مولوی و عرفان


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


مثنوی،فیه مافیه،دیوان شمس، سخنرانی اساتید، معرفی عرفان ها
ادمین
@MolaviAdmin
کانال
@MolaviPoet
.
لینک ابتدا کانال
t.me/molavipoet/1
.
اینستاگرام
Molavipoet
.
خیریه کانال
@hayatmolavi

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


🔊 فایل صوتی_2


📗برگردان روایت گونه شاهنامه فردوسی  به نثر

✍دکتر سید محمد دبیر
            سیاقی

🎙 آرمان حافظی

💬 پادشاهی جمشید

حجم :2,3MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل 👈 اینجا

🔊 فایل صوتی_2


📗برگردان روایت گونه شاهنامه فردوسی  به نثر

✍دکتر سید محمد دبیر
            سیاقی

🎙 آرمان حافظی

💬 پادشاهی جمشید

حجم :48,1MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا

اگر داند که روزی از این طریقت باز خواهد گشت، بگوید تا ابتدا نکند و اگر بایستد وی را معاملت فرماید و اگر برسد وی را پرورش دهد و مشایخ این طریقت طبیبان دل‌هااند و چون طبیب به علت بیمار جاهل بود، بیمار را به طب خود هلاک کند. از آنچه پرورش وی نداند و خطرگاه‌های وی نشناسد و غذا و شربت وی مخالف علت وی سازد.( کشف المحجوب، چاپ ژوکوفسکی، صفحه ۶۱ و ۶۲)
برای این که چگونگی توبۀ مرید و آزمایش مرشد و تربیت و مستعد ساختن او معلوم شود شرحی را که شیخ فریدالدین عطار در ابتدای احوال شبلی عارف مشهور و تربیت او به دست جُنید بغدادی نوشته ذیلاً نقل می‌کنیم:
شبلی به مجلس خیر نساج شد.... خیر او را نزدیک جنید فرستاد. پس شبلی پیش جنید آمد و گفت گوهر آشنایی بر تو نشان می‌دهند یا ببخش یا بفروش. جنید گفت اگر بفروشم تو را بهاء آن نبود و اگر بخشم آسان به دست آورده باشی، قدرش ندانی. همچون من قدم از فرق ساز و خود را در این دریا در انداز تا به صبر و انتظار گوهرت به دست آید. پس شبلی گفت اکنون چه کنم، گفت برو یک سال کبریت فروشی کن. چنان کرد. چون یک سال برآمد، گفت در این کار شهرتی در است، برو یک سال در یوزه کن. چنان که به چیزی دیگر مشغول نگردی. چنان کرد، تا سر سال را که در همه بغداد بگشت و کس او را چیزی نداد. باز آمد و با جنید بگفت. او گفت اکنون قیمت خود بدان که تو مر خلق را به هیچ نیرزی. دل در ایشان مبند و ایشان را به هیچ برمگیر. آن گاه گفت تو روزی چند حاجب بوده و روزی چند امیری کرده بدان ولایت رو و از ایشان بحلی بخواه. بیامد و به یک یک خانه در رفت تا همه بگردید. یک مظلمه ماندش. خداوند او را نیافت تا گفت به نیت آن صد هزار درم باز دادم، هنوز دلم قرار نمی‌گرفت. چهار سال در این روزگار شد پس به جنید باز آمد و گفت هنوز در تو چیزی از جاه مانده است، برو و یک سال دیگر گدایی کن. گفت هر روز گدایی می‌کردم و بدو می‌بردم. او آن همه به درویشان می‌داد و شب مرا گرسنه همی داشت. چون سالی برآمد گفت اکنون تو را به صحبت راه دهم، لیکن به یک شرط که خادم اصحاب تو باشی. پس یک سال اصحاب را خدمت کردم تا مرا گفت یا ابابکر اکنون حال نفس تو به نزدیک تو چیست. گفتم من کمترین خلق خدا می‌بینم خود را. جنید گفت اکنون ایمانت درست شد.( نقل از تذکره‌الاولیا، ج ۲، صفحه ۱۶۱_۱۶۲) مباحثات بسیار شده در این که اگر ولی خود را بشناسد، پس باید به عاقبت خود ایمن باشد و این محال است و چگونه روا باشد که مؤمن به ایمان خود عارف بود و ایمن نباشد. جماعتی معتقداند که روا نیست که ولی بداند که ولی است والّا معجب خواهد شد. جماعتی دیگر گفته‌اند که رواست که ولی به ولایت خود عارف باشد، زیرا شرط ولایت حفظ حق است و خداوند بر وجه کرامات، ولیّ را با من عاقبت او معترف خواهد ساخت.
امثال این مباحث فراوان است و هر دسته یی با استشهاد از آیات قرآن و احادیث، نظر خاصی ابراز داشته‌اند که ذکر همۀ آن‌ها سبب تطویل و ملالت است و هر کس تفصیل این مباحث را بخواهد باید به کتب بزرگان صوفیه از قبیل کتاب اللمع و رساله قشیریه و کشف‌المحجوب واسرار التوحيد و احیاءالعلوم و عوارف المعارف و امثال آن مراجعه کند. چیزی که ذکر آن در این جا مناسب است موضوع «کرامات» است که صوفیه به اولیا نسبت می‌دهند و کتب صوفیه، مملو به آن است.

كرامات و خوارق عادات

هر کس به حد کافی در کتب صوفیه ممارست و تتبع کرده باشد، به این نکته پی می‌برد که سنخ فکر و نظر صوفی و عدم اعتنای او به موازین علم و کیفیت استغراق او در احساسات درونی خود، طوری است که برای عالم فوق طبیعی و عالم طبیعی، قاعده و قانونی قایل نیست و تقریباً خلاصه عقیدۀ صوفی این است که فوق عالم مربی و محسوس، عالمی است نامریی و روحانی که دست عقل از دامان آن عالم کوتاه است و ارتباط و اتصال به آن عالم، مخصوص به اصفیا و برگزیدگان حق است که «اولیاءالله» هستند.
بسیاری از مردم به طرف آن عالم می‌روند، ولی قلیلی به آن عالم می‌رسند. به این معنی که جویندگان بسیاراند، ولی واصلین کم‌اند.
صوفیه برگزیدگان مسلمین هستند و "اولیا" برگزیدگان صوفیه.
به عقیده ابو نصر سراج مصنف کتاب اللمع، لقب «اولیا» در مقام اول، متعلق به انبیا است که به واسطهٔ عصمت و مقام وحی و رسالتی که دارند برگزیدگان حق‌اند و در درجه بعد، متعلق به آن‌هایی است که به واسطه ایمان صادق و ترویض نفس و گذشتن از خود و دلبستگی به حقایق ابدی، از اولیا محسوبند.


📗 تاریخ تصوف در اسلام_تطّورات و تحوُّلات مختلفه آن از صدر اسلام تا عصر حافظ_ گزیده صفحات ۲۱۶ تا ۲۱۸
✍ دکتر قاسم غنی


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🎥 انیمیشن "داستان کوتاه یک موش"

کارگردان: الکس ویل

داستان انیمیشن‌ « داستان کوتاه یک موش – One Rat Short » درباره سفر یک موش صحرایی به آزمایشگاهی فوق پیشرفته و ماجرای آشنایی او با موشی دیگراست که برنده چندین جایزه برای بهترین پویانمایی کوتاه از جشنواره‌های معتبر بین‌المللی در سال ۲۰۰۷ شده است
برنده چندین جایزه برای بهترین پویانمایی کوتاه ازجشنواره‌های معتبر دنیا

🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🔊 فایل صوتی_1


💬 درباره خیام

🎙دکتر حسین الهی‌قمشه‌ای

حجم :7,3MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🔊 فایل صوتی_1


💬 درباره خیام

🎙دکتر حسین الهی‌قمشه‌ای

حجم :53,7MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا

کم یا زیاد شروع کنیم؟ کدام یک مردم را متقاعد می‌کند تا خرید کنند؟

کالاهایی مثل آدامس برتینی اسپیرز، بشقاب یادگاری پاپا اسمورف و یا یک اشاره‌گر شکسته لیزر به ما در مورد فروش مؤثر کالاها و خدمات از طریق یک فرایند رقابتی مزایده، چه چیزی درس می‌دهد. آیا بررسی اینکه افراد چگونه روی سایت eBay گنجینه هایشان را فهرست می‌کنند، به ما می‌گوید که آیا باید از یک قیمت پایه کم شروع کنیم و یا زیاد؟ eBay line شرکتی است که به مدیریت eBay.com پرداخته، افراد و کسب وکار به خریدوفروش کالا و خدمات در سراسر جهان می‌پردازند این وبسایت در سال ۱۹۹۵ در سن خوزه ی کالیفرنیا توسط یک برنامه ریز کامپیوتر با نام پیر امید یار تأسیس شد. وی مدیر یک شرکت مشاوره‌ای با نام گروه فن آوری Echo Bay بود. وقتی او تلاش کرد وب سایت گروه مشاوره‌اش را ثبت کند، دریافت که eco boy com توسط شرکت بهره بردار طلای eco Bay. com mines گرفته شده، این گونه بود که وی نام شرکت را کوتاه کرد و eBay. com متولد شد. اولین چیزی که روی این سایت گذاشت، نشانگر شکسته لیزر امید یار بود، که ۱۴,۸۳ دلار فروخته شد. وی متعجب شده بود شخصی چنین چیزی را خریده، با فرد برنده در مزایده تماس گرفت و پرسید که آیا فهمیده آن نشانگر شکسته است. خریدار پاسخ داد: من یک کلکسیون دار نشانگرهای شکسته لیزر هستم.
در سال ۲۰۰۶ ‌eBay در فروش سایتی ۶ بیلیون دلار ثبت کرد که اکنون می‌توانید هر چیزی را که تصور می‌کنید و حتی فراتر از آن را بخرید.
یک مرد اهل آریزونا، گیتار هئا با ارزشش را به قیمت ۵٫۵ دلار فروخت.
به دلیل شباهت‌های ذاتی بین فرایند مزایده آنلاین حراج و فرایند مزایده یک شرکت رقابتی، مشاهده اینکه چگونه فروشندگان اجناس خود را با موفقیت روی این سایت می‌فروشند، می‌تواند به ما یاد دهد که چگونه به کارآمدترین روش ممکن، مزایده یک شرکت رقابتی را مدیریت کنیم.
دانشمند رفتاری، گیلیان کو و همکارانش فهمیدند زمانی که قیمت اولیه چیزی بالا باشد، این احتمال وجود دارد که به عنوان خریدار احتمالی فکر کند که اگر قیمت اولیه پایین تر بود، آن کالا ارزش خرید داشت. هنوز آن‌ها در تعجب‌اند که آیا افزایش ارزش درک شده‌ای که همراه با قیمت آغازین زیاد می‌آید، به قیمت نهایی بالاتر هم منجر خواهد شد یا نه. آن‌ها در تحقیقشان اذعان داشتند که قیمت‌های آغازین کمتر، می‌تواند به قیمت فروش بالاتری به سه دلیل منجر شود:
۱_ به دلیل اینکه قیمت آغاز به عنوان یک مانع ورود عمل می‌کند، قیمت‌های کمتر برای تشویق شرکت کنندگان برای یک آیتم بهتر است.
۲_ افزایش میزان - که در کل مزایده و تعداد پیشنهاد کنندگان احتمالی منعکس می‌شود_ و به وسیله این قیمت‌های پایین است، به عنوان یک برهان و دلیل
اجتماعی برای پیشنهاددهندگان جدید احتمالی عمل می‌کند. به عبارتی، پیشنهاد دهندگان جدید احتمالی، آیتمی که در قیمت پایینی شروع شود، برایش ارزش اجتماعی قائل می‌شوند، زیرا افراد بسیاری برای آن قیمت می‌دهند و این ارزش آن‌ها را تحریک می‌کند که آنها هم قیمت دهند.
۳_ پیشنهاد دهندگان با قیمت شروع پایین تر، علی الخصوص آن‌هایی که زود اقدام می‌کنند، زمان و تلاش بیشتری صرف این فرایند کرده‌اند، به برنده شدن در این مناقصه متعهد می‌شوند و مزایده را ادامه داده و حتی قیمت را بالاتر هم می‌برند.
این یافته‌های تحقیقاتی نشان می‌دهد که اگر در عرصه تجارت ارائه کالاها خدمات در هر فرایند رقابتی مزایده‌ای قرار گیرد، آغاز آن مزایده در قیمتی پایین، می‌تواند راهی باشد تا قیمت نهایی فروش را بالا ببریم. با این حال باید این احتیاط را لحاظ کنیم.
محققین دریافتند که مؤلفه اثبات اجتماعی، فاکتوری حیاتی در کارآمدی قیمت آغازین کمتر است. بنابراین زمانی که ترافیک کالایی خاص محدود می‌شود، قیمت آغاز کمتر هم کارآمدی خود را ندارد. این بدان معناست که قیمت آغازین پایین تر، زمانی کارآمد خواهد بود که این احتمال وجود داشته باشد که مزایده کنندگان بسیار، به غوغای مزایده برای کالای شما دست برند. اما زمانی کارآمدی‌اش کمتر می‌شود که مزایده کردن تنها به دو طرف احتمالی محدود شود. اگرچه پذیرفتن این توصیه برای شما میلیون‌ها دلار اضافه در کلکسیون عتیقه های خانوادگی به همراه نخواهد داشت، اما حداقل کمک می‌کند تا روی آن گیتار هوایی پولی کافی به دست می‌آوردید، شاید لازم بود فروشنده اصلی دوباره تصمیم به فروش آن بگیرد.


📗 بله! ۵۰ روش علمی برای متقاعد کردن
     صفحه ۸۴ و ۸۶
✍ نووا گلدستین استیو مارتین_ رابرت بی‌سیالدینی_ترجمه حامد قلی‌زاده فرد

🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل 👈 اینجا

🔊 فایل صوتی _3


💬 نیچه و مسیحیت

✍ کارل تئودور یاسپرس
ترجمه عزت‌الله فولادوند

🎙زهرا لیسان دوست

حجم:5,4MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل 👈 اینجا


🔊 فایل صوتی _3


💬 نیچه و مسیحیت

✍ کارل تئودور یاسپرس
ترجمه عزت‌الله فولادوند

🎙زهرا لیسان دوست

حجم:39,5MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا

تا من سفارش غذا می‌دهم مهرداد دست و صورت اش را می‌شوید و بر می‌گردد روی صندلی مقابل‌ام می‌نشیند. اواسط دی ماه است و سرما تازه شروع شده است. رستوران خلوت است و تنها چند میز دورتر دختر و پسر جوانی کنار پنجره نشسته اند. مهرداد عینک‌اش را از روی چشمهاش برمی‌دارد و من بعد از نُه سال می‌توانم تمام چهره اش را ببینم.
می‌گویم: "دلم می‌خواد از جاهای خوب خوب فلوریدا برام
تعریف کنی و اول از همه از جولیا».
لبخند تلخی می‌زند و می‌گوید: «چه قدر هوا سرده!» پیشخدمت غذاها را می‌آورد و روی میز می چیند. به دختر و پسری که چند میز دورتر از ما نشسته‌اند خیره می‌شوم. چشم در چشم های هم دوخته‌اند و حتی نمی‌توانم حدس بزنم دارند چه چیزی در چشم‌های هم کشف می‌کنند. مهرداد چند تکه سیب زمینی سرخ کرده توی بشقاب‌اش می‌گذارد من مثل یک گرگ گرسنه‌ام.
می‌گویم: "به اندازه کافی اوضاع‌م به هم ریخته س. خواهش می‌کنم از این که هست بدترش نکن. نگفتی با جولیا چه کردی؟"
مهرداد کمی سس روی سیب زمینی‌هاش می‌ریزد و دوباره همان لبخند تلخ روی لبهاش می‌نشیند اما این بار به حرف می‌آید: «فکر می کردم دیوونه ها فقط این جا پیداشون می‌شه اما جولیا به من ثابت کرد توی فلوریدا هم تا دلت بخواد دیوونه هست." کمی مکث می‌کند و بعد ادامه می‌دهد: "خودش هم یکی از اون‌ها بود."
_ یعنی اون جا هم آدم‌هایی مثل من و تو پیدا میشه؟
"جولیا از من و تو هم دیوونه تر بود."
با خنده می‌گویم: از علیرضا هم دیوونه تر بود؟
مهرداد لحظه‌ای فکر می‌کند تا شاید علیرضا را به خاطر آورد، بعد یک تکه سیب زمینی توی دهان‌ش می‌گذارد و می پرسد: "راستی از علی چه خبر؟ "
_چند ماه بعد از این که تو رفتی آمریکا برای چندمین بار رفت جبهه. بعد از قبول قطعنامه از جبهه برگشت و از دانشگاه صنعتی امیرکبیر مهندسی کامپیوتر گرفت. بعدش هم فوق لیسانس مهندسی الکترونیک.
می‌پرسد: «تو با درست چه کار کردی؟»
_می‌گویم من مثل یک بچه‌ی خوب اول فلسفه خوندم و بعد هم فوق لیسانس جامعه شناسی و حالا هم گوش شیطان کر دارم پایان نامه‌ی دکتریم رو توی رشته‌ی پژوهشگری اجتماعی می‌نویسم. کمی آب لیمو توی لیوان آب‌ام می‌ریزم و به زوج جوان که حالا دستهای هم را تجربه میکنند نگاهی می‌اندازم و می‌گویم:_ تو با درس و مشقت چه کار کردی؟
از پنجره به بیرون رستوران نگاه می‌کند. قطره های باران فقط نور چراغ برق دیده می‌شوند. چنگال‌اش را گوشه‌ی بشقاب می‌گذارد و می‌گوید: "من تا دو سال دیوونه جولیا بودم. بعد فیزیک خوندم. گرایش نجوم. حالا هم یک سالی هست که فوق لیسانس همون نجوم رو می‌خونم. دو سال اول ساعت‌ها می نشستم و زل می‌زدم به جوليا. او فقط لبخند می‌زد بعد با هم ازدواج کردیم.
چند لحظه ساکت می‌شود و بعد زل می‌زند به چاقوی روی میز و می‌گوید: "همیشه توی خودش فرو رفته. میگه دلایل زیادی داره که ثابت می‌کنه او نباید وجود داشته باشه و به همین خاطر همیشه از این که وجود داره شگفت زده است. دنبال دلیل موجهی برای بودنش می‌گرده."
کیف پولی اش را از جیب بزرگ پیراهن اش بیرون می آورد و عکس جولیا را نشان‌ام می‌دهد کنار یک سوپر مارکت ایستاده و بلوز یقه کیپ سفیدی روی دامن سورمه‌ای بلندی پوشیده است. موهاش را پشت سرش جمع کرده و گره زده است.
_دختر خوشگلیه.
مهرداد شیشه عینک‌اش را با دستمال کاغذی پاک می‌کند و می‌گوید: "هیچ وقت به این چیزها اهمیت نمی‌ده. می‌خواد بدونه بیست و پنج سال پیش، یعنی درست قبل از تولدش کجا بوده. نمی‌دونه چرا بیست و پنج سال قبل، نه یک سال زودتر و نه یک سال دیرتر متولد شده. می‌پرسه هزاران ساله که جهان وجود داشته اما او نبوده، پس چه دلیلی باعث شده او ناگهان بیست و پنج سال قبل وجود پیدا کنه و به زندگی پرتاب بشه؟ آن هم چه زندگی‌ای؟ پر از رنج و درد و فقر و بیماری و اندوه که آخر هم به مرگ منتهی می‌شه. جولیا به آفرینش و زندگی و مرگ اشکالات جدی می‌گیره
و این، زندگی رو براش تلخ و دشوار می‌کنه."
لرزش خفیفی در دستهام احساس می‌کنم.
مهرداد یقه کاپشن چرمی‌اش را دور گردن‌اش حلقه می‌زند و می‌گوید: «تو هنوز ازدواج نکرده ای؟»
به پیشخدمت که حالا برای دختر و پسر جوان دسر می‌برد نگاه می‌کنم و می‌گویم:_ نه هنوز نه، فعلا گرفتار این تز لعنتی‌ام."
پسر جوان انگار دارد برای دختر مقابل‌اش داستان هیجان انگیزی را تعریف می‌کند؛ دست‌هاش را در هوا تکان می‌دهد و شکلک در می‌آورد. دختر ریسه می‌رود.
مهرداد با دستمال لب‌هاش را پاک می‌کند و می‌گوید: "درباره چی هست؟"


📗روی ماه خداوند را ببوس
صفحه ۱۰ تا ۱۳
✍ مصطفی مستور


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet

آدمی به هنگام رقص و آواز در مقام عضوی از اجتماعی برتر ابراز وجود می‌کند،
در غوغای رقص و آواز، راه رفتن و حرف زدن را از یاد می‌برد و مهیای پرواز می‌شود.


✍ فردریش نیچه

📗زایش تراژدی


📗 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل 👈 اینجا

🔊 فایل صوتی_ 24


💬 حکمت‌های زندگی در
      دفتر پنجم مثنوی

🎙 دکتر ایرج شهبازی

حجم :10MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا

"الخوف إذا لم يكن سببه الذّات لا يعوّل عليه"
خوفی که از ذات برنیامده باشد بی اساس است.
ابن عربی


اخبار واصله از مصر، خوشتر شد. زندگی بار دیگر آن روی دیگر، آن روی که می‌باید، آن روی خجسته را به مصریان نشان داده بود و کار نیل به کرامت افتاده. تا بار سفر بستیم مریم شانه خالی کرد! گفت که مایل است در بجایه پیش اقوام خود بماند. غافلگیر شدم. فکر می‌کردم تحمّل دوري مرا ندارد. اما او بهانه می‌تراشید که تحمل سفر ندارد و نگران زینب است که مبادا در مصر به وبا دچار شود. اینکه با بودن کنار دختر عموهایش خوش‌تر است. هرگاه در قاهره جاگیر شدم و اوضاع امن بود، به من خواهد پیوست. ابتدا کمی دلگیر شدم اما پس از چند روز موافقت کردم که بماند. خودم هم نگران دخترکم بود و گفتم اگر اینگونه شادترند بگذار فعلاً بمانند.
یک کشتی جنوایی زیبا و مطئمن، به سمت قاهره می‌رفت. سوار شدیم. ابتدایی سفر، آرام گذشت. کشتی، باشکوه هرچه تمام‌تر دریا را می‌شکافت و پیش می‌رفت. اما دریا، آشفته و توفانی شد. وای! داشتم دیوانه می‌شدم! تا سه روز، کشتی آرام نداشت و بر دوش موج ها می‌رقصید. هر روز با خودم می‌گفتم این دیگر روز آخر است! اما نبود. توفان، دست از دل دریا بر نمی‌داشت. موج‌ها، اکنون کوه‌های
عظیمی بودند که پس می‌کشیدند، نفس تازه می‌کردند، بعد خیز برمی‌داشتند و با شانه به سینه کشتی می‌کوفتند یکی پس از دیگری، بی امان.
ناخدا نگران، فرمان داد بادبان‌های بزرگ را پایین بکشند و بادبان‌های کوچک را بالا ببرند. پس مسئله جدى است! هرگاه بادبان را می‌کشیدند کشتی شروع به چرخیدن می‌کرد و چون باز می‌کردند بر می‌گشت. جهت ها را گم کردیم. شرق در غرب آمیخت و سمت و سو گم شد. ملوانان جنوایی، حرف‌هایی می‌زدند که معلوم سر مسأله‌ای اختلاف نظر دارند. یکی از تونسی ها را که زبان جنوایی میدانست فرستادیم تاگوش بایستد و خبر بیاورد. رفت و پریشان باز آمد که:
_ آنان به بجایه باز می‌گردند!
دوباره سروصدای ملوانان برخاست. تونسی را فرستادیم که ببیند چه می‌گویند و چه تصمیمی دارند.
_اسکندریه از بجایه نزدیک تر است. شاید هم تونس بهتر باشد.
نگران تر شدم. این دیگر چه سفری است؟ چرا داریم دور خودمان می چرخیم؟ افسارمان هم که به دست چند ملوان جنوایی افتاده! برای بار سوم، تونسی را فرستادم.
_به فکر رفتن به سوی شمال هستند. می‌خواهند به جنوا بروند شاید آنجا دریا آرام تر باشد.
تونسی دایم می‌رفت و باز می‌گشت و اخبار بدتری می‌آورد. تا جایی که از کوره در رفتم و اطرافیان را قسم دادم که دیگر او را برای خبر آوردن نفرستند! دست به دعا شدیم که خداوند ما را به ساحل امنی برساند یا توفان فروکش کند. اما دریا نه آن شب و نه فردایش آرام نشد. حتی برای یک ساعت چشم بر هم نگذاشته بودم. گرسنه، تشنه، گوشه ای افتاده.
از فشار گرسنگی و کم خوابی و تهوع، قوه ادراکم مختل و ذهنم پریشان شده بود. گوشه‌ای میان دو جعبه چوبین دراز کشیدم و پهلوهایم را به آنها تکیه دادم شاید کمی آرام شوم اما یکی از آن جعبه ها فرو افتاد و چنان بر دو انگشتِ فشار آوردم که فکر کردم قطع شده‌اند! خشمگین از جا پریدم و به سوی عرشه دویدم.
_ای دریای مواج! آرام شو! که اکنون دریایی از علم بر تو روان است! کشتی کج شد و تعادلم را به هم زد تلوتلو، خوردم پایم لغزید و با پشت سر زمین خوردم. خسته و خوار فریاد می‌زدم و دریا را به مبارزه می‌طلبیدم! دل ملوانان جنوایی به حالم سوخت. مرا برگرفتند و به زور، زنجبیل در دهانم ریختند. بعد از ایشان دو تن مرا به اتاق خود در انتهای کشتی بردند و روی زمین نشاندند. توده‌ای از کاه بود که روی آن ملحفه‌ای کهنه کشیده بودند. بوی نا، بوی شور، بوی عرق ملوانان، بوی ماهی، تکان‌های مدام، خدایا نجاتم ده! ملوانان، پچپچه‌ای کوتاه کردند و بعد، یکی شان آتشدان کوچکی را گیراند و برایم جوشانده‌ای دم کرده از گیاهی که شبیه جعفری بود. جوشانده را در حلقم ریختند خواستم دراز بکشم، نگذاشتند. یکی از آن دو اشاره کرد که راست بنشین! به سختی کمر راست کردم و نشستم. کمی بعد، حالت تهوع و سرگیجه فرونشست و به جایش حس آرامش عمیقی آمد.
بالاخره بدر، مرا در اتاق ایشان یافت. معلوم بود زمان زیادی این سو و آن سو مرا می‌جُسته. تونسی هم با او بود. مرا به اتاق خودمان بردند. خیلی بهتر بودم. تونسی، پارچه‌ای را که در مایعی معطر خیسانده بود به دستم داد و گفت که گه گاه آن را ببویم. چنین کردم. آرام تر شدم. در چشم‌هایم سوزشی دلپذیر افتاد. پلک هایم به سنگینی دو کوه بر هم افتادند و به خواب رفتم.
صبح روز پنجم، وقتی از خواب برخاستم، خورشید بساطش را در میدان آسمان پهن کرده بود و نور و روشنی و امید می‌فروخت.


📗 گاه ناچیزی مرگ_درباره زندگی محی‌الدّین‌عربی_صفحه ۲۲۶ و ۲۲۸
✍ محمد حسین عَلوان_ ترجمه امیر حسین عبدالّهیاری


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🔊 فایل صوتی_1


📗برگردان روایت گونه شاهنامه فردوسی به نثر

✍دکتر سید محمد دبیر
سیاقی

🎙 آرمان حافظی

💬کیومرث: اولین پادشاه جهان


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


برگرداندن روایت گونه شاهنامه فردوسی به نثر

دکتر سید محمد دبیر سیاقی


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا


به گفته مولانا، مثنوی را "شیخ" و رهبر خویش تلقی خواهند کرد نظر دارد. چه شیوه یی از این بهتر می‌توانست مدعای گوینده را برای اقهام مختلف قابل تصديق يا لا محاله قابل تصور سازد؟
سیر در مثنوی معنوی، برای خواننده عادی عصر ما همچون یک راه پیمایی در دشت‌‌های خرم اما ناهموار است که خط آن گه گاه از میان تپه های ابرآلود یا دره های آفتابی می‌گذرد، و هر چند در سراسر راه چشم از منظره های تازه و جلوه های بدیع لذت می‌برد باز طول راه پیمایی برایش خستگی آور به نظر می رسد و با این حال آن تمتع روحانی که از تنوع مناظر و تبدل صحنه های بین راه می برد این خستگی وی را حتی بیش از حد انتظار جبران می‌کند. اما خواننده یی که در این میان، غیر از کنجکاوی یک مطالعه کننده عادی، انگیزه یی درونی هم در این راه پیمایی دارد آن را صعود جسورانه یی به قله های رفیع آن سوی دشت می‌یابد. در مسیر این صعود جسارت آمیز کوه‌ها را غرق نور، صخره ها را غرق شعله، و آبشارها را غرق در حیات می‌بیند. هر قدر هم در این صعود پیش می‌رود، بی احساس ملال افق‌های تازه کشف می‌کند، هواهای تازه تنفس می‌نماید و وقتی به اوج قله ها نزدیک می‌شود پاهای خود را بر پشت ابرها می‌یابد، احساس بی‌وزنی می‌کند پله پله به ماورای ابرها بالا می‌رود.

مثنوی مولانا در نزد یاران و مریدان او به چشم کتابی مقدس نگریسته می‌شد. ایشان با مبالغه که رسم مریدان و سرسپردگان است آن را قرآن عجم، قرآن فارسی، و یا تقریری دیگر از معنی قرآن می شمردند، اشتمال آن را بر لطایف روحانی و حقایق قرآنی دافع هرگونه شبهه یی در این قیاس تلقی می‌کردند.
حتى مولانا براين طرز تلقی اعتراضی نداشت و با آنکه کتاب را از روی تواضع بدون القاب معمول با مجرد نام مثنوی می‌خواند، در صحت این عنوان برای آن ظاهراً تردیدی نشان ندارد. در نظر او، ورای آنچه در مطاوی ابیات و در دیباچه‌های دفاتر در تعظیم مثنوی تقریر کرد، مثنوی دلبری بود معنوی جمال و کمال همتایی نداشت، و ادراک غوامض و اسرار آن به اعتقادی و عشقی تمام محتاج بود. وقتی به یک تن از یاران که مثنوی را در پس پشت نهاده بود از باب عدم رعایت تعظیم آن اعتراضی ملامت آمیز کرد و تعظیم آن را به اصحاب تلقین و الزام می نمود.

حسام الدین، که مثل مولانا در تعظیم قدر مثنوی مبالغه و اصراری تمام داشت، یک بار پیامبر خدا را در خواب دید که مثنوی مولانا را در دست دارد و در آن به نظر تفاخر و خرسندی می‌نگرد. وقتی دیگر در خلسه های روحانی که برایش حاصل می‌شد چنان به نظرش آمد که هر وقت در مجلس مولانا مثنوی می خوانند "جماعتی غیبیان در حالی که دور باش‌ها و شمشیرها به کف دارند می آیند، بیخ ایمان منکران را می‌برند و آنها را کشان کشان به دوزخ می‌برند". مولانا هم هیچ قصد تفاخر و دعوی نداشت این طرز تلقی را در باب مثنوی با چشم قبول می نگریست و آن را تائید می‌کرد.

اما این طرز تلقی نه فقط مریدان مولانا و اصحاب او را معروض انتقاد مخالفان می‌ساخت بلکه مخالفان را که ظاهراً در بین یاران شیخ صدرالدین بیشتر بودند به طعن در باب مثنوی و نقد آن جرئت می‌داد. طعّانه یی از این جمله مثنوی را مشتی قصه خواند که کودکان خرد نیز از عهده فهم آن بر می آیند و در آن چیزی از اسرار بلند هم نیست. نزد مولانا و یارانش این طعن همچون طعن بر قرآن تلقی شد و با جواب تند و پرخاش شدید گویندۀ مثنوی مواجه گشت. نه آیا قرآن هم، که مثنوی به اعتقاد قوم شرح تمام لطایف و اسرار آن محسوب می‌شد، متضمن قصه ها بود - در احوال انبیا و امت‌ها ؟ برای یاران مولانا سراسر مثنوى تقرير لطايف
قرآنی و اسرار سلوک روحانی بود، لیکن ادراک آن در گرو عشق و اعتقاد بود.

اما طعّانه که دود حسد چشم وی را تیره کرده بود زیبایی این دلبر معنوی را نمی‌دید. حتی درست به این بهانه که در آن چیزی از اسرار سیر و سلوک روحانی، از مقامات تبتل تا فنا، به چشم نمی آید.



📗 پله‌پله تا ملاقات خدا درباره زندگی، و اندیشه مولانا جلال‌الدین رومی _ صفحه ۲۶۴ تا ۲۶۵
✍ عبدالحسین زرکوب


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🔊 فایل صوتی


💬باورهای خرافی و استدلال منطقی

🎙دکتر آذرخش مکری روانپزشک


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🔊 فایل صوتی


💬 خیام شاعر عشق

🎙دکتر الهی قمشه‌ای

حجم: 5,7MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🔊 فایل صوتی


💬 خیام شاعر عشق

🎙دکتر الهی قمشه‌ای

حجم: 42,3MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
قصه آن آبگیر و صیّادان و آن سه ماهی،....


(۲۲۱۷) دست من اینجا رسید، این را بشُست
دستم اندر شستن جان ست شست

دست من تا به اینجا رسید و آلودگی ها را شَست،ولی دست من در پاک کردن و شستن باطن ناتوانم.


(۲۲۱۸) ای ز تو کَس گشته جانِ ناکسان*
دست فضل توست، در جان ها رسان

ای که بسیار انسان‌های سیاه دل که با یاری تو تجارت و اعتبار یافتند، این دست آگاهی و بخشش توست که تیرگی درون را به روشنایی تبدیل می‌کند.
*ناکس: پست و حقیر


(۲۲۱۹) حدِ من این بود، کردم من لئیم
ز آن سوی حد را نَقی* کُن ای کریم

توان من برای زدودن الودگی‌ها تا این حد بود، خداوند کریم ناپاکی‌هایی درون من را پاکیزه کن.
نقی : پاکیزه و نظیف.


(۲۲۲۰) از حَدَث شُستم خدایا پوست‌را
از حوادث تو بشُو این دوست* را

خدایا من جسم خود را از آلودگی ها پاک کردم اما این قلب و روح را تو از آلودگی پاک کن.
*دوست: اینجا قلب و روح

شخصی به وقت استنجا می‌گفت اللهم ارحنى* رائِحَةَ الْجَنَّةِ به جای آنکه اللهُمَّ اجْعَلْنِي من التوابينَ وَاجْعَلْنى مِنَ الْمُتطهرين که وردِ استنجاست و ورد استنجا را به وقت استنشاق می‌گفت، عزیزی بشنید و این را طاقت نداشت
*ارحنی: بهره بردن از آن بود.


(۲۲۲۱) آن یکی در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوی جنّت دار جُفت

شخصی در هنگام طهارت گرفتن، دعای مخصوص استنشاق را خواند و گفت: خداوندا مرا با بوی بهشت قرینه کن.


(۲۲۲۲) گفت شخصی: خوب ورد آورده یی
ليك سوراخ دعا گم کرده یی

کسی که دعا را شنید گفت: دعای خوبی خواندی، ولی سوراخ دعا را گم کرده.


(۲۲۲۳) این دعا چون وِردِ بینی بود، چون
وِردِ بینی را تو آوردی به کُون؟

چون این دعا را به هنگام استنشاق بینی می‌خوانند، چرا تو دعای بینی را برای شستشوی ماتحت خود می‌خوانی؟


(۲۲۲۴) رایحه جَنَّت ز بینی یافت حُرّ*
رایحه جَنت کی آید از دُبُر*؟

انسان آزاده بوی بهشت را از طریق مشامش درک می‌کند، رایحه بهشت کجا از نشیمن درک می‌شود؟
*حُرّ: آزاده
*دُبُر: نشیمن


(۲۲۲۵) ای تواضع بُرده پیش ابلهان
وی تکبّر بُرده تو پیش شهان

ای کسی که در برابر نادانان فروتنی نشان می‌دهی، اما در برابر شاهان و برگزیدگان بشری تکبر داری.


(۲۲۲۶) آن تکبر بر خَسان خوبست و چُست
هین مر و معکوس، عکسش بند توست

تكبر تو در برابر دنیاپرستان خوب و شایسته است؛ آگاه باش که وارونه کاری، راه نجات را به روی تو می بندد.


(۲۲۲۷) از پی سوراخ بینی رُست گُل
بو وظیفه بینی آمد ای عُتُل*

ای بدخُلقِ گل برای حسّ شامه روییده است و بوییدن از وظایف بینی است.
*عُتُل: بدخُلقِ خشن.


(۲۲۲۸) بوی گُل بهر مشام* ست ای دلیر
جای آن بُو نیست این سوراخ زیر

ای دلاور رایحه گل برای بینی است و سوراخ نشیمن جای رایحه گل نیست.
*مشام: بینی، حس بویایی


(۲۲۲۹) کی از اینجا بوی خُلد آید تو را؟
بو ز مَوضع جُو، اگر باید تو را

چگونه از سوراخ تحتانی برای تو بوی بهشت می‌آید؟ اگر رایحه بهشت می‌خواهی از محل اصلی آن بخواه.


(۲۲۳۰)همچنین حُبُّ الْوَطن باشد درست
تو وطن بشناس، ای خواجه نخست

همینطور حديث حُبّ الوطن سخنی درستی است به شرط آینکه اوّل وطن حقیقی خود را بشناسی.


(۲۲۳۱) گفت آن ماهیِ زيرك: ره كُنم
دل زرأی و مشورتشان بر کَنم

ماهی باهوش گفت: با تلاش خودم راهی پیدا می‌کنم و از مشورت با آن دو ماهی صرف نظر می کنم.


(۲۲۳۲) نیست وقتِ مشورت، هین راه كُن
چون علی تو آه اندر چاه کن

الآن دیگر وقت مشورت کردن نیست بهوش باش و حرکت کن. و مانند حضرت علی (ع) درد خودت را به چاه بگو.



🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان

Показано 20 последних публикаций.