#غربت_زیبا
#پارت_84
ـ عاشقتم داداشی!!
همراه هم از اتاق خارج شدیم
ارج دست و پای مرده رو بسته بود
و یارو داشت درد میکشید
آبجی رفت رو مبل نشست
روبه روش وایسادم و گفتم:
ـ کی گفته بیای اینجا حرومی ؟!!
ـ هیچ کس خودم اومدم.
ـ عه؟!
ـ آره
ارج اومد و دستشو گرفت و برد
و گفتم:
ـ کجا ؟
ـ می برمش انباری.
من هم همراهش رفتم
و پرتش کرد تو زیر زمین
و در رو قفل کرد
و گفت:
ـ بریم یه قهوه بخوریم
ـ بریم
رفتیم و دو تا قهوه ریختیم
و شروع کردیم خوردن
ابجیم چون حالش خوب نبود رفت بخوابه......
___
*ارج
نشسته بودیم
و که گوشیم زنگ خورد
نرگس بود!
جواب دادم:
ـ الو سلام
ـ سلام
ارج مگه قرار نبود همو ببینیم ؟
ـ ای وای ببخشید!!
ـ من کافه نشستم منتظر تو ها
ـ الان راه میوفتم.
ـ باشه
آروم بیا
این همه ساعت منتظر موندم اینم روش
سالم برس اینجا.
ـ باشه باشه
خداحافظ
ـ خداحافظ
لباسامو عوض کردم
و از خونه زدم بیرون
و رفتم سمت کافه
تو راه گوشی رو در آوردم و زنگ زدم محسن
یادم رفت بهش بگم واسه شب غذا میگیرم خواهر بدبختش زحمت نکشه
زنگ زدم که با بوق اول جواب داد
ـ الو سلام.
خوب شد زنگ زدی ارج
ارج از این یارو حرف کشیدم
ـ خوب چی گفت ؟
ـ میگه امیر فرستادش.
ـ میدونستم!!
ـ کی میای ؟
ـ دارم میرم نرگس رو ببینم الان
کارم تموم شد میام
ـ میگم بیارش خونه این یارو رو ببینه شاید شناخت.......
🌑 @Dark_moon_story
#پارت_84
ـ عاشقتم داداشی!!
همراه هم از اتاق خارج شدیم
ارج دست و پای مرده رو بسته بود
و یارو داشت درد میکشید
آبجی رفت رو مبل نشست
روبه روش وایسادم و گفتم:
ـ کی گفته بیای اینجا حرومی ؟!!
ـ هیچ کس خودم اومدم.
ـ عه؟!
ـ آره
ارج اومد و دستشو گرفت و برد
و گفتم:
ـ کجا ؟
ـ می برمش انباری.
من هم همراهش رفتم
و پرتش کرد تو زیر زمین
و در رو قفل کرد
و گفت:
ـ بریم یه قهوه بخوریم
ـ بریم
رفتیم و دو تا قهوه ریختیم
و شروع کردیم خوردن
ابجیم چون حالش خوب نبود رفت بخوابه......
___
*ارج
نشسته بودیم
و که گوشیم زنگ خورد
نرگس بود!
جواب دادم:
ـ الو سلام
ـ سلام
ارج مگه قرار نبود همو ببینیم ؟
ـ ای وای ببخشید!!
ـ من کافه نشستم منتظر تو ها
ـ الان راه میوفتم.
ـ باشه
آروم بیا
این همه ساعت منتظر موندم اینم روش
سالم برس اینجا.
ـ باشه باشه
خداحافظ
ـ خداحافظ
لباسامو عوض کردم
و از خونه زدم بیرون
و رفتم سمت کافه
تو راه گوشی رو در آوردم و زنگ زدم محسن
یادم رفت بهش بگم واسه شب غذا میگیرم خواهر بدبختش زحمت نکشه
زنگ زدم که با بوق اول جواب داد
ـ الو سلام.
خوب شد زنگ زدی ارج
ارج از این یارو حرف کشیدم
ـ خوب چی گفت ؟
ـ میگه امیر فرستادش.
ـ میدونستم!!
ـ کی میای ؟
ـ دارم میرم نرگس رو ببینم الان
کارم تموم شد میام
ـ میگم بیارش خونه این یارو رو ببینه شاید شناخت.......
🌑 @Dark_moon_story