فرانسوا انگشتش را روی لبها گذاشت: «هیس!» داشت به مردی که تلفن میکرد و جار و جنجالی راه انداخته بود گوش میداد. مردک از آنهایی بود که میگویند جوانهای امروز فقط جنگ لازم دارند. البته گفت و گوی تلفنی در خصوص هنر بود.
من جلوتر نمیرم. بازار اعتباری نداره. مظنهها خیلی بالاست. اما اینطور نمیمونه. هر چه هست بفروشید. بحث نکنید. آقاجان گفتم بفروشید هر چه پیکاسو، براک هارتونگ و سولاژ هر چه مانده بفروشید. دوبوفه هم همین طور. میدونم، میدونم تند بالا میره. اما به همین زودیها سکندری میخوره. حالا از قرن هیجدهم برایم بخرین. طرح هر چه به دستتون رسید، یا کتابهای کمیاب. چه کتابی یعنی چه؟ میگم کتابهای کمیاب. حالا آدم باید مواظب خودش باشه. باید چیزهای بیخطر خرید.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: این دیالوگ تلفنی خیلی برای من جالبه. اول اینکه دقیقن استراق سمعه. اولین باره من در یک رمان استراق سمع به این واضحی میبینم. استراق سمع- البته به شرطی که به صورت فالگوش وایسادن و بدون رضایت و آگاهی اون شخص نباشه خیلی کار جالبیه. استراق سمع کسی که داره توی یک جمع با تلفن صحبت میکنه، یا دو نفر که بلند بلند در جای عمومی با هم حرف میزنن، به فتوای من نه تنها حلاله، از اوجب واجباته😅
نکتهی دوم که این دیالوگ رو برای من جالب کرد، ادبیات یک دلال آثار هنریه. دقیقن شبیه دلالهای سکه و دلار و املاکه. پارادوکس عمق آثار هنری و این ادبیات دلالمآبانه خیلی جالبه. این پارادوکس از این نظر برای من جالبه که به یک شکل نامریی جایگاه آثار هنری را برای من پایین میاره و اونها رو به اموال منقول تقلیل میده. من شیفتهی هرچیزی هستم که هرچیزی را تقلیل بده! کلن من آدم تقلیلگرایی هستم. فقط وقتی عظمت را میپذیرم که قبلش اون رو به یک چیز چیپ و دم دستی تقلیلش داده باشم. این کاریه که من با هرچیزی تو زندگیم دارم میکنم. خیلی راضیم از خودم به خاطر این توانایی که دارم🕺
@hafezbajoghli
من جلوتر نمیرم. بازار اعتباری نداره. مظنهها خیلی بالاست. اما اینطور نمیمونه. هر چه هست بفروشید. بحث نکنید. آقاجان گفتم بفروشید هر چه پیکاسو، براک هارتونگ و سولاژ هر چه مانده بفروشید. دوبوفه هم همین طور. میدونم، میدونم تند بالا میره. اما به همین زودیها سکندری میخوره. حالا از قرن هیجدهم برایم بخرین. طرح هر چه به دستتون رسید، یا کتابهای کمیاب. چه کتابی یعنی چه؟ میگم کتابهای کمیاب. حالا آدم باید مواظب خودش باشه. باید چیزهای بیخطر خرید.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: این دیالوگ تلفنی خیلی برای من جالبه. اول اینکه دقیقن استراق سمعه. اولین باره من در یک رمان استراق سمع به این واضحی میبینم. استراق سمع- البته به شرطی که به صورت فالگوش وایسادن و بدون رضایت و آگاهی اون شخص نباشه خیلی کار جالبیه. استراق سمع کسی که داره توی یک جمع با تلفن صحبت میکنه، یا دو نفر که بلند بلند در جای عمومی با هم حرف میزنن، به فتوای من نه تنها حلاله، از اوجب واجباته😅
نکتهی دوم که این دیالوگ رو برای من جالب کرد، ادبیات یک دلال آثار هنریه. دقیقن شبیه دلالهای سکه و دلار و املاکه. پارادوکس عمق آثار هنری و این ادبیات دلالمآبانه خیلی جالبه. این پارادوکس از این نظر برای من جالبه که به یک شکل نامریی جایگاه آثار هنری را برای من پایین میاره و اونها رو به اموال منقول تقلیل میده. من شیفتهی هرچیزی هستم که هرچیزی را تقلیل بده! کلن من آدم تقلیلگرایی هستم. فقط وقتی عظمت را میپذیرم که قبلش اون رو به یک چیز چیپ و دم دستی تقلیلش داده باشم. این کاریه که من با هرچیزی تو زندگیم دارم میکنم. خیلی راضیم از خودم به خاطر این توانایی که دارم🕺
@hafezbajoghli