زدم زیر خنده که سورنا و علی و احمد با تعجب داشتن به من نگاه میکردن ولی چیزی برای گفتن نداشتن شاید هم میترسیدن ؟ جدیدا خودم هم خودم میترسیدم
بعد از مرگ مامان به چیزی تبدیل شده بودم که نمیتونستم خودم رو بشناسم مطمئنم اگه مامان بود تیکه تیکه ام میکرد
ساکت شدم و چشمام رو بستم و سرم رو به صندلی جت تکیه دادم و گفتم:
_ کی میرسیم ؟
علی با لحن سرد و قاطعی گفت:
× نیم ساعت دیگه
_ پس من چرت میزنم.
× باشه
_ سورنا همه تیم آمادن ؟
سورنا هم به تبعیت از علی با لحن سرد و قاطعی گفت:
× آره منتظر عملیاتن
_ خوبه، احمد.......
احمد به تبعیت از بقیه با همون لحن پرید وسط حرفم و گفت:
× بهترین اسلحه ها و مهمات برای تجهیز استفاده کردیم، نمیفهمه کسی اسلحه همراهمونه!
_ خوبه
و خوابیدم........
___
*سارا
چطوری باید به پریسا توضیح میدادم اتفاق اون شب ربطی به دشمنی بابا هامون نداره ؟
اگه فردای خاکسپاری از زور اعصبانیت و ناراحتی اون حرفای مسخره رو نمیزدم الان لازم نبود اینجا میبودیم
الان میتونستم کنار محمد باشم ، کنار بهترین دوستم باشم خاک توو سرم با این زبونی که بی موقع شروع میکنه چرت و پرت گفتن!!!
داشتم تووی افکارم خودم رو سرزنش میکردم که در اتاق رو زدن!
» بفرمایید
× خانم بچه ها اومدن
» خوبه
× خانم دکتر هم اومده پریسا خانم رو معاینه کنن
» بذار بیاد داخل!
در کامل باز شد و دکتر به همراه دو تا از محافظا اومد داخل و دکتر مشغول معاینه پریسا شد
» راستی دنبال دخترا و خانواده هاشون رفتین ؟
× بچه ها خانم کریمی و خانوادش رو بردن سمت خونه امن ولی خانم پرویزی لجبازی میکنن و میگن نمیان و به بچه ها گفتن اگه نرید به پلیس زنگ میزنن
» زنگ بزن به افرادت و گوشی بده من
× چشم خانم
#پارت_79
#مست_سنگدل
(زمان حال)
___
*محمد
_ بعد از گذشت ۷ ماه از مراسم خونین که بهرام مجدی و حسن محسنی از تاجرین سرشناس ایران به همراه کریم قربانی و خانم زهرا مجدی همسر بهرام مجدی فوت شده بودند هنوز کسی نتوانسته قاتلین و مسئولین اتفاق رو پیدا و مجازات کنه.
_ روزنامه ها هم براشون جالبه کی خانواده منو کشته!!!
بعد از اینکه این جمله رو گفتم بلند زدم زیر خنده که سورنا و علی و احمد با تعجب داشتن به من نگاه میکردن ولی چیزی برای گفتن نداشتن شاید هم میترسیدن ؟ جدیدا خودم هم خودم میترسیدم
بعد از مرگ مامان به چیزی تبدیل شده بودم که نمیتونستم خودم رو بشناسم مطمئنم اگه مامان بود تیکه تیکه ام میکرد
ساکت شدم و چشمام رو بستم و سرم رو به صندلی جت تکیه دادم و گفتم:
_ کی میرسیم ؟
علی با لحن سرد و قاطعی گفت:
× نیم ساعت دیگه
_ پس من چرت میزنم.
× باشه
_ سورنا همه تیم آمادن ؟
سورنا هم به تبعیت از علی با لحن سرد و قاطعی گفت:
× آره منتظر عملیاتن
_ خوبه، احمد.......
احمد به تبعیت از بقیه با همون لحن پرید وسط حرفم و گفت:
× بهترین اسلحه ها و مهمات برای تجهیز استفاده کردیم، نمیفهمه کسی اسلحه همراهمونه!
_ خوبه
و خوابیدم........
___
*سارا
چطوری باید به پریسا توضیح میدادم اتفاق اون شب ربطی به دشمنی بابا هامون نداره ؟
اگه فردای خاکسپاری از زور اعصبانیت و ناراحتی اون حرفای مسخره رو نمیزدم الان لازم نبود اینجا میبودیم
الان میتونستم کنار محمد باشم ، کنار بهترین دوستم باشم خاک توو سرم با این زبونی که بی موقع شروع میکنه چرت و پرت گفتن!!!
داشتم تووی افکارم خودم رو سرزنش میکردم که در اتاق رو زدن!
» بفرمایید
× خانم بچه ها اومدن
» خوبه
× خانم دکتر هم اومده پریسا خانم رو معاینه کنن
» بذار بیاد داخل!
در کامل باز شد و دکتر به همراه دو تا از محافظا اومد داخل و دکتر مشغول معاینه پریسا شد
» راستی دنبال دخترا و خانواده هاشون رفتین ؟
× بچه ها خانم کریمی و خانوادش رو بردن سمت خونه امن ولی خانم پرویزی لجبازی میکنن و میگن نمیان و به بچه ها گفتن اگه نرید به پلیس زنگ میزنن
» زنگ بزن به افرادت و گوشی بده من
× چشم خانم
🌑 @Dark_moon_story