🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
آیه ۱۸ سوره کهف
وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ ۚ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ ۖ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ۚ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا(۱۸)
و تو گمان کنی که ایشان بیدارند در حالی که سخت در خوابند و ما ایشان را به چپ و راست حرکت میدهیم و پهلو به پهلو میگردانیم (تا ایشان را رنجی نرسد) و سگ ایشان دو دست بر در آن غار گسترده است و اگر تو بر حال ایشان اطلاع مییافتی (و در ایشان نظر میکردی) از آنها سخت میگریختی و دلت از رعب و ترس آکنده میشد.(۱۸)
[] سوره كهف ضمن بیان مطالب گوناگون داستان اصحاب کهف را به اختصار حکایت کرده، و آن داستان به زبانی که از خود قرآن و روایات گرفته شده چنین است: که در روزگار قدیم پادشاهی بوده، ستمکار و کافردل به نام دقیانوس که در روزگار او، مانند روزگار ضحاک، خوبان چون پری پنهان بودند و دیوان و ددان و بدان آزاد و بر سر قدرت و در آن ولایت هفت تن بودند از مردانی با ایمان و نیکوکردار که به سبب فشارهای اجتماعی تصمیم گرفتند چندگاهی خارج از شهر در غاری پنهان شوند و آنجا اقامت کنند تا روزگار ظلم به سر آید زیرا هیچ مبارزهای نیز جز گریز از بدی نمیتوانستند با آن جماعت داشته باشند. آنها در آن غار استراحت میکنند و به خواب میروند و خداوند خواب را چنان بر ایشان مسلط میکند که حدود سیصد سال ایشان در خواب میمانند اما وقتی بیدار میشوند احساس آن دارند که چند ساعتی بیش نخفتهاند. پس یکی از ایشان، با سکه های رایج زمان پیش از خواب، به شهر میرود تا قوت و غذایی تهیه کند. مردم او را به سخره میگیرند که عجب غافلی است! سکههای عهد دقیانوس را برای خرید آورده است و آنها متوجه میشوند که چند قرن در خواب بودهاند و حکومتها آمدهاند و رفتهاند و دقیانوس و سلسلهاش به کلی منقرض شدهاند. آنگاه یاران کهف همه به شهر میروند و در محیط تازهای که از عدالت و انصاف دور نیست به حیات خود ادامه میدهند.
آیه فوق گوشه ای از داستان را بیان میکند که رمز و رازهای زیادی در آن نهفته است. میفرماید این اصحاب کهف چنان بودهاند که اگر کسی آنها را میدید گمان میداشت که بیدارند زیرا چشمهایشان باز بود اما ایشان در عالم خود خفته بودند و خداوند میفرماید که ما برای آسایش آنها ایشان را به چپ و را چپ و راست حرکت میدادیم و آفتاب نیز نیز چنان بود که هم در هنگام طلوع و هم در هنگام غروب آسیبی به ایشان نمیرسانید و آن گروه سگی داشتند که بر درگاه در دوزانو نشسته بود و اگر کسی بر احوال ایشان مطلع میشد از وحشت فرار میکرد و از ترس و هراس آکنده میشد.
برحسب معمول، اصحابِ ظاهر این داستان را یک داستان تاریخی به حساب آوردهاند و سؤالاتشان این بوده است که این واقعه در چه زمانی از تاریخ رخ داده و این معجزه چگونه ظهور یافته و جزء جزء داستان را یک ماجرای گسترده در زمان و مکان خاص به حساب میآورند و بعضی به دنبال آن غار میگردند و باکی نیست که گروهی بر همان ظاهر قناعت کنند و ظاهر را مایهٔ عبرت خود گردانند و از آن پند گیرند. اما حکیمان و عارفان داستان را یک تمثیل و یک رمز و نماد از حقایقی دیگر دانستهاند و آن واقعه را چنان تفسیر کردهاند که در همه زمانها و مکانها میتواند مصداق حال کسانی باشد. از جمله گفتهاند در دوران ظلم و ستم اگر هیچ راهی برای مبارزه علیه ستمکاران گشوده نیست، دستور این است که آدمیان در گروههای کوچک از ستمکاران پیوند ببرند و در غار خلوت خویش گرد آیند و منتظر تغییر اوضاع باشند، زیرا خردمند خود را بیجهت در دسترس ظلم ظالمان قرار نمیدهد بلکه جان را در جایی فدا میکند که در رسیدن به مقصود مقدسی سودمند باشد.
[] مولانا فصل زمستان را عهد دقیانوس دانسته که در آن درختان شاخ و برگ خود را جمع میکنند و به خواب میروند تا زمستان بگذرد و بهار در رسد؛ و ایشان را در آن زمان نه برگی نه میوهای است زیرا نمیخواهند برکت وجود خود را به زمستان سرد و بیرحم بسپارند:
در خزان چون یافت او یار خلاف
درکشید او رو و سر زیر لحاف
گفت یار بد بلا آشفتن است
چونکه او آید طریقم خفتن است
پس بخسبم باشم از اصحاب کهف
به ز دقیانوس باشد خواب کهف
[] در مورد تعداد اصحاب کهف بعضی گفتهاند آنها سه نفر بودند و چهارمی آنها سگشان بود و بعضی گفتهاند هفت تن بودند و آن سگ نفر هشتم محسوب میشد. نظامی در بیت زیر به هر دو روایت اشاره کرده است:
رابعه با رابعِ آن هفت مرد
گیسوی خود را بنگر تا چه کرد
در اینجا رابع به معنی همان سگ است
در اینجا رابغ به معنی سگ است و این سگ را چنان مقامی بوده است که او را یک نفر از گروه به حساب میآورند و این بدان خاطر است که یار خوبان شده بود و با نیکان پیوسته بود.
ادامه مطلب 👇
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
آیه ۱۸ سوره کهف
وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ ۚ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ ۖ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ۚ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا(۱۸)
و تو گمان کنی که ایشان بیدارند در حالی که سخت در خوابند و ما ایشان را به چپ و راست حرکت میدهیم و پهلو به پهلو میگردانیم (تا ایشان را رنجی نرسد) و سگ ایشان دو دست بر در آن غار گسترده است و اگر تو بر حال ایشان اطلاع مییافتی (و در ایشان نظر میکردی) از آنها سخت میگریختی و دلت از رعب و ترس آکنده میشد.(۱۸)
[] سوره كهف ضمن بیان مطالب گوناگون داستان اصحاب کهف را به اختصار حکایت کرده، و آن داستان به زبانی که از خود قرآن و روایات گرفته شده چنین است: که در روزگار قدیم پادشاهی بوده، ستمکار و کافردل به نام دقیانوس که در روزگار او، مانند روزگار ضحاک، خوبان چون پری پنهان بودند و دیوان و ددان و بدان آزاد و بر سر قدرت و در آن ولایت هفت تن بودند از مردانی با ایمان و نیکوکردار که به سبب فشارهای اجتماعی تصمیم گرفتند چندگاهی خارج از شهر در غاری پنهان شوند و آنجا اقامت کنند تا روزگار ظلم به سر آید زیرا هیچ مبارزهای نیز جز گریز از بدی نمیتوانستند با آن جماعت داشته باشند. آنها در آن غار استراحت میکنند و به خواب میروند و خداوند خواب را چنان بر ایشان مسلط میکند که حدود سیصد سال ایشان در خواب میمانند اما وقتی بیدار میشوند احساس آن دارند که چند ساعتی بیش نخفتهاند. پس یکی از ایشان، با سکه های رایج زمان پیش از خواب، به شهر میرود تا قوت و غذایی تهیه کند. مردم او را به سخره میگیرند که عجب غافلی است! سکههای عهد دقیانوس را برای خرید آورده است و آنها متوجه میشوند که چند قرن در خواب بودهاند و حکومتها آمدهاند و رفتهاند و دقیانوس و سلسلهاش به کلی منقرض شدهاند. آنگاه یاران کهف همه به شهر میروند و در محیط تازهای که از عدالت و انصاف دور نیست به حیات خود ادامه میدهند.
آیه فوق گوشه ای از داستان را بیان میکند که رمز و رازهای زیادی در آن نهفته است. میفرماید این اصحاب کهف چنان بودهاند که اگر کسی آنها را میدید گمان میداشت که بیدارند زیرا چشمهایشان باز بود اما ایشان در عالم خود خفته بودند و خداوند میفرماید که ما برای آسایش آنها ایشان را به چپ و را چپ و راست حرکت میدادیم و آفتاب نیز نیز چنان بود که هم در هنگام طلوع و هم در هنگام غروب آسیبی به ایشان نمیرسانید و آن گروه سگی داشتند که بر درگاه در دوزانو نشسته بود و اگر کسی بر احوال ایشان مطلع میشد از وحشت فرار میکرد و از ترس و هراس آکنده میشد.
برحسب معمول، اصحابِ ظاهر این داستان را یک داستان تاریخی به حساب آوردهاند و سؤالاتشان این بوده است که این واقعه در چه زمانی از تاریخ رخ داده و این معجزه چگونه ظهور یافته و جزء جزء داستان را یک ماجرای گسترده در زمان و مکان خاص به حساب میآورند و بعضی به دنبال آن غار میگردند و باکی نیست که گروهی بر همان ظاهر قناعت کنند و ظاهر را مایهٔ عبرت خود گردانند و از آن پند گیرند. اما حکیمان و عارفان داستان را یک تمثیل و یک رمز و نماد از حقایقی دیگر دانستهاند و آن واقعه را چنان تفسیر کردهاند که در همه زمانها و مکانها میتواند مصداق حال کسانی باشد. از جمله گفتهاند در دوران ظلم و ستم اگر هیچ راهی برای مبارزه علیه ستمکاران گشوده نیست، دستور این است که آدمیان در گروههای کوچک از ستمکاران پیوند ببرند و در غار خلوت خویش گرد آیند و منتظر تغییر اوضاع باشند، زیرا خردمند خود را بیجهت در دسترس ظلم ظالمان قرار نمیدهد بلکه جان را در جایی فدا میکند که در رسیدن به مقصود مقدسی سودمند باشد.
[] مولانا فصل زمستان را عهد دقیانوس دانسته که در آن درختان شاخ و برگ خود را جمع میکنند و به خواب میروند تا زمستان بگذرد و بهار در رسد؛ و ایشان را در آن زمان نه برگی نه میوهای است زیرا نمیخواهند برکت وجود خود را به زمستان سرد و بیرحم بسپارند:
در خزان چون یافت او یار خلاف
درکشید او رو و سر زیر لحاف
گفت یار بد بلا آشفتن است
چونکه او آید طریقم خفتن است
پس بخسبم باشم از اصحاب کهف
به ز دقیانوس باشد خواب کهف
[] در مورد تعداد اصحاب کهف بعضی گفتهاند آنها سه نفر بودند و چهارمی آنها سگشان بود و بعضی گفتهاند هفت تن بودند و آن سگ نفر هشتم محسوب میشد. نظامی در بیت زیر به هر دو روایت اشاره کرده است:
رابعه با رابعِ آن هفت مرد
گیسوی خود را بنگر تا چه کرد
در اینجا رابع به معنی همان سگ است
در اینجا رابغ به معنی سگ است و این سگ را چنان مقامی بوده است که او را یک نفر از گروه به حساب میآورند و این بدان خاطر است که یار خوبان شده بود و با نیکان پیوسته بود.
ادامه مطلب 👇