💥 پارت ۲۷۱
ظاهرا توفیق دراوردن لباس با خودم بود، تاپش کشیدم بالا تا زیر سیـنهش ولی چون تنگ بود گفتم یکم بیا بالا
بالاتنشو بالاتر آورد، وقتی از رو سیـنهش رد شد دیدم سوتینم داره، پاشدم کنارش ایستادم و کمکش کردم کامل نشست، از پشت بند سـوتین باز کردم و پوستش انداختم رو زمین و بعد تاپو گرفتم کامل دراوردم
درحالی که بالاتنش لخـــ ــت بود و دستش رو سـینهش بود گفت: چخبرته همه رو درمیاری؟
من: میخوام تو دست پا نباشه بخواب دو دقیقهای تمومه
تالاپی خوابید و سینههای سفت و خوش فرمش مثل ژله رو تنش تکون خورد و بالا پایین شد، به سختی از دیدن این صحنه لبخندمو جمع کردم، نشستم کنارش و دفترم گذاشتم رو پام و خطکش برداشتم ...
خم شدم سمتش و خطکش گذاشتم رو هلال دایره سمت راستی و با دقت قطرش اندازه گرفتم
خودکار برداشتم و کنار دایره نوشتم سه و نیم
ی دایره دیگه با فاصله کشیدم و اون یکی رو هم اندازه گرفتم، پوکر فیس نگاهم میکرد و ساکت بود منم با ی گارد مهندسی داشتم الکی هی اندازه میگرفتم و ثبت میکردم، یکم که گذشت گفت الان خوشحالی؟
من: واسه چی؟
مینا: ی بهونه مسخره اوردی و داری بهم ور میری؟
بدون اینکه چیزی بگم بهش نگاه کردم و نیپلش گرفتم چرخوندم
مینا: آخ چیکار میکنی؟
من: دارم صداتو کم میکنم مزاحم کارم نشی
با لبخند گفت اینجوری؟
من: آره تازه دوتاشو فشار بدم اسکرینشات میگیری
تا دوتا انگشتامو گذاشتم رو نیپلاش و فشار دادم یهو بلند شد نشست اومد سمتم، هولم که داد تعادلم از دست دادم و افتادم رو فرش، مثل پلنگ پرید روم و با دست از چپ و راست بهم سیلی میزد و میگفت چرا انقد اذیت میکنی مگه من مسخره توام ...
البته که جدی و محکم نمیزد چون هر دوتامون داشتیم میخندیدیم، خلاصه یکم که زد آرومتر شد رو شکمم نشسته بود، دستم بردم بالا شلپ زدم به سـینهی لخـــ ــتش، باحال بود تا حالا به ممـــ ــه سیلی نزده بودم ولی وقتی رفت عقبتر که دوباره نزنم صاف نشست رو کیـــ ــرم و خیلی باحالتر هم شد ...
به محض اینکه یهویی نشست روش ناخوادگاه ی آه گفتم، فکر کرد اذیت شدم گفت آخ ببخشید خواست بلند شه ولی سریع دستم گذاشتم رو رون پاش و گفتم نه بمون
مینا: چرا؟!
من: بمون دیگه خوبه دوس دارم
خندش گرفت و گفت بیشعورو ببینا همش در حال سواستفادس ...
🌵 @WMLand
ظاهرا توفیق دراوردن لباس با خودم بود، تاپش کشیدم بالا تا زیر سیـنهش ولی چون تنگ بود گفتم یکم بیا بالا
بالاتنشو بالاتر آورد، وقتی از رو سیـنهش رد شد دیدم سوتینم داره، پاشدم کنارش ایستادم و کمکش کردم کامل نشست، از پشت بند سـوتین باز کردم و پوستش انداختم رو زمین و بعد تاپو گرفتم کامل دراوردم
درحالی که بالاتنش لخـــ ــت بود و دستش رو سـینهش بود گفت: چخبرته همه رو درمیاری؟
من: میخوام تو دست پا نباشه بخواب دو دقیقهای تمومه
تالاپی خوابید و سینههای سفت و خوش فرمش مثل ژله رو تنش تکون خورد و بالا پایین شد، به سختی از دیدن این صحنه لبخندمو جمع کردم، نشستم کنارش و دفترم گذاشتم رو پام و خطکش برداشتم ...
خم شدم سمتش و خطکش گذاشتم رو هلال دایره سمت راستی و با دقت قطرش اندازه گرفتم
خودکار برداشتم و کنار دایره نوشتم سه و نیم
ی دایره دیگه با فاصله کشیدم و اون یکی رو هم اندازه گرفتم، پوکر فیس نگاهم میکرد و ساکت بود منم با ی گارد مهندسی داشتم الکی هی اندازه میگرفتم و ثبت میکردم، یکم که گذشت گفت الان خوشحالی؟
من: واسه چی؟
مینا: ی بهونه مسخره اوردی و داری بهم ور میری؟
بدون اینکه چیزی بگم بهش نگاه کردم و نیپلش گرفتم چرخوندم
مینا: آخ چیکار میکنی؟
من: دارم صداتو کم میکنم مزاحم کارم نشی
با لبخند گفت اینجوری؟
من: آره تازه دوتاشو فشار بدم اسکرینشات میگیری
تا دوتا انگشتامو گذاشتم رو نیپلاش و فشار دادم یهو بلند شد نشست اومد سمتم، هولم که داد تعادلم از دست دادم و افتادم رو فرش، مثل پلنگ پرید روم و با دست از چپ و راست بهم سیلی میزد و میگفت چرا انقد اذیت میکنی مگه من مسخره توام ...
البته که جدی و محکم نمیزد چون هر دوتامون داشتیم میخندیدیم، خلاصه یکم که زد آرومتر شد رو شکمم نشسته بود، دستم بردم بالا شلپ زدم به سـینهی لخـــ ــتش، باحال بود تا حالا به ممـــ ــه سیلی نزده بودم ولی وقتی رفت عقبتر که دوباره نزنم صاف نشست رو کیـــ ــرم و خیلی باحالتر هم شد ...
به محض اینکه یهویی نشست روش ناخوادگاه ی آه گفتم، فکر کرد اذیت شدم گفت آخ ببخشید خواست بلند شه ولی سریع دستم گذاشتم رو رون پاش و گفتم نه بمون
مینا: چرا؟!
من: بمون دیگه خوبه دوس دارم
خندش گرفت و گفت بیشعورو ببینا همش در حال سواستفادس ...
🌵 @WMLand