یادداشت‌های یک روانپزشک


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Психология


من روانپزشک هستم. قسمت‌هایی از كتاب‌هایی كه می‌خوانم را همرسان می‌کنم و براي‌شان پی‌نوشت می‌نويسم. تلفن منشی برای گرفتن نوبت آنلاین
09120743890
https://t.me/Hafezbajoghli/9569

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Психология
Статистика
Фильтр публикаций


نشستن در سالن خنک سینما و تماشای فیلم برایش مطبوع است. آبی سینما را نه فقط به خاطر داستان و زن‌های زیبای فیلم‌ها بلکه به خاطر تاریکی سالن دوست دارد و این که دیدن فیلم حالتی است مثل زمانی که چشم هایش را می‌بندد و فکر می‌کند.
(سه‌گانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: من سینما رو به خاطر آدم‌هاش دوست دارم. حتا تصور این‌که برم سینما و فقط خودم توش باشم وحشت‌زده‌م می‌کنه. تو جمعیت سینما دچار این توهم می‌شم که کلی آدم در درک احساسات فیلم باهام شریکن. وقتی فیلم تموم میشه و دارم میام بیرون تک تک جملاتی که آدم‌ها در مورد فیلم به همدیگه می‌گن برای من مهمه. همه‌ی اون‌ها شریک‌های احساسی من در دیدن فیلم بودن. به نظر من صنعت سینما روی القای چنین توهمی سوار شده. از ملت پول می‌گیرن و بهشون این توهم را می‌فروشند که شما تنها نیستید. همه‌ی این جمعیت در احساس‌های شما شریک هستند. آدمیزاد برای فرار از تنهایی به هر خفتی تن میده، حتا سینما رفتن! خب بشین تو خونه فیلمتو ببین! اگه دوست داری روی اسکرین بزرگ‌تر فیلم ببینی، خب یه پروژکتور بخر. خیلی هم ارزونه. مگر این‌که بخواهی دچار توهم شراکت احساسی بشی. در این صورت تنها چاره‌ی کار سینما رفتنه. 

@hafezbajoghli


اتاق درمان رادیویی (مصاحبه‌ی روانپرشکی با بیماری که اختلال پنیک دارد)
برنامه‌ی "با من بگو"، رادیو سلامت
یکشنبه ۲۹ مهرماه، رادیو سلامت، ساعت ده و پنج دقیقه صبح به مدت چهل دقیقه
راديو سلامت موج اف ام رديف ١٠٢ مگاهرتز
برای شنیدن در اینترنت می‌توانید "پخش زنده رادیو سلامت" را گوگل کنید.
@hafezbajoghli


چند ساعت دچار یأس و ناامیدی می‌شود. برای وضع خود تأسف می‌خورد و به این فکر می‌افتد که اگر می‌مرد بهتر بود. اما سرانجام از غم و اندوه بیرون می‌آید. چون آبی اساسن آدم محکمی است و کم تر از بقیه‌ی آدم‌ها دچار افکار تیره و تار می‌شود و اگر در لحظاتی دنیا به نظرش جای مزخرفی بیاید ما که هستیم که به او خرده بگیریم؟ تا وقت شام موفق می‌شود که امید و خوش بینی‌اش را بازیابد. شاید این مهم ترین استعداد او باشد. نه این که دچار سرخوردگی نمی‌شود، بلکه هرگز مدتی طولانی نا امید باقی نمی‌ماند.
(سه‌گانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: احساس می‌کنم این ویژگی خود نویسنده باشه. خیلی استعداد خوبیه. این‌که آدم برای مدت طولانی ناامید نباشه. زود خودشو‌ جمع کنه و با شرایط موجود تطبیق بده. خیلی خوبه سوزن آدم رو یه جا گیر نکنه. من فکر می‌کنم چیزی که می‌تونه این توانایی رو به آدم بده پذیرش بی قید و شرط پوچیه. وقتی عمیقن به پوچی باور داشته باشی دیگه این ور و اون ورش برات فرقی نمی‌کنه. به گفته‌ی شاعر گمنام: "ما که رسوای جهانیم/ چه دارام دام چه دیریم دیم"
@hafezbajoghli


با وجود این همیشه وضع به این گونه نیست. زمان‌هایی هست که خودش را از سیاه کاملن جدا می‌بیند. نوعی جدایی واضح و مطلق در میان‌شان به وجود می‌آید که باعث می‌شود آبی احساس هویت را از دست بدهد. تنهایی او را فرا می‌گیرد، انزوا درها را به رویش می‌بندد و همراه با آن چنان وحشتی سر می‌رسد که از هرچه تا آن زمان شناخته بدتر است.
(سه‌گانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: چقدر قشنگ وابستگی کارآگاه به سوژه‌ی مورد تعقیب را توصیف کرده. بله انسان این جوریه. اگه کارآگاه باشی و کسی رو تعقیب کنی، کم کم به اون آدمی که داری تعقیبش می‌کنی وابسته می‌شی. وابستگی در این حد قدرتمند و در عین حال مرموزه. جایی که فکرشو نمی‌کنی گریبانتو می‌گیره.
@hafezbajoghli


در واقع وقتی در روحیات خود بیشتر موشکافی می‌کند پی می‌برد که از این موضوع نیروی تازه‌ای یافته است. به نظرش می‌آید که از آشکار نبودن موضوع و از این که نمی‌داند بعدن چه اتفاقی می‌افتد، هیجان زده می‌شود. با خودش می‌گوید آدم را گوش به زنگ نگه می‌دارد. این چیز بدی نیست مگر نه؟ کاملن هوشیار و ایستاده بر پنجه‌های پا باید به همه چیز توجه داشت و برای هر واقعه‌ای آماده بود.
(سه‌گانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: اگه از من بپرسید جذاب‌ترین ویژگی یک آدم چیه، پاسخ من "پیش‌بینی‌ناپذیری" است. انسان موجودی ماجراجوست. نه دنبال آرامشه، نه موفقیت، نه پول. دنبال داستانه. خیلی وقت‌ها آدما کاری می‌کنن که کلی پول و موفقیت رو از دست می‌دن ولی در عوض یه داستان حاشیه‌ساز و پرماجرا را کارگردانی و دنبال می‌کنن. جذابیت اون داستان از همه‌ی ثروت و موفقیت و آرامش برای ۸۷/۲ درصد آدم‌ها بیشتره. برای همینه که جذاب‌ترین پسرها در رابطه آنتی‌سوشیال‌های لات و لوت هستن. یه لحظه به پات میفتن و گریه می‌کنن، لحظه‌ی بعد با کمربند کتکت می‌زنن، بعد با خیانتشون یه ماجرای سکسی جنایی راه می‌ندازن، بعد دوباره به دست و پات میفتن و گریه و زاری می‌کنن‌. هر روز یه ماجرای عجیبن غریبایی برای ارائه دارن و اجازه نمی‌دن حوصله‌ت سر بره. هر روز یه ماجرایی هست که درگیرش باشی. به همین‌شکل جذاب‌ترین دخترها هم شخصیت‌های بوردرلاین هستن. مثل هوای بهاری هر روز به یک شکل. دانشمندان ثابت کرده‌اند کیس‌هایی که این‌ها تورمی‌کنن برای ستاره‌های هالیوود هم پیش نمیاد. هرچند متاسفانه با گندهایی که به رابطه می‌زنن هر چه رشته‌اند را پنبه می‌کنند و بهترین رابطه‌ها را حیف و میل می‌کنن. شغلشون دقیقن همینه. به دست آوردن و حیف و میل کردن رابطه.
@hafezbajoghli


آبی در حالی که این افکار را زیر و رو می‌کند تصمیم می‌گیرد کتاب را بخرد. حالا که نمی‌تواند نوشته‌های سیاه را بخواند، دست کم می‌تواند به محتوای کتابی که او می‌خواند پی ببرد. با خودش می‌گوید شاید چیزی دستگیرم نشود ولی شاید هم بفهمم او در چه
خیالی است.
(سه‌گانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: این خیلی کشف مهمیه. اگه کسی براتون مهمه اصلن سرسری از کتاب یا فیلم مورد علاقه‌ش نگذرید. با دقت درگیر ماجرای اون بشید. خودش نمی‌دونه با نشون دادن علاقه‌ش و تاکید روی یک فیلم یا کتاب چقدر داره درونیات خودش را لو می‌ده. توصیه‌ی من به جوانان این است که بهترین کتاب یا فیلم برای شما، کتاب یا فیلم مورد علاقه‌ی پارتنرتان است. دانشمندان ثابت کرده‌اند این روش از چک کردن تمام اپلیکیشن‌های گوشی و خواندن تک تک چت‌ها، بیشتر جواب می‌ده. 
@hafezbajoghli


حالا که به انتهای پل نزدیک است، همان احساسات به سراغش آمده‌اند و آرزو می‌کند پدرش [که سال‌ها پیش مرده است] به آن‌جا بیاید و در حالی که قدم می‌زنند برایش داستان بگوید. بعد ناگهان به خودش می‌آید و از این که آن قدر احساساتی شده تعجب می‌کند. نمی‌داند چرا این افکار به سراغش می‌آیند، در حالی که از سال‌ها پیش هرگز به ذهنش نرسیده بودند. با خود می‌گوید این هم قسمتی از آن است و با شرمساری از حال خود اضافه می‌کند وقتی کسی را نداری که با او صحبت کنی به این وضع دچار می‌شوی.
(سه‌گانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: مهم‌ترین نیاز انسان، نیاز به حرف زدنه. به نظر من خیلی از سکس مهمتره. نمی‌دونم چرا سوزن روان‌شناسی روی سکس گیر کرده. این نیاز به این مهمی تقریبن در هیچ کس اون طور که باید برآورده نمی‌شه. من زن و شوهرهای زیادی رو می‌بینم که هرچند سکس‌شون بی‌هیجان و سرده، ولی بالاخره زورکی هم شده ماهی یکی دوبار برنامه دارن، ولی خیلی کم می‌بینم زوج‌هایی که با هم دیالوگ داشته‌باشن. این‌که کسی بتونه با همسرش درد دل کنه و مطمئن باشه حرفشو می‌فهمه، رازداریش رو حفظ می‌کنه، برعلیه‌ش سوء استفاده نمی‌کنه، مسخره‌ش نمی‌کنه، انگ بهش نمی‌زنه و با‌هاش عمیقن همدلی می‌کنه و....خیلی پدیده‌ی نادریه. مشکل ناتوانی حرف زدن و شنیدن از ناتوانی جنسی خیلی بدتره. نقل است که فروید در اواخر عمرش به این مساله آگاه شده بود. ولی دیگه نمی‌تونست کل تئوری‌های جنسیش رو زیر سوال ببره. با این حال موقع عصبانیت گاهی به عیال می‌فرمود: "سکس تو سرتون بخوره وقتی بلد نیستید گوش بدید و حرف بزنید"
@hafezbajoghli


مسن تر بودن از پدر عجیب و ترسناک است و این موضوع آبی را چنان متأثر کرد که در حال خواندن نزدیک بود گریه کند.
(سه‌گانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: من تا حالا فکر نکرده بودم کسانی که به سن پدر یا مادرشون که ازدست رفته می‌رسن، چه تجربه‌ی سخت و دردناکی دارن. مخصوصن اگه اون‌ها موقع مرگ سن کمی داشته باشن. انگار آدم حد نهایی عمری که برای خودش در نظر گرفته عمر پدر و مادرشه. انگار همون طور که اگه از پدر و مادرمون پول‌دارتر بشیم، دچار عذاب وجدان می‌شیم، اگه بیشتر هم عمر کنیم حس می‌کنیم  حق اون‌ها رو خوردیم. کلن پدر و مادر سقف آرزوها و حتا طول عمر ما هستن.
@hafezbajoghli


اگر واژه‌ی فکر در این مرحله کمی اغراق آمیز باشد، شاید کلمه‌ی فروتنانه‌تری مانند تأمل یا مشاهده بتواند حالت او را بیان کند. مشاهده به مفهوم نظاره که با منظر یا آیینه ارتباط دارد. زیرا نظاره‌ی سیاه در آن سوی خیابان طوری است که انگار آبی به درون آیینه‌ای می‌نگرد و به جای تماشای دیگری درون خود را می‌بیند.
(سه‌گانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: یاد دیالوگی که با یکی از مراجعانم داشتم می‌افتم. به من گفت من هر بار می‌خوام باهات جلسه داشته‌باشم شرم می‌کنم. پیش خودم می‌گم چرا تو باید به غرزدن‌های من گوش کنی؟ بعد پیش خودم می‌گم خب این شغلشه. ولی واقعن فکر نمی‌کنی کارت خیلی سخته؟
به مراجعم گفتم در این‌که هم سخته و هم ملال‌آور شکی نیست. ولی هر وقت فکر می‌کنم که کارم رو عوض کنم، به خودم می‌گم تو نمی‌تونی نمک بخوری و نمکدون رو بشکنی. در این خرابه‌ی پر ملال تراپی گنج‌های نهانی زیادی برای من وجود داره. اگه قرار بود خودم رو درگیر مشکلات آدم‌ها بکنم که هیچ ربطی به من ندارن واقعن کار مسخره‌ای بود. ولی با اطمینان می‌گم که در این سال‌ها که دارم تراپی می‌کنم حتا یک بار پیش نیومده که مراجعم مشکلی رو مطرح کنه که مشکل خود من هم نباشه. موهبت تراپی برای من اینه که خیلی وقت‌ها می‌بینم مسائلی که مراجعم داره با صدای بلند ازشون حرف می‌زنه، همون مسائلیه که خودم درگیرشونم ولی تا حالا این‌قدر بلند در موردشون حتا فکر نکرده بودم. جذابیت تراپی برای من اینه که هر لحظه دارم بخش‌های ناشناخته‌ی خودم رو در آیینه‌ی مراجعانم می‌بینم. داشتن یک آینه با چنین درجه‌ای از شفافیت و صیقل‌خوردگی موهبت کمی نیست.
@hafezbajoghli


تاکنون آبی فرصت این که ساکت و بی تحرک باشد را نیافته و بطالت تازه‌اش به او این احساس را می‌دهد که چیزی کم دارد. به نظرش می‌آید برای نخستین بار در زندگی با خودش تنها شده و چیزی در دسترس ندارد که این لحظه را از لحظه‌ی بعدی متمایز کند. او هرگز به دنیای درونی‌اش توجهی نداشته و با این که همیشه وجود آن را احساس می‌کرده تا به حال ناشناس و به همین خاطر تیره مانده است. حتی برای خودش تا آن‌جا که به یاد دارد همیشه با شتاب بر سطح امور حرکت کرده و تنها به منظور مشاهده به آن‌ها توجه کرده.چیزی را تخمین زده و بعد به نکته‌ی دیگری پرداخته است. او همیشه از دنیا چنان که بوده لذت برده و هر چیزی را چنان که هست پذیرا شده؛ آن‌ها در نور روز و با سرزندگی به او گفته‌اند که چه هستند. تنها خودشان هستند و نه چیز دیگری. به این خاطر او ناچار نبوده در برابرشان درنگ کند و بار دیگر به آن‌ها توجه کند. حالا انگار که ناگهان جهان را از برابرش کنار زده باشند و هیچ چیز جز سایه‌ای مبهم به نام سیاه برای دیدن ندارد. خود را در حال اندیشیدن به چیزهایی می‌یابد که هرگز به فکرش نرسیده بود و این هم موجب نگرانی‌اش میشود. اگر واژه ی فکر در این مرحله کمی اغراق آمیز باشد، شاید کلمه ی فروتنانه تری مانند تأمل یا مشاهده بتواند حالت او را بیان کند.
(سه‌گانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: این پاراگراف در ستایش بطالته. از کشفیاتی صحبت می‌کنه که وقتی آدم بی‌کاره یا کار خیلی جدی نداره سراغ آدم میاد. آدمی که بدوبدو صد تا کار داره بکنه و آخر شب هم به یک هشتم اون‌ها نرسیده، اون بطالت لازم برای ورود به دنیای درونی و تاملات و کشفیات رو نداره. کار کردن زیاد  آدمو خنگ می‌کنه. انسان نیاز داره گاهی ساعت‌ها تو اتاقش دراز بکشه و به سقف نگاه کنه. افکار ناب نیاز به بطالت دارن. آدم پرمشغله چشمه‌ی افکارش می‌خشکه.
@hafezbajoghli


بر اساس پست بالا به خودتان از ۱ تا ۱۰ چه نمره‌ای می‌دهید؟ موقع پاسخ دادن لطفن رویکرد عملی خود را در نظر بگیرید، نه آن‌چه فکر می‌کنید بهتر است باشید.
Опрос
  •   ۱
  •   ۲
  •   ۳
  •   ۴
  •   ۵
  •   ۶
  •   ۷
  •   ۸
  •   ۹
  •   ۱۰
815 голосов


او آماده است زندگی و خوشبختی خود را فدا کتد تا عدالت اجرا شود.
(سه‌گانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: شما هم همین طورید؟ از این نظر از یک تا ۱۰ به خودتون نمره بدید. ۱۰ یعنی خیلی این طوریم و برای اجرای عدالت حتا در اموراتی که به صورت مستقیم به من مربوط نیست حاضرم هر کاری بکنم. ۱ یعنی اصلن این طوری نیستم، یعنی زندگی خودمو می‌کنم و کاری به اجرای عدالت در مواردی که به من مربوط نیست ندارم.
لطفن در نظرسنجی زیر پاسخ بدهید.
@hafezbajoghli


خاکستری از بیش از یک سال پیش گم شده بود و همسرش به این نتیجه رسیده بود که او مرده است. آبی همه‌ی ردهایی را که به فکرش رسید پیگیری کرد ولی به نتیجه‌ای نرسید. بعد روزی که قصد داشت آخرین گزارش خودش را بایگانی کند در یک بار خاکستری را دید؛ باری که بیشتر از دو بلوک با خانه‌ای که همسر خاکستری در آن نشسته بود و خیال می‌کرد شوهرش هرگز باز نمی‌گردد، فاصله نداشت. خاکستری نام خودش را به سبز تغییر داده بود. اما آبی می‌دانست که آن مرد در واقع همان خاکستری است. در سه ماه گذشته عکسی از خاکستری را همیشه با خودش این ور و آن ور برده بود و حالا قیافه‌اش را از بر بود. معلوم شد که خاکستری دچار فراموشی شده. آبی خاکستری را پیش همسرش برد و با این که خاکستری او را به خاطر نمی‌آورد و هم چنان خود را سبز می‌نامید، از همسر خودش خوشش آمد و چند روز بعد به او پیشنهاد ازدواج کرد. این بود که خانم خاکستری به خانم سبز تبدیل شد و برای دومین بار با شوهرش ازدواج کرد و گرچه خاکستری هم چنان گذشته را به خاطر نمی‌آورد و با لجبازی حاضر نبود بپذیرد که گذشته را فراموش کرده ولی این موجب نمی‌شد که به راحتی در زمان حال زندگی نکند.
(سه‌گانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: خیلی جالبه که دغدغه‌ی اصلی این نویسنده گم شدنه. یک تم مشترک در رمان‌هاشه. یکی از جنبه‌های تحلیلی مهم ادبیات کشف تم تکرارشونده‌ی یک نویسنده در کارهای مختلفشه. میل به گم شدن یکی از امیال اساسی انسانه که ذهن فروید به اون نرسیده. فروید به خوبی میل به مرگ را کشف کرده ولی ذهنش به میل به گم شدن نرسیده.  من فکر نمی‌کنم کسی باشه که دست کم یک بار تو زندگیش به این‌که جایی بره که نه کسی رو بشناسه و  نه کسی او را بشناسه و از هرچی داره و نداره دل بکنه، فکر نکرده باشه. شاید طلاق، مهاجرت، یا استعفا از شغلی که سال‌ها یه نفر داشته مصادیق جزیی‌تر میل به گم شدن باشه. شاید همه‌ی ما دوست داریم گم بشیم، جرأتش رو نداریم.
@hafezbajoghli


من یه کشفی کردم!

مشهدی‌ها آموخته می‌شن.
@hafezbajoghli


صبح چنان آرام است که صدای ریزش برف را بر شاخه‌های درختان می‌شنود.
(سه‌گانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: من توصیفات زیادی برای زیبایی بصری برف  شنیده‌بودم ولی این‌جا اولین باره که می‌بینم کسی توجهش به صدای بارش برف روی شاخه‌های درختان جلب شده. صدای برف خیلی صدای خاصیه. ولی من تا حالا بهش فکر نکرده‌بودم. فکر می‌کردم لذت از یک منظره‌ی برفی در انحصار چشم‌هاست.
@hafezbajoghli


شهر شیشه‌ای، اولین قسمت از سه‌گانه‌ی نیویورک، تمام شد. استیلمن خودکشی کرد، ویرجینیا‌ (عروسش) و پیتر (پسرش) گم‌شدند. خود کویین هم گم شد. پل استر علاقه‌ی زیادی به گم شدن داره. در کتاب اوهام هم هکتور گم شد. گم شدن ماجرای عجیبیه. خیلی شبیه مرگه. در واقع ورژن خوش‌خیم‌تر مرگه. احتمالن اون‌هایی که میل به مرگ دارن ولی از خودکشی می‌ترسن، گم می‌شن. دغدغه‌ی ذهنی پل استر با پدیده‌ی گم شدن تامل‌برانگیزه. گم شدن از ابعاد مختلف قابل تحلیله. از نگاه وجودشناسی و تشابهش با مرگ گرفته تا نگاه عرفانی مولانا به گم شدن جایی که می‌گه "گم شدن در گم شدن دین من است" برای خودم و شما آرزو می‌کنم در این دنیای پر شر و شور بریم گم بشیم. برو گم شو اصلن فحش نیست. درست مثل گه نخوره که برای سلامتی‌مون خوبه.
@hafezbajoghli


لحظه‌ی تولدش و آن طور که به آرامی از رحم مادر بیرون کشیده شد را به یاد آورد. مهر بی‌نهایت جهان و همه‌ی افرادی که تا به حال دوست داشته را به خاطر آورد.
(سه‌گانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: کی به چنین لحظه‌ای فکر می‌کنه؟! این نویسنده واقعن وسواس فکری داره. یه جای دیگه هم برای کویین مهم بود دقیقن در چه تاریخی سکس پدر و مادرش به بسته شدن نطفه‌ی او منجر شده. آدم ممکنه دوران نوزادیش براش مهم باشه، یا این‌که چند ماه شیر خورده، شیر مادر خورده یا شیر خشک، موقع نوزادیش مادرش دست تنها بوده یا کسی کمکش می‌کرده و این چیزها. ولی آخه لحظه‌ای که داری میایی بیرون؟! ذهنت تا اون‌جا رفته پل استر جان؟! جالبه چنین آدم‌هایی تو دنیا پیدا می‌شن!
@hafezbajoghli




لطفن به سوال پست بالا این‌جا پاسخ بدهید.
Опрос
  •   گزینه ۱
  •   گزینه ۲
  •   گزینه ۳
  •   گزینه ۴
  •   گزینه ۵
  •   ۶- نظری ندارم.
406 голосов


احساس و رفتار شما در مورد دغدغه‌های محیط زیستی چیست؟ (لطفن فقط احساس و رفتار واقعی‌تان را که فکر می‌کنید در شرایط واقعی به صورتی عملی برای شما اتفاق می‌افتد در نظر بگیرید، نه آن‌چه بهتر است باشید.)
۱- من معتقدم زمین مادر ماست. هر اتفاقی که در هرجای زمین بیفتد برای من مهم است. تفاوتی نمی‌کند خشک شدن دریاچه‌ی ارومیه یا زاینده‌رود اصفهان باشد، یا آب شدن یخ‌های قطب، اسیدی شدن دریای فیلیپین و آسیب به مرجان‌های کف دریا، کاهش تنوع گیاهی در جنگل‌های اندونزی به دلیل کاشتن بیش از اندازه‌ی پالم‌های روغنی، یا جنگل‌سوزی‌ در استرالیا یا آمازون. همه‌ی این‌ها برای من اهمیت دارند و حاضرم برای بهبود آن‌ها هر کمکی از دستم برمی‌آید انجام دهم.
۲-من معتقدم محیط زیست فارغ از تاثیرات جهانی، بخشی از هویت فرهنگی-جغرافیایی، نوستالژی و منابع ملی ماست. هر تهدید محیط زیستی که در سرتاسر کشورم باشد برایم مهم است و حاضرم تا حد زیادی برایش انرژی و هزینه بگذارم. از بخشیدن درآمد یک ماهم گرفته، تا کمک‌های بیشتر مادی و معنوی. حتا اگر بزرگ‌ترین مشکلات را در زندگی خودم پیدا کنم، مثلن قرار باشد فرزندم یک عمل جراحی سنگین بکند، تا جای ممکن به خودم اجازه نمی‌دهم این جنس دغدغه‌هایم تغییر قابل توجهی بکنند. به معنای واقعی به عبارت "چو ایران نباشد تن من مباد" اعتقاد دارم.
۳- من معتقدم محیط زیست فارغ از تاثیرات جهانی آن، بخشی از هویت فرهنگی-جغرافیایی، نوستالژی و منابع ملی ماست. هر تهدید محیط زیستی که در سرتاسر کشورم باشد برایم مهم است و حاضرم تا حد زیادی برایش انرژی و هزینه بگذارم. از بخشیدن حداقل درآمد یک ماهم گرفته، تا کمک‌های بیشتر مادی و معنوی.  اما فقط تا زمانی که خودم در زندگی به مشکل خاصی بر نخورده‌باشم. مثلن اگر فرزندم بیمار شود و در بیمارستان بستری شود، همه‌ی این دغدغه‌ها را کنار می‌گذارم. در واقع به عبارت "چو ایران نباشد تن من مباد" اعتقاد زیادی ندارم.
۴- من معتقدم محیط زیست فارغ از تاثیرات جهانی آن، بخشی از هویت فرهنگی-جغرافیایی، نوستالژی و منابع ملی ماست. هر تهدید محیط زیستی که در سرتاسر کشورم باشد برایم مهم است. خشک شدن دریاچه‌ی ارومیه یا زاینده‌رود اصفهان برای من نسبت به آب شدن یخ‌های قطب، اسیدی شدن دریای فیلیپین و آسیب به مرجان‌ها، کاهش تنوع گیاهی در جنگل‌های اندونزی به دلیل کاشتن بیش از اندازه‌ی  پالم‌های روغنی، یا جنگل‌سوزی‌ در استرالیا یا آمازون تفاوت جدی دارد. حاضر نیستم حتا پول یک شب رستورانم را خرج کاهش آسیب به مرجان‌های دریای فیلیپین بکنم. اما برای همان دریاچه‌ی ارومیه هم حاضر نیستم یک سوم درآمد یک ماهم را ببخشم. اما در حد پول یک شب رستورانم را می‌بخشم.
۵- نسبت به مسائل محیط زیستی فقط در حد دنبال کردن آن‌ها در اخبار کنجکاوم. در عمل حاضر نیستم حتا پول یک شب رستورانم را خرج کمک به آسیب به مرجان‌های کف دریای فیلیپین یا خشک‌شدن دریاچه‌ی ارومیه بکنم.


لطفا در نظرسنجی پست زیر پاسخ بدهید.

@hafezbajoghli

Показано 20 последних публикаций.