#ازجنس_عشق
#پارت۱۱۶
لینک پارت اول👇👇
https://t.me/Zanenemune/85738قبل ازینکه دور شود ارسلان موهایش را گرفت و
هم زمان که روی زمین پرتش کرد گفت :
_ اما بچه ها هم چنین گوه کاری در نمیارن!
دلارای وحشت زده هق زد و ارسلان کمربند را دور
دستش پیچید :
_ بچه هام اینقدر احمق نیستن!
با کلمه ی آخر جمله اش کمربندش را بالا برد و با تمام توان روی پهلوی دلارای کوبید
دلارای با درد فریاد کشید :
_ ولم کن
ارسلان دوباره کمربند را بالا برد
انگار گوش هایش کر شده بود
نه صدای جیغ و التماس های دلارای را میشنید و
نه اشک هایش را میدید
مدت ها با آن مرد درگیری داشت و تا به حال هیچ
آتویی دستش نداده بود
همیشه او بود که از دیگران سوژه ای پیدا میکرد
و از موضع قدرت عمل میکرد اما اینبار...
کمربند را برای چندمین بار روی بدن دخترک پایین
آورد و دوباره بالا برد که دست نگه داشت
کمی دلش به رحم آمد که دلارای هق هق کنان
خودش را روی زمین عقب کشید و نالید :
_ همه چیزو به بابام میگم ... پدرتو در میاره
ارسلان عصبی تر از قبل کمربند را روی زمین پرت
کرد و روی بدن دلارای خم شد :
_ چه زری زدی؟
دلارای زار زد :
_ ولم کن ، آی
_ چه زری زدی گفتم؟
هق هق کنان گفت
به بابام ... میگم ... برو کنار ... آی دستم
ارسلان چانه اش را گرفت و سرش را محکم به
زمین فشرد :
_ به بابات چی میگی اون وقت؟
دلارای با گریه و درد جواب داد :
_ میگم که باهام چیکار کردی ... میگم که ...
میگم....
آلپ ارسلان دستش را بالا برد و سیلی محکمی
سمت چپ صورت دلارای نشاند :
_ میگی پیشنهاد زیرخواب شدن دادم؟
سیلی بعدی را زد :
_ میگی خودم رفتم خونه اش؟
با حرص بی توجه به خونی که از بینی دلارای
بیرون زد سیلی بعدی را کوبید
میگی بهم گفت فقط واسه یک شب میخوادم و
من بازم از خونش فرار نکردم؟
چشمان دلارای بسته شدو دست هایش بی جان
دو طرفش افتاد
ارسلان نمیدید
انگار واقعا کور شده بود
سیلی های بعدی را زد و هم زمان فریاد کشید
_ میگی تو آسانسور لخت شدم؟ میگی از گندایی
که زدی؟ میگی چطوری جلوی یارو زبونمو کوتاه
کردی تا نتونم خونشو بریزم؟ میگی فیلمت جلوی
چشم کل این برج پخش شده؟
یقه ی دخترک را بالا کشید و تکانش داد :
_ میگی یا نه؟ باز کن دهنتو
نفس زنان سکوت کرد
بدن بی جان دلارای را روی زمین انداخت و
خودش را عقب کشید
چنگی به موهایش زد و زمزمه کرد :
_ احمق ، احمق ، احمق
احمق آخر را با تمام توان فریاد زد و هم زمان با
گوشه پا به ران دلارای کوبید اما دخترک باز هم
حرکت نکرد
خسته پوف کشید و از جا بلند شد
_ وسیله هاتو جمع کن گمشو نمیخوام ببینمت
صدایی از دلارای نشنید
سمت آشپرخانه رفت و هم زمان فریاد زد :
_ پاشو خودتو به موش مردگی نزن
شیر آب را باز کرد و مشتی آب سرد روی صورتش پاشید
همچنان صدایی از دلارای نمی آمد
عصبی غرید :
_ بیام سراغت اینبار طوری میزنمت که نیاز به فیلم بازی کردن نداشته باشی و یک راست بری
اون دنیا
صدای زنگ در که بلند شد بی اعصاب پوف پوف
کشید
حوصله نداشت
تصمیم گرفت در را باز نکند اما صدای ضعیف
علیرضا می آمد :
❌رمان داغ و هیجانی #عشق_سرزده
به بدنم خیره شد...
این خیرگی منو به نفس نفس انداخت.
نمیدونستم در نهایت قرار بود این رابطه
به کجا ختم بشه اما...اما دلم
میخواست تا خود صبح ادامه پیدا بکنه.
این همون چیزی بود که من همش بهش
فکر میکردم.
چشمهامو وا کردم و بهش خیره شدم.
سوال توی نگاه های هردومون این بود.
میتونه بیشتر پیش بره یا نه!؟🔞برای خواندن ادامه داستان کلیک کنید👇👇👇
https://t.me/+LDBpGCkYgs9iNjU0https://t.me/+LDBpGCkYgs9iNjU0@Zanenemune❤️