سرودِ سوگیوجین تکرنیچه در نقد بدبینی، شوپنهاور را به دلیل رویکردی که سطحی و سادهانگارانه میداند، به چالش میکشد و مینویسد: «شوپنهاور، با تمام ادعای بدبینی، هر شب بعد از شام فلوت مینواخت. اگر شک دارید، زندگینامهاش را بخوانید! اما واقعاً: آیا یک بدبین، که خدا و جهان را انکار میکند اما به اخلاق پایبند میماند و در عین حال فلوت مینوازد، میتواند بدبین باشد؟ این چه معنایی دارد؟»
ما میدانیم که شوپنهاور مجموعهای از سازها داشت و همچنین میدانیم که نیچه خود آهنگساز بود. هیچ نشانهای وجود ندارد که موسیقی برای هیچیک از این دو جدا از قلمرو فلسفه بوده باشد.
با این حال، طعنههای نیچه به شوپنهاور به همان اندازه که به موسیقی اشاره دارد، متوجه بدبینی او نیز هست. [نزدِ نیچه] بدبینیای که به همهچیز «نه» میگوید اما در موسیقی آرامش مییابد، چیزی نیست جز یک «آریِ» پنهان و ضعیف، انگار که سنگینترین بیان بدبینی در برابر لطافت موسیقی رنگ باخته باشد. شاید بهتر بود شوپنهاور برای نشاندادنِ جدیتِ بدبینیاش، بهجای فلوت، سازی ژرفتر و سنگینتر مثل باس مینواخت.
من شخصاً علاقهای به فلوت یا سازهای بادی ندارم، اما نیچه چیزی را فراموش کرده است که باید به آن توجه میکرد: نقش فلوت در تراژدی یونانی. در این تراژدیها، فلوت (آولوس) نه سازی برای شادی و سرزندگی، که ابزاری برای بیان تنهایی و اندوه است. در واقع آولوسِ یونانی غم و فقدان تراژیک را بهشکلی بههمپیوسته، با گریه و آواز به نمایش میگذارد.
پژوهشگران تراژدی یونانی این صدا را «سرودِ سوگ» مینامند. این صدا، که در آیینهای رسمی سوگواری و تراژدیها حضور دارد، میتواند آواز را به شیون، موسیقی را به ناله و صدا را به قسمی از هیاهوی نامفهوم تبدیل کند. سرودِ سوگ، همهی اشکال رنج ــاز اشک و گریه گرفته تا هقهق، شیون و آشفتگی ذهنــ را به سادهترین و ابتداییترین شکل ممکن نشان میدهد.
[اما] آیا همهی اینها میتواند شوپنهاور را از زیرِ ضربِ انتقادات نیچه نجات دهد؟ چندان مطمئن نیستم... با اینکه گمان میکنم شاید شوپنهاور فلوت مینواخت تا خود را به یاد صدای واقعی سوگ بیندازد، یعنی به اندوه و ضجههایی که در موسیقی نهفته است، و این همان فروریختن انسان است در خودش، آنچه به مراتب مهیبتر است از خودِ بدبینی.
توضیح: قطعهی اتچشده کاریست مشترک از یوجین تکر و سیاوش امینی به نام شبِ باشکوه@CineManiaa | سینمانیا