ادامه از این مطلبالبته گورکی باز هم سفر خارجی میرفت و تا سال ۱۹۳۱، چندباری بین ایتالیا و شوروی در رفت و آمد بود که در سال ۱۹۳۱ به درخواست دوست عزیزش استالین، برای همیشه زندگی در شوروی را برگزید. همانقدر که این تروریستهای ۵۷ای عاشقانه از جهان ادبیات حرف میزنند و خودشان را همهی «شاعرها، نویسندهها و ادیبان جهان» مینامند، در شوروی هم استالین چنین رویهای را در پیش گرفته بود. این از گفتههای استالین است که زمانی به یکی از ژنرالهای ارتش گفته بود:
«برای من، ساختن یک نویسنده از ساختن یک تانک مهمتر است.»
و در این مورد چه کسی بهتر از ماکسیم گورکی؟ او بعد از بازگشت به شوروی، خود را به طور تام در اختیار حزب کمونیست قرار داد. استالین تمام انجمنها و گروههای ادبی در شوروی را از بین برد و همه نویسندگان را مجبور به پیوستن به «اتحادیه نویسندگان شوروی» کرد و ریاست آن را هم به مهره عزیزش ماکسیم گورکی واگذار کرد.
ماکسیم دیگر در حزب غرق شده بود. تمام کتابهای او در تیراژهای سنگین به چاپ مجدد میرسید. ادارات و مجامع علمی-ادبی در شوروی آثارش را پیشخرید میکردند. امکانات رفاهی از قبیل داچا یا همان ویلاهایی در مناطق خوش آبوهوا در اختیارش قرار میگرفت. حق تالیف کتابهایش به میلیونها روبل میرسید و گورکی یکهتاز ادبیات شوروی بود. عکس او در کنار استالین و لنین بر دیوار مدارس و کلاسهای درس قرار داده میشد و یکهو ماکسیم گورکی به پرقدرتترین فرد در شوروی، پس از استالین تبدیل شد.
اینبار دیگر گورکی مانند دوران گذشته، مخالفتی با جنایتهای حکومت نداشت و بنا به گفتهی لئوپُلد آورباخ، که لقب خود این شخص «دیکتاتور امور ادبی شوروی» بود، ماکسیم گورکی حتی با عشق و علاقه جنایتهای حزب را هم دنبال میکرد. آورباخ میگوید:
«گورکی ارزش زیادی برای کار پلیس مخفی (در سرکوب مردم) قائل بود و همیشه با شور و مهربانی توام با اشکهای شوق در این مورد حرف میزد. او احساس میکرد خودش شخصا باید از تک تک افراد پلیس مخفی شوروی (که حقیقتا جنایتهایشان تنه به تنه افسانه میزند) تشکر کند.»
گویا دلیل علاقهاش به گنریخ یاگودا هم همین رفتار خشن او در برخورد با مخالفان حزب کمونیست بود. اینطور گفته میشود که نه بابا گورکی مخالف خشونت بود، اما این حرف به طور کلی دروغ است. همین ماکسیم گورکی رییس اتحادیه نویسندگان و یک نویسنده بزرگ که حرفش بالخره خریدار داشت، هیچ مخالفتی با دستگیری شاعران و نویسندگان مخالف حکومت نداشت (کسانی مانند کلیویف و اوسیپ ماندلشتایم). او هیچ مخالفتی با قانونهایی مانند قانون هفتم آگوست که همهی کودکان بالای ۱۲ ساله را در جرایم پیش پا افتادهای در حد یک دزدی ساده مستحق اعدام میدانست، نکرد. او به دیدن اردوگاههای کار اجباری رفت و با افتخار از این جنایتها تجلیل کرد و حتی با دیدن کانال دریای سفید که به خاطرش هزاران بیگناه (۳۰ تا ۱۰۰ هزار نفر) در اثر کار اجباری کشته شدند، اشک شوق ریخت و با همراهی دهها نویسندهی حزبی دیگر، کتابی برای تجلیل از استالین و این کار بزرگش نوشت.
او در ۱۵ نوامبر ۱۹۳۰ در روزنامه پراودا که ارگان رسمی پروپاگاندای حزب کمونیست بود، نوشت:
«دشمنی که تسلیم نشود باید نابود گردد.»
دشمن که بود؟ مردم بدبخت شوروی بودند.
همین ماکسیم گورکی بود که در ۲ ژانویه ۱۹۳۵ (در زمان پاکسازی بزرگ استالین که قبلا در موردش نوشتم) و برای دفاع از اعدامهای سفارشی استالین نوشت:
«دشمن (مردم) باید بدون هیچ ترحمی و بدون توجه به نغ نغ این اومانیستهای مخالف کشته بشوند.»
این ماکسیم گورکی بود که در نامهای به خالاتوف (رئیس اتحادیه ناشران دولتی در شوروی) فریاد زده بود:
«استالین چه باشکوه (در کشتن مردم) عمل میکند.»
و از استالین به عنوان یگانه رئیس شوروی نام برد و این نام تا ابد بر روی استالین ماند. این همان ماکسیم گورکی، غول ادبیات بود.
دیروز یک به اصطلاح کارشناسی نوشته بود "این موجهای مجازی میخوابد ولی صد سال دیگر مردم هنوز غلامحسین ساعدی را دوست دارند." خیر. صد سال گذشت اما هربار نام گورکی میآید، مردم میدانند در چه جنایتهای شریک شد. تازه این غولی چون گورکی است، آن ساعدی را در کشور خودش هم قبول ندارند. شما یک بار به اسم انقلابی بازی و آرمانهای بی سر و ته و چریک بازی چنان جنایتی در تاریخ این کشور کردید و آن را به چنان سیاهی گرفتاری کردید که تا ابد در حافظه جمعی ما به جا میماند. پنج دهه گذشته است و در کلام مردم خیابان، فقط یک نفر لقب «آن خدابیامرز» را یدک میکشد.
✍️ #محمدالف
جامعهشناسی👇🆔
@IRANSOCIOLOGY