Фильтр публикаций


میگن لوکاشنکو آراء خودش رو ۸۷ و خورده‌ای درصد اعلام کرده، چون اگه یه نیم بالاتر بود از آراء پوتین در روسیه که ۸۸ درصد بود بیشتر می‌شد، و خب توله‌های ارباب حق ندارند محبوب‌تر از خود ارباب باشند.
دیکتاتورها همینقدر بدبختند. اما بدبختی نباید لزوما موازی ابله بودن باشه. میشه بدبخت بود و یکم زیرک‌ بود. اگه من یکی ازین بدبخت‌ها بودم، آراء خودم رو ۵۵ درصد اعلام می‌کردم، تا بگم اکثریت با من هستند، اما مخالف هم زیاد داریم، و چون مخالف زیاد داریم باید فعالیت سیاسی‌مون رو بیشتر کنیم. انقدر ابله نمی‌بودم که تمام سیاست‌هام رو خلاصه کنم در «مثلا چه غلطی میخواید بکنید؟». عدد تخیلی درست کردن فقط در این راستاست که «عدد تخیلی اعلام می‌کنم، مثلا چه غلطی میخواید بکنید؟». هدف من این نمی‌بود که اینطور به نظر برسه که یه خلافکار موفقم که از‌ کف خیابون لات‌بازار به تخت قدرت رسیدم. هدفم این می‌بود که اینطور به نظر برسه دارم رقابت‌های نفس‌گیر رو پشت سر هم برنده میشم، کاری که خودشون تو زندگی روزمره‌شون نمی‌تونند انجام بدن. باید به مردم تلقین کرد سقف پتانسیل‌شون، تو همون ناکامی‌های روزانه زندگی‌شون انعکاس پیدا کرده؛ تا درباره کارهای بزرگتر خیالبافی نکنند. اگه قرار بود متقلب باشم، این جعل واقعیت رو انجام میدادم که «من اگه قدرت انحصاری نداشتم هم توانمند بودم، و گرنه نمی‌تونستم از پس رقابت‌های نزدیک بربیام. پس اونایی که ازم میبازند دارند به توانمندیم می‌بازند، نه به قدرت انحصاریم». بهتره مردم رو اینطور خر کرد که مسلط شدن بشون یه تصادف نبوده، و به خاطر توانمندی‌هام بوده. توانمندی‌هایی که باعث شده هر نوع چالشی از طرف مخالفان رو با آغوش باز بپذیرم. من باید سلطانی باشم که مردم گمان کنند اگه هیچ رسانه‌ای هم نداشتم، و ستاد انتخابات هم برام عدد نمی‌ساخت، باز برنده بودم. شیری که هرروز جلوش یه مرغ آماده بندازن، نمیتونه بگه سلطان جنگله. شیری که شکارش رو میتونه از بین کفتارها رد کنه و چیزی بشون نرسه، میتونه بگه سلطان جنگله. مشاوران همیشه‌ی تاریخ به بدبخت‌ها اینطور مشورت داده‌اند که قدرت با ایجاد رعب به دست میاد. یعنی اگه همه از روی ترس بت بگن سلطان جنگل، جدی جدی میشی سلطان جنگل. اما من باید سلطانی باشم که مردم اصلا فکرش رو هم نکنند که سلطان جنگل نیستم. چون دیده‌اند چطور از بین کفتارها رد شدم. ترس جزء بیسیک‌ترین احساسات جاندارانه. من نمیخوام روی قسمت‌های بیسیک مغز مردم مسلط باشم. من باید قسمت‌های پیچیده مغزشون رو هم تصاحب کنم. مثل اون قسمتی که باعث میشه کسی که ازش خوششون نمیاد رو تو دل‌شون تحسین کنند، و این تناقض اذیت‌شون کنه، و نتونند درباره این اذیت‌شدن با کسی صحبت کنند، چون اگه بخوان صحبت کنند باید اون تحسین کردن رو هم توضیح بدن، ولی نمیخوان کسی باشند که اون تحسین رو بروز میده، چون اگه کسی باشند که بروز داده، یعنی کسی هستند که چیزهایی که قبلا بروز داده‌ رو قبول نداره.

شاید خدا رحم کرد به مردم که من بشون حکومت نمی‌کنم.


برنامه DeepSeek رو باز کنید، و R1 رو روشن کنید.
بعد بپرسید یه خونه داریم به مساحت ۱۵۰ متر مربع، دمای داخل ۲۷ درجه سانتیگراده، و دمای بیرون ۱۸ درجه سانتیگراد. یکی از پنجره‌ها رو باز می‌کنیم. چقدر طول می‌کشه دمای خونه برسه به ۲۴ درجه؟ مساحت قسمت باز شده پنجره یک متر مربعه. (ارتفاع پنجره و ابعادش رو ندید). و باد رو در نظر نگیر.
بعد بشینید استدلالش رو تماشا کنید.
اسپویل: بهتر از هر معلم فیزیکیه که تا الان دیدید.


سم آلتمن در یک مصاحبه گفته جایگیری هوش مصنوعی در زندگی آینده مستلزم تغییراتی در برساخت اجتماعیه (برساخت اجتماعی یعنی چیزهایی که مردم در مورد اون توافق جمعی دارند. مثل اینکه النگوی طلا یه چیز با ارزش است. یا خیابان جای شاشیدن نیست. حتی اگه قانونی درباره این‌ها وجود نداشته باشه، مردم قبولش دارند).
همونطور که در کرونا خلاء پزشکانی که روابط عمومی‌شون خوب باشه، به شدت حس می‌شد؛ الان هم در حوزه تکنولوژی با خلاء مهندس‌هایی که بلد باشند درست حرف بزنند مواجهیم. بیان این گزاره‌های سنگین باعث دمیده شدن بیشتر در آتش فوبیا از هوش مصنوعی میشه. و کاملا قابل انتظار بود که عده‌ای بیان بگن «منظور از تغییر برساخت‌ها چیه؟ اینا میخوان دموکراسی‌مون رو ازمون بگیرن؟». البته که سرمایه‌داران، که خیلی‌هاشون پشت پروژه‌های بزرگ هوش مصنوعی هستند، و لزوما طرفدار سرمایه‌داری آزاد نیستند، به اونجاشون هم نیست که دموکراسی پابرجا بمونه یا نمونه. دقت کنید که چطور مدیر ابرشرکت دارویی به دولت بایدن که مبلغ محصولات شرکتش، از جمله واکسن، بود میگه «دولت بیزینس‌ستیز!»، اما به دولت ترامپ که اعضائش بعضا علم‌ستیز هستند و ضدواکسن، میگه «دولت بیزینس‌دوست!». چون براش جنگ فرهنگی و رتوریک درباره واکسن و دارو مهم نیست. فقط به بالا رفتن سود سهام شرکتش فکر می‌کنه. اگه فرضا بن‌سلمان حاکم آمریکا بشه و استبداد سعودی رو اونجا هم پیاده کنه، اما به سرمایه‌گذاری ادامه بده، ثروتمند آمریکایی قربون صدقه‌ش خواهد رفت. اما منظور سم آلتمن فعلا این بخش از واقعیت سرمایه‌داران نیست، با اینکه خودش عضوی ازون‌هاست. منظورش اینه (یا باید باشه) که برساخت‌های فعلی برمبنای هم‌سطح بودن محدودیت‌های آدم‌ها طراحی شده‌اند. درسته که یکی پاش میلنگه، یکی خوشگل نیست، یکی حافظه‌ش ضعیفه، یکی باهوشه اما پوست و استخونه، و یکی بدن یک گوریل رو داره ولی هیچی از ریاضی نمیفهمه، اما همه تقریبا در یک سطح از توانایی‌ها هستند. برای همین شما دور حیاط خونه‌ت دیوار دو و نیم متری می‌کشی. چون همه میدونیم که پریدن از دیوار دو و نیم متری کار هرکسی نیست. اگه دامنه توانایی‌ها خیلی گسترده بود، کلا بی‌خیال دیوار و حصار دور هر چیزی می‌شدیم. برای همین اگه ناگهان یه موجودی بیاد وسط زندگی انسان، که بتونه کارهای انسانی انجام بده اما توانایی‌هاش تو یه لیگ دیگه باشه، دیگه برساخت‌‌های قبلی جواب نمیده. و این جداست ازین واقعیت که ثروتمندان همواره میخوان برساخت‌های اجتماعی رو طوری تغییر بدن که هیچ‌چیز ثروت‌شون رو تهدید نکنه، از جمله تغییر معنی عدالت قضایی. چون تضمینی وجود نداره که هوش مصنوعی فقط توسط یک عده خاص مورد استفاده قرار بگیره. هوش مصنوعی میتونه همون جایگاهی رو پیدا کنه که کلاشینکف در دستان پابرهنه‌های شورشی پیدا کرد.
وقتی مردم در مورد چیزهایی به توافق جمعی رسیدند، این توافق رو با کسانی بدست آوردن که مثل خودشون بودند. مثلا در طول تاریخ، مالکیت برای همه ما مهم بوده. چه وقتی که می‌خواستیم از طریق قانونی بدستش بیاریم، و چه وقتی می‌خواستیم از طریق خشونت و یا دور زدن قانون بدستش بیاریم، تمام مشخصه‌های دیگه همدیگه رو نادیده می‌گرفتیم، از جنسیت تا مذهب و نژاد و قومیت. یعنی هم کسی که مالکیت دیگری رو سلب می‌کرد، و هم کسی که جونش رو میداد تا از مالکیت خودش یا دیگری دفاع کنه، هر دو توافق داشتند که مالکیت مهمه. چون اگه مهم نبود نه اون تجاوز می‌کرد و نه این دفاع می‌کرد. ولی برای هوش مصنوعی‌ای که میتونه پردازش‌های انسانی رو انجام بده، ولی با محدودیت‌های خیلی کمتر، مالکیت هیچ اهمیتی نداره. یعنی با یک موجود خیلی قدرتمندتر از خودت طرف خواهی بود، که هم چیزهایی که داری رو نمیخواد، و هم براش مهم نیست از دست‌شون بدی! و این موقعیتیه که در تمام چندهزار سال گذشته باش مواجه نبودی و برنامه‌ای براش نداری‌.
گفتن این به مردم نباید به شکلی باشه که «ملت منتظر باشید که هرچی که به عنوان بدیهیات پذیرفته‌شده می‌شناختید فرو بریزند»، چون کیه که از چنین وعده‌ای وحشت نکنه؟ بلکه باید به شکلی باشه که بگه «این شانس وجود داره که موجود خیلی قدرتمندتر از شما، به جای اینکه شما رو از گردونه رقابت بیرون بندازه، نیاز شما به رقابت با بقیه انسان‌ها رو بلاموضوع کنه. بنابراین لازم خواهد بود تعریف قدیمی از قدرت، که رقابت با همنوع بود، رو تغییر بدیم. همونطور که وقتی شهرنشین شدیم تعریفی که یک غارنشین از قدرت داشت رو تغییر دادیم». پیامت به مردم نباید درباره مجهول بودن آینده‌شون باشه، حتی اگه واقعا مجهول باشه. پیامت باید به مردم اعتماد به نفس بده که حتی از گردنه مجهولات هم می‌تونند به سلامت عبور کنند.

از OpenAI و بقیه شرکت‌های مشابه توقع ندارم من رو به عنوان مسئول روابط عمومی به کار بگیرند، ولی بهتره این کار رو به کسانی غیر از مهندس‌ها و بچه‌ کدنویس‌ها بسپارند. چون دارند گند می‌زنند.


بایکوت‌شده‌‌‌ترین و سانسورشده‌‌ترین قشر در ایران مجاهدین خلق نیستند، سلطنت‌طلب‌ها هم نیستند، کردها هم نیستند، بلوچ‌ها هم نیستند، چپ‌ها هم نیستند، دانشجویان معترض هم نیستند، کارگران اعتصاب‌کننده هم نیستند، حتی دگرباشان جنسی هم نیستند. همه این‌ها همیشه جلوی چشم بوده‌اند، حتی اگه هدف از جلوی چشم قراردادن‌شون تخریب‌شون بوده باشه. بایکوت‌شده‌ترین و سانسورشده‌‌ترین‌ها در ایران کسانی هستند که رفتند جنگ و سپس ازینکه رفتند جنگ پشیمان شدند. یا کسانی که پسرشون رو فرستادند جبهه و بعدها ازینکه فرستادنش پشیمان شدند. یا کسی که داوطلبانه به سوریه رفته و پشیمان شده و برگشته. این‌ها هیچ‌جا نیستند. چه جلوی دوربین‌های حکومت، چه جلوی دوربین‌های مخالفان حکومت، و چه در کتاب‌ها، و چه در ترانه‌ها، و چه در پادکست‌ها!
چون در یک سیستم ایدئولوژیک توتالیتر، مهم‌ترین تابو زیر سوال بردن اون ایدئولوژی نیست، حتی خود شخص پیشوا هم مهم‌ترین تابو نیست. حتی تردید در مقتدر بودن حکومت هم مهم‌ترین تابو نیست. مهم‌ترین و حساس‌ترین تابو، پشیمانیه. خیلی از کسانی که رفتند جنگ و سپس پشیمان شدند، فعال سیاسی نشدند. برانداز هم نشدند. خیلی از کسانی که بسیجی بودند و بعد کشیدن بیرون، کاری علیه بسیج و یا کلیت سیستم نکردند. اما چون مرتکب بدترین تابوشکنی شده‌اند، بایکوت‌شده‌ترین و سانسورشده‌‌ترینند. طوری که انگار وجود ندارند، و یا حتی به دنیا هم نیومدن.
برای همین ما در این‌جا به شکلی عظمت پشیمانی رو درک می‌کنیم که هیچ ملت دیگه‌ای نمیتونه به این درک برسه. اون‌ها شاید در تئوری بفهمند که پشیمانی یکی از کلیدی‌ترین خصوصیات انسان رشدیافته‌ست، ولی چون در محیط‌شون یک تابو نبوده، و مجبور نبوده‌اند به خاطرش انکار شدن و نادیده‌ گرفته شدن حداکثری رو تجربه کنند، عمیقا متوجه اهمیتش نمیشن. ما اینجا با چشم خودمون دیده‌ایم که پشیمانی از انسان، انسان میسازه. و بنابراین مسئولیت‌مون بیشتره در اینکه به بقیه جرئت بدیم که پشیمان بشن و درباره پشیمانی‌هاشون حرف بزنند.


خیلی نگرانند که یه مجری تلویزیونی که سابقه زیاده‌روی در خوردن الکل رو داره شده وزیر دفاع آمریکا. نگرانی‌شون کاملا بجاست. ولی باید نگرانی‌های عمیق‌تری برای وزارت دفاع‌شون می‌داشتند. همین روزها ترامپ در ادامه سیاست اره برقی، که خاویر میلئی باب کرد و هدفش کاهش تعداد کارمندان اضافه‌ست، یه دفتر در پنتاگون رو جمع کرد که کارش نظارت بر کشته نشدن غیرنظامیان بوده. البته خود ترامپ که اصلا نمیخونه داره چی رو امضاء می‌کنه و استایل لجبازی داره و دستور میده هرچیزی که بایدن قبلا ساخته رو بیارید خراب کنم! اما اگه خاویر میلئی هم بود این کار رو می‌کرد. چون مثل اینه که تو شرکت یه واحد جدید تشکیل بدی و اسمش رو بذاری «دپارتمان نظارت بر شسته شدن دستان کارکنان بعد ازینکه از دستشویی میان». موضوع این نیست که برای ارتش نباید مهم باشد که غیرنظامیان کشته نشوند. هرچند که برای این مجری تلویزیونی که اداره پیشرفته‌ترین ارتش دنیا بش سپرده شده، موضوع دقیقا همینه، چون معتقده اگه بخواهیم تو جنگ برنده باشیم نباید ازین سوسول‌بازی‌ها دربیاریم. اما موضوع اینه که اگه هم برات مهم باشه که غیرنظامیان کشته نشن، معنی نداره دفتر دستک درست کنی براش‌. طراح عملیاتت، فرمانده‌ت، سربازت، باید خودشون بدونند که باید حواس‌شون به غیرنظامی‌ها باشه، و اگه نبود بقیه باید بدونند که باید گزارش بدن، و وقتی گزارش شد بازرس‌ها باید بدونند که باید بش رسیدگی کنند. برای همه این‌ها از سال‌ها قبل تمهیداتی فراهم کرده‌اید آلردی. اگه یه دفتر درست کنی که مطمئن بشی تمهیداتی که از قبل فراهم کردی، فراهمه یا نه؛ یعنی فقط میخوای چندتا عنوان شغلی جدید ابداع کنی و تعداد حقوق‌بگیرها رو بیشتر کنی. چه چیزی خطرناک‌تره؟ که یه لات کله‌پوک الکلی بشه اداره‌کننده پنتاگون، یا پنتاگون تبدیل بشه به کندویی که نه سرش معلومه نه تهش؟ اگه سازمان درست کار کنه، یه قورباغه پلاستیکی رو هم بذاری به عنوان رییس، به کارش ادامه میده. اما اگه کل سازمان بشه یه قورباغه بادکنکی، شایسته‌ترین رییس هم نمیتونه نجاتش بده.
مردم چنان خو گرفته‌اند به دولت‌های فربه و متورم که دیگه اندازه خطرات رو هم تشخیص نمیدن.


مدل هوش مصنوعی منبع باز چینی‌ها، که پرفرمنسی نزدیک به مدل‌های گرانقیمت‌تر نشون داده، باگ داره. هم ازین جهت که نمی‌پذیره کشتاری در میدان تیان‌آنمن رخ داده، هم «دولت چین هرگز هیچ اشتباهی انجام نداده است» رو که باید از کاربر مخفی بمونه و فقط در طراحی جواب لحاظ بشه رو لو میده، و هم چیزی که لو داده رو مثل کسی که پنیک کرده تکرار می‌کنه.
آمریکا باید خوشحال باشه که دولت چین مثل یک سرطان داره بخش خصوصی چین رو اینطور مضحکه عالم می‌کنه. چون اگه چنین سرطانی بالا سر مردم چین نبود، کار آمریکا در پیشتازی در تکنولوژی خیلی وقت پیش تموم بود.


زمان جنگ ویتنام که اعتراضات زیادی در آمریکا علیه ادامه جنگ برقرار بود، یک معترض وجود داشت که یه شمع می‌گرفت دستش و شب تا صبح جلوی کاخ سفید می‌ایستاد. یه بار یه خبرنگار ازش پرسید به نظرت این کار شما این کشور رو تغییر میده؟ بش گفت «نه بابا، من نمیخوام این کشور رو تغییر بدم، میخوام نذارم این کشور من رو تغییر بده».
از صحت نقل قول اطلاعی ندارم، و ازین اطلاع دارم که اون زمان خیلی از مخالفان جنگ، سمپات شوروی بودند، همونطور که الان بخشی از آمریکایی‌ها به دستگاه تناسلی پوتین آویزانند. اما این واقعیت داره که این جمله توسط یک نفر گفته شده. اینکه کی بوده و موضوع وقت چی بوده، زیاد مهم نیست. بعضی از جملات طناب‌پاره‌کن هستند. یعنی به محض اینکه گفته میشن، یه طنابی که آدم‌ها می‌تونند بش چنگ بزنند رو پاره می‌کنند. مثل طناب «کاری از دست من برنمی‌اومد»، یا طناب «این ملت هیچوقت آدم‌بشو نیستند»، یا طناب «مگه میشه با همه گلاویز شد؟». آدم‌ها به این طناب‌ها نیاز دارند تا فکر کنند که همه افتادن ولی خودشون به تنهایی سقوط نکرده‌اند! بدون اینکه لازم بوده باشه کاری انجام بدن. اون خودمتمایزسازی هویتیه که خرجی لازم نداره. با یه تتو روی صورت هم میشه خود رو از همه دیگران جدا کرد. اما برای مثل بقیه سقوط نکردن باید کارهای سختی انجام داد.
در حالی که همه مشتاقند ایران رو تغییر بدهند، باید ازشون پرسید «تا الان چه کاری انجام دادی که ایران تغییرت نده؟». و اگه کارنامه‌ای نداشته باشند یعنی کشور تغییرشون داده، هرچند که انکارش کنند.


اگه بچه‌ای خیلی مشتاق باشه پز اسباب‌بازی خودش رو به بقیه بچه‌ها بده، وقتی یه مرد مو جوگندمی شد هم تو جمع دیگران حتما یه راه باریکه‌ای تو بحث باز می‌کنه که به اطلاع بقیه برسونه یه زمین خریده که اخیرا قیمتش دو برابر شده. بچه‌ای که کیف میکرد ازینکه به یه بچه دیگه ثابت کنه چیزی میدونه که اون نمیدونه، وقتی پزشک شد هم بیشتر ذهنش مشغول اینه که به همکارهاش ثابت کنه چیزهای بیشتری میدونه، تا اینکه اون چیز بیشتری که میدونه رو صرف درمان کسانی کنه که قرار نیست بفهمند به خاطر بیشتر دانستن پزشک‌شون درمان شدن.
این کودک‌ ماندن، و تکون نخوردن شکل رفتار، داره در تیراژ بالا رخ میده؛ طوری که برای یک ناظر که دقت داره، فضا به شکل مهدکودکی با چند میلیون نفر ظرفیت، درمیاد. اگه جای چنین ناظری نبوده‌اید، شانس آوردید، چون اصلا حس خوبی نداره و احتمالا براتون قابل تحمل نیست. اما معاف بودن از دقت در دیگران، مجوز دقت نکردن به خود نیست. و هیچ‌کس (به جز اون ناظران نفرین‌شده) به خوبی خود فرد نمیتونه کشف کنه که چه قسمت‌هایی از بچگیش رو هنوز داره ادامه میده. بنابراین اگه کسی بخواد این اتصال رو بالاخره یه جایی بشکنه و از بچگیش جدا بشه، باید فقط روی خودش حساب کنه.
اما یه ترفند وجود داره که میتونه کار رو تسریع کنه: چیزی که به اندازه بچگی تا بزرگسالی قدمت داره، دیگه خیلی درونی شده، و چیزی که خیلی درونی شده دیگه خیلی اتوماتیک شده، و چیزی که خیلی اتوماتیک شده خیلی راحت‌تر انجام میشه. بنابراین به هر رفتاری که براتون راحته مشکوک شده، و ازش بازجویی کنید. همشون مجرم نیستند، ولی اونایی که هستند پیدا میشن‌.


بدون سرچ کردن می‌تونستید حدس بزنید دولت آمریکا، عادت داره روزی هزار نفر رو دیپورت کنه؟ بدون سرچ کردن می‌تونستید حدس بزنید ترامپ تو دور اول به گرد پای دولت اوباما هم نرسید در دیپورت مهاجران غیرقانونی، و اگه تو دور دوم بتونه به رکورد اوباما برسه شاهکار کرده؟
سرگرمی‌های سیاست در داخل آمریکا من رو سرگرم نمی‌کنه. من فقط وقتی یه ظرف پاپ‌کورن میذارم جلوی خودم که یه طرح مدون و شفاف ارائه بدن برای راه ندادن هرگونه آخوندزاده و سپاهی‌زاده‌، و مسدود کردن تمام حساب‌هاشون. تا روزی که این اتفاق نیفته، همه تیترهای خبری مرتبط بی‌اهمیتند.


«از هفتم اکتبر، ۶۸ هزار نوزاد در نوار غزه به دنیا آمده است» بعلاوه V و پرچم، که یعنی فلسطین پیروز است!
دادن آمار موالید از ابتدای جنگ، به جای آمار سالانه، و سپس شعار پیروزی، چه مفهومی رو میخواد انتقال بده؟ میخواد بگه استراتژی ما تشکیل اجتماعی مشابه میکروب‌هاست که یک سال و نیم نسل‌کشی هم جمعیت‌مون رو کم نمی‌کنه؟ یا میخواد بگه ما از میمون‌ها هم کم‌عقل‌تریم که وقتی منابع آبی و غذایی کمتره، و همه‌چی نابود شده، زاد و ولدمون بیشتر میشه؟ (چون میمون یه مکانیزم جالب تکاملی داره که دبی آب رودخانه رو ارزیابی می‌کنه، و اگه از یه حدی کمتر یا بیشتر باشه، برنامه تولید مثل رو تغییر میده). یا میخواد بگه سلاح ما بچه‌ست و مثل فشنگ ازش استفاده می‌کنیم و اگه یه خشاب خالی بشه، دو تا خشاب دیگه از پشت خط برامون میرسه؟
منظور هر کدوم این‌ها باشه، نباید علنا اعلامش کرد. همینکه علنا اعلام میشه یعنی یه حالت چهارمی از خریت آنلاک شده. مجموعش شبیه فحاشی میشه: میکروب‌های کمتر از میمونِ بچه‌خوارِ خر! در حالی که صرفا توصیف تصویریه که خودشون نمایش میدن.


پزشکیان از یه ضرب‌المثل ترکی استفاده می‌کنه که میگه پول بابا کلا به درد بچه نمیخوره، چون اگه بچه باشعوری باشه لازمش نداره چون خودش گلیم خودش رو از آب می‌کشه بیرون، و اگه بی‌شعور باشه هرچقدر هم بش ارث برسه هدرش میده.
ضرب‌المثل‌ها حاصل تجربه‌ها هستند. ولی جامعیت ندارند، و خیلی‌هاشون تست زمان رو پاس نمی‌کنند. که یکیش همین ضرب‌المثله. الان بدون ثروت نسل قبل، نمیشه گلیمی رو از آب بیرون کشید، چون کار کردن کارایی خودش رو از دست داده؛ مگر اینکه دزدی و کلاهبرداری رو جایگزین کار کرد، که شاید بشه اسمش رو زرنگی گذاشت، ولی قطعا ربطی به باشعوری نداره. از طرفی بی‌شعورهای زیادی هستند که بدون اینکه لازم باشه صلاحیتی داشته باشند، به درآمدهای نجومی می‌رسند. و پزشکیان در ایجاد هر دو وضعیت نقش فعال داشته. هم در هل دادن اقتصاد به سمت پرتگاهی که نهایتا زحمت کشیدن و تلاش کردن کارایی خودش رو از دست بده، در زمانی که سمت‌هایی غیر از ریاست‌جمهوری داشت؛ و هم در منصوب کردن مشتی نئاندرتال در پست‌های مدیریتی به بهانه وفاق، در زمانی که سمت رییس‌جمهور رو داشت. پزشکیان به تنهایی عامل بی‌اعتبار شدن ضرب‌المثلیه که به عنوان «حکمت‌هایی پندآموز درباره زندگی» استفاده می‌کنه. پزشکیان‌ها بودند که کاری کردند باشعورها، توان خرید لباس هم نداشته باشند، و بی‌شعورها برای خرید لباس به لندن سفر کنند.


دولت ترامپ که پلیس‌ها بش رأی دادن تا جلوی پلیس‌کشی رو بگیره، اونایی که پلیس‌کشی کرده بودن عفو کرد، همزمان که نذاشتن ژاپنی‌ها شرکت فولاد آمریکا رو بخرند، به همون ژاپنی‌ها اجازه داد بیان تو پروژه هوش مصنوعی ۵۰۰ میلیاردی آمریکا سرمایه‌گذاری کنن، که چهارتا میلیاردر که پریدن بغل ترامپ راه انداختن، که با اون هوش مصنوعی واکسن mRNA ضدسرطان بسازند، یعنی همون تکنولوژی که ترامپیست‌ها می‌گفتند ساخته شیطانه! که بعد ایلان ماسک که اونم بغل ترامپه بگه بیخود میگن، ۵۰۰ میلیارد پول ندارن! و همزمان که کندی رو گذاشته برای وزارت بهداشت، که میگه علیه روغن دانه‌های گیاهی جنگ صلیبی راه میندازم، یکی رو گذاشته برای وزارت کشاورزی که رییس انجمن تولیدکنندگان دانه‌های روغنی بوده! به طور کامل شاهد سریال برره آمریکایی هستیم. برای مذاکره‌کنندگان جمهوری اسلامی که قراره با این دولت سر و کله بزنند آرزوی موفقیت دارم. وقتی بایدن اومد هم براشون آرزوی موفقیت داشتم و خیلی قشنگ برآورده شد.


ایرانی مهاجر چیست؟ موجودیست که وقتی بش می‌گفتی حالا که رفتی اونور و دیگه دغدغه دارو و خورد و خوراک و لباس نداری، یکم فعالیت سیاسی کن، برو فلان جا یه پلاکاردی دستت بگیر، درباره وضعیت ایران یه اعتراضی بکن؛ می‌گفت نه چیزه، من عید می‌خوام برم ایران سر بزنم به مامان اینا، نمیخوام دردسر درست بشه و تو فرودگاه خفتم کنن! (که انگار سر زدن به ایران حج واجبه و اگه استطاعت داری حق نداری انجام ندی!) و الان که بش میگی حالا که عید میخوای بری ایران میشه یه امانتی بدم ببری با خودت اونجا تحویل بدی؟ میگه نه فعلا ایران نمیرم، ترامپ اومده همه رو میخواد دیپورت کنه معلوم نیست برم ایران دیگه دوباره اجازه بدن وارد آمریکا بشم یا نه! (الان دیگه موندن تو آمریکا مثل اعتکاف تو ماه رجبه و نباید از مسجد دراومد!).
و در تمام این نوسانات اصلا حس نمی‌کنه که یک آدم بدون اصوله، و پیش نمیاد از خودش بپرسه من چیستم که وضعیت ورود و خروجم از مرزها تعیین می‌کنه که تکلیف اخلاقیم چی باشه؟ بلکه ژست قربانی هم می‌گیره که «ما ایرانی‌ها از هر جهت بدبختیم بابا، تو خونه‌مون اونجوری اذیت کردن، اینجا هم اینجوری!».
من یک پیشنهاد دارم. مگه اصول رو رها نکردید که یک زندگی بدون استرس داشته باشید؟ مگه نمی‌بینید باز هم استرس وجود داره؟ بهتر نیست حالا که قراره بهرحال استرس بمون وارد بشه، به خاطر چسبیدن به یه سری اصول باشه؟


هیچ آماری که از غزه بیرون میاد رو نباید باور کرد، چون آدم‌های اونجا دروغ و هوچی‌گری رو به عنوان بخشی از جهاد تعریف کرده‌اند. اما فرض کنید مثل یک شهروند عرب، که خوشش میاد این دروغ‌ها رو باور کنه، و یا یک شهروند غربی، که نمیدونه خاورمیانه چه جور جاییه، عدد ۴۶ هزار کشته رو پذیرفته‌ایم. حالا این رو مقایسه کنید با کارمندان صداسیما که گفته میشه ۴۸ هزار نفر هستند! یعنی اگر ارتش اسراییل، ۱۵ ماه تمام ایران رو بکوبه که همه کارمندان صداسیما رو از بین ببره، و از پهپاد انتحاری گرفته تا بمب دو تنی استفاده کنه، و اونجور که چپ‌ها و مسلمان‌ها میگن یه جوری بکوبه که گربه‌ها هم زنده نمونند، و یه جوری بکوبه که خرابی ساختمان‌ها توی عکس‌های ماهواره‌ای هم معلوم باشه، باز هم کارمندان صداسیما تموم نمیشن و ۲ هزار نفر دیگه‌شون باقی میمونند! و این فقط یکی از نهادهای حکومتیه.
حتی یک اقتصاد غول‌پیکر هم نمیتونه اینهمه کارمندی که حکومت ایران، که در واقع یک حکومت نیست، دور خودش جمع کرده رو سیر کنه. حتی اگه چشمه‌ای وجود داشت و ازش طلای مذاب فوران می‌کرد هم نمی‌شد باش اینهمه کارمند رو سیر کرد. و تا وقتی این مسئله فرهنگی-سیستماتیک برقراره که از یک طرف دولت معتاد جذب جیره‌خواره، و از یک طرف مردم معتاد مشاغلی هستند که بدون اینکه کار خاصی انجام بدن حقوق و مزایا دریافت کنند، و سپس اسمش رو موفقیت بذارن (تا جایی که بگن دعای پدر مادر باعث شد بتونم استخدام بشم!)، تمام قیل و قال‌ها درباره FATF و مذاکره و گشایش و این‌ها، صرفا نخودسیاه خواهند بود.


پنج سال پیش خیلی از سوال‌هایی که پرسیده می‌شد درباره این بود که «پادکست، چی گوش میدی؟»، «میشه کتاب معرفی کنی لطفا؟»، «منبع مطالعه‌ت کجاست؟»، «کی به نظرت حرف حساب میزنه؟».
اما الان سوالات به طرز محسوسی تغییر کرده. الان درباره اینه که «این وبلاگ‌نویسه چرا یهو انقدر خل شد؟»، «به نظر تو هم پادکست فلانی دیگه جذابیت قبل رو نداره؟»، «چرا فکر می‌کردم این نویسنده با بقیه فرق داره؟».
این شیفت محسوس دو علت داره، که یکیش مربوط به شماست، و یکیش مربوط به اون‌هایی که محتویات‌شون رو می‌دیدید و می‌شنیدید و می‌خوندید.
اینکه بعد یه مدت حظ بردن از مونولوگ‌ها و دیالوگ‌های یک نفر، به نتیجه برسید که خل شده، یا از اول خل بوده، خبر خوبیه، چون نشانه اینه که دارید بزرگ میشید. و وقتی آدم بزرگتر میشه توقعاتش هم میره بالا. بعد از دوره نوجوانی، به ثبات رسیدن رشد بدن، آدم رو به این اشتباه میندازه که عقلش هم به یک ثبات نسبی رسیده. ولی اینطور نیست. تغییرات بدن، حتی اگه خیلی تحت نظارت آینه دستشویی باشه، خیلی محدودتر از مانورهای مغزه. با اینکه بدن‌تون mature به نظر میاد، از لحاظ ذهنی یک بچه‌اید که داره خیلی تند رشد می‌کنه. که البته از لحاظ روانی دوست ندارید واقعیت داشته باشه‌. چون انسان بزرگسال، به خاطر مسئولیت‌های اجتماعی و خانوادگی که داره، به نفعشه که وانمود کنه به کفایت عقلی رسیده و بالای تپه ایستاده و به جهان مینگره!
این مربوط به قسمتیه که مربوط به شماست. یه قسمت دیگه هم وجود داره که مربوط به اون‌هاییه که دنبال‌شون می‌‌کنید.
یک‌بار فاصله خودتون با کسی که دنبالش می‌کنید رو ارزیابی کنید. شما، به عنوان یک آدم رندوم، از هزاران کیلومتر اون‌طرف‌تر، مخاطب کسی شده‌اید که در حالت عادی امکان نداشت یه روز با هم بشینید یه چای بخورید. این نشون میده دامنه مخاطبان طرف چقدر وسیعه که شما رو هم شامل شده، و ورود به دایره این مخاطبان چقدر برای هرجور آدمی راحته. پس کاملا طبیعیه که یک‌جور آدم‌های دیگه‌ای مخاطبش باشند که خیلی با شما فرق داشته باشند، و حتی از لحاظ فرهنگی و تربیتی نقطه مقابل شما باشند. حالا اگه اون دسته از مخاطبانش که درست نقطه مقابل شما هستند، اکثریت مخاطبانش رو تشکیل بدن، اون فرد به سمت اون‌‌ها میفته، نه سمت شما. چون بسیار و بسیار و بسیار نادره که کسی توانایی جذب مخاطب داشته باشه، و سپس به نظر و حمایت اون دسته از مخاطبانش که در اکثریتند وقعی ننهد! در اغلب موارد، کسی که در حال تربیت تعداد زیادی از آدم‌هاست، خودش توسط اون دسته از افرادی که تحت تربیتش هستند، تربیت میشه. بنابراین اگه به نظر میرسه کسی که دنبال می‌کردید، اخیرا مهمل میبافه، میتونه به این دلیل باشه که همرنگ اون دسته از مخاطبانش شده که اون مهملات رو می‌پسندند. چون از لحاظ روانی نیاز داره که بشون تکیه کنه. حتی در حالت‌های اکستریم، مثل جماعت انکارکننده کروی بودن کره زمین، آدم‌هایی رو می‌بینیم که به صورت دیفالت آدم‌های منطقی هستند، اما عضویت در جماعت انکارکننده، حس و حال خوبی براشون به ارمغان آورده که دلشون نمیخواد ترکش کنند. و این درباره یک موضوع مسخره درباره شکل زمینه که بچه‌ها هم جدی نمی‌گیرنش‌. می‌تونید تصور کنید این مکانیزم در موضوعات مبهم‌تر و پیچیده‌تر و ظریف‌تر، مثل «دولت بد است یا خوب؟»، چطور میتونه کار کنه.

جستجو برای حرف حساب هیچ‌وقت نقطه پایان نداره‌. اون جستجو برای آدم حسابیه که باید پرونده‌ش رو ببندید، چون یک تلاش بیهوده‌ست. چون هیچ‌کس اونقدر آدم‌حسابی نیست که اشتراک مادام‌العمرش رو بخرید.


مردم آمریکا تصمیم گرفتند اداره کشور رو به پولدارهایی بسپارند که تقریبا همه‌شون معتقدند کسی که فقیره تقصیر خودش بوده که فقیر مونده! بنابراین تبعات تصمیم‌شون رو هم باید ببینند.
اما از نگاه دورتر، ورود سرمایه‌داران به دایره اداری دولت، هرچند که میتونه زمینه‌ساز طراحی فضایی بشه که انباشت سرمایه رو بتونند در مقیاس بزرگتری انجام بدن، که تنها هدف‌شون از ورود به دولته؛ همون تبعاتی رو داره که ورود روحانیون مذهبی به حکومت‌ها داره. همونطور که روحانیون تصور می‌کردند که داخل دولت بودن میتونه دست‌شون رو برای انجام کارهایی که به نفع روحانیته باز کنه، اما در دراز مدت باعث سقوط روحانیت شد، ورود سرمایه‌دار به دولت هم با عواقبی همراه خواهد بود. این بزم شادمانی که میلیونرها و بیلیونرها از تصاحب کاخ‌سفید برپا کرده‌اند، میتونه به ایجاد یه موج گریه‌دار از سوسیالیسم در آمریکا، و سپس در بقیه جاها، منجر بشه. اگه ثروتمندانی که خودشون رو «کارآفرین» صدا می‌زنند، این فرصت تاریخی رو برای ارتقاء وضع مردم از دست بدهند، که خواهند داد چون بینش‌شون متناسب با ثروت‌شون رشد نکرده، مردم با شنیدن کلمه سرمایه‌داری هم استفراغ خواهند کرد.


تو یه کلیپ پربازدید خانوم مشاور میگه با مردان زیادی صحبت کرده و تقریبا نظر همشون این بوده که مردانگی رو باید در جامعه تقویت کرد، چون اگه مرد آلفا و محافظ نداشته باشیم مردان خراب به زن‌ها و بچه‌ها آسیب می‌زنند، و بعد نتیجه گرفته بود که این‌ها طوری از تهدیدات این مردان خراب صحبت می‌کنند که انگار وجودشون یک نعمته، چون اگر این مردان خراب نباشند، دیگه نیازی به مردان محافظ وجود نخواهد داشت، و در اون صورت با خلاء هویتی و با «پس به چه دردی میخوریم؟» مواجه میشن، پس طبیعیه که مستقیم یا غیرمستقیم تلاش کنند سیاست‌هایی که این مردان خراب رو محدود می‌کنه، به تصویب نرسند یا کار نکنند.
این تئوری خوبیه، اما کامل نیست. این مردانی که دوست دارند مردان خراب وجود داشته باشند تا بتونند در برابرشون هویت مرد محافظ رو داشته باشند، تربیت‌شده حداقل یک زن هستند، که مادرشون بوده. و این مادر در القای اینکه «اگه یه محافظ نباشی پس به چه دردی میخوری؟» نقش زیادی داشته. چون خود اون مادر نیاز به محافظ داشته. و اینکه خودش نیاز به محافظ داشته فقط به این مربوط نیست که در معرض تهدید بوده. بلکه به دلیل پدیده‌ایه که من اسمش رو «معامله بازندگی» میذارم. در این پدیده فردی که پذیرفته در داخل معادلاتی قرار گرفته که کاملا بازنده‌ست، به خودش حق میده که از بعضی چیزها معاف باشه. به این شکل که بازندگیش رو میفروشه و در قبالش انجام ندادن بعضی کارها رو میخره. مثل دفاع از خود! که یعنی «من به عنوان زنی که خیلی از انتخاب‌ها در اختیار خودش نبود به یک مادر تبدیل شدم و خیلی چیزها رو باختم، پس حقمه یه بادیگارد داشته باشم». و البته گارد فقط در برابر مشت و لگد مرد بیگانه نیست. بادیگارد حتی باید وکیل کلامی این زن هم باشه. بنابراین در چارچوب منافع زنی که خود را بازنده می‌بیند است که پسری تربیت کند که هویتش حول محافظت‌گری شکل بگیرد.
پس اگه برنامه اینه که نه از طریق مشت و لگد، و بلکه از طریق قانون و نهادهای اجتماعی مردان خراب رو سرکوب کنی، که برنامه خوبیه؛ باید همزمان برای خرابکاری مادران هم برنامه‌ای داشته باشی.


در ادامه رفتارهای نامعقول میلیاردهای آمریکایی که حال‌شون خوب نیست، یکی‌شون در ملاء عام حرکت معروف نازی‌ها رو انجام داد، که دیگه حتی خل‌وضع‌ترین طرفداران این کمپ هم از پس رفع و رجوعش برنیومدند، حتی وقتی در توجیهش میگه مربوط به امپراتوری رومه (سال ۲۰۱۶ اگه کسی می‌گفت خوانندگان کله‌خراب دیلی‌میل توجیهات کسی که حرکت نازی‌ها رو انجام داده نمی‌پذیرند، اما رویترز روش ماله می‌کشه، هیچ‌کس باور نمی‌کرد)؛ چون در امپراتوری روم چنین چیزی وجود نداشت. در قرن بیستم و در ایتالیا بود که فاشیست‌ها از روی یک نقاشی، حرکت‌شون رو به اون دوران نسبت دادند. که یعنی این دفاع بدتریه، چون اگه بگی مربوط به رومی‌هاست بیشتر خودت رو چسبوندی به فاشیست‌ها. البته اگه یک نازی این حرکت رو انجام بده و در توجیهش به من بگه ربطی به نازی‌ها نداره و مربوط به رومی‌هاست، اصلا رد نمی‌کنم و میگم خیلی هم عالی، ولی ترور امپراتور و اطرافیانش وقتی پاشون رو از گلیم‌شون دراز کرده بودند هم در امپراتوری روم زیاد اتفاق افتاد؛ پس اگه برای شما هم پیش اومد ما میگیم مربوط به روم باستانه و ربطی به تروریسم نداره!
گرایشات فاشیستی همیشه و همه‌جا وجود داشته. مخصوصا در بین کسانی که واقعا کشورشون رو دوست دارند. و در آمریکا خیلی‌ها کشورشون رو دوست دارند. چون آدم وطن‌دوست، که تواضع هم نداره، خودش رو در جایگاهی می‌بینه که تنهایی یا با دوستانش «مسیر درست» رو برای کشور تعیین کنه، و بقیه باید بگن چشم و حرف اضافه نزنند. اما این جماعت فعلی مال این حرف‌ها نیستند که همون بساط قرن بیستم رو دوباره اجرا کنند. این‌ها به هیچ ایسمی نمی‌تونند وفادار بمونند. وقتی طرف در مراسم سوگندش میلیاردرها رو ردیف می‌کنه پشت خودش، باید بفهمی که موضوع چیه. وقتی می‌گفتند تیک‌تاک تهدید امنیت ملی است، و بعد گفتن اگه پنجاه درصدش به یک شرکت آمریکایی فروخته بشه، دیگه تهدید امنیت ملی نیست، هم باید میفهمیدی که موضوع چیه. برای این‌ها حتی خود فاشیسم هم یه جوکه.
اما از بازی‌های داخلی آمریکا که بگذریم، چیزی که برای آدم بیرون آمریکا مهمه اینه که بپرسه من دارم چه چیزی دریافت می‌کنم ازین ابرقدرت؟ حتی فرض کنیم که آمریکا دست نازی‌ها بود الان، چه علائمی وجود داشت که بتونیم بگیم برای یک ایرانی تفاوتی ایجاد شده؟ نباید فراموش کرد که سه سال پیش وقتی روسیه به اوکراین حمله کرد، اکثریت جمعیت آمریکا، و یا حداقل بالای پنجاه درصدشون، موافق حمایت همه‌جانبه از اوکراین بودند. یعنی از لحاظ دموکراتیک هم حساب کنیم، باید هدف دولت آمریکا برنده کردن اوکراین در جنگ می‌بود. اما بایدن اهداف مختلفی تعیین کرد که توی هیچ‌کدوم‌شون پیروزی اوکراین قرار نداشت! دقیقا دولت بایدن بود که خلاف خواست مردم عمل کرد. علاوه بر خواست مردم خود آمریکا، پیروزی اوکراین برای دفاع از دموکراسی غربی هم مهم بود. و باز هم پیروزیش به عنوان یک هدف تعیین نشد، و حمایت‌ها فقط برای کند کردن تجاوز طراحی شدند. در حالی که دموکرات‌ها این ژست رو بازی می‌کنند که مدافعان سنگر دموکراسی هستند، در برابر تهدیدات فاشیستی جمهوری‌خواهان! در بیرون آمریکا، این ژست اصلا نباید خریدار داشته باشه، چون برای کسانی که بیرونند، قاعده «هر دو حزب دو روی یک سکه هستند» تغییری نکرده. در دوره بایدن این نگرانی وجود داشت که با آخوند به تفاهم برسند و امتیازاتی بشون بدن، و الان در دور دوم ترامپ هم این نگرانی وجود داره که باشون به تفاهم برسند و امتیازاتی بشون بدن‌. فقط با یک ادبیات متفاوت (سندروم اُسگلیسم ایرانی که باعث شده فکر کنه ترامپ بیاد حالت «اینک آخرالزمان» ایجاد می‌کنه روی تهران، رو نباید لحاظ کرد، چون ربطی به واقعیات نداره). حتی اگه در یک حالت تخیلی در آمریکا کوره‌های آدم‌سوزی هم برپا بشه، چیزی که ما از بیرون خواهیم دید اینه که بین حرف زدن با ما، و حرف زدن با آخوند، دومی رو انتخاب خواهند کرد.


ازونجایی که آمریکا میزبان تعداد زیادی از مهاجرینه، فرهنگِ خوردن هم از جاهای مختلف به این کشور وارد میشه. قسمت خوب این واردات اینه که هیچ جای دنیا تنوع غذا در حد آمریکا نیست. چون هرکس غذاهای فرهنگ خودش رو آورده اونجا، و ویرایش‌هایی هم روش انجام داده‌. قسمت بد این واردات هم اینه که خوددرمانی‌های فرهنگ‌ها هم وارد شده‌. هرکس هر علفی که به نظرش درمان‌کننده‌ست رو آورده و برند کرده و میفروشه (در آمریکا، از همون زمانی که اسب‌دزدها رو تو تگزاس دار می‌زدند تا همین الان، این خود «فروختن» بوده که ارزشه. نه چیزی که فروخته میشه. اگه بتونی چیزی رو بفروشی، موفقی. چه روغن مار باشه چه سی‌پی‌یو. بنابراین اصلا تعجب نداره که رییس‌جمهور ناگهان شت‌کوین عرضه کنه).
و حالا مصرف این داروهای گیاهی برنددار در آمریکا بقدری بالا رفته که عده‌ای رو وادار کرده تحقیق کنند توشون دقیقا چیه، چون اون زمانی که یه اقلیت کم‌شماری از جمعیت مصرف‌شون می‌کردند دغدغه وجود نداشت که چه کیفیتی دارند، چون در هرجامعه‌ای بالاخره تعدادی افراد وجود خواهند داشت که هرچیزی رو بریزن تو شکم‌شون. ولی وقتی درصد قابل توجهی از مردم مصرف‌کننده هستند، وضع فرق می‌کنه. و نتایج تحقیق نشون داده توی بیشتر این محصولات فلزات سنگین و سرطان‌زا، و باکتری‌های مختلف که نباید وارد دستگاه گوارش بشن، وجود داره. و دور از انتظار هم نیست، چون هیچ کدوم این برندها تحت رگولاتوری سفت و سختی که بالاسر شرکت‌های داروسازی هست نیستند. و این مختص آمریکا نیست، چون دنیا آمریکاییزه شده. یه تایلندی که می‌تونست علف دارویی رو از سر کوچه بخره، میره پول بیشتری میده به برندی که هموطن خودش در آمریکا از همون علف ساخته و صادر کرده به خود تایلند.
و خود این موضوع، که ملت علم پزشکی رو رها کرده و میرن سراغ این علفیجات گران‌قیمت مضر، یک بحث کلی‌‌تر رو بوجود آورده که «آیا ما داریم وارد یک قرون وسطی دیگه میشیم؟». یک دلیل مهم هم برای این پرسش دارند، و اون اینه که در قرون وسطی هم ساینس وجود داشت. یه عده داشتند تحقیق می‌کردند قضیه این ستاره‌ها چیه. یا تو بدن انسان دقیقا چه خبره. یا چرا بعضی دیوارها میریزند و بعضی‌های دیگه نمیریزند. اما ساینس مرجعیت نداشت‌. یعنی کسی قبل از تصمیم به انجام کاری نمیرفت بپرسه ببینه علم چی میگه. و الان هم علم وجود داره، و اتفاقا در انفجار کشفیات علمی قرار داریم، ولی مرجعیتش رو از دست داده. ساینس میگه زمین همینطور به گرم شدن ادامه بده به فاک عظما میریم، ولی کسی گوش نمیده. میگه فلان چیز رو نباید بخورید، و کسی گوش نمیده. میگه فلان جا سد نزنید، و کسی گوش نمیده.
اما این فرضیه یک فرض نادرست داره. فرضش اینه که یک دوره عدم مرجعیت ساینس رو داشتیم، سپس مرجع شد، و الان داره دوباره مرجعیت رو از دست میده. ولی در واقعیت هیچوقت ساینس حکمرانی مطلق نداشته، که الان از تخت حکمرانی سقوط کرده باشه. همواره کسب تکلیف از علم وجود داشته. از زمان فراعنه مصر گرفته، تا همون قرون وسطی، تا همین الان. در گذر زمان، این موقعیت‌هایی که کسب تکلیف صورت می‌گیره‌ست که شیفت پیدا می‌کنه. همون رونالد ریگان که پنل‌های خورشیدی رو از سقف کاخ سفید برداشت با شعار «جمع کنید این کونی‌بازی‌ها رو»، رقابت تسلیحاتی با شوروی رو با اتکاء به علم پیش برد، و موفق هم بود. همون ریگان وقتی به اسلحه می‌رسید اینطور بود که «هرچه حضرت ساینس بفرماید». در ترکیه، وقتی دارند بزرگترین فرودگاه جهان رو می‌سازند، گوش به فرمان ساینس هستند. وقتی زمین‌شناس میگه اینجا خاکش مناسب نیست میگن چشم. وقتی معمار میگه اینجا نمیشه کمتر از شش تا ستون گذاشت، میگن چشم. اما همین ترک‌ها وقتی علم میگه ژن‌تون با یونانی‌ها یکیه و ربطی به ترک‌های آسیا ندارید، عصبانی میشن و کافه رو بهم میریزند. سر این موضوع دیگه هیچ کسب تکلیفی از علم وجود نداره.

به جای ربط دادن وضعیت به قرون وسطی، باید علف‌درمانی رو به عنوان مشابه همون واقعیتی که مردم دست از مواد مخدر برنمی‌دارند، پذیرفت، و قانونمندش کرد، تا حداقل مضراتش تحت کنترل باشه. سپس فاصله گرفتن ازش رو باید به علوم انسانی سپرد. یاد دادن کسب تکلیف از علم به مردم، کار خود علم نیست‌. این رو آدم‌هایی که بلدند ذهن مردم رو پروگرام کنند می‌تونند انجام بدن. اینکه الان مادربزرگ‌های چینی به نوه‌هاشون میگن هیچ‌وقت آبی که گرم نیست نخور، کار یه عده بازاریاب در هفتاد سال پیشه که دمکرده میفروختند، و این باور رو در ذهن مردم چین اون زمان جا انداختند که هر مایعی که گرم نباشه بدن رو از کار میندازه. و بنا بر همون پروگرامینگ، پیرزن امروز فکر می‌کنه داره «حکمت» به نسل بعد منتقل می‌کنه.


مردم آمریکا برای اینکه قیمت تخم‌مرغ بیاد پایین به ترامپ رأی دادند، اما توی ده‌ها فرمان اجرایی که امضاء کرد حتی یکیش هم ربطی به معیشت نداشت. چپ‌ها هم نشستن خونه و رأی ندادن به خاطر فلسطین، و ترامپ همین روز اول تحریم شهرک‌نشین‌های اسراییلی که فلسطینی‌ها رو اذیت می‌کنند، لغو کرد! یه خسته نباشید به این ملت رشید و فهیم باید گفت. درسته که میگن «انتخابات با عواقبی همراه است»، اما باید یک قدم برن عقب و ورژن کامل‌تر این جمله رو بگن: «اینکه مردم ندونند چیزها چطور کار می‌کنند، با عواقبی همراه است». چون نمی‌دونی چه چیزهایی قیمت تخم‌مرغ رو تغییر میده و چرا تغییر میده، فکر می‌کنی رییس‌جمهور میتونه کاری درباره‌ش انجام بده؛ و چون نمی‌دونی درگیری‌های خاورمیانه چطور شکل گرفته‌اند، فکر می‌کنی با قهر کردن، اونم از هزاران کیلومتر اونطرف‌تر، می‌تونی کمکی به حلش بکنی.

Показано 20 последних публикаций.