دیپلماسی شناختی


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


ای برادر تو همان اندیشه‌ای
ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


🔊فایل صوتی

قسمت 17

پادکست #جهان_شگفت_انگیز_مغز


⚠️هزار روز اول!

♦️گفتگو سیاوش صفاریان پور با دکتر محمدتقی جغتایی، عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران و رئیس انجمن علوم اعصاب ایران


🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹




به اعتقاد وی دنیای امروز شکننده ترFragile شده و در فضای شکننده نقش قوی سیاه افزایش می یاید. شکنندگی عنوان یکی دیگر از کتب وی است و در آن علت مقاوم شدن ایران را قرار گرفتن در معرض فشارهای مختلف و متعدد عنوان می کند.
درسهای قوی سیاه برای سیاست خارجی
بحث این کتاب بی ارتباط با مسائل و مشکلاتی که ما اکنون دچار آن هستیم، نیست. زمانی که مذاکرات برجام انجام می شد، کسی پیش بینی نمی کرد که ترامپی می آید و چنین رفتار می کند. در نتیجه فضای بد قبل از آن، همه تمایل به خوش بینی داشتند: رفع تحریم، افزایش سرمایه گذاری، رشد اقتصادی 8 درصدی، خرید هواپیما، برجام دو و سه، بهبود و شاید عادی سازی روابط، برجام یک الگوی دیپلماسی بین المللی و .... هیچ کس پیش بینی نمی کرد که ترامپ پیروز انتخابات خواهد بود. محمد بن سلمان می آید و چنین مواضع خصمانه ای می گیرد و با ائتلاف با نتانیاهو تلاش می کند، روند تحولات را به عقب برگرداند. البته در همان زمان نیز این تلاشها جریان داشت اما خوش بینی در ذات بشر است. هر روز صبح همه ما با خوش بینی از خانه بیرون می آییم. این کتاب درسهای مهمی برای کمک به تصمیم گیری در آینده دارد:
·       اطلاعات خود از دیگر بازیگران را حداکثر ممکن افزایش دهیم تا کمتر دچار قوی سیاه شویم.
·       مسائل سیاسی به اندازه کافی غیرقابل پیش بینی هستند. تا جایی که در  اختیار ماست خود آنها را به سمت غیرقابل پیش بینی سوق ندهیم.
·       برای پیش بینی نتیجه سیاستها صرفا به برندگان نگاه نکنیم، بازندگان را نیز مد نظر قرار دهیم.
·       گوشی شنوا و چشمی بینا داشته باشیم. علت تحولات و سیاستها را محدود به آنچه خود می پنداریم، نکنیم. شاید نظرات دیگر درست تر باشد.
·       عالم واقع در قالبهای آکادمیک نمی گنجد و رخ نمی دهد. زیاد شیفته قالب بندی تحلیل نشویم. برای فهم بهتر پدیده ها پا را از قالبهای نظری فراتر نهیم.
·       تفکر بازاری که برای فروش ایده ای سازماندهی شده را کنار بگذاریم. آنها به شناخت درست کمک نمی کنند.
·       حوزه سیاست و روابط بین الملل حوزه عمل است. با بی عملی سرنوشت خود را به دست دیگران نسپاریم.
 
(کتاب قوی سیاه متن ثقیلی دارد و مترجم نیز علیرغم زحمات زیادی که متحمل شده نتوانسته متن ساده و روانی ارائه دهد. مطالعه این کتاب برای همه پژوهشگران علوم اجتماعی می تواند مفید باشد. )
 


به نظر طالب یکی دیگر از دلایل عدم درک تحولات اجتماعی "فروکاهی جهان"  است. اینکار "سرچشمه های عدم قطعیت را از قلم می اندازد و ما را به سوی کژفهمی جهان سوق می دهد." برای مثال ممکن است به این نتیجه برسید که اسلام رادیکال (و ارزشهایش) در برابر کمونیسم یاور شماست، پس به گسترش آن کمر همت ببندید، تا آنگاه که دو هواپیما به مرکز منهتن برسند. اشتباه در انتخاب متحدین و دوستان در حوزه سیاست زیاد مشاهده می شود.
          یکی دیگر از دلایل ناتوانی بشر در درک و پیش بینی تحولات اجتماعی، گیرافتادن در دامهای منطقی است. به اعتقاد وی "تجارب و آموخته های فعلی ذهن را بگونه ای برنامه ریزی کرده که مسائل جدید را درک نمی کند و نمی بیند." وقتی ذهن می پذیرد که همه قوها سفید اند. اگر قوی سیاه ببیند حاضر به پذیرش آن نیست. ذهن در مقابل اطلاعاتی که مفروضات قبلی اش را به زیر سوال می برد مقاومت می کند. به همین خاطر است که گاهی افراد بر اشتباهات خود پافشاری می کنند.
          جهل مرکب دلیل دیگری است که مانع از درک تحولات می شود. "انسان نادانی خودش را همیشه دست کم می گیرد و فرض می کند می داند. چون با این فرض شروع می کند، نیازی به دانستن تحولات جدید احساس نمی کند و با همان فرمان قبلی جلو می رود." این خطری است که تحلیلگران و تصمیم گیرندگان حوزه سیاست اعم از داخلی و خارجی را بسیار تهدید می کند. طالب می گوید "ما برای اینکه ثابت کنیم می دانیم، داستان می سازیم." و "مسائل غیرمرتبط را به شکل علت و معلولی به هم ارتباط می دهیم". در حالیکه در عالم واقع چنین نیستند. "عقاید سبب می شوند که مفاهیمی که خارج از حوزه باورهایمان است را درک نکنیم، در حالی که وجود دارند. "
مفروضات نادرست یکی دیگر از دلایل عدم درک صحیح تحولات است. "وقتی ثابت شد که زمین مرکز عالم نیست، همه چیز دگرگون شد. " وی در نقد مفروضات نادرست و مبتنی بر روندهای گذشته از استعاره بوقلمون استفاده می کند. بشر هزار روز از بوقلمون مراقبت می کند تا پرورش یابد اما روز هزار و یکم آنرا به کشتارگاه می برد. اگر بوقلمون بخواهد رفتار بشر را بر اساس هزار روز اول قضاوت کند، بشر موجود بسیار شریف و نجیبی است و تا هزار روز بعد نیز به احتمال زیاد مراقب وی خواهد بود. چون هیچ نشانه ای خلاف آنرا ندیده. اما وقتی روز شکرگزاری فرا می رسد آن انسان هزار روز گذشته دیگر وجود ندارد. این پدیده در عالم سیاست نیز ممکن است قابل مشاهده باشد.
طالب در پاسخ به این سوال که چرا اغلب پیش بینی ها غلط از آب در می آینده، چند دلیل ذکر می کند: اولا، "ابزاری برای اندازه گیری بسیاری از پدیده ها در آینده نداریم." عمده پیش بینی ها بر اساس مبنا قرار دادن حال است، در حالی که نمی دانیم در آینده چه عواملی حذف یا اضافه خواهند شد. دوم، برخی عناصر مثل تکنولوژی شکننده اند. یک دستاورد تکنولوژیک که امروز در اوج محبوبیت قرار دارد، فردا با یک پیشرفت جدید، از رده خارج می شود. توجه به تاثیر این موضوع بر کارامدی ابزارهای نظامی مهم است. در عالم سیاست نیز دائم شاهد بروز و ظهور پدیده ها و چهره های جدید هستیم. سوم،  خطی دیدن تحولات. مسائل سیاسی و اجتماعی خطی پیش نمی روند. گاهی همزمان شاهد روندهای متعارض هستیم. در حوزه مسائل سیاسی و اقتصادی تعدد بازیگران مانع از پیشرفت تحولات به صورت خطی می شود.
نکته بسیار مهمی که طالب به آن اشاره دارد این است که "دنیا توسط عمل کنندگان ساخته شده و نه نظریه پردازان." در همین ارتباط ترامپ چیزی از نظریه های روابط بین الملل نمی داند اما یک بازیگر مهم بین المللی است و بسیاری روزانه در حال تئوریزه کردن رفتار و دکترین وی هستند. این موضوع محدود به ترامپ و سیستم سیاسی آمریکا نیست. عمل نقشی به مراتب مهمتر از نظریه در سیاست و روابط بین الملل دارد. به همین خاطر است که داشتن خلاقیت و ابتکار عمل برای شکل دهی به تحولات آینده مهم است. گیرافتادن در دام نظریات و تحلیلهای نومید کننده می تواند موجب وضعیت بی عملی شده و به نتایج نامطلوبی بیانجامد.  نویسنده قوی سیاه تخصصی شدن را یکی از دلایل عدم پیش بینی درست تحولات می داند. مسائل اقتصادی و اجتماعی درهم تنیده اند  و فرد متخصص تحولات سایر حوزه ها بر حوزه تخصصی خود را نادیده می گیرد.  
نیکولاس طالب در مصاحبه ای با ران پل، با اشاره به پولهایی که لابی عربستان، امارات و قطر در واشنگتن می پردازند، بحث استفاده از سلاح شیمیایی توسط دولت سوریه را نیز به زیر سوال می برد. به نظر وی، "امروزه بخشی از افراد ریسک خود را به دیگران تحمیل می کنند." هیچگاه چنین نبوده است. "نئوکانها در دفتر کارشنان هستند چون هزینه کارشان را دیگران می پردازند."
به نظر طالب، افزایش بدهی های آمریکا سبب شده تا اشتباهات این کشور بسیار پرهزینه باشد. جهانی شدن رقابت را شدید تر کرده و خطا را پرهزینه ساخته است.


 
درسهای قوی سیاه برای تحلیل، پیش بینی و تصمیم گیری در حوزه  سیاست خارجی

کتاب قوی سیاه اثر نیکولاس طالب در زمره کتب تاثیر گذار دهه گذشته در حوزه علوم اجتماعی بوده است. نه نویسنده کتاب عالم علوم سیاسی است و نه کتاب یک کتاب سیاسی اما بحث آن در حوزه سیاست خارجی و روابط بین الملل کاربرد بسیاری دارد. چنانکه خواهیم دید مهمترین درس این کتاب لزوم فاصله گرفته از چارچوبهای متعارف تحلیل، تبیین و پیش بینی در حوزه سیاست خارجی است. مباحث این کتاب به خوبی نشان می دهد که اسیر شدن تفکر در چارچوبهای کلیشه های چه پیامدهای وخیمی می تواند داشته باشد.
          عنوان این کتاب برگرفته از این داستان است که تا قبل از کشف استرالیا، هم فکر می کردند که تمام قو ها سفید اند. اما با کشف استرالیا مردم با پرنده ای مواجه شدند شبیه قو به رنگ سیاه. آن تفکری که شاید قرنها جریان داشت و صحیح دانسته می شد با یک مشاهده ساده فروپاشید. نویسنده کتاب از استعاره قوی سیاه برای اشاره به پدیده هایی استفاده می کند که انتظار وقوع آنها را نداریم؛ اثر زیادی دارند و پس از مشاهده سعی می کنیم با ذکر دلایلی خود و دیگران را متقاعد کنیم که قابل پیش بینی بودند و حتی ادعا کنیم که ما  آنها را پیش بینی کرده  ایم.
حرف  اصلی کتاب این است که در حوزه علوم اجتماعی صرفا با اتکاء به تحولات گذشته نمی توان به پیش بینی آینده پرداخت؛ روشی که در میان پژوهشگران رشته های علوم سیاسی، اقتصادی و روابط بین الملل بسیار رایج است.  به همین خاطر کارشناسان از درک قوهای سیاه و رویدادها و ریسکهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و  تکنولوژیک آینده ناتوانند. نویسنده در تایید فرضیه خود نمونه های زیادی را ذکر می کند از جمله: جنگ جهانی اول، ظهور هیتلر، جنگ جهانی دوم، انقلاب ایران و حوادث 11 سپتامبر، تحولات موسوم به بهار عربی. شاید بتوان پیروزی ترامپ در انتخابات اخیر آمریکا را نیز به آنها افزود. ( نسخه اول کتاب در سال 2007 و نسخه دوم در سال 2010 چاپ شده.)
در حوزه های تکنولوژیک، کامپیوتر، گوگل، تویتر، تلگرام و تلفنهای هوشمند، در حوزه اقتصادی سقوط گاه و بیگاه بازارهای مالی، و در حوزه ادبی و هنری بروز و ظهور برخی آثار ادبی و هنری مثل هری پاتر در زمره مسائلی است که از قبل قابل پیش بینی نبودند.
نویسنده که خود سالها تحلیلگر ریسک در بورس نیویورک بوده دلایل مختلفی برای این موضوع ذکر می کند. فرض قابل محاسبه بودن عدم قطعیت یکی از این دلایل است. به نظر نویسنده بسیاری از پدیده ها به صورت  بختی Random رخ می دهند و قابل پیش بینی نیستند. وی می گوید اگر روز 11 سپتامبر مسئولین امر کمترین احتمال برای وقوع چنین حمله ای می دادند، درهای کابین خلبان را سه قفله می کردند. به نظر وی حوزه نادانسته های بشر بسیار وسیع تر از دانش وی هستند و به همین خاطر نیز نقش مهمتری از دانسته ها دارند چرا که تحولات مهم در حوزه نادانسته ها رخ می دهند.
آقای طالب در تایید فرضیه خود به ذکر خاطرات دوران کودکی در قبل و اغاز جنگ داخلی لبنان می پردازد که چگونه " با شلیک چند گلوله بهشت لبنان دود شد." به نظر وی " تاریخ تیره است" و ما "تنها برونداد را می بینیم."  به اعتقاد طالب ذهن آدمی در برداشت از تاریخ از سه بیماری رنج می برد:
اول، توهم درک: جهان پیچیده تر از آن است که در کمند درک افتد؛
دوم، تحریف پس گرایانه : حوادث را پس از رخ دادن می توانیم ارزیابی کنیم، اما تاریخ تنها در کتب درسی آراسته به نظر می رسند.
سوم، قائل شدن اعتباری بیش از اندازه برای اطلاعات مربوط به رویدادها. حوادث آنگونه که ما می پنداریم رخ نداده و پشت سر هم و مرتبط به هم نبوده نبوده اند.
وی در توضیح مثلث تیرگی می گوید "هیچکس نمی داند چه خبر است. " در جنگ لبنان همه می گفتند همین روزها تمام می شود، 17 سال طول کشید.  آوارگان فلسطینی پس از اخراج آنرا موقتی می دانستند، الان (در زمان انتشار کتاب) شش دهه است.  پناهندگان ایرانی پس از انقلاب، آنرا یک تعطیلی کوتاه مدت می دانستند.  الان (زمان انتشار کتاب)  30  سال به طول انجامیده است.
طالب معتقد است که "تاریخ نمی خزد، می جهد. " ذهن ما ماشین توجیه شرگفتی است که می تواند از هر چیزی معنا بیافریند. پیدایش و گسترش مذاهب مسیحیت و اسلام امر قابل پیش بینی نبود. "ده قرن یونانی معابی لوان با یک ضربه شمشیر ناپدید شد." به اعتقاد نویسنده " آدمی در خودفریبی دستی بس چابک دارد." وی می گوید: پدربزرگم زمانی وزیر دفاع، وزیر کشور و بعد معاون نخست وزیر لبنان بود. با این حال، در خصوص پیشامدها چندان بیش از راننده اش میخاییل نمی دانست. به اعتقاد نویسنده "اتحاد امروز میان بنیادگرایان مسیحی و لابی اسراییل بی گمان برای روشنفکر قرن نوزدهم یک معما بود- در آن زمان مسیحیان سامی ستیز بودند و مسلمانان از یهودیان پشتیبانی می کردند چون ایشان را برتر از مسیحیان می دانستند.


Репост из: آرشیو مطالب آموزشی و فرهنگی و اجتماعی
💠چنگیز های ذهن ما چه کسانی هستند؟

🔷یه کلاسِ انگلیسی هفته‌ای دو روز تو مدت کوتاه ‌چند ماهه‌‌ای که وین بودم میرفتم. راستش انگلیسیم اینقدر خوب بود که به اون کلاس نرم، ولی‌ دو چیزِ اون کلاس برام خیلی‌ جالب بود ...دور تا دورِ اون اتاق کوچیک صندلی بود و ما‌ها از کشور‌هایِ مختلف با سنین مختلف مثلِ یه دورِ همی‌ رویِ اون صندلی‌ها می نشستیم و سعی‌ میکردیم با انگلیسی حرف زدن با هم ارتباط برقرار کنیم. نیم ساعتِ آخرِ کلاس هم به حرف زدنِ هر فردِ داوطلبی راجعِ به موضوعِ تعیین شده از جلسه قبل بود.

🔶اون روز بارونی‌ زیبا آخرهایِ خرداد رو در وین هرگز فراموش نمیکنم. مدرسِ جوانِ کلاس از همه ی ما خواسته بود که بگیم قهرمان و الگویِ زندگیمون کیه. نوبت رسید به دخترکِ جوانِ آرومی‌ با چشمایِ بادومی و صورتِ گردِ بامزش که برایِ ادامه تحصیل و گرفتنِ دکترا در یک رشته ی هنری به وین اومده بود. از مغولستان اومده بود. اولین مغولی بود که از نزدیک میدیدم. آروم و خجول و مهربون بود.

🔷شروع به حرف زدن کرد. هر چه اون بیشتر از قهرمانِ زندگیش حرف میزد ما همه با چشم‌هایِ از حدقه در اومده بروبر نگاهش میکردیم. با تمامِ احساسش از مردِ مهربان و فداکاری حرف میزد که میگفت عاشقانه دوستش داره و در تمامِ زندگیش سعی‌ کرده اونو الگویِ زندگیش قرار بده. با زیباترین کلمات قهرمانِ زندگیشو توصیف میکرد و تحسینش میکرد. و اونو مثلِ "پدری مهربان" میدونست.

🔶هر چه اون بیشتر میگفت، ما شوکه تر میشدیم. خب راستش دوست داشتنِ آدمی‌ که اون توصیف میکرد، کاملا منطقی‌ و طبیعی بود. ولی‌ همه ی ما شوکه ی نامی‌ بودیم که اون این توصیفات رو در موردش میکرد. اینقدر برایِ همه ی ما عجیب بود که وقتی حرفاش تموم شد، فقط نگاهش میکردیم. با لبخندی رویِ لبش منتظر بود که اگر سؤالی داریم بپرسیم یا تشویقش کنیم.

🔷من درست روبروش نشسته بودم، آروم و با احتیاط ازش پوسیدم: "اینا که گفتی‌ راجع به چنگیز خانِ مغول بود یا یکی‌ دیگه؟" با اطمینان جواب داد: "چنگیزِ بزرگ، تموچینِ عزیز، اون مردِ بزرگیه."

🔶مدرسِ جوونِ کلاس رویِ تختهِ وایت بردِ کلاس اسمِ چنگیز رو با حروفِ انگلیسی نوشت و پرسید: "اینو میگی‌؟ "دخترک خوشحال و مطمئن گفت بله. من تنها ایرانی‌ کلاس نبودم. پسرِ جوانی گفت: "چنگیز خان یه قاتله، یه خونخوار بزرگ، تو اینو نمی‌دونی؟" دخترکِ مغول با چشممهایِ در اومده فوری منکر شد، نه این اون نیست، اشتباه می‌کنین. اون مهربون و بزرگ و فوق‌العاده بوده.

🔷من بهش توضیح دادم: "اون به کشورِ من حمله کرده و تقریبا هر کی‌ سرِ راهیش بوده کشته. به خیلی‌ کشور‌ها رفته و این کار رو کرده. معروفه. اون کجاش مهربون و فوق‌العاده و قهرمان بوده؟" دخترک اصرار کرد: "اشتباه می‌کنین. با یکی‌ دیگه اشتباه گرفتین." 

🔶خانمی از لهستان که با نامزدش کلاس‌ها رو شرکت میکرد، کنارِ دخترک مغول نشسته بود، رویِ گوشی موبایلش، عکسِ چنگیز خان رو بهش نشون داد و توضیحاتِ زیرِ عکس رو براش خوند. دستهایِ دخترک می‌لرزید. همه شروع کردن هر چی‌ راجع به چنگیز خان می‌دونستن به دخترک گفتن. شوکّه بود، با چشمایِ پر اشک گفت: "اینا دروغه، اینا رو حتما دشمناش گفتن. اون مردِ بزرگ و مهربونی بوده." هر چه ما اصرار میکردیم، اون منکر میشد. دیگه داشت عصبانی‌ میشد. هی‌ میگفت: "مهربون بوده."

🔷همکلاسی شیطونِ آلمانیمون خندید و گفت: "به هر کسی‌ می‌شه لقبِ مهربون داد غیرِ چنگیز خان مغول،"  و یه عکسِ ترسناک از چنگیز خان رویِ مبایلش به دخترک مغول نشون داد. دخترک گوشی موبایلشو در آورد و عکسِ بک گراندِ گوشیشو نشونمون داد و گفت: "اشتباه می‌کنین، اینه."

🔶اینقدر حرفهاش برایِ همه ی ما عجیب بود که همه با هم یهو زدیم زیرِ خنده. کی‌ فکر میکرد یه روزی بشینیم و به یه نفر که در وصفِ انسانیتِ چنگیز خانِ مغول حرف میزد گوش بدیم آخه؟ دخترک با چشمایِ اشکی و ناراحت نگاهمون میکرد. مدرسِ جوونِ کلاس سعی‌ کرد میونه رو بگیره: "چند تا لینک از چند تا کتابخونه ی معتبر برای همه میفرستم، اونا رو می‌خونیم و دفعه ی بعد در موردش حرف می‌زنیم، چطوره؟ "

🔷اون دخترِ مغول دیگه هرگز به اون کلاس نیومد. نمیدونم هیچوقت اون لینک‌ها رو خوند یا نه. شاید خوند و نتونست با حقیقت روبرو شه. نمیدونم! ولی‌ اینو میدونم که من خودم چندین روز خوب نخوابیدم، صد‌ها بار از خودم سوال کردم: *"چنگیز‌هایِ زندگی‌ من چه کسانی‌ هستند؟"

🔶سوالِ خیلی‌ ترسناکی بود...اون روزِ بارونی فهمیدم شجاعانه‌ترین کارِ دنیا حرف زدن با آدم‌ها از کشور‌ها و با فرهنگ‌هایِ مختلفه. و فرصت دادن به خودمون که گاهی دنیا رو با چشم‌هایِ دیگران هم ببینیم.🍃🍃🍃🌷🌷🌷

@Archiveofeducationalcontent


دولت ، هویت و‌ مهاجرت

به طور سنتی هویت افراد در نتیجه شناخت و‌خود آگاهی صورت می گرفت که افراد در محیط خانواده، محله، مدرسه،شهر و کشور و … پیدا می کردند. به همین خاطر هویت افراد لایه لایه است چون آنها در لایه های مختلفی از جامعه رشد و پرورش پیدا می کنند. در قرون گذشته لایه های محلی ‌بسیار پر رنگ و برجسته و تاثیر گذار بود. با شکل گیری دولت‌های ملی و آموزش عمومی، لایه های ملی و قومی تقویت شد.

امروزه نقش دولت‌ها در هویت سازی روز به روز در حال کمتر شدن است. یک بچه در سنین کودکی و نوجوانی (دوره هویت سازی ) بسیار بیش از خانواده، مدرسه و‌محله، در فضای مجازی زندگی، رشد و پرورش پیدا میکند. فضای مجازی شناخت و هویت فرد را شکل می‌دهد.
هویتی که دنیای مجازی می سازد با آن هویتی که دنیای حقیقی می ساخت بسیار متفاوت است. فردی که در دنیای مجازی زندگی و سیر می کند به طور طبیعی شرایط زندگی خود را در گستره جهانی مقایسه می کند. بیشتر و بیشتر فردگرا می‌شود. علاقه های محلی و قومی ‌وملی گسسته می شوند.
این موضوع پیامدهای مثبت و منفی دارد. پیامد منفی آن، شاید از نگاه سنتی، عدم دلسوزی و از بین رفتن تعصبات ملی و مذهبی باشد. انسان جدید هویت قومی و ملی و مذهبی ضعیفی دارد. این موضوع بر خلاف دوران دولت ملی، ساختن یک ماشین جنگی قوی را دشوار می سازد. نیرویی که به راحتی حاضر باشد برای خاک و یا عقیده بجنگد روز به روز کمتر می شود.
افراد به راحتی می توانند صحت و سقم بسیاری از اموخته های خود را چک کنند و یا عملا در معرض افکار و آرای زیادی ( درست یا غلط- خوب یا بد) قرار می گیرند. هویتهای جدید بسیار سیال و متکثر تر از گذشته اند. از نظر شناختی فرصتی به اندازه جهان بر روی بسیاری گشوده شده. افراد بسیار بهتر از گذشته می توانند دوستان و‌دشمنانی در سراسر جهان داشته باشند. در این شرایط برنده کسانی هستند که محتوای مناسب با قابلیت رقابت در عرصه جهانی تولید می کنند. انها می توانند دوستان بیشتر و دشمنان کمتری بسازند.
این هویت سیال و شناخت جهانی، تحرک جمعیتی را از سطح ملی بالاتر برده و جهانی ساخته. اطلاعات دریافتی به آنها میگوید کجا جهان جای بهتری برای زندگی است. فردگرایی به آنها می گوید عمر کوتاه خود را کجا سپری کنند.
برای جذب نخبگان و جلوگیری از مهاجرت آنها یک راه بیشتر وجود ندارد. باید جای بهتری برای زندگی آنها ساخت. در اینجاست که نقش و جایگاه دولت اهمیت پیدا می کند.


به دلیل سوگیریهای حزبی/جناحی، درک و شناخت غیرحزبی دشوار است. دو راه برای مدیریت تهدیدات مشترک متصور هست: یکی، وجود مکانیسمهای گفتگوی فراحزبی/جناحی که به شناخت و ادراکی فراجناحی/فراحزبی کمک کند؛ دوم؛ وجود مکانیسمهای گفتگو/تعامل میان نهادهای حاکمیتی غیرحزبی (امنیتی/نظامی). در هر دو مورد در ایران به دلیل تمایل به حفظ وضع موجود، کسی ورود نمی کند. اما تجربه نشان داده تمایل به حفظ وضع موجود نیز به حفظ آن کمک نمی کند و عملا به دلیل فعالیت نیروهای مخرب منطقه ای و بین المللی، به بدترشدن وضع موجود منجر می‌شود ( روند چهل ساله).


سوگیریهای شناختی

 
۴- سوگیری حفظ وضع موجود: سوگیری وضع موجود زمانی است که هم و غم کنشگر انسانی حفظ وضع موجود است و انگیزه ای برای بهبود آن ندارد. روابط ایران و آمریکا نیز سالهاست دچار چنین وضعی شده. تصمیم گیرندگان سیاسی به دلیل سوگیریهای مختلف شناختی و تجارب منفی تایید کننده آنها، انگیزه و تمایلی برای تغییر و بهبود وضع موجود ندارند. آنها دائم سخنانی بر زبان می آورند که وضع موجود را توجیه کنند و آنرا طبیعی نشان دهند. دلایل شکستها و ناکامی های گذشته بررسی نمی شود و با ذاتی و هویتی پنداشتن ریشه مشکلات، تلاش می شود تا آنها عادی جلو کنند و اینکه چاره ای جز کنار آمدن با وضع موجود نیست.
آنها تلاش می کنند به جای فکر کردن به حل مسائل، صورت مسئله را پاک کنند. از دید ایران، آمریکا همین هست که هست و می توان در جهان بدون آمریکا زندگی کرد و منافع خود را در آن پیش برد. از دید آمریکا نیز ایران همین هست که هست و باید آنرا مهار و منزوی و تحریم کرد تا روزی در نتیجه تحولات داخلی دچار تغییر اساسی شود و یا فرصت مداخله بیرونی فراهم گردد. به همین خاطر، حتی زمانی که برای  حل مسائل تلاش می شود، هدف حل همه مسائل نیست بلکه هدف حل مسائلی است که به ادامه وضع موجود کمک نماید. به همین خاطر، عمده مذاکراتی که طرفین انجام داده اند مذاکرات مقطعی-موضوعی بوده. و آن هم در بافتار تداوم خصومتهای قبلی و گاهی تشدید آنها صورت گرفته که مبادا خدای ناخواسته سوء تفاهمی برای دیگران پیش نیاید که آنها دنبال حل مسائل هستند!!
هر دو طرف آنقدر هزینه تخاصم پرداخته اند که نمی خواهند برای بدتر شدن اوضاع مقصر شناخته شوند. البته ترامپ تا حدی از این قاعده مستثنی بود. هر چند او نیز تلاش کرد ایران را برای خروج از برجام مقصر جلوه دهد. سیاست ایران نیز در ان دوره "نه مذاکره نه جنگ" بود. این عبارت تلاش برای حفظ وضعیت جنگ سرد موجود را نشان می دهد. این سوگیری ذهنی یکی از دلایلی است که در به شکست کشاندن تمامی تلاشهای صورت گرفته برای گفتگو و تنش زدایی نقش داشته است. به همین خاطر نوعی اینرسی در روابط ایجاد شده که تحولات آن تابع تحولات در سایر حوزه ها و روابط میان بازیگران است. در شرایطی که هر دو کنشگر ایران و آمریکا واقعیت دارند و شدیدا بر هم تاثیر گذارند و برای هم هزینه ساز، تلاش برای نادیده انگاشتن همدیگر، خلاف واقعگرایی است و هیچ مشکلی را حل نمی کند.
 


سوگیری شناختی

۳- تجانس احساسی Mood congruence : این سوگیری با تاثیر بافتار پیوند نزدیکی دارد. بر اساس این سوگیری، افراد شاد مسائل شاد را بیشتر به یاد می َآورند و افراد غمگین، موضوعات و خاطرات غم انگیز. یعنی میان احساس فردی و یادآوری اطلاعات رابطه وجود دارد. مفاهیم در حوزه علوم انسانی و به خصوص علوم سیاسی و روابط بین الملل خنثی نیستند بلکه بار احساسی دارند و از این بار احساسی استفاده زیادی در گفتمان سازی، روایت سازی و جلب حمایت عمومی به عمل می آید.
روابط ایران و آمریکا نیز با کوله باری از تجارب و مفاهیم منفی آمیخته شده و ذهن تصمیم گیرندگان دو کشور را احاطه کرده که دارای بار احساسی متوسط، شدید و یا بسیار شدید هستند. هنوز کودتای 28 مرداد در ایران و یا گروگانگیری در آمریکا زنده است اما بار احساسی آنها در گذر زمان کاسته شده اما بار احساسی ترور سردار سلیمانی در ایران و یا بار احساسی حمله به عین الاسد و یا اعتراضات داخلی ایران و نحوه مقابله با آن، بسیار بالاست. به همین خاطر هر اتفاق منفی مهمی که می افتد و بار احساساتی بالایی دارد،  یاد و خاطره حوادث و تجربیات منفی گذشته را نیز زنده می کند. این امر سبب می شود تا تمایل به مذاکره و گفتگو برای ماهها و شاید سالها به تعویق بیافتد. مقامات سیاسی از نظر تاثیرپذیری از احساسات تفاوت چندانی با افراد عادی ندارند. گاهی از نظر احساسی بسیار آسیب پذیرتر هستند. احساس غرور، عظمت و شکوهی که در نتیجه یک تصمیم کسب می کنند و یا احساس تحقیر، تضعیف، و شکستی که در نتیجه یک تصمیم نادرست یا اقدام ناخواسته بر آنها تحمیل می شود، بسیار بیشتر از افراد معمولی است.
در حوزه دوره مذاکرات برجام، ایران گفتگو در خصوص سایر موضوعات را منوط به تجربه برجام کرد. این موضوع علاوه بر بعد عقلانی و محاسباتی آن، بعد احساسی نیز داشت. ایران پس از سه دهه و با پشت سرگذاشتن تجارب ناموفق متعدد، وارد مذاکره مستقیم با آمریکا شده بود. لذا طبیعی می نمود که از نظر احساسی آمادگی ورود به سایر موضوعات که جنبه احساسی بیشتری داشتند را نداشت. این موضوع مورد سوء استفاده رقبا و دشمنان منطقه ای ایران قرار گرفت. آنها تصمیم گرفتند برای جلوگیری از شکل گیری روابط ایران و آمریکا و مذاکرات بیشتر، برجام را به شکست بکشانند. شکست برجام می توانست یک تجربه منفی بزرگ دیگر به فهرست تجارب منفی میان ایران و آمریکا اضافه کرده و تعامل میان آنها را برای مدتها به تاخیر اندازد.
از همین زاویه تلاش برای ایجاد درگیری نظامی میان ایران و آمریکا در دوره ترامپ توسط اسراییل و عربستان تلاشی حساب شده بود که تا حدی نیز موفق شد. درگیری نظامی، احساس خصومت را میان دو کشور را به اوج می رساند و مذاکره مستقیم را سالها به تاخیر می اندازد. هر چه احساسات منفی بیشتری به هم گره بخورند، تصمیم گیرندگان تمایل بیشتری دارند تا رفتار همدیگر را منفی تفسیر و تحلیل کنند. برای جلوگیری از آنچه رخ داد، ایران می توانست همزمان با مذاکرات هسته ای،  مذاکرات دو جانبه با عربستان را نیز با جدیت در دستور کار قرار دهد و گروههای فلسطینی را به یافتن راه حل مسالمت آمیز تشویق نماید. نه تنها چنین کاری صورت نگرفت، بلکه به موازات مذاکرات برجام، تنشهای منطقه ای اوج گرفت


لیبرالیسم آسیایی و مرکانتلیسم غربی!!!
مشکل جمهوری اسلامی با نظام لیبرال غربی قابل درک است. لیبرالیسم سیاسی در پاسخ به سلطه مذهب بر جامعه در اروپا مطرح شد و لیبرالیسم اقتصادی در پاسخ به سلطه دولت بر اقتصاد در اروپا و آمریکا. در نهایت نیز لیبرالیسم هم سلطه مذهب بر جامعه را برانداخت و هم سلطه دولت بر اقتصاد. لذا نظام جمهوری اسلامی دلایل کافی برای مخالفت با نظم لیبرال دارد. هم دولت مذهبی است و هم اقتصاد دولتی که به سمت شبه دولتی در حرکت است.  
در روسیه پس از کمونیسم، اقتصاد تحت کنترل نظام الیگارشی قرار گرفت (شبه دولتی)؛ و به نظر می رسد مذهب نیز نسبتا با دولت همراهی می کند. در چین، دولت، ارزشهای سنتی و فرهنگی کنفوسیوسی را پاس می دارد و اقتصاد نیز توسعه گرای دولت محور است. جمهوری اسلامی در حال حاضر (ظاهرا) تعارض ارزشی، امنیتی، اقتصادی چندانی با روسیه و چین ندارد و گسلهای تعارض منافع و ارزشها فعال نیستند. بنابراین زمینه های توسعه و گسترش روابط وجود دارد و از این زمینه ها نیز باید استفاده کرد.
اما این همه واقعیت نیست. در دو سطح خرد و کلان روندهایی وجود دارد که نشان می دهد سیاست خارجی به شناخت، نگاه و رفتاری متوازن نیاز دارد. تفکر آرزومندانه حلال مشکلات نیست.
اول؛ پیشرفت چین و دیگر اقتصادهای توسعه گرا هیچ یک ناشی از سیاست نگاه به شرق نبود. چین خود با نگاه به غرب توسعه یافت و نه شرق آن زمان یعنی بلوک شرق سابق. توسعه چین مدیون سرمایه و تکنولوژی غرب و همکاری اقتصادی و امنیتی با غرب است و نه تعارض و رویارویی با غرب ( اروپا و آمریکا). تجربه بقیه قدرتهای نوظهور نیز متفاوت نیست.
دوم؛ لیبرالیسم در اروپا نتیجه تحولات اقتصادی، اجتماعی و تکنولوژیک و ناکارامدی تفکرات حاکم در پاسخگویی به مشکلات بود. تحولات علمی و اقتصادی، فردگرایی را گسترش داد و تقویت فردگرایی، تقاضا برای حقوق و آزادیهای فردی را به دنبال داشت. آیا این تحولات در چین ممکن نیست؟ چین با افتخار می گوید که حدود 800 میلیون نفر را از خط فقر نجات داده؛ دستاوردی بزرگ و ستودنی است. نیازهای بعدی 500 میلیون طبقه متوسط چینی چه خواهد بود؟ در نظامهای متاثر از تفکرات کنفوسیوسی از جمله ژاپن، قدرت و ثروت قداست دارد و مردم به آن احترام می گذارند. ژاپن به مراتب جمع گرا تر از چین است و اقتصاد مرکانتلیستی در شدیدترین وجه آن در ژاپن رشد کرد. کره جنوبی پس از آن قرار داشت. اما آیا ژاپن وکره جنوبی و تایوان با همان نظام اقتصادی توسعه گرای مرکانتلیستی دولت محور باقی ماندند؟ آیا چین، راه ژاپن و کره جنوبی طی نمی کند؟ آیا شاهد گسترش ارزشهای لیبرالیستی در چین نیستیم؟ آیا این امکان وجود ندارد که به لحاظ ارزشی شرق و غرب جای خود را عوض کنند؟ یعنی شاهد لیبرالیسم آسیایی و مرکانتلیسم غربی (ترامپیسم) باشیم؟
سوم؛ در روسیه فعلا، تحول اقتصادی، اجتماعی و تکنولوژیک جدی به چشم نمی خورد.  جنگ دیر یا زود تمام می شود. آیا خود جنگ اوکراین و "دستاوردهای آن" دولت محوری را در روسیه به زیر سوال نخواهد برد و منشاء تحولات در روسیه نخواهد شد؟ اقتصاد آسیب دیده از جنگ چه مسیری را در پیش خواهد گرفت؟ آیا به تعارض و رویارویی با غرب ادامه می دهد؟
چهارم؛ از نظر نهادی، ما همچنان گروه 7 را داریم که لیبرال است. در مقابل آن گروه بریکس را داریم که اعضای آن دولت محوراند. اتحادیه اروپا را داریم با گرایش لیبرال؛ و سازمان شانگهای، با گرایش مرکانتال. اما اعضای اصلی همه آنها در قالب گروه بیست یکجا جمع می شوند و یا اعضای کلیدی هر دو گروه هنوز ترکیب اصلی شورای امنیت سازمان ملل را تشکیل می دهند. لذا نظام بین الملل پساغربی قبلا شکل گرفته. این نظام ترکیبی/هایبریدی است از نظامهای لیبرال و مرکانتال که با هم همکاری، همفکری و تعامل و البته رقابت و تعارض هم دارند. اینکه چرا ما نتوانسته ایم با چنین مجموعه های وسیع و متنوعی کار کنیم، قابل تامل است.
از این تحولات، نه تنها بازیگری بیرون نمی آید که هزینه سیاست خارجی ایران را بپردازد، بلکه ممکن است فشارهایی که طی دو قرن از شمال و غرب شاهد بودیم، طی دو قرن آینده از جانب شمال و شرق و غرب و شاید از هر چهار سو شاهد باشیم. به همین خاطر لزوم  طراحی و اجرای سیاست خارجی متوازن از هر دو بعد شناختی و رفتاری احساس می شود.  اگر منافع را به ایدئولوژی دولتهای حاکم گره بزنیم، با تغییرات ایدئولوژیک (که دیر یا زود رخ می دهد)، همه گرهها باز می شود. شاید الان لیبرالیسم شرقی و مرکانتلیسم غربی پدیده دور از ذهنی باشد، اما احتمال آن وجود دارد.
اندیشه ها تا زمانی دوام می آورند که کارامد باشند. زمانی که قدرت تبیین و کارامدی خود در اجرا را از دست دادند، لاجرم باید مورد بازنگری و اصلاح و حتی تغییر قرار گیرند. در این روند، نظامهای باز، اصلاح می شوند و نظامهای بسته، با مشکل مواجه می گردند.


سوگیریهای شناختی
۲- تاثیر بافتار[i]context effect :
تاثیر بافتار به تاثیر عوامل، داده ها و پس زمینه یک تصویر بر ادراک آن می پردازد. اگر فردی نا آشنا را در جمع دوستانتان ببینید برداشت متفاوتی نسبت به وی خواهید داشت تا اگر همان شخص را در جمع رقبا و احتمالا دشمنان. به همین صورت رفتار و تحولات کشوری که دوست یا شریک در نظر گرفته می شود  بسیار متفاوت از کشوری تفسیر می گردد که به عنوان دشمن و یا رقیب تعریف شده است.
 ما تقریبا هیچ پدیده ای را بدون مراجعه ذهن به بافتار آن درک نمی کنیم.  بافتار، هر پدیده را برای درک بهتر در یک پس زمینه می نشاند و با اطلاعات دیگر ربط می دهد. برای مثال برای برخی سیاست عدم مذاکره با آمریکا از سوی ایران قابل درک نیست. آنها ایران و آمریکا را دو کنشگر عقلایی تصور می کنند که می توانند از طریق مذاکره مستقیم مسائل خود را حل کنند. اما این یک فرض است.
اولا هر دو کشور برای طرف مقابل، به مثابه یک مفهوم است که با مفاهیم منفی بسیاری گره خورده است. مفهوم آمریکا در ذهن یک تصمیم گیرنده سیاسی انقلابی ایران با کودتای 28 مرداد، حمایت از شاه، حمایت از صدام حسین، حمایت از گروههای معاند و تجزیه طلب، تلاش برای کودتا، زدن هواپیمای مسافربری، جنگ اقتصادی، زدن سکوهای نفتی و ترور سردار سلیمانی .... پیوند زده شده است. تصویر ایران در آمریکا نیز با گروگانگیری، شعارهای مرگ بر آمریکا، تعصبات مذهبی، آمریکا ستیزی، غرب ستیزی، نقض حقوق بشر، مخالفت با دموکراسی، حمایت از تروریسم، تلاش برای دستیابی به سلاحهای کشتار جمعی، یهودستیزی، نقض حقوق زنان، بی ثباتی های منطقه ای در خاورمیانه و ... پیوند زده شده است.
در این میان، تجارب مثبت در روابط ایران و آمریکا مثل حمایت آمریکا از حفظ تمامیت ارضی ایران پس از جنگ جهانی دوم در مقابل شوروی و یا نقش ایران در مقابل تروریسم در عراق و افغانستان و سوریه به کلی به فراموشی سپرده می شود.  به همین خاطر هر دو تصمیم گیرنده ایرانی و آمریکایی برای ورود به مذاکره و گفتگو باید از موانع ذهنی بسیاری عبور کنند که برای آنها پر هزینه است. لذا بسیاری ترجیح می دهند از زیر بار مسئولیت شانه خالی کرده و عطای مذاکره و گفتگو را به لقایش ببخشند. زمانی که تصاویر منفی برجسته می شوند، منافع مشترک به فراموشی سپرده می شود، حتی اگر آن منافع احیای برجام باشد.


[i] . Raphael Thomadsen1 & Robert P. Rooderkerk… “How Context Affects Choice”;  https://www.hbs.edu/ris/Publication%20Files/Thomadsen%20et%20al%202017%20-%20How%20Context%20Affects%20Choice_3053d369-3473-45fc-94a3-b18cd100d5d3.pdf


سوگیریهای شناختی
سوگیری یعنی قضاوت یا استدلالی که از قواعد پذیرفته شده پیروی
نمی کند. مثلا از پشتوانه منطقی و شواهد کافی برخوردار نیست.
سوگیریهای شناختی بسیار متنوع اند. برخی از مهم‌ترین آنها عبارتند از: سوگیری توجه (محدودیت توجه)، تصدیق، آشنایی، بافتار، احساس، همدلی، وضع موجود، طرحواره، سرمایه گذاری نادرست، صورت بندی، تعهد، اثر معکوس، قدرت،  اعتماد به نفس کاذب، مراجع فکری و خطرگریزی/پذیری.

این سوگیریها جدا از هم نیستند بلکه بسیاری از آنها پیوند نزدیکی با هم دارند و هر سوگیری می تواند سوگیریهای دیگری به دنبال داشته باشد. لذا آنها را نباید به عنوان مفاهیمی مجزا دید.

 
1- سوگیری توجهAttention Bias: در سوگیری توجه فرد به یک دسته از اطلاعات توجه بیشتری می نماید تا دسته ای دیگر. در شرایط خطر و تهدید تمامی توجه فرد یا گروه بر تهدید/خطر متمرکز می شود. البته همین خطا در هنگام فرصت نیز ممکن است رخ دهد. به این معنی که تمامی توجه فرد بر مزایا و منافع یک گزینه باشد به گونه ای که از توجه به خطرات و عواقب منفی آن خودداری نماید.
این سوگیری بر تصمیمات مربوط به سیاست خارجی می تواند بسیار تاثیر گذار باشد. برای مثل یک حادثه ای مثل یک حادثه تروریستی یا خرابکاری در کشور شما اتفاق افتاده است و شما یک "دشمن" دارید. توجهات افراد به سرعت متوجه "دشمن" از پیش تعریف شده می شود. ممکن است این توجه درست باشد اما ممکن است هم نباشد. در حادثه هدف گیری هواپیمای مسافربری در ابتدا باورکردنی نبود که این حادثه توسط پدافند خودی صورت گرفته باشد. دلایل بسیار زیادی در رد این فرضیه ذکر می شد اما متاسفانه واقعیت چیز دیگری بود . البته خود آن تصمیم نیز به نظر می رسد از سوگیریهای شناختی ناشی شده بود. احتمالا توجه افرادی که تصمیم به شللیک می گیرند چنان بر "خطر حمله دشمن" متمرکز است که گزینه های دیگر را مد نظر قرار نمی دهند.
در آمریکا و اروپا نیز سوگیری توجه به کرات مشاهده شده است. در این کشورها به محض وقوع هر حادثه تروریستی انگشت اتهام به سمت گروههای اسلامی نشانه می رود. مدتها القاعده متهم درجه یک همه رویدادها بود و سپس داعش جای آنرا گرفت. در حالی که برخی از این حوادث تروریستی ریشه داخلی داشت و توسط گروههای دست راستی در داخل این کشورها رخ داده بود. پیش از آن یکی از دلایل موفقیت القاعده در نفوذ در آمریکا این بود که توجه اصلی سرویسهای اطلاعاتی بر ایران و گروههای وابسته با تمرکز داشت. این در حالی بود که عمده اقدامات خشونت آمیز توسط گروههایی می گرفت که ریشه در درون متحدین آمریکا در خاورمیانه داشتند.
این سوگیری بسیار می تواند مورد سوء استفاده سرویسهای خارجی و گروههای تروریستی قرار گیرد. زمانی که تصمیم گیرندگان کاملا متوجه یک عامل دیگری هستند، آنها می توانند دست به خرابکاری بزنند و یا با توجه به اینکه مثلا در یک کشور عمده توجهات متوجه شهروندان کشور x است، از شهروندان کشور z برای خرابکاری استفاده نمایند.  

سوگیری توجه در هنگام خطر تا حدی نیز طبیعی به نظر می رسد. برای پرهیز از پیامدهای ناخواسته چنین محدودیتهایی، شاید لازم باشد در هنگام خطر، علاوه بر افرادی که مسئول تمرکز بر آن خطر/تهدید هستند، افراد دیگری نیز وجود داشته باشند که موضوع را فراتر از آن ببینند تا بتوانند تا حدی از خطاهای تصمیم گیری در شرایط حساس بکاهند. این موضوع در خصوص تصمیماتی که بر فرصتها و منافع متمرکز است نیز صادق است. یعنی باید افرادی باشند که بتوانند به عواقب ناخواسته و یا تبعات منفی یک تصمیم بیشتر توجه کنند.


برخی گزاره های مهم بر گرفته از علوم شناختی
همچنانکه گفته شد، علوم شناختی به عنوان یک علم میان رشته ای در برگیرنده ایده ها و گزاره هایی از روانشناسی، زبانشناسی، فلسفه، علوم کامپیوتر، هوش مصنوعی، عصب شناسی و انسانشناسی است که به مطالعه ذهن و هوش  و رابطه آنها با احساس، رفتار و تصمیم گیری می پردازد. گزاره های ذیل ث برگرفته از مباحث مطرح در علوم شناختی است که می تواند در سیاست خارجی و دیپلماسی نیز استفاده شود.
• شناخت و نظام شناختی که ما از آن در طول عمر استفاده می کنیم، از بدو تولد و به تدریج از طریق مشاهده و تجربه شکل می گیرد.
• حواس و مغز در دریافت و پردازش اطلاعات بی طرفانه و دقیق عمل نمی کند. مغز، سوگیریهایی دارد و اطلاعات دریافتی از طریق حواس را باز سازی و پردازش می کند.
• حتی چشم و گوش که دقیق ترین ابزارهای دریافت مستقیم انسان به شمار می روند تمامی اطلاعات را دریافت و ارسال نمی کنند. به همین خاطر خطاهای بینایی و شنوایی وجود دارند. این خطاها با افزایش سن ممکن است افزایش یابند.  
• نظام شناختی شکل گرفته در درونی مغز و نحوه پردازش اطلاعات در آن تحت تاثیر اطلاعات ورودی و تجارب پیشین قرار دارد.
• مغز یک انبار سازماندهی شده منظم مثل هارد کامپیوتر نیست که تمامی اطلاعات و ادراکات را برای همیشه در خود نگه دارد و هر موقع بخواهیم آنرا عینا در اختیار ما قرار دهد. مغز بسته به نوع فعالیت می تواند منابع خود (نرونها و حافظه ) را به فعالیتهای مختلف تخصیص دهد. از این نظر اقتصادی عمل می کند. آنچه استفاده نمی شود را پاک می کند (فراموشی).
•   نظام شناختی در مغز ثابت نیست و انسان ز گهواره تا گور ظرفیت یادگیری و تغییر دارد و با تمرین و آموزش توانمندیهای جدید کسب می کند. اینکه از این ظرفیت استفاده کند و یا دچار جمود فکری شده، بحث دیگری است.
• اصلاح رفتار نادرست به دلیل شکل گیری بعد شناختی آن در مغز (عادت)، ممکن، اما مشکل تر از آموزش رفتار جدید است. شناخت بسیار تدریجی شکل می گیرد و به کندی نیز تغییر می کند.
• احساسات تاثیر زیادی بر  چگونگی ادراک، استدلال و رفتار بر جای می گذارد. در روابط انسانی ( از جمله روابط بین الملل) احساس (دوستی، خصومت، رقابت و ...) نقش مهمی در چگونگی پردازش اطلاعات و پیوند زدن آنها با دیگر تجارب، ارزشها و مفاهیم و تصمیات ایفا می کند.
• ملاک قضاوت و ارزش گزاری (درست و غلط بودن) و مطلوبیت رفتار (کسب سلامتی، لذت، امنیت، ثروت، مقام، پرستیژ، ثواب اخروی، رضای خدا، ادای تکلیف) در نتیجه تعاملات و آموزشهای اجتماعی در ذهن شکل گرفته. به همین خاطر می بینیم دو گروه با داشتن ارزشها و باورهای نزدیک به هم، صادقانه و از روی نیت پاک همدیگر را می کشند و از درگاه حضرت حق درخواست کمک و پاداش اخروی دارند.
• نظام شناختی تصمیم گیرنده سیاسی است که مهمترین نقش را در روابط سیاسی/ اجتماعی ( شامل روابط بین الملل) ایفا می کند. بیشتر آنچه که در دنیای سیاسی/اجتماعی "تهدید آمیز" تلقی می شود، از نظر شناختی پردازش شده و به لحاظ اجتماعی ساخته می شود. لازمه درک و مدیریت بهتر روابط، اختلافات و خصومتها در حوزه سیاست خارجی، درک نظام شناختی و سوگیریهای آن است که در بخش‌های بعدی به آنها پرداخته خواهد شد.
• بر اساس این گزاره ها، شناختی که ما بر اساس آن اقدام به تصمیم گیری و رفتار می کنیم، شناختی عینی، دقیق و بی طرفانه نیست. بلکه این شناخت، خود نیاز به توجه و شناخت دقیق تر دارد تا از ضریب خطاهای شناختی و تصمیم گیری کاسته شود.


کاربردهای شناخت در دیپلماسی
بر اساس نظریات شناختی، رفتار انسان متاثر فرایندهای ذهنی وی است که قضاوتها و تصمیماتش را شکل می دهد. بر این اساس در حوزه سیاست خارجی و دیپلماسی بازیگر اصلی فرد و شبکه ارتباطی نرونهای درون مغز اوست.
⁃ در دیپلماسی شناختی، فرد و شناخت فردی اصل است. ما به قضاوت و تحلیل شرق و غرب نمی پردازیم. چه کسی؟ کجا؟ کی ؟و چرا؟ فلان حرف را زد یا اینکار را انجام داد؟
- شناخت امری پویا و متغییر است. لذا فرد به واسطه تاثیر پذیری از اطلاعات و محیط ذهنی اش، در دو زمان یکی نیست.
⁃ به دلیل تغییر پذیری شناخت. فرصتها و چالشها دایمی اند و ثابت و‌پایدار نیستند. - لذا قبل از هر ملاقات و‌گفتگو و مذاکره باید افراد را خوب شناخت. تحصیلات، تجارب، نوشته ها، مصاحبه ها، محل زندگی، سخنرانیها، علایق، ارتباطات، کتب مورد علاقه، همگی سرنخهایی برای ورود به دنیای درون فرد به دست شما می دهد.
⁃ جایی که فرد بازیگر اصلی است، روابط فردی نیز حرف اول و آخر را می زند. دیپلمات فاقد ارتباطات دیپلمات نیست.
⁃ افراد در محیطهای غیررسمی بهتر و بیشتر خودشان را نشان می دهند.
⁃ کار دیپلمات، قبل از مذاکره، کار کردن روی شناخت افراد است.
⁃ شبکه ارتباطی نرونها همانند نرم افزارهای مختلف درون مغز است. قبل از اینکه شروع به صحبت کنید، ببینید تصمیم دارید کدام نرم افزار ( نرونهای مغز) را فعال کنید؟
⁃ از منظر شناختی، همه ملاقاتها مفیدند: یا موفق بوده اید و تاثیرگذار و یا ناموفق. اگر ملاقات یا مذاکره خوبی نبود، دلایل شناختی انرا برای ملاقاتهای بعدی مشخص کنید.
⁃ کشش مغز بی نهایت نیست. از ملاقات، مذاکره و‌گفتگوی طولانی و خسته کننده و یا در زمان خستگی خود یا دیگری حتما پرهیز کنید، مگر اینکه هدف شما شکست آن باشد.


شناخت چیست و چرا مهم است؟
علم شناختی یک مطالعه میان رشته ای ذهن و آگاهی (فهم، درک، هوش) در برگیرنده فلسفه، روانشناسی، هوش مصنوعی، عصب شناسی، زبانشناسی و انسانشناسی است. این رشته از اواسط دهه 70 میلادی که انجمن علم شناختی تاسیس و مجله علم شناختی منتشر شد، تاسیس گردید.[i] فرضیه مرکزی علم شناختی این است که تفکر بر حسب ساختار نمادها representation  در ذهن و فرایند محاسباتی که بر روی آن ساختارها صورت می پذیرد قابل فهم است.  نظریه پردازان شناختی معتقدند که در ذهن نیز نمادهای ذهنی همانند گزاره های منطقی، قوائد، مفاهیم، تصاویر و مقایسه ها analogies   وجود دارند و ذهن از فرایندهای ذهنی مثل استقراء یا قیاس deduction جستجو، تطبیق، چرخش و بازیابی  rotating and retrieval  استفاده می کند.[ii]
شناخت به طیفی از فرایندهای ذهنی اشاره دارد که به کسب، انباشت، دستکاری و یاداوری اطلاعات مربوط می شود. [iii]   هلدینگ شناخت کمبریج شناخت را " عمل یا فرایند ذهنی کسب دانش و درک از طریق فکر، تجربه و حواس" تعریف می کند. دایره المعارف بریتانیکا شناخت را " وضعیت و فرایندهای دخیل در دانستن... شامل برداشت و قضاوت" تعریف کرده است. بر اساس این تعریف، "شناخت، تمامی فرایندهای آگاهانه و ناخودآگاه مرتبط با انباشت دانش شامل برداشت، تشخیص، ادراک و استدلال شامل می شود. " [iv]
            بر اساس تعریف دایره المعارف بریتانیکا دو رهیافت کلی در خصوص نظریه شناختی معاصر وجود دارد. رهیافتی  که مغز را نوعی کامپیوتر می داند که کار آن پردازش اطلاعات است. این رهیافت "فرایند تفکر و استدلال در ذهن ( یا مغز)"  را با یک کامپیوتر پیشرفته مقایسه می کند که " برای کسب، پردازش، انباشت، و استفاده از اطلاعات به روشهای خاص طراحی شده است." رهیافت دوم، مبتنی بر کار روانشناس سویسی ژان پیاژه است که "انطباق شناختی"Cognitive Adaptation را مبتنی بر دو فرایند بنیادین می دانست: تشابه و سازگاری (  (assimilation and accommodation. تشابه، فرایند تفسیر واقعیت بر اساس مدل درونی شخص از جهان ( بر اساس تجارب پیشین) است؛  و سازگاری بیانگر تغییراتی است که شخص از طریق تعدیل یا تجربه در این مدل به عمل می آورد.
           در اینجا تعریف دایره المعارف بریتانیکا از شناخت را مبنا قرار می دهیم: یعنی "وضعیت و فراینده های دخیل در دانستن... شامل برداشت و قضاوت." و آنرا با رویکردی می آمیزیم که " فرایند تفکر و استدلال" در مغز انسان را با یک کامپیوتر پیشرفته مقایسه می کند. فرض کنیم اندکی اراده را نیز به این کامپیوتر پیشرفته داده ایم؛ با اطلاعاتی که در خود دارد، انتظار
داریم چگونه رفتار کند؟
اگر رابطه شناخت، احساس و رفتار را درک کنیم، در خصوص نظرات و رفتارهای خود و دیگران در هر دو سطح فردی و جمعی بیشتر تامل می کنیم.


چرا توجه به بعد شناختی دیپلماسی مهم است؟

آنچه ما در حوزه روابط بین الملل در قالب همکاری، رقابت، دوستی، دشمنی ... شاهدیم، حاصل چگونگی شناخت سیاستگزاران پیشین و فعلی نسبت به "خود" و "دیگری" است. خود این شناخت در خلاء شکل نگرفته، بلکه در محیط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و تبلیغاتی شکل گرفته است. عوامل درونی و بیرونی ذهن، نوع شناخت را جهت داده و بر  چگونگی تصمیم گیری و رفتار تاثیر گذاشته.  این کنش و واکنش ذهن و عین همواره ادامه داشته و به نظر می رسد توقف ناپذیر باشد.
اگر یک رابطه سیاسی/اجتماعی بر پایه شناختی درستی استوار باشد قاعدتا باید برای طرفین سودمند باشد و نه پرهزینه. تنها در عراق، ترامپ  مدعی بود که "ما هفت تریلیون دلار به خود هزینه تحمیل کردیم و هیچ نتیجه ای نگرفتیم." در ایران اغلب بحث می شود که مذاکره هزینه مند است و کمتر کسی می پرسد که رویارویی چطور؟ آیا بازیگران درگیر در منازعات منطقه ای و بین المللی هیچ راه دیگری جز راهی که پیموده اند، نداشته و ندارند؟ آیا تصمیمات طرفهای درگیر در منازعات بر اساس مبانی شناختی درستی صورت می پذیرد؟
تمامی تصمیمات بشر از چگونگی شناخت متاثر است. بخش قابل توجهی از هزینه هایی که کشورها در روابط خارجی متحمل می شوند، ناشی از چگونگی شناخت آنها نسبت به یکدیگر است. رد پای سوگیریهای شناختی در رقابتهای تسلیحاتی، منازعات سیاسی و نظامی، جنگهای داخلی، رقابتهای اقتصادی و برخوردهای نظامی پرهزینه دیده می شود. با توجه به اهمیت موضوع، تاثیر شناخت و سوگیریهای شناختی بر تصمیمات هر چقدر هم که باشد ارزش مطالعه و بررسی بیشتر دارد.

در این بحث سوالات زیادی مطرح است. فکر یا عقیده یا پندار چگونه شکل می گیرد؟ چه رابطه ای میان شناخت (افکار و عقاید) با رفتار وجود دارد؟ احساسات چه تاثیری بر تصمیم و رفتار دارند؟ اینها سوالات پیچیده ای است و از قدیم الایام در علوم مختلف مورد بحث بوده است. فلسفه، تاریخ، بیولوژی، دین، روانشناسی، نوروساینس و ... تلاش داشته اند به این پرسش پاسخ دهند. هر یک از آنها مبنای رفتار و تصمیم گیری بشر را در حوزه مطالعاتی خود جستجو می کند.
در کمتر نشستی است که این مطلب مطرح نشود که ما  " ما فلان کشور یا موضوع را به خوبی نمی شناسیم." آیا نمی توان گفت که بسیاری از کنشهای پرهزینه در حوزه سیاست خارجی و روابط بین الملل نیز (مثل  حوزه اقتصادی و اجتماعی و یا فردی) نتیجه عدم شناخت یا شناخت نادرست و یا متاثر از سوگیریهای و تعصبات شناختی است؟ برای پاسخگویی به این پرسش باید مبانی تصمیم گیری و رفتاری انسان را بیشتر مورد کندوکاو قرار داد. رفتار انسان با کنش شروع نمی شود بلکه کنش یک مرحله پیشینی دارد و آن شناختی است که کنش را جهت می دهد که آن نیز می تواند نتیجه چگونگی شناخت و کنش و واکنشهای پیشین باشد. لذا همیشه این سوال قابل طرح است که نقطه شروع کجاست؟
بحث شناخت، سوگیریهای آن و تاثیر آنها بر رفتار یک بحث بسیار گسترده ای است. همچنانکه از نمودار ذیل پیداست، سوگیریهای شناختی بسیار متنوع و متکثرند. در اینجا تلاش می شود به تدریج به بحث شناخت و سوگیریهای شناختی تاثیر گذار بر دیپلماسی پرداخته شده است. هدف این مقاله بررسی اولیه این موضوع است تا دریابد تا چه حد سوگیرهای شناختیCognitive Biases  می توانند در توضیح علل احتمالی تداوم روابط دوستانه یا خصمانه میان کشورها نقش داشته باشند.


سلام خدمت اعضای محترم
از این پس در این کانال به مباحث مرتبط با دیپلماسی از زاویه نظریات شناختی پرداخته خواهد شد.




Репост из: شارنامه| صلاح الدین خدیو
🔺ایران امروز و نگاه بلند علی اکبر داور

داور در سرمقاله شماره 30 حمل 1302 مرد آزاد نوشت: " ایران تنها دو سال برای اصلاحات اساسی فرصت دارد اگر همسایه های محترم شمال و جنوب ما با هم کنار آمدند و شبیه عهدنامه ی 1907 معاهده ای بستند، استقلال ما دوباره در مهلکه خواهد افتاد."
داوری بنیانگذار دادگستری نوین ایران نه تنها پیشگویانه بود، بلکه حکایت از ذهنی دوراندیش داشت که برای امروز هم تازه است. مقصود وی فروپاشی قدرت روسیه تزاری بر اثر شکست در جنگ جهانی اول و انقلاب کمونیستی بود که موقتا توسعه طلبی ارضی و سیاسی آن را متوقف کرده و پس از یک قرن فشاری طاقت فرسا از گرده ایران برداشته شده بود.
فشار روس از بالا هنگامی که با طمع ورزی و توسعه طلبی انگلیس در پایین هم راستا می شد، موجب بهم فشردگی کشور تا سر حد خفگی و سلب عاملیت و نقض حاکمیت آن بود.
داور می دانست که " سکتە روس " موقتی است و با گذشت پنج سال از تحولات انقلابی در آستانه بهبودی است و چیزی به انقضای مهلت ایران برای برداشتن گام های اساسی و اصلاحی لازم نمانده است.
پیشگویی وی به حقیقت پیوست. روس ها در قالب شوروی خیزی بلندتر برداشته و 20 سال بعد به قدرتی جهانی تبدیل و مرزهای امپراتوری خود را تا مرکز اروپا گسترش دادند.
بدین سال اقبالی که داور نگران افول آن بود، هفتاد سال دیگر طول کشید که دوباره در آسمان سیاست ایران طلوع و فرصتی دیگر در اختیار آن قرار دهد. سال 1370 خورشیدی و فروپاشی شوروی را می گویم. زلزله ای سیاسی در یک چشم بهم زدن امپراتوری سرخ را نابود و آنچه را که با زور در طول قرن نوزدهم در آسیای میانه و قفقاز گرفته بود، از آن ستاند و ایران از جبر همسایگی پهناورترین کشور و قدرتمندترین ارتش جهان نجات یافت.
این خوش یمنی با یک خوش اقبالی دیگر در بیست سال قبل از آن عجین شده بود: آذر 1350 و خروج نهایی شیر بی یال و دم و اشکم بریتانیا از شرق سوئز و مبسوط الید شدن ایران در خلیج فارس پس از قرن ها.
این خوش اقبالی ها اما با تحولات انقلابی در ایران و جنگ هشت ساله مواجه شد و فرصت بهره برداری از آنها را با چالش مواجه کرد. به گونه ای که در خروج بریتانیا، این شیخ نشین ها و " دویله " های قبیله ای عرب بودند که دست پیش گرفتند و به قدرت ها و اقتصادهای نوظهور تبدیل شدند. در فروپاشی شوروی هم همین داستان به گونه ای دیگر تکرار شد: استان ها و ولایات شوروی همسایه با ایران در صبحدمی تاریخی با این ندا از مسکو مواجه شدند: مهمانی تمام شد و باید تشریف ببرید! بالاجبار نگاه های آنها در سخت ترین برای کمک متوجه ایران و ترکیه و غرب شد.
باز همه بار خود را بستند، غیر از ایران که با معضل فقدان نگاه راهبردی و ذهنیت امت گرا دست به گریبان بود و در ادامه کار بجایی رسید که همین کشورهای نواستقلال یافته از فرصت تحریم ایران و ناهمسنگی در روابط خارجی آن، برای خود کیسه ها دوختند!
می گویند شانس یک بار در خانه آدم را می زند. در حوزه بین المللی هم حداقل نیم قرن زمان لازم است، بخت ها و فرصت های خوب ظاهر شوند. چین چهل و پنج سال قبل فرصت رقابت استراتژیک آمریکا و شوروی را ربود و با بهبود روابط خود با غرب از رهگذر اصل دشمن دشمن من دوست من است، پایه های توسعه عظیم اقتصادی خود را ریخت.
این مقدمات را یادآور شدم تا بگویم معادلات قدرت در جهان امروز دوباره سرشار از فرصت شده است. آمریکا از اسب رهبری جهان افتاده اما هنوز بزرگترین قدرت عالم است. چین به چالشی مشابه آلمان بیسمارک در اواخر قرن نوزدهم تبدیل شده و اروپا و روسیه قدرت های متوسطی هستند که سعی می کنند در رقابت استراتژیک میان پکن و واشنگتن، زمینه و اعتماد به نفس خود را از دست ندهند.
قدرت های کوچک تری چون ترکیه و ژاپن و هند و برزیل و ...در حال عرض اندام هستند. درست مشابه اواخر قرن نوزده که معلوم نیست یک نظم پایدار جدید از دل چه معادلاتی بیرون می آید.
در این جهان آشفته گذاشتن همه تخم مرغ ها در سبد روسیه چقدر دوراندیشانه است؟
روسیه ای که اخیرا از فرصت منازعات داخلی و منطقه ای برای ورود مجدد به قره باغ و قزاقستان استفاده کرده و باز همسایه ایران شده، تهدید نیست؟
مخاطره افتادن در یک " بازی بزرگ " نوین مشابه آنچه در قرن نوزده میان بریتانیا و روسیه جریان داشت، در عدم پیگیری یک سیاست خارجی متوازن و چندجانبه گرا چقدر است؟
چین و آمریکا در چند دهه آتی بازیگران اصلی بین الملل هستند و نوع رابطه آنها با کشورهای کوچک تر تابعی از بازی اصلی جاری میان آنها خواهد بود.
خلق فرصت در میانه این بازی از طریق درایت و زرنگی و امتیازگیری های محصول ارتباط با همه اقطاب قدرت و حاضر در میدان بودن ممکن است.
واقعیت رئال پولتیک در جهان امروز، عین پدافند هوایی روسیه در سوریه است. برای حفظ اسد در قدرت با ایران همسوست، ولی وقتی پای اسرائیل به میان می آید، بی تردید کشور یهود را انتخاب می کند!
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1

Показано 20 последних публикаций.

45

подписчиков
Статистика канала