پس از مسیحیت، ما با دو مسیر ممکن روبهرو هستیم. جملهی «خدا مرده است» برای ما دو معنی متفاوت دارد. برای برخی، خدا بهعنوان یک اصل حاکم در نظر گرفته میشود که توسط مقامات بر زمین نمایندگی میشود و افراد باید در زندگی روزمره از دستورات این مقامات اطاعت کنند. برای این افراد، مرگ خدا معنایی رهاییبخش دارد: آنها اکنون آزادند بهجای خدمتکردن به خدا، به انسان خدمت کنند.
اما [این وسط] گروه دیگری هم هستند که اصولاً نظری ندارند اما بهتدریج شروع به تجربهی خلائی میکنند که مرگ خدا در آنها بر جای گذاشته. برای آنها، این خلاء نماد ظرفیت بیپایان انسان است؛ ظرفیتی که از این پس نمیتواند جز کمالطلبی باشد و دیگر به خدمتِ دیگران محدود نمیشود. (حالا فرق نمیکند این «دیگران» خدا نباشند و انسان باشند!)
خدمت به انسانها نمیتواند مشمول همهی ظرفیتهای انسان شود؛ هر فرد باید دلیلی برای دیگران باشد تا در صورت لزوم خدمتش را کرده یا حتی جاننثاری کند، و این دلیل نمیتواند به یک مبادلهی سادهی رفتاری محدود شود (من میمیرم تا تو زنده بمانی چون، اگر لازم بود، تو هم میمردی تا من زنده بمانم). نه! اکنون از خودم میپرسم چرا هر دوی ما زندهایم.
◄ بخشی است از مقالهی کمترخواندهشدهی ژرژ باتای، آندره ماسون
@CineManiaa | سینمانیا
اما [این وسط] گروه دیگری هم هستند که اصولاً نظری ندارند اما بهتدریج شروع به تجربهی خلائی میکنند که مرگ خدا در آنها بر جای گذاشته. برای آنها، این خلاء نماد ظرفیت بیپایان انسان است؛ ظرفیتی که از این پس نمیتواند جز کمالطلبی باشد و دیگر به خدمتِ دیگران محدود نمیشود. (حالا فرق نمیکند این «دیگران» خدا نباشند و انسان باشند!)
خدمت به انسانها نمیتواند مشمول همهی ظرفیتهای انسان شود؛ هر فرد باید دلیلی برای دیگران باشد تا در صورت لزوم خدمتش را کرده یا حتی جاننثاری کند، و این دلیل نمیتواند به یک مبادلهی سادهی رفتاری محدود شود (من میمیرم تا تو زنده بمانی چون، اگر لازم بود، تو هم میمردی تا من زنده بمانم). نه! اکنون از خودم میپرسم چرا هر دوی ما زندهایم.
◄ بخشی است از مقالهی کمترخواندهشدهی ژرژ باتای، آندره ماسون
@CineManiaa | سینمانیا