💥 پارت ۲۷۰
بعد از ناهار بابا زود رفت بیرون که بره پیش عمو، منم از صبح داشتم فکر میکردم که چه خاکی باید تو سرم بریزم، حوالی ساعت دو نیم بود که دفتر خودکار و خطکش برداشتم رفتم پیش مامان ...
رو کاناپه دراز کشیده بود و با گوشیش مشغول بود، رفتم کنارش لبهی کاناپه نشستم و درحالی که نیشم باز بود گفتم سلام!
ی لحظه گوشیش کنار برد و با تعجب نگاهم کرد و بدون اینکه چیزی بگه باز برگشت تو گوشیش ...
به پهلوی سمت باســـ ــنش تکیه دادم و دفترم باز کردم و ی دایره کشیدم
مینا: جا قحطه نشستی ور دل من؟
من: واسه دانشگاه باید ی کار انجام بدم نیاز به کمکت دارم
بدون اینکه نگاهم کنه بیحوصله گفت چیکار؟
دایره تو دفترمو نشون دادم و گفتم نیاز به ی دایره دارم که ابعاد واقعی ثبت کنم
مینا: ها؟ دایره؟
به دفترم نگاه کرد و ادامه داد: برو از تو آشپزخونه ی لیوان بردار اندازه بگیر
من: مامااان! سرکلاس استاد در مورد سلامت سینه و ابعاد هلال دورش گفت لیوان چیه! (دانشجوی پزشکیم)
گوشیش گذاشت رو شکمش و دستش گذاشت رو سینه سمت چپش و گفت: مسخره بازی جدیدته؟
من: تحقیقات علمیه واسه دانشگاه میخوام
مینا: بعد میخوای بگی از مامانمو اندازه گرفتم؟ نمیخندن بهت؟
من: چیکار دارم بگم از کیه! اصن شاید نشون استادم ندادم
یکم مکث کرد و گفت استاد زنه یا مرد؟
تا گفتم مرد گفت پس بگو خودش بیاد اندازه بگیره و گوشیش برداشت
زدم رو شکمش و گفتم گوه میخوره اون تو رو ببینه
لبخند زد و گفت: همینی که هست من به انترن جماعت چیزی نشون نمیدم برو با استادت بیا
یکم مکث کرد و گفت استادت خوشتیپ دیگه آره؟
قشنگ قاطی کردم در حالی که آروم داشتم بهش مشت میزدم
شروع کردم به توضیح دادن که میخوام چیکار کنم و اندازه چی رو میخوام بگیرم، یکم که گذشت گفت: باشه بابا کبودم کردی کم ور بزن زود اندازتو بگیر برو
من: خب پس تاپت بده بالا
مینا: تحقیقاته مسخرهی توعه به منچه
🌵
@WMLand