💥 پارت ۲۶۷
اگه امروز صبح میتونستم صحنهی بیدار شدن خودم ببینم مطمئنن از خنده میترکیدم ولی خب متاسفانه اونی که بیدار شد خودم بودم و اصلا هم خنده دار نبود!
در حالی که شب گذشته ترکونده بودم و چندین ساعت در سکسیترین حالت ممکن گذرونده بودم خسته و کوفته مثل ی بوفالوی از جنگ برگشته تخت خوابم برد و نفهمدم کی صبح شد تا اینکه با ویبر و آلارم گوشیم از خواب پریدم
البته پریدن که چه عرض کنم، گوشیم دقیقا زیر سینهم ویبر زد و فکر کردم سوسکه، مثل فنر پرت شدم سمت دیوار، تازه عمق کثافت ماجرا اینجا بود که پام گیر کرد به ی چیزی و افتادم زمین، هنوز واسم قابل درک نبود که من چیم کیم کجام که دیدم زیر بار مشت لگد دارم کتک میخورم
در عرض چند ثانیه اتاق ساکتم به میدون جنگ تبدیل شده بود، من داد میزدم آخ نزن نززززن چی شدهههه؟
بابا داد میزد کرهخر احمق این چه وضعه بیدار شدنه اه اه اه و بهم مشت میزد
البته شایدم حق داشت، طفلک آروم اومده بود کنار تختم نشسته بود کیف زیر تختمو برداره منم مثل گوسفند از خواب بیدار شده بودم اول که پامو گذاشتم رو پاش بعدم که افتادم تخمام چسبیده بود به صورتش و حالش بهم خورده بود و به قول خودش داشت آدمم میکرد
به هر حال با داد فریاد ما، مامان هم هراسون دوید اومد تو اتاق که ببینه چی شده!
لحظهای که مامان وارد شد من رو زمین خوابیده دوتا دستام رو کیـــ ــرم، بابا شالاپ شالاپ در حال زدن رو تن عریان بدبخت من، مامان با تعجب و وحشت داد میزنه چی شدههههه؟
از جذبهی فریاد مامان زمان ایستاد! ی لحظه اتاق ساکت شد، بابا دستش تو هوا همزمان به مامان نگاه کردیم و من مظلومانه با همون حالت خواب خوابی گفتم: مامان نجاتم بده
مامان همونجوری متحیر به بابا نگاه کرد و گفت: داری به بچه تجـــ ــاوز میکنی!؟
بابا دستش که تو هوا بود چسبوند رو چشاش و محکم فشار داد و دستش کشید پایین، قشنگ صورتش کش اومد و بعد با حرص گفت منه بدبخت داشتم دنبال این کیف وامونده میگشتم، این مثل گاو بلند شده چیزشو داره هول میده تو حلقمون!
مامان که هنوز نتونسته بود آنالیز کنه چه اتفاقی افتاده گفت: ها!؟
🌵 @WMLand
اگه امروز صبح میتونستم صحنهی بیدار شدن خودم ببینم مطمئنن از خنده میترکیدم ولی خب متاسفانه اونی که بیدار شد خودم بودم و اصلا هم خنده دار نبود!
در حالی که شب گذشته ترکونده بودم و چندین ساعت در سکسیترین حالت ممکن گذرونده بودم خسته و کوفته مثل ی بوفالوی از جنگ برگشته تخت خوابم برد و نفهمدم کی صبح شد تا اینکه با ویبر و آلارم گوشیم از خواب پریدم
البته پریدن که چه عرض کنم، گوشیم دقیقا زیر سینهم ویبر زد و فکر کردم سوسکه، مثل فنر پرت شدم سمت دیوار، تازه عمق کثافت ماجرا اینجا بود که پام گیر کرد به ی چیزی و افتادم زمین، هنوز واسم قابل درک نبود که من چیم کیم کجام که دیدم زیر بار مشت لگد دارم کتک میخورم
در عرض چند ثانیه اتاق ساکتم به میدون جنگ تبدیل شده بود، من داد میزدم آخ نزن نززززن چی شدهههه؟
بابا داد میزد کرهخر احمق این چه وضعه بیدار شدنه اه اه اه و بهم مشت میزد
البته شایدم حق داشت، طفلک آروم اومده بود کنار تختم نشسته بود کیف زیر تختمو برداره منم مثل گوسفند از خواب بیدار شده بودم اول که پامو گذاشتم رو پاش بعدم که افتادم تخمام چسبیده بود به صورتش و حالش بهم خورده بود و به قول خودش داشت آدمم میکرد
به هر حال با داد فریاد ما، مامان هم هراسون دوید اومد تو اتاق که ببینه چی شده!
لحظهای که مامان وارد شد من رو زمین خوابیده دوتا دستام رو کیـــ ــرم، بابا شالاپ شالاپ در حال زدن رو تن عریان بدبخت من، مامان با تعجب و وحشت داد میزنه چی شدههههه؟
از جذبهی فریاد مامان زمان ایستاد! ی لحظه اتاق ساکت شد، بابا دستش تو هوا همزمان به مامان نگاه کردیم و من مظلومانه با همون حالت خواب خوابی گفتم: مامان نجاتم بده
مامان همونجوری متحیر به بابا نگاه کرد و گفت: داری به بچه تجـــ ــاوز میکنی!؟
بابا دستش که تو هوا بود چسبوند رو چشاش و محکم فشار داد و دستش کشید پایین، قشنگ صورتش کش اومد و بعد با حرص گفت منه بدبخت داشتم دنبال این کیف وامونده میگشتم، این مثل گاو بلند شده چیزشو داره هول میده تو حلقمون!
مامان که هنوز نتونسته بود آنالیز کنه چه اتفاقی افتاده گفت: ها!؟
🌵 @WMLand