#تلخی_شیرین
#پارت_78
#مست_سنگدل
کریم از اینکه رفیق های بچگیش بالاخره بعد از ۲۰ سال دشمنی رو کنار گذاشتن و با هم اوکی شدن خوشحال بود
زهرا که از اینکه رسیدن محمد و سارا به همدیگه باعث شده بود از انتخاب بین برادر و شوهرش خلاص بشه و هر دو رو داشته باشه راحت شده بود
امشب یک حمله اتفاق میوفتاد، یکسری ها میمردن و یکسری ها هم باید با غم مرگشون زندگی میکردن قطعا بعد از امشب دوباره تنفری از هم اتفاق میوفتاد
دلیل این تنفر باز هم مثل قبل خانواده بوت میبودن مثل ۲۰ سال قبل که پدر گابریل همسر حسن رو کشت و باعث ایجاد یک دشمنی ۲۰ ساله رو بین حسن و بهرام شده بود
امشب هم پسرش میخواست انتقام پدرش رو از بهرام بگیره!
این دشمنی حالا حالا ها ادامه داشت
آدم های گابریل که منتظر دستور حمله بودن بالاخره دستور رو از گابریل گرفتن و ضامن سه تا بمب دستی رو کشیدن
ولی قبل از پرتاب با پرتاب آجر شیشه های خونه رو شکستن و ترس و وحشت رو به اعضای خونه تزریق کردن و بمب های دستی رو به داخل پرتاب کردن
محمد که با اینجور بمب ها آشنایی داشت با دیدنشون سریع فریاد کشید:
_ همه پشت مبل ها پناه بگیرید
و سریع سارا رو گرفت رفت پست مبل
علی و احمد و سورنا که به لطف پدراشون مثل سرباز های جنگی آموزش دیده بودم سریع یار هاشون رو گرفتن و با پرشی سریع مبل سه نفره رو برعکس کردن و پشتش پناه گرفتن
و بمب ها منفجر شدن
گوش همه شروع کرد به سوت کشیدن
افراد گابریل سریع سوار ماشین هاشون شدن و از محل حادثه دور شدن
محمد که به لطف آموزش های نظامی که توسط کریم که یک ژنرال بازنشسته بود زودتر از همه به شرایط عادی برگشت و سریع قبل از هر کاری به آمبولانس زنگ زد با لحنی نگران گفت :
_ سلام لطفاً ۴ تا آمبولانس به آدرس ....... بفرستید انفجار اتفاق افتاده و خیلی ها آسیب دیدن!!!!!
منشی اورژانس که نگرانی صدای محمد رو فهمید سریع به ۴ تا از آمبولانس های نزدیک محل خونه خبر داد و گفت :
+ نگران نباشید به زودی میرسن...
محمد بعد از شنیدن این حرف سریع رفت از سالم بودن بقیه مطمئن شه که با بلند شدن اولین صحنه ای که دید
مادرش غرق در خون خودش بود محمد با دیدن این صحنه قلبش مچاله شده بود و میتونست درد از درونی ترین نقطه قلبش حس کنه.........
#پارت_78
#مست_سنگدل
کریم از اینکه رفیق های بچگیش بالاخره بعد از ۲۰ سال دشمنی رو کنار گذاشتن و با هم اوکی شدن خوشحال بود
زهرا که از اینکه رسیدن محمد و سارا به همدیگه باعث شده بود از انتخاب بین برادر و شوهرش خلاص بشه و هر دو رو داشته باشه راحت شده بود
امشب یک حمله اتفاق میوفتاد، یکسری ها میمردن و یکسری ها هم باید با غم مرگشون زندگی میکردن قطعا بعد از امشب دوباره تنفری از هم اتفاق میوفتاد
دلیل این تنفر باز هم مثل قبل خانواده بوت میبودن مثل ۲۰ سال قبل که پدر گابریل همسر حسن رو کشت و باعث ایجاد یک دشمنی ۲۰ ساله رو بین حسن و بهرام شده بود
امشب هم پسرش میخواست انتقام پدرش رو از بهرام بگیره!
این دشمنی حالا حالا ها ادامه داشت
آدم های گابریل که منتظر دستور حمله بودن بالاخره دستور رو از گابریل گرفتن و ضامن سه تا بمب دستی رو کشیدن
ولی قبل از پرتاب با پرتاب آجر شیشه های خونه رو شکستن و ترس و وحشت رو به اعضای خونه تزریق کردن و بمب های دستی رو به داخل پرتاب کردن
محمد که با اینجور بمب ها آشنایی داشت با دیدنشون سریع فریاد کشید:
_ همه پشت مبل ها پناه بگیرید
و سریع سارا رو گرفت رفت پست مبل
علی و احمد و سورنا که به لطف پدراشون مثل سرباز های جنگی آموزش دیده بودم سریع یار هاشون رو گرفتن و با پرشی سریع مبل سه نفره رو برعکس کردن و پشتش پناه گرفتن
و بمب ها منفجر شدن
گوش همه شروع کرد به سوت کشیدن
افراد گابریل سریع سوار ماشین هاشون شدن و از محل حادثه دور شدن
محمد که به لطف آموزش های نظامی که توسط کریم که یک ژنرال بازنشسته بود زودتر از همه به شرایط عادی برگشت و سریع قبل از هر کاری به آمبولانس زنگ زد با لحنی نگران گفت :
_ سلام لطفاً ۴ تا آمبولانس به آدرس ....... بفرستید انفجار اتفاق افتاده و خیلی ها آسیب دیدن!!!!!
منشی اورژانس که نگرانی صدای محمد رو فهمید سریع به ۴ تا از آمبولانس های نزدیک محل خونه خبر داد و گفت :
+ نگران نباشید به زودی میرسن...
محمد بعد از شنیدن این حرف سریع رفت از سالم بودن بقیه مطمئن شه که با بلند شدن اولین صحنه ای که دید
مادرش غرق در خون خودش بود محمد با دیدن این صحنه قلبش مچاله شده بود و میتونست درد از درونی ترین نقطه قلبش حس کنه.........
🌑 @Dark_moon_story