باید پذیرفت که باتای یک سادی حقیقی بود؛ شخصی که همچون رمبو، زندگیاش را در مسیر انحلال سوژه-فاعل در بینامی و بیخویشی محض صرف کرد و همچون پیشینیان عارفِ خود، از افراط در زُهد و آزادمنشی بهره برد تا آن حس درونی از وحشتِ وجدانگیزِ هستی را بیدار کند و استتیکی از لذت و رنج به وجود آورد؛ استتیکی که نه بر اساس کمبود و نیاز (در معنای لاکانی آن)، که بر اساس افراط (به سبک بلیک) و هوش و ارادهی متجاوز (همان ارادهی معطوف به قدرت نزد نیچه) شکل گرفته بود. برای باتای، همچون بلیک، شر، انرژیست؛ نیروی نابِ ویرانگری که در شخصیتهایی همچون فالستافِ شکسپیر، شخصیت جانی و حیاتگرای بالزاک، واترین، و مالدورورِ کنت دو لوتریامون دیده میشود... حتی میتوان به شخصیتِ زنِ اهلِ بَث در حکایتهای کنتربریِ جفری چاسر اشاره کرد که نیروی حیاتی مخربش شش شوهر را به جهان تاریک و پوچ مرگ میفرستد.
اما برخلاف این پیشقراولانِ حیاتگرا، حیاتگراییِ باتای زادهی نفی مطلق است نه انرژی جنسی مثبت و غریزی. باتای، انرژی را در یک دیگِ آنتروپیک از انهدامِ خودخورانه حل میکند و دیگر چیزی بهجز نیستی و خلاء باقی نمیگذارد. او، [در نهایت] همچون دیگر زوالطلبها، به ژرفنای گرداب و زُهدان شب فرو میغلطد و کودکانه در آغوش مادر طبیعت به خاک سپرده میشود، چراکه یقین دارد شهریاریاش در خودسوزی نهفته، حد نهاییِ ایثار.
◄ قطعهای از عطش امحا، نیک لند
@CineManiaa | سینمانیا
اما برخلاف این پیشقراولانِ حیاتگرا، حیاتگراییِ باتای زادهی نفی مطلق است نه انرژی جنسی مثبت و غریزی. باتای، انرژی را در یک دیگِ آنتروپیک از انهدامِ خودخورانه حل میکند و دیگر چیزی بهجز نیستی و خلاء باقی نمیگذارد. او، [در نهایت] همچون دیگر زوالطلبها، به ژرفنای گرداب و زُهدان شب فرو میغلطد و کودکانه در آغوش مادر طبیعت به خاک سپرده میشود، چراکه یقین دارد شهریاریاش در خودسوزی نهفته، حد نهاییِ ایثار.
◄ قطعهای از عطش امحا، نیک لند
@CineManiaa | سینمانیا