#غربت_زیبا
#پارت_74
ـ نرگس خانوم کاری دارید اینجا؟
ـ نه خداحافظ.
و رفت
اون زن وارد اتاق من شد و گفت:
ـ پاشو برو حموم!
ـ لازم نمیدونم برم.
ـ آقا امیر گفتن تشریف ببرید حموم
تا پس فردا میخواید برید
آقا یاسین بهتون نگه کثیف
و به امیرخان گیر بده!!
حوصله ی بحث نداشتم
واسه همین گفتم:
ـ باشه میتونی بری.
و بعد با چشمی که گفت اتاق خارج شد
بلند شدم
لباسامو در آوردم
و وارد حموم شدم؛
شروع کردم به شستن خودم
و بعداز چند دقیقه از حموم خارج شدم
و خوابیدم....
___
*ارج
از خواب پاشدم
و گوشی خونه داشت زنگ میخورد
بلند شدم و برداشتم
و جواب دادم
که صدای محسن اومد:
ـ سلام خوبی ؟
ارج داداش!
ـ اره تو خوبی ؟
ـ خواهرمو تحویل دادن.
ـ مبارکه!!
ـ اینم گوشی خواهرمه!
فعلا با این بهت زنگ میزنم.
ـ باشه.
ـ میگم ؟
ـ جانم؟
ـ میشه بیام پیشت؟
ـ اره داداش بیا!!
ـ با خواهرم بیام که مشکلی نداری ؟!
ـ نه بابا.
ـ اوکی
خداحافظ.
گوشی رو قطع کردم
که گوشی همراهم زنگ خورد
رفتم و برداشتم و دیدم
نرگسه
جواب دادم و گفت:
ـ باید بینیمت
ـ نمیتونم
ـ نفس رو پیدا کردم!!
ـ چی ؟
ـ نفس رو پیدا کردم تو همون اتاق بود
بهش گفتم پس فردا میریم سراغش.
ـ فردا میریم!!
ـ چی؟!! ما هنوز برنامه نریختیم.
ـ برنامه نمیخواد!!
ـ هر وقت شوهرت رسید خونه فردا بهم بگو!!
ـ چشم
خداحافظ......
🌑 @Dark_moon_story
#پارت_74
ـ نرگس خانوم کاری دارید اینجا؟
ـ نه خداحافظ.
و رفت
اون زن وارد اتاق من شد و گفت:
ـ پاشو برو حموم!
ـ لازم نمیدونم برم.
ـ آقا امیر گفتن تشریف ببرید حموم
تا پس فردا میخواید برید
آقا یاسین بهتون نگه کثیف
و به امیرخان گیر بده!!
حوصله ی بحث نداشتم
واسه همین گفتم:
ـ باشه میتونی بری.
و بعد با چشمی که گفت اتاق خارج شد
بلند شدم
لباسامو در آوردم
و وارد حموم شدم؛
شروع کردم به شستن خودم
و بعداز چند دقیقه از حموم خارج شدم
و خوابیدم....
___
*ارج
از خواب پاشدم
و گوشی خونه داشت زنگ میخورد
بلند شدم و برداشتم
و جواب دادم
که صدای محسن اومد:
ـ سلام خوبی ؟
ارج داداش!
ـ اره تو خوبی ؟
ـ خواهرمو تحویل دادن.
ـ مبارکه!!
ـ اینم گوشی خواهرمه!
فعلا با این بهت زنگ میزنم.
ـ باشه.
ـ میگم ؟
ـ جانم؟
ـ میشه بیام پیشت؟
ـ اره داداش بیا!!
ـ با خواهرم بیام که مشکلی نداری ؟!
ـ نه بابا.
ـ اوکی
خداحافظ.
گوشی رو قطع کردم
که گوشی همراهم زنگ خورد
رفتم و برداشتم و دیدم
نرگسه
جواب دادم و گفت:
ـ باید بینیمت
ـ نمیتونم
ـ نفس رو پیدا کردم!!
ـ چی ؟
ـ نفس رو پیدا کردم تو همون اتاق بود
بهش گفتم پس فردا میریم سراغش.
ـ فردا میریم!!
ـ چی؟!! ما هنوز برنامه نریختیم.
ـ برنامه نمیخواد!!
ـ هر وقت شوهرت رسید خونه فردا بهم بگو!!
ـ چشم
خداحافظ......
🌑 @Dark_moon_story