Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
␥ 𝐒𝐚𝐮𝐝𝐚𝐝𝐞
او؛ ریز جثهی بیحرکت و انگشتهای سپیدرنگی که بر تنش نوازش به یادگار گذاشته بود، که بود؟
او؛ برفینقوی به خواب رفته و تن سپرده به امواج بیرحم دریا، متعلق به که بود؟
او؛ تیلههای خاموش و لبهای بوسهداری که سکوت بر تن کرده بود، عزیز کرده و معشوقِ خود بود؟!
نه، نه؛ خواب بود. باید خواب میبود.
پس پلکهای نیمهسوز و دردمندش را به سختی روی یکدیگر نشاند و در حالی که تا سه شماره میشمارد، چشم از یکدیگر گشود.
اما نه؛ تفاوتی نداشت.
همان بود که حدس میزد؛ دوباره و دوباره بازیچهی سرنوشت گشته بود.
حال باید چه میکرد؟
باید با پروانهی نیمهجانی که شاید جانی بر تن نداشت، چه میکرد؟
「 #Saudade ⁞ #TwT 」
→
@VKook_i ᭧
@vkooki_fic ᭧
او؛ ریز جثهی بیحرکت و انگشتهای سپیدرنگی که بر تنش نوازش به یادگار گذاشته بود، که بود؟
او؛ برفینقوی به خواب رفته و تن سپرده به امواج بیرحم دریا، متعلق به که بود؟
او؛ تیلههای خاموش و لبهای بوسهداری که سکوت بر تن کرده بود، عزیز کرده و معشوقِ خود بود؟!
نه، نه؛ خواب بود. باید خواب میبود.
پس پلکهای نیمهسوز و دردمندش را به سختی روی یکدیگر نشاند و در حالی که تا سه شماره میشمارد، چشم از یکدیگر گشود.
اما نه؛ تفاوتی نداشت.
همان بود که حدس میزد؛ دوباره و دوباره بازیچهی سرنوشت گشته بود.
حال باید چه میکرد؟
باید با پروانهی نیمهجانی که شاید جانی بر تن نداشت، چه میکرد؟
「 #Saudade ⁞ #TwT 」
→
@VKook_i ᭧
@vkooki_fic ᭧