مولوی و عرفان


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


مثنوی،فیه مافیه،دیوان شمس، سخنرانی اساتید، معرفی عرفان ها
ادمین
@MolaviAdmin
کانال
@MolaviPoet
.
لینک ابتدا کانال
t.me/molavipoet/1
.
اینستاگرام
Molavipoet
.
خیریه کانال
@hayatmolavi

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


🔊 فایل صوتی


💬 حافظ و نقش او در
ادبیات فارسی

🎙دکتر نصراله محبی

حجم:7,5MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🔊 فایل صوتی


💬 حافظ و نقش او در
ادبیات فارسی

🎙دکتر نصراله محبی

حجم:55MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا

تعریف تصوف

قبلاً در موضوع پیدا شدن کلمۀ «صوفی» و "تصوّف" گفته شد که در اواخر قرن دوم هجری، صوفیه به شکل حزب مخصوصی در آمدند و قهراً می‌بایستی به اسم مخصوصی هم نامیده شوند و آن نام «صوفی» بود و مسلک آنها هم «تصوّف» نامیده شد.
در نتیجه پیدا شدن علوم و فلسفه و تماس با ملل مختلف، هر روز تصوف قدمی پیش رفته رنگ خاصی گرفته و به معنی تازه یی درآمده است تا آن که در اواخر قرن سوم و مخصوصاً قرن چهارم در تحت تأثیر عوامل مختلفه‌یی که گفتیم، مبانی و اصول مهمه تصوف گذاشته شد و تقریباً به حد کمال رسید و به شکل طریقه و مسلک معینی درآمد.
حالا می‌خواهم ببینیم بعد از همه این مقدمات، تصوف را چگونه باید تعرف کرد.
هرگاه تعریف تصوف غیر ممکن نباشد، لااقل بسیار مشکل است. زیرا تصوف هیچ وقت نظراً وعملاً طريقه منظم و محدود و معینی نبوده بلکه در هر عهدی، مفهوم مخصوصی
داشته است.
به طوری که گفته شد، تصوّف در ابتدا بر طبقه زهّاد اطلاق می‌شده که البته نمونه آن‌ها در قرن‌های بعد هم در بین صوفیه بوده‌اند و بسیاری از تعریف‌هایی که از تصوف کرده‌اند، در حقیقت تعریف «زهد» است نه "تصوف" به معنی خاص، یعنی تعریف معامله است نه محبت و وصف، مجاهده است نه معرفت.
شیخ فریدالدین عطار در آغاز کتاب تذکرة الاولیا که یکی از قدیمی‌ترین متون فارسی است، در شرح حال بزرگان صوفیه و در سادگی و لطف و شیرینی، یکی از بهترین نمونه‌های نثر فارسی است در ذکر کلمات صوفیه و سبب این که از شرح و تفسیر آن گفته‌ها، صرف نظر کرده می‌گوید: "چون از قرآن و احادیث گذشتی هیچ سخن بالای سخن مشایخ طریقت نیست رحمة الله علیهم که سخن ایشان نتیجه کار و حال است نه ثمره حفظ و قال است و از عیان است نه از بیان است و از اسرار است نه از تکرار است و از علم لدنی است نه از علم کسبی است و از جوشیدن است نه از کوشیدن است و از عالم ادّبنی ربی است نه از عالم علّمنی‌ابی است که ایشان ورثه انبیا اند. دیگر سبب شرح نادادن کلمات آن بود که اولیا مختلف‌اند، بعضی اهل معرفت‌اند و بعضی اهل معاملت‌اند و بعضی اهل محبت‌اند و بعضی اهل توحیداند و بعضی همه‌اند و بعضی به صفتی‌اند و بعضی دون صفتی و بعضی بی صفت‌اند. اگر یک یک را شرح می‌دادم کتاب از شرط اختصار بیرون می‌شد.
بعد از زهّاد قرن اول و قسمت معظمی از قرن دوم، صوفی بر دسته‌یی اطلاق می‌شد که اساس شریعت و خدا پرستی را نه بر امید بهشت و نه بر خوف از جهنم، بلکه بر محبت و عشق می‌گذاردند بعد این مفهوم قدری روشن تر و وسیع تر شده، رابطه بین انسان و خدا را رابطه بین «عاشق» و و معشوق می‌دانستند بعد موضوع "وحدت وجود" پیش آمده. آن‌گاه عقیدهٔ «فنا» و «بقا» از عقاید مهم صوفیه شده است. البته خود این عقاید مختلفه هم از مراحل گوناگون گذشته، یعنی هر یک در ابتدا مفهومی داشته و به تدریج تحولاتی یافته و اندک اندک افکار صوفیان روشن تر گشته و روز به روز مایۀ ذوق و حال ترقی کرده است. اضافه بر این‌ها همه، زمان و مکان دو عامل بزرگ بوده، اوضاع و احوال اجتماعی تأثیر داشته، گاهی مشایخ به مقتضای زمان رعایت رسوم شرع را از شروط تصوف شمرده، گاهی به ظواهر اهمیت نمی‌داده‌اند و گاهی قیودی می‌گذاشته‌اند که شاید از ماهیت تصوف خارج باشد.
دیگر آن که مفهوم هر دوره یی از مسایل عرفانی مختلف بوده است. مثلاً مسئله فناء فی‌الله که بعدها از مهم ترین مسایل صوفیه شده است در ابتدا آن را فنای اراده و سلب اختیار شخصی می‌دانسته‌اند.
حاصل آن که در نتیجه عوامل مذکوره، به حدی تعریف‌های مختلف از تصوف شده که قدر جامع و مشترک یافتن، کار مشکلی است.
شیخ فریدالدین عطار در طی شرح حال هر یکی از مشایخ و اقطاب صوفیه در کتاب تذكرة الاولیا، یک سلسله اقوال و عقاید او را در باب تصوف و تعریف آن ذکر می‌کند که از مجموع آن گفته ها این نتیجه حاصل می‌شود که تصوف مذهب و طريقه لغزنده و متغیری است که نقطه شروع آن، زهد و پارسایی بوده و بالاخره به مبالغه آمیزترین اشکال عقیده وحدت وجودی خاتمه یافته است و در بین این دو نقطه شروع و خاتمه، انواع و اقسام رنگ‌های عقاید گوناگون و مسالک مخصوص فکری و تمایلات رنگارنگ و گفته‌های متنوع پیدا شده، به طوری که حرف صحیح همان است که خودشان گفته‌اند «الطرق الى الله بعدد انفس الخلائق.


📗 تاریخ تصوف در اسلام_تطّورات و تحوُّلات مختلفه آن از صدر اسلام تا عصر حافظ_ گزیده صفحات ۱۷۸ تا ۱۸۰
✍ دکتر قاسم غنی


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل 👈 اینجا

🔊 فایل صوتی _36
      (آخرین قسمت)

💬پیام‌های نهج‌البلاغه_ شرح عهدنامه‌ی حضرت علی ع به جناب مالک اشتر _قسمت سی
(بهره‌گیری از میراث بشری و الهی)
_استفاده از تجارب حکومت‌های عادل
_بهره‌گیری از میراث مثبت بشری
_استفاده از سنت حضرت رسول‌ص
_بهره‌گیری از ارزش‌های کتاب خدا
_اهمیت قضاوت مردم راجع به حکومت
_آبادکردن کشور توفیقی الهی‌ست

 🎙 دکتر  بهروز مرادی؛
    فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی دین از هلند

حجم :4,6MB

  🗓 26 بهمن1403


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل 👈 اینجا

🔊 فایل صوتی _36
      (آخرین قسمت)

💬پیام‌های نهج‌البلاغه_ شرح عهدنامه‌ی حضرت علی ع به جناب مالک اشتر _قسمت سی
(بهره‌گیری از میراث بشری و الهی)
_استفاده از تجارب حکومت‌های عادل
_بهره‌گیری از میراث مثبت بشری
_استفاده از سنت حضرت رسول‌ص
_بهره‌گیری از ارزش‌های کتاب خدا
_اهمیت قضاوت مردم راجع به حکومت
_آبادکردن کشور توفیقی الهی‌ست

 🎙 دکتر  بهروز مرادی؛
    فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی دین از هلند

حجم :83,5MB

  🗓 26 بهمن1403


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا

پیش از آن که پاسخی دهم، همان کودک که نشانیِ یحیی را دقایقی پیش به داده بود دوباره پیدایش شد و گفت:
_حضرتِ قاضی! مسیحیان او را زده‌اند!
و دوباره دوید و نمی‌دانم کجا رفت. دیگر هرگز او را ندیدم. _چه؟! تو را زده‌اند؟ ... خوبی عموجان؟!
_سرورم! کسی مرا نزده! اما بر سرم شراب ریختند و لباس‌هایم تر شد. مرا به خاطر این بوی نجاست ببخش ...!
یحیی بازوی مرا گرفت و داخل حجره برد. بعد فریاد زد:
_آب گرم مهیا کنید و لباسی پاکیزه بیاورید.
_نیازی نیست سرورم...به خانه خواهم رفت و استحمام خواهم کرد.
_این جا خانه‌ی توست عموجان...بنشین... بگو چه بر تو رفته ؟
_شهر، آشفته است فرزند! دیوانگی این مسیحیان از حد بیرون شده و اصلا خودشان هم نمی‌دانند چه می‌خواهند.
_یحیی آهی از جگر برکشید:
_...می‌دانم ...
_عاقبت ما چه خواهد شد؟
_هنوز کسی خبر دقیقی ندارد. امیری که تاتار بر دمشق گمارده‌اند قدرت مسیحیان را افزون کرده و گویی خود، ایشان را بدین کارها تحریک کرده است. از زمانی که شهر را در دست گرفته کشیشان و اُستف‌ها از مجلس او بیرون نمی روند!
_ اما چرا؟ آخر این تاتار چه مرگش است؟
_کاسه ای زیر نیم کاسه است که نمی‌دانیم. ظاهراً قضیه‌ جانبداري مسيحيان از او و نزدیک تر شدنشان به هم تمامی ندارد.
_چه باید کرد؟ آیا نباید با آنها صحبت کنیم؟ آیا نمی‌دانند که بیشتر ساکنان دمشق مسلمان‌اند؟
_به همراه قاضیان دیگر نزد او به قلعه‌اش رفتیم و هشت فقیه و امامان مساجد و شیوخ طریقت نیز با ما بودند. به شکایت رفته بودیم و دست خالی برگشتیم.
_چه گفت؟
_از هرچه شکایت کردیم رو به کشیشان مجلس خود کرد و پرسید: آیا چیزی که اینان می‌گویند حقیقت دارد؟ و ایشان پاسخ دادند: مبالغه می‌کنند! مسلمانان عادت دارند که ما را خوار و حقیر ببینند و در غیر این صورت عصیان می‌ورزند و شکایت می‌کنند. دست آخر چهره امیر تاتار، خشمگینانه در هم رفت و گفت: این کار در شهر منگوقاآن بزرگ، اتفاق نخواهد افتاد. منگوقاآن، عزیز است و دشمنان او خوار و حقیرند. بعد هم ما را بیرون کرد!
_قاضیان و امامان و شیوخ را بیرون کرد؟ لاحول ولا قوة الا بالله!
_حاکم ازلی و ابدی خداوند است. عمو جان! آیا می‌دانستی که مادر قآآن مسیحی است؟
_نه والله !
_و این که برادر هلاکو به خراسان بازگشته با سپاهی تحت فرماندهی یک مسیحی به نام كتبغا؟
_ای وای! از همه سو ما را محاصره کرده‌اند!
_عموجان! خداوند بر ایشان سیطره دارد.
خادم آمد که: حمام آماده است یا شیخ!
يحيی برخاست و کمک کرد بایستم. تا حمام با من آمد و بعد مرا با خادم تنها گذاشت. خادم آستین بالا زد به شستن من. افکار و اندیشه ها در سرم می‌چرخیدند. دلم از اندوه پُر بود. با این امید به دیدار یحیی آمدم که مرا مطمئن کند این اتفاقات پس از فرار ملک ناصر، زیاد طول نخواهد کشید اما چیزهایی گفت که اندوهم را زیادت کرد. به خادم گفتم زودتر کارِ حمّام را پایان دهد. لباسی کتانی و شلواری پنبه‌ای، عمامه‌ای تازه و یک جفت گیوه‌ نو به من داد. بر تن کردم و بیرون رفتم. دیدم قاضی یحیی سر جای قبلی خود نشسته و به فکر فرو رفته، گفتم:
_سرورم رخصت می‌طلبم.
- رخصتِ چه عموجان؟
_بیش از چهل سال در این خاک خدمت کردم. با دستان خود جد تو و پدرت و شش عمویت را دفن کردم. شیخ اکبر و دو فرزندش را به خاک سپردم. معاشر آن ارواح پاک بودم و از آرامگاه‌ شریفشان برکت می‌جُستم و جان خود را از بوی خوش ایشان عطر آگین می‌نمودم.
_اما تو خویش مایی عموجان نه خادم ما!
_اکنون دیگر پیر شده‌ام و تاب آزار ندارم، بدبختانی را دیده‌ام که شراب می‌آورند و در آستان مساجد می‌ریزند و به آرامگاه شیوخ، تجاوز می‌کنند، و مرا یارای مقابله با ایشان نیست.
_خداوند حفیظ است عموجان! کسی از تو انتظاری ندارد.
_از دمشق خواهم رفت.
خواهی رفت؟ به کجا؟
به کرک فرزندم، پسر عموهایم آنجا هستند.
آیا تو را خواهند شناخت؟
آن خدایی که مرا از عدم آفرید خود مرا می‌شناسد و در می‌یابد. فقط رخصت می‌طلبم کتاب‌ها و نامه‌هایی را که در آرامگاه هستند بردارم و با خود به کرک ببرم. شاید جایی امن برایشان یافتم. وگرنه دور نیست که این‌ها به دست نااهلان بیفتد و نابود شود.
عموجان! تو شایسته ترین فرد برای محافظت از آن‌هایی. مرکبی به تو خواهم داد و بَلَد راهی که تو را برساند. سعی می‌کنم دو نگهبان هم بدهم. جاده ها ناامن اند.
مرا در آغوش فشرد در تنش لرزه‌ای بود نشانه‌ گریه حبس شده در سینه از مسجد بیرون زدم و صدایی از دور دست به گوشم رسید آیا خیالاتی شده بودم یا به حقیقت، بانگِ ناقوس بود؟ بعد هلهله جماعتی که فریادشان دروازه‌های دمشق را تکان داد:
_اکنون دینِ صحیح آشکار شد! اکنون دین مسیح آشکار شد!


📗 گاه ناچیزی مرگ_درباره زندگی محی‌الدّین‌عربی_ص ۱۶۱ تا ۱۶۴
✍ محمد حسین عَلوان_ ترجمه امیر حسین عبدالّهیاری


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet

نقشِ کارهایی را که نیاکانِ آدمی از همه بیش دوست می‌داشته‌اند و از همه بیش می‌کرده‌اند، از روانِ کسی نمی‌توان زدود، خواه آن نیاکان، بمثل، مال‌اندوزانی کوشا بوده باشند و چسبیده به یک میز و یک دخل، با آرزوهایی فروتنانه و بورژوامآب، و نیز دارایِ فضایلی فروتنانه؛ یا آنکه چنان کسانی باشند از بام تا شام خو کرده با فرماندهی و دوستارِ سرگرمی‌هایِ خشن و چه بسا وظیفه‌ها و مسؤولیت‌هایِ خشن‌تر: یا آنکه کسانی باشند که سرانجام، روزی تمامِ حقوقِ ارثی و دار و ندارِ خویش را فدا کرده باشند تا یکسره در راهِ ایمانِ خویش -«خدا»ی خویش- زیسته باشند، یعنی مردمانی با وجدانی سختگیر و حساس که از هر گونه سازشکاریِ احساس شرم می‌کنند. به هیچ روی ممکن نیست که کسی صفات و هواهایِ پدر-مادر و پیشینیانش را در تنِ خویش نداشته باشد: هرچند که ظاهرش خلافِ آن حکایت کند. اینجا مسئله، مسئله‌ی نژاد است.

کسی که از پدر-مادر چیزی بداند، حق دارد درباره‌ی فرزند نتیجه‌گیری کند: بی‌بندوباری‌هایِ زننده، حسدهایِ تنگ‌نظرانه، حق به جانب‌نمایی‌هایِ بی‌شرمانه – این سه صفت با هم همواره ویژگی‌هایِ انسانِ غوغاگون را ساخته‌اند – چنین چیزی بیگمان می‌باید همچون خونی فاسد از پدر-مادر به فرزند برسد؛ و به یاریِ بهترین آموزش و پرورش تنها می‌توان لایه‌ای فریبنده بر چنین میراثی کشید. و امروزه آموزش و پرورش جز این چه هدفی دارد؟! در روزگارِ مردم‌پرور، یعنی غوغازده‌ی ما، کارِ «آموزش» و «پرورش» می‌باید از بنیاد، آموزشِ فنِ فریبکاری باشد – فریبکاری درباره‌ی اصلِ غوغازدگان در تن و روان. آموزگاری که امروزه بالاتر از هر چیز راستی را اندرز می‌گوید و پیوسته بر سرِ شاگردانش فریاد می‌زند که «راستگو باشید! طبیعی باشید! خود را همانگونه بنمایید که هستید!» - حتی همین خرِ ساده‌دلِ اخلاقی نیز پس از چندی خواهد آموخت که دست به چنگکِ معروفِ هوراس ببرد تا «طبیعت» را از در «بیرون اندازد»: اما چه سود؟ که «غوغا» دوباره از دیوار بر می‌گردد.


📗فراسوی نیک و بد_ بند ۲۶۴

✍ فردریش نیچه


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل 👈 اینجا

🔊 فایل صوتی_21


💬 شرح مجالس سبعه مولانا

🎙 زنده یاد دکتر
    علی حاجی بلند

حجم : 10,8MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل 👈 اینجا

🔊 فایل صوتی_21


💬 شرح مجالس سبعه مولانا

🎙 زنده یاد دکتر
    علی حاجی بلند

حجم : 79,3MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا

هر فرد انسان قابلیت منحصر به فردی را نشان می‌دهد که وجود مطلق واجد آن است. به همین سان علم هر فردی نشان دهنده آگاهی منحصر به فردی از وجود است، آگاهی که تجلی وجود آن را متعین می‌کند. بنابراین، همان قابلیتهای وجودی که فرد را می‌سازند، عقاید را نیز تعین می‌بخشند. هر شخصی همان طور که موجود منحصر به فردی است، عالِم منحصر به فردی نیز هست. درست همان طور که وجود هر فردی مبین منعقد شدن گره و قیدی در حق مطلق، یعنی مبین کلمه منحصر به فردی است که در نفس‌الرحمن به تکلم درآمده، اعتقاد آن فرد نیز مبین شکل پذیری منحصر به فردی از آگاهی مطلق است. و همۀ این‌ها به اسمای الهی بر می‌گردد.
هر یک از کسانی که در خدا نظر می‌کنند، تحت حکم اسمی از اسمای الهی قرار دارد. همان اسم است که بر او تجلی می‌کند و به واسطه تجلی‌اش اعتقادی خاص را به وی عطا می‌کند.

اوامر دوگانه
حق دانستن همه عقاید به معنای این است که هر یک از آنها نشان دهنده قیودی است که وجود مطلق به خود گرفته است. همچنین مبین این نظریه است که در
نهایت همه عقاید معتقدان خویش را به سعادت رهنمون خواهند شد. اما تجلی خدا بر انسان همانند تجلی بر سایر مخلوقات نیست. از آنجا که سعادت تام و کامل انسان بستگی به فعلیت تام یافتن صورت الهی دارد، پس فعلیت رساندن صورت الهی مقتضی بُعد از خدا در عالم آخرت است. انسان این بُعد را در مراتب نازله‌اش به صورت رنج و عذاب احساس خواهد کرد.
سعادت بستگی به هدایت الهی دارد و لازمه هدایت نیز امر و نهی است. به عبارت دیگر، انسان برای رسیدن به بهشت باید احکام خداوند را رعایت کند. اما شيخ فوراً خاطر نشان می‌سازد، خداوندی که واضع امر و نهی است با خداوندی که او را وجود تلقی می‌کنیم، از هر حیث یکسان نیست. خداوند به عنوان وجود، وجود مقید را در تمامی اشکال ممكن آن بدون استثنا، طلب می‌کند، ولی خداوند به عنوان هادی، صرفاً خواهان آن است که مردم تابع انبیا باشند و ضلالت آنها را نمی‌خواهد. متکلمان مسلمان با سخن گفتن از امر تكويني خدا در برابر امر تکلیفي او، بین این دو دیدگاه، فرق زیادی گذاشته بودند. خدا با امر اول، همه خلقت را به وجود می‌آورد: امر او چون آفرینش چیزی را اراده کند، تنها همین است که به آن می‌گوید موجود شو و بی درنگ موجود می‌شود و با امر دوم، احکامی را وضع می‌کند تا به موجب آن مردم به سعادت برسند. بنابراین، امر تکلیفی مستلزم اعمالی چون نماز ،روزه زکات و رعایت الزامات اخلاقی است.
خدا با امر تکوینی لباس وجود را به همۀ اشیا می‌پوشاند و بدین سان باعث می‌شود آنها بتوانند هویت خاص خویش را بیابند؛ و با امر تکلیفی انسان را به سوی سعادت در عالم برزخ و پس از آن فرا می‌خواند. امر تکوینی سرپیچی نیست چرا که وجود هر مخلوقی را در عالم، مستقر می‌سازد. اما امر تکلیفی را می‌توان بعضاً و یا کلاً مخالفت کرد. مخالفت با این امر، منجر به عذاب و بُعد از خدا می‌شود هر چند این عذاب، عاقبت شیرین و عذب خواهد شد.
امر تکلیفی از اوصاف خاصی از وجود - چون هدایت و رحمت - نشئت می‌گیرد که در صدد برداشتن قیود و محدودیت‌هایی هستند که باعث رنج انسان می‌شود. در مقابل، امر تکوینی از وجود مطلق و یا حق مطلق ناشی می شود. بنابراین، در واقع، امر تکوینی بر امر تکلیفی محیط است و آن را تعین می‌بخشد. یعنی امر تکلیفی عبارت است از شکل خاصی که امر تکوینی در جهت تحقق اهدافی خاص و معین به خود گرفته است. از نقطه نظر امر تکوینی، عصیانی نمی‌تواند در کار باشد. پس عصیان امر تکلیفی، همواره، نتیجه اطاعت امر تکوینی است.
شیخ با توسل به بعضی از اوصاف وجود، مشخص می‌کند که چرا مخالفت با امر تکلیفی می‌تواند موجب شقاوت شود. خدا نه تنها هادی، بلکه مضلّ نیز هست. اسم «مضل» هرچند در فهرست معروف نود و نه اسم خدا نیامده، به طور ضمنی در سی و پنج آیه قرآن که در آنها فعل «اضلال» به خدا منسوب شده، آمده است. در موارد خاصی، ممکن است اضلال خدا بر هدایت او غالب آید و موجب معصیت در این عالم و شقاوت در عالم آخرت شود.
اینکه انسانی معین تحت تصرف اسم «هادی» قرار گیرد و یا تحت تصرف اسم «مضل»، به سرشت خود وجود بر می‌گردد. بالاخره آن چیست که استعداد اعیان ثابته را که از ازل معلوم خدایند، معین می‌کند؟ هر عینی، در واقع، مبیّن تجلی خاصی از وجود است. اینکه فردی به ضلالت افتاده است به معنای این است که ضلالت با حقیقت وی، یعنی با شاکله آن وجودی که سرشت آن شخص را تعیّن می‌بخشد تناسب دارد.


📗 عوالم خیال ابن‌عربی و مسئله اختلاف ادیان
صفحه ۲۲۳ تا ۲۲۵
✍ ویلیام چیتیک _ ترجمه قاسم کاکایی


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل 👈 اینجا

🔊 فایل صوتی _14


📗 آگاهی

✍ محمد‌جعفر مصفا

🎙محبوب

حجم: 3,3MB

🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل 👈 اینجا

🔊 فایل صوتی _14


📗 آگاهی

✍ محمد‌جعفر مصفا

🎙محبوب

حجم: 24,2MB

🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا

" وقتی در سن بیست و هفت سالگی به میهن برگشت، شهرت علمی‌اش همه جا گسترده بود. در این موقع از آنچه بعداً نظریه تکامل او شد تصویری روشن در ذهن خود داشت. ولی اثر عمده خود را تا سال‌ها پس از بازگشت منتشر نکرد زیرا داروین - همان‌گونه که در خور هر دانشمندی است _ مرد بسیار محتاطی بود."
< اثر عمدۀ او چه بود؟ >
"در واقع، چندین اثر بود. ولی کتابی که بیش از همه در انگلستان سر و صدا راه انداخت منشأ انواع بود، که در ۱۸۵۹ انتشار یافت. عنوان کامل کتاب این بود: در باب منشأ انواع از طریق انتخاب طبیعی، یا حفظ نژادهای اصلح در کشمکش حیات. این عنوان دراز در حقیقت چکیده کاملی از تئوری داروین است."
< واقعاً که خیلی مطلب در یک عنوان گنجانده شده است.>
"ولی بگذار آن را تکه تکه بررسی کنیم. داروین در منشأ انواع دو نظریه یا تز عمده مطرح می‌کند: نخست آن که تمامی شکل‌های گیاهان و جانوران امروزی از گونه‌های قدیمی‌تر و ابتدایی‌تری، تکامل زیستی یافتند. دوم، آن که تکامل ثمره انتخاب طبیعی است."
< بقای آن که توانمندترین است؟ >
"درست است، اما اجازه بده ابتدا حواسمان را متوجه اندیشۀ تکامل بکنیم. این، به خودی خود فکر چندان بکری نبود. پندار تکامل زیستی از سال ۱۸۰۰ در پاره‌ای محافل کم کم پذیرفته شده بود. سخنگوی پیشگام این اندیشه جانور‌ شناس فرانسوی لامارک بود. حتی پیش از او، پدربزرگ خود داروین، ایَرزموس داروین عنوان کرده بود گیاهان و جانوران از چند تیره بدوی تکامل یافته‌اند. ولی هیچکدام این‌ها دلیل قابل قبولی نیاورده بود که تکامل چگونه روی داد. به همین سبب کلیساییان آنها را خطر بزرگی نشمردند."
< ولی داروین را چرا؟ >
" بله، کاملاً، و نه بدون علت. تعالیم تورات و انجیل درباره تغییرناپذیری کلیه تیره‌های گیاه و حیوان، مورد قبول هم محافل کلیسایی و هم محافل علمی بود. هر شکل حیات حیوانی ـ طبق کتاب مقدس _ به طور جداگانه و یکبار برای ابد آفریده شده است. این دید مسیحی در ضمن با آموزه های افلاطون و ارسطو نیز می‌خواند."
< چطور؟ >
" نظرية مثل افلاطون فرض را بر این قرار می‌داد که انواع جانوران تغییرناپذیرند چون به الگوی مثال‌ها یا صورت‌های جاودانه ساخته شده‌اند. تغییرناپذیری انواع جانوران یکی از ارکان فلسفه ارسطو هم بود. ولی در زمان داروین مشاهدات و کشفیات تازه موجب شد که این عقاید سنتی مورد بررسی مجدد قرار گیرد."
< مشاهدات و کشفیات تازه چه بود؟ >
"مثلاً تعداد بیشتر و بیشتری سنگواره از حفاری به دست آمد. همچنین فسیل استخوان‌های بزرگ حیوانات نابود شده، به دست آمد. داروین خود بقایای جانوران دریایی را در وسط خشکی یافت و سخت به حیرت افتاد. اکتشافات مشابهی نیز در آمریکای جنوبی بر فراز کوه‌های آند به عمل آورد. جانور دریایی در بالای کوه‌های آند چه می‌کند، سوفی؟ می‌توانی به من بگویی؟"
< نه. >
"بعضی عقیده داشتند این‌ها را آدم‌ها یا حیوانات دیگر آنجا انداخته‌اند. دیگران می‌گفتند خداوند این فسیل‌ها و بقایای جانوران دریایی را آفریده تاکافران را گمراه کند."
< نظر دانشمندان چه بود؟ >
" بیشتر زمین شناسان طرفدار (نظریه سانحه) بودند. طبق این نظریه زمین دستخوش توفان‌های مهیب، زلزله و سوانح دیگری بوده است و این‌ها کل حیات را از بین می‌برده است. داستان یکی از این‌ها - توفان و کشتی نوح_ را در تورات می‌خوانیم. پس از هر سانحه، خداوند از نو حیات بر زمین آورد و گیاهان و حيوانات تازه _و کاملتر _ می‌آفرید."
< پس فسیل‌ها بقایای شکل‌های اولیه حیات‌اند که در نتیجه سوانح عظیم از بین رفتند؟>
" دقیقاً برای نمونه می‌پنداشتند این فسیل‌ها آثار حیوان‌هایی است که نتوانستند سوار کشتی نوح بشوند. ولی داروین در سفر دریایی خود بر عرشه بیگل، جلد نخست کتابِ اصول زمین شناسی، نوشته سر چارلز لایل، زمین شناس انگلیسی، را همراه داشت. لایل می‌گفت وضعیت زمین شناختی کنونی کرۀ ما، چگونگی کوه‌ها و دره‌های آن، نتیجه تکاملی بی‌اندازه دراز و تدریجی است. مقصود او این بود که حتی تغییرهای کوچک، در طول اعصاری که سپری شده، می‌تواند دگرگونی‌های زمین شناسی عظیم بار آورد."
< منظورش چه تغییرهایی بود؟ >
"منظورش تغییرهایی بود که امروزه هم روی می‌دهد: باد و هوا، آب شدن یخ‌ها، زلزله و برآمدن سطح زمین مثال آب و سنگ خارا را حتماً شنیده‌ای_ آب نه با نیروی شگرف، بلکه با چکیدن مداوم و مستمر سنگ را می‌ساید."


📗 دنیای سوفی داستانی درباره تاریخ فلسفه
صفحه ۴۷۶ تا ۴۷۹
✍ یوسِتین گُردِر_ترجمه حسن کامشاد


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🔊 فایل صوتی


💬داستان اسکندر و دیوژن

🎙سروش صحت

🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل 👈اینجا

🔊 فایل صوتی _6


📗نیلوفر و مرداب
هنر دگرگون کردن رنج ها
صفحه ۲۷ تا ۲۹

✍ تیک نات هان
مترجم: علی امیرآبادی
ناشر: نشر بیدگل

🎙 افسانه افشار

🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🔊 فایل صوتی


💬قصه آفرینش آدم از
کتاب مرصاد العباد

✍نجم الدین رازی

🎙دکتر رشید کاکاوند

حجم :5MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🔊 فایل صوتی


💬قصه آفرینش آدم از
کتاب مرصاد العباد

✍نجم الدین رازی

🎙دکتر رشید کاکاوند

حجم :37MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


۲)
ادامه از صفحه قبل 👇

و به گفته سعدی:
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد

[] داستان عزیر پیامبر و داستانِ غربیِ ريب ون وینکل (Rip Van Winkle) به روایت واشینگتن ایروینگ، نویسنده آمریکایی قرن نوزده، به داستان اصحاب کهف بی‌شباهت نیست.

[] مولانا آن بخش از داستان را که در آیۀ حاضر آمده و می‌فرماید آنها به نظر می‌رسید که بیدارند اما در حقیقت خواب بودند چنین تفسیر کرده است که این از احوال عارفان است که مردم تصور می‌کنند ایشان بیدارند و با مردمان سخن می‌گویند و داد و ستد می‌کنند اما در حقیقت در خواب متعالی خویش رؤیاهای دیگری می‌بینند:
حال عارف این بوَد بی‌خواب هم
گفت ایزد «هُم رقود» زین مرم
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیب رب
آنکه او پنجه نبیبد در رقم
فعل پندارد به جنبش از قلم

مولانا در دیوان شمس نیز این آیه را به شیوۀ خود تفسیر کرده و تعمیم داده است:
باقیش عشق گوید با تو نهان ز من
اصحاب کهف باش هم ایقاظ و هم رقود

مولانا چون می‌دانسته است که روشنفکران زمان ممکن است از ظاهر داستان رمیده شوند و خرافات پندارند می‌گوید که این حال بسیار رخ می‌دهد که آدمی به نظر می‌رسد بیدار است اما به حقیقت در خواب است و نباید به انکار پرداخت. هرگز وجود حاضر و غایب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
(سعدی)

از بایزید نقل شده است که گفت "من سی سال است که جز با خدا با هیچ کس سخن نگفته‌ام و معاملتی نکرده‌ام" الا آنکه مردمان به خلاف این می‌بینند و او را چون خود هوشیار و بیدارِ دنیا می‌پندارند و او در خواب است.

[] زندگی ما انسان‌ها بر روی زمین نیز به همین خواب اصحاب کهف مانند است. چنین به نظر می‌رسد که همه بیداریم اما در حقیقت خفته‌ایم، که در حدیث پیامبر آمده است: "الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا" یعنی "مردمان( در این زندگی دنیا) خفته‌اند و چون بمیرند بیدار می‌شوند،" چنانکه اصحاب کهف گمان داشتند که تنها یک روز یا بخشی از یک روز در غار خفته بودند( کهف ۱۹). در قیامت وقتی از آدمیان می‌پرسند که چقدر در دنیا اقامت کردید گویند روزی یا شبی بیش نبوده است.


📗 ۳۶۵ روز در صحبت قرآن
صفحه ۴۳۳ تا ۴۳۶
✍ دکتر حسین الهی‌قمشه‌ای


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا

آیه ۱۸ سوره کهف

وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ ۚ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ ۖ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ۚ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا(۱۸)

و تو گمان کنی که ایشان بیدارند در حالی که سخت در خوابند و ما ایشان را به چپ و راست حرکت می‌دهیم و پهلو به پهلو می‌گردانیم (تا ایشان را رنجی نرسد) و سگ ایشان دو دست بر در آن غار گسترده است و اگر تو بر حال ایشان اطلاع می‌یافتی (و در ایشان نظر می‌کردی) از آنها سخت می‌گریختی و دلت از رعب و ترس آکنده می‌شد.(۱۸)

[] سوره كهف ضمن بیان مطالب گوناگون داستان اصحاب کهف را به اختصار حکایت کرده، و آن داستان به زبانی که از خود قرآن و روایات گرفته شده چنین است: که در روزگار قدیم پادشاهی بوده، ستمکار و کافردل به نام دقیانوس که در روزگار او، مانند روزگار ضحاک، خوبان چون پری پنهان بودند و دیوان و ددان و بدان آزاد و بر سر قدرت و در آن ولایت هفت تن بودند از مردانی با ایمان و نیکوکردار که به سبب فشارهای اجتماعی تصمیم گرفتند چندگاهی خارج از شهر در غاری پنهان شوند و آنجا اقامت کنند تا روزگار ظلم به سر آید زیرا هیچ مبارزه‌ای نیز جز گریز از بدی نمی‌توانستند با آن جماعت داشته باشند. آنها در آن غار استراحت می‌کنند و به خواب می‌روند و خداوند خواب را چنان بر ایشان مسلط می‌کند که حدود سیصد سال ایشان در خواب می‌مانند اما وقتی بیدار می‌شوند احساس آن دارند که چند ساعتی بیش نخفته‌اند. پس یکی از ایشان، با سکه های رایج زمان پیش از خواب، به شهر می‌رود تا قوت و غذایی تهیه کند. مردم او را به سخره می‌گیرند که عجب غافلی است! سکه‌های عهد دقیانوس را برای خرید آورده است و آنها متوجه می‌شوند که چند قرن در خواب بوده‌اند و حکومت‌ها آمده‌اند و رفته‌اند و دقیانوس و سلسله‌اش به کلی منقرض شده‌اند. آنگاه یاران کهف همه به شهر می‌روند و در محیط تازه‌ای که از عدالت و انصاف دور نیست به حیات خود ادامه می‌دهند.
آیه فوق گوشه ای از داستان را بیان می‌کند که رمز و رازهای زیادی در آن نهفته است. می‌فرماید این اصحاب کهف چنان بوده‌اند که اگر کسی آنها را می‌دید گمان می‌داشت که بیدارند زیرا چشمهای‌شان باز بود اما ایشان در عالم خود خفته بودند و خداوند می‌فرماید که ما برای آسایش آنها ایشان را به چپ و را چپ و راست حرکت می‌دادیم و آفتاب نیز نیز چنان بود که هم در هنگام طلوع و هم در هنگام غروب آسیبی به ایشان نمی‌رسانید و آن گروه سگی داشتند که بر درگاه در دوزانو نشسته بود و اگر کسی بر احوال ایشان مطلع می‌شد از وحشت فرار می‌کرد و از ترس و هراس آکنده می‌شد.
برحسب معمول، اصحابِ ظاهر این داستان را یک داستان تاریخی به حساب آورده‌اند و سؤالات‌شان این بوده است که این واقعه در چه زمانی از تاریخ رخ داده و این معجزه چگونه ظهور یافته و جزء جزء داستان را یک ماجرای گسترده در زمان و مکان خاص به حساب می‌آورند و بعضی به دنبال آن غار می‌گردند و باکی نیست که گروهی بر همان ظاهر قناعت کنند و ظاهر را مایهٔ عبرت خود گردانند و از آن پند گیرند. اما حکیمان و عارفان داستان را یک تمثیل و یک رمز و نماد از حقایقی دیگر دانسته‌اند و آن واقعه را چنان تفسیر کرده‌اند که در همه زمان‌ها و مکان‌ها می‌تواند مصداق حال کسانی باشد. از جمله گفته‌اند در دوران ظلم و ستم اگر هیچ راهی برای مبارزه علیه ستمکاران گشوده نیست، دستور این است که آدمیان در گروه‌های کوچک از ستمکاران پیوند ببرند و در غار خلوت خویش گرد آیند و منتظر تغییر اوضاع باشند، زیرا خردمند خود را بی‌جهت در دسترس ظلم ظالمان قرار نمی‌دهد بلکه جان را در جایی فدا می‌کند که در رسیدن به مقصود مقدسی سودمند باشد.

[] مولانا فصل زمستان را عهد دقیانوس دانسته که در آن درختان شاخ و برگ خود را جمع می‌کنند و به خواب می‌روند تا زمستان بگذرد و بهار در رسد؛ و ایشان را در آن زمان نه برگی نه میوه‌ای است زیرا نمی‌خواهند برکت وجود خود را به زمستان سرد و بی‌رحم بسپارند:
در خزان چون یافت او یار خلاف
درکشید او رو و سر زیر لحاف
گفت یار بد بلا آشفتن است
چونکه او آید طریقم خفتن است
پس بخسبم باشم از اصحاب کهف
به ز دقیانوس باشد خواب کهف

[] در مورد تعداد اصحاب کهف بعضی گفته‌اند آنها سه نفر بودند و چهارمی آنها سگشان بود و بعضی گفته‌اند هفت تن بودند و آن سگ نفر هشتم محسوب می‌شد. نظامی در بیت زیر به هر دو روایت اشاره کرده است:
رابعه با رابعِ آن هفت مرد
گیسوی خود را بنگر تا چه کرد
در اینجا رابع به معنی همان سگ است
در اینجا رابغ به معنی سگ است و این سگ را چنان مقامی بوده است که او را یک نفر از گروه به حساب می‌آورند و این بدان خاطر است که یار خوبان شده بود و با نیکان پیوسته بود.

ادامه مطلب 👇


لینک جلسه قبل 👈 اینجا

🔊فایل صوتی_70


💬 شرح حکایت 30_ گلستان،باب دوم_ در اخلاق درویشان_ بی‌اختیاری درویش
🎙 آرمد(علیرضا فولادی)

کیفیت صدا : 320Kbps


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان

Показано 20 последних публикаций.