#غربت_زیبا
#پارت_99
ـ نمیدونم حواسم به شیخ بود.
حرومزاده در رفته بود!!!!!
ولی اصلا مهم نیست مهم اینکه نفس زندست!!
خداروشکر بغل ماشین کسیو گذاشتم
همراه محسن از خونه ی شیخ زدیم بیرون
خوشحال و شاد خندون
بچه ها رو فرستادم برن
سوار ماشین شدیم
و دوباره نفس رو بغل کردم
و گفتم:
ـ دل تنگت بودم عشقم.
نرگس گفت:
ـ عشقت ؟!
ـ نرگس من بهت دروغ گفتم.
ـ یعنی چی ؟!
ـ ایشون عشق منه خواهر زادم نیست.
چشماش پر اشک شد و گفت:
ـ خوشبخت بشید.
ـ نرگس ؟
نژاشت آماده بدم و گفت:
ـ اشکال نداره
از ماشین پیاده شده و گفت:
ـ میرم سراغ کارای طلاقم
ـ باشه
ـ خداحافظ
ـ خداحافظ
روبه نفس کردم که داشت گریه میکرد
ـ چی شده عشقم ؟
ـ میشه بریم پیش مامانم ؟
میدونستم اینو میگه زنگ زده بودم یکی بیارتش تهران
و ببرن خونه ی من
روبه نفس گفتم:
ـ خونه ی منه.
ـ واقعا ؟!
ـ آره
ـ بزن بریم
راه افتادیم
دست نفس رو گفتم تو دستم
و شروع کردم رانندگی
بعد از نیم ساعت رسیدیم خونه
ماشین رو پارک کردم
و با هم رفتیم داخل
نفس تا مامانشو دید پرید بغلش و حسابی بوسش کرد
و گفت:
ـ مامان عاشقتم!!!
بعد از چند دقیقه
حلقه ای که خریده بودم رو از داخل جیبم در آوردم:
و جلو نفس زانو زدم
و گفتم :
ـ نفس زنم میشی ؟
با تعجب داشت نگاه میکرد!!!
چرا برنمیداشت ؟!!
و گفت:
ـ میشه حرف بزنیم ؟
ـ بر نمی داری ؟.....
🌑 @Dark_moon_story
#پارت_99
ـ نمیدونم حواسم به شیخ بود.
حرومزاده در رفته بود!!!!!
ولی اصلا مهم نیست مهم اینکه نفس زندست!!
خداروشکر بغل ماشین کسیو گذاشتم
همراه محسن از خونه ی شیخ زدیم بیرون
خوشحال و شاد خندون
بچه ها رو فرستادم برن
سوار ماشین شدیم
و دوباره نفس رو بغل کردم
و گفتم:
ـ دل تنگت بودم عشقم.
نرگس گفت:
ـ عشقت ؟!
ـ نرگس من بهت دروغ گفتم.
ـ یعنی چی ؟!
ـ ایشون عشق منه خواهر زادم نیست.
چشماش پر اشک شد و گفت:
ـ خوشبخت بشید.
ـ نرگس ؟
نژاشت آماده بدم و گفت:
ـ اشکال نداره
از ماشین پیاده شده و گفت:
ـ میرم سراغ کارای طلاقم
ـ باشه
ـ خداحافظ
ـ خداحافظ
روبه نفس کردم که داشت گریه میکرد
ـ چی شده عشقم ؟
ـ میشه بریم پیش مامانم ؟
میدونستم اینو میگه زنگ زده بودم یکی بیارتش تهران
و ببرن خونه ی من
روبه نفس گفتم:
ـ خونه ی منه.
ـ واقعا ؟!
ـ آره
ـ بزن بریم
راه افتادیم
دست نفس رو گفتم تو دستم
و شروع کردم رانندگی
بعد از نیم ساعت رسیدیم خونه
ماشین رو پارک کردم
و با هم رفتیم داخل
نفس تا مامانشو دید پرید بغلش و حسابی بوسش کرد
و گفت:
ـ مامان عاشقتم!!!
بعد از چند دقیقه
حلقه ای که خریده بودم رو از داخل جیبم در آوردم:
و جلو نفس زانو زدم
و گفتم :
ـ نفس زنم میشی ؟
با تعجب داشت نگاه میکرد!!!
چرا برنمیداشت ؟!!
و گفت:
ـ میشه حرف بزنیم ؟
ـ بر نمی داری ؟.....
🌑 @Dark_moon_story