ماکسیم گورکی یک غول بزرگ در ادبیات بود؛ واقعا هم برخلاف این نویسنده-تروریستهای ۵۷ای آثار بزرگی نوشته بود. در ۱۵ سال مابین ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۳ در مجموع ۵ بار نامزد نوبل ادبیات شد؛ لقبش را «کلاسیک زنده» گذاشته بودند. چنان نویسنده قدری بود که غول دیگری مانند آنتون چخوف درباره او گفته بود:
اما همین غول بزرگ، با ایستادنش در کنار حزب کمونیست شوروی و دفاع همهجانبهاش از آن کاری کرد که تا ابد هربار که از او یاد میشود مردم بدانند این نویسنده بزرگ کسی بود که در کنار استالین ایستاد، او کسی بود که با جان و دل از اردوگاههای کار اجباری شوروی که میلیونها نفر به آن طرز فجیع در آن زندانی شده و جانشان را از دست دادند حمایت کرد.
زندگی گورکی را اگر بخواهیم در چند خط خلاصه کنیم، میگویم: او به دنیا آمد، در نوجوانی خودکشی کرد، مدتها در سفر بود، نویسنده بزرگی شد، با بزرگان بسیاری مانند چخوف و تولستوی رفت و آمد کرد، به قدرت اصلی ادبیات در شوروی بدل گشت و به دوست صمیمی استالین تبدیل شد به گونهای که او را در اواخر دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰ میلادی دومین مرد قدرتمند شوروی بعد از استالین میشناختند. او با لنین هم دوست صمیمی بود به گونهای که در دوران بیپولی لنین، به او مقادیر بسیاری پول برای گذران زندگی قرض داده بود. بعد از انقلاب ۱۹۱۷ و به قدرت رسیدن لنین و حزب کمونیست در شوروی، ماکسیم گورکی با مشاهده جو خفقان، اعدام مخالفان و روشی که حزب کمونیست در پیش گرفته بود به شدت به حزب کمونیست و شخص لنین تاخت. او صراحتا در روزنامهها از انقلاب کمونیستی به عنوان یک تراژدی بزرگ و انقلابی که روسیه را ویران کرده است، نام میبرد. تا اینجا متقاعد کننده است اگر فکر کنیم که که او در درون شخصیت آزادیخواه و بزرگی داشته است بالخره اما لنین او را خوب میشناخت و در وصف مخالفتهای او با حزب کمونیست گفته بود:
و دقیقا حرف لنین درست بود. بعد از مدتی دوری و انتقاد از حزب، ماکسیم گورکی در نامهای به همسرش یکاترینا پشکووا نوشت:
یعنی یک جورهایی سمپات باشد، عضو رسمی حزب نباشد اما در جهت منافع حزب عمل کند و همدلی و حمایتش را از آنها دریغ نکند. در سال ۱۹۱۸ که زنی به نام فانی کاپلان (که خود از انقلابیون بود) لنین را ترور ناموفق کرد، ماکسیم گورکی به دیدن رهبر مجروح کشور رفت و نوشت:
دوستی گورکی با انقلاب دوباره شکل گرفت و اینبار گورکی در صف اول همکاری با حزب قرار گرفت. او شروع به راهاندازی چند موسسه ادبی و چاپخانه زیر سایه حکومت کرد اما باز هم همچنان اتفاقات دیگری در راه بود. یک سلسله رخدادها مابین سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۱ اتفاق افتاد که گورکی به واسطه آنها ترجیح داد، این بار دست به مهاجرت از شوروی بزند، مهاجرتی که تا سال ۱۹۲۸ به درازا کشید. در این سالهای مهاجرت درگیریهایی هم بین لنین و گورکی پیش میآمد. برای مثال موسسات ادبی گورکی در شوروی بعد از مهاجرتش نابود شدند. از طرف دیگر مثلا در سال ۱۹۲۲ که حزب کمونیست دست به اعدام تنی چند از مخالفان ( که اتفاقا از انقلابیون سابق بودند) زد، گورکی در نامهای که به آناتول فرانس (نویسنده فرانسوی) نوشت به شدت به حکومت شوروی تاخت. این نامه که در چند روزنامه چاپ شد، خشم حزب کمونیست شوروی را برانگیخته بود و در جواب این خیانت، در روزنامههای شوروی علیه گورکی مطلب مینوشتند. اما لنین درست گفته بود، گورکی از خود آنها بود، او بالخره باز میگشت، سگ زرد در نهایت برادر شغال است. او در سال ۱۹۲۸ به شوروی برگشت و مورد تشویق بسیار حزب کمونیست قرار گرفت. ماکسیم گورکی که مانند این چندسال گذشتهاش (بین ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۸) دشمن نبود، سوپر هیرویی بود که به وطن بازگشته بود. اینبار دیگر از چنگ و دندان نشان دادنهایش به حزب کمونیست خبری نبود و او برای دیدن دستاوردهای بزرگ حزب کمونیست در شوروی، شروع به سفر به سرتاسر کشور کرد. یکی از دستاوردهایی که ماکسیم گورکی به دیدن آن رفت، اردوگاههای کار اجباری (گولاگ) بود که با دیدن آنها او به شدت تحت تاثیر این کار عظیم قرار گرفته بود. اینبار دیگر از انتقادها خبری نبود و تماشای مردم شوروی که تا سرحد مرگ، بدون هیچ امکانات بهداشتی و پزشکی در اردوگاههای کار اجباری زندانی شده و کشته میشدند، اثری در ماکسیم گورکی نداشت.
ادامه مطلب
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
«کاش یکی از آثار گورکی را من نوشته بودم.»
اما همین غول بزرگ، با ایستادنش در کنار حزب کمونیست شوروی و دفاع همهجانبهاش از آن کاری کرد که تا ابد هربار که از او یاد میشود مردم بدانند این نویسنده بزرگ کسی بود که در کنار استالین ایستاد، او کسی بود که با جان و دل از اردوگاههای کار اجباری شوروی که میلیونها نفر به آن طرز فجیع در آن زندانی شده و جانشان را از دست دادند حمایت کرد.
زندگی گورکی را اگر بخواهیم در چند خط خلاصه کنیم، میگویم: او به دنیا آمد، در نوجوانی خودکشی کرد، مدتها در سفر بود، نویسنده بزرگی شد، با بزرگان بسیاری مانند چخوف و تولستوی رفت و آمد کرد، به قدرت اصلی ادبیات در شوروی بدل گشت و به دوست صمیمی استالین تبدیل شد به گونهای که او را در اواخر دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰ میلادی دومین مرد قدرتمند شوروی بعد از استالین میشناختند. او با لنین هم دوست صمیمی بود به گونهای که در دوران بیپولی لنین، به او مقادیر بسیاری پول برای گذران زندگی قرض داده بود. بعد از انقلاب ۱۹۱۷ و به قدرت رسیدن لنین و حزب کمونیست در شوروی، ماکسیم گورکی با مشاهده جو خفقان، اعدام مخالفان و روشی که حزب کمونیست در پیش گرفته بود به شدت به حزب کمونیست و شخص لنین تاخت. او صراحتا در روزنامهها از انقلاب کمونیستی به عنوان یک تراژدی بزرگ و انقلابی که روسیه را ویران کرده است، نام میبرد. تا اینجا متقاعد کننده است اگر فکر کنیم که که او در درون شخصیت آزادیخواه و بزرگی داشته است بالخره اما لنین او را خوب میشناخت و در وصف مخالفتهای او با حزب کمونیست گفته بود:
«نه، گورکی ما را ترک نمیکند، این در سرشت او نیست، خواهید دید.»
و دقیقا حرف لنین درست بود. بعد از مدتی دوری و انتقاد از حزب، ماکسیم گورکی در نامهای به همسرش یکاترینا پشکووا نوشت:
«از امروز قصد دارم به عنوان یک آدم آزاد! با حکومت کار کنم.»
یعنی یک جورهایی سمپات باشد، عضو رسمی حزب نباشد اما در جهت منافع حزب عمل کند و همدلی و حمایتش را از آنها دریغ نکند. در سال ۱۹۱۸ که زنی به نام فانی کاپلان (که خود از انقلابیون بود) لنین را ترور ناموفق کرد، ماکسیم گورکی به دیدن رهبر مجروح کشور رفت و نوشت:
«من معنای انقلاب را نمیفهمیدم تا اینکه لنین را ترور کردند. به دیدن او رفتم و چیزی در آن چشمهای تیزبین و نافذ لنین (حقیقتا آدم یاد اصلاحطلبها میافتد) دیدم. چیزی که آدم فریبخوردهای مانند من را با تاسف نگاه میکرد. چیزی مانند نگاه یک معلم به شاگردی که اشتباه کرده است.»
دوستی گورکی با انقلاب دوباره شکل گرفت و اینبار گورکی در صف اول همکاری با حزب قرار گرفت. او شروع به راهاندازی چند موسسه ادبی و چاپخانه زیر سایه حکومت کرد اما باز هم همچنان اتفاقات دیگری در راه بود. یک سلسله رخدادها مابین سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۱ اتفاق افتاد که گورکی به واسطه آنها ترجیح داد، این بار دست به مهاجرت از شوروی بزند، مهاجرتی که تا سال ۱۹۲۸ به درازا کشید. در این سالهای مهاجرت درگیریهایی هم بین لنین و گورکی پیش میآمد. برای مثال موسسات ادبی گورکی در شوروی بعد از مهاجرتش نابود شدند. از طرف دیگر مثلا در سال ۱۹۲۲ که حزب کمونیست دست به اعدام تنی چند از مخالفان ( که اتفاقا از انقلابیون سابق بودند) زد، گورکی در نامهای که به آناتول فرانس (نویسنده فرانسوی) نوشت به شدت به حکومت شوروی تاخت. این نامه که در چند روزنامه چاپ شد، خشم حزب کمونیست شوروی را برانگیخته بود و در جواب این خیانت، در روزنامههای شوروی علیه گورکی مطلب مینوشتند. اما لنین درست گفته بود، گورکی از خود آنها بود، او بالخره باز میگشت، سگ زرد در نهایت برادر شغال است. او در سال ۱۹۲۸ به شوروی برگشت و مورد تشویق بسیار حزب کمونیست قرار گرفت. ماکسیم گورکی که مانند این چندسال گذشتهاش (بین ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۸) دشمن نبود، سوپر هیرویی بود که به وطن بازگشته بود. اینبار دیگر از چنگ و دندان نشان دادنهایش به حزب کمونیست خبری نبود و او برای دیدن دستاوردهای بزرگ حزب کمونیست در شوروی، شروع به سفر به سرتاسر کشور کرد. یکی از دستاوردهایی که ماکسیم گورکی به دیدن آن رفت، اردوگاههای کار اجباری (گولاگ) بود که با دیدن آنها او به شدت تحت تاثیر این کار عظیم قرار گرفته بود. اینبار دیگر از انتقادها خبری نبود و تماشای مردم شوروی که تا سرحد مرگ، بدون هیچ امکانات بهداشتی و پزشکی در اردوگاههای کار اجباری زندانی شده و کشته میشدند، اثری در ماکسیم گورکی نداشت.
ادامه مطلب
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY