کانال اختصاصی رمان های سارا(روژیار)


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Transport


📰 رمان های سارا🕵️‍♀️
رمان #روژیار درحال پارتگذاری
#کاژه‌
#گمراهی
#ناجی
#نبض_دیوانگی
#صحرا
#دیدار_اول
رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید
@BaghStore_app
یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید
@mynovelsell

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Transport
Statistics
Posts filter


#رمان_روژیار
#۴۶
خدافظی کردیم و درو بستم
حسابی خسته و بی جون بودم زنگ زدم از بیرون غذا سفارش دادم
لباسامو عوض کردم و دراز کشیدم
انقدر بی حال و بی جون بودم که حتی نمیتونستم یه لیوان آب پاشم بخورم هرچقدرم فکر میکردم هیچکسو نداشتم که بهش بگم بیاد پیشم....
بی اختیار ذهنم رفت سمت مادربزرگم...
یعنی هنوز زنده بودن؟
هیچوقت دلشون برای من تنگ نشد؟
سراغمو نگرفتن؟
نگفتن یه دختر تنها توشهر به این بزرگی چیکار میکنه؟
گاهی به سرم میزد برم شده از دور ببینمشون....ولی وقتی یادم میومد چجوری منواز خونشون بیرون کردن برای همیشه ازشون متنفر میشدم
نمیتونستم درکشون کنم....چقدر باید قلبت سیاه باشه....چقدر باید دل سنگ باشی که باید بچه اینکارو بکنی....
سرم درد گرفته بود بلند شدم یه مسکن خوردم
غذامم رسید تحویل گرفتم و برگشتم تواتاقم
چندتا قاشق خوردم درحدی که ضعف نکنم و دراز کشیدم
قرصا زود اثر گذاشتن و خوابم برد
یه خواب خیلی سنگین
انگار غرق شده بودم توسیاهی که پایان نداشت
هرچقدرم تقلا میکردم نمیتونستم از این سیاهی و تاریکی در بیام
نفس کم آورده بودم
انرژی نداشتم
دلم مبخواست داد بزنم ولی صدام در نمیومد
حس میکردم نفسای آخرمه
دیگه حتی نمیتونستم تلاش کنم آخرین توانمو جمع کردم و باهمه ی انرژی باقی موندم تونستم خودمو از اون سیاهی بکشم بیرون
نفس گرفتم و اکسیژن رو با تمام وجود بلعیدم همه ی صورتم از اشک خیس شده بود
صدای در و زنگای پیاپی پیچید توگوشم....
گوشیم داشت زنگ میخورد
من هنوز گیج بودم
به هرسختی بود از جام بلند شدم
چشمام سیاهی میرفت دستمو به دیوار گرقتم خودمو به در رسوندم و بازش کردم
نیک پشت در بود
نمیدونم چی تو چهرم دید که زیرلب گفت وای و بغلم کرد حتی انرژی نداشتم رو پای وایسم
منوخوابوند روی کاناپه و چند دقیقه بعد یرگشت پیشم
کنارم نشست و گفت
-...بیا اینو بخور حالت بهتر میشه....
لیوانو ازش گرفتم و کامل خوردم واقعا حالم بهتر شد
تکیه دادم به کاناپه و گفتم
+...مرسی
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


Forward from: دستیار تبادلات
این داستان بر اساس واقعیت است 🔞👇 به قلم سارا و آرام‌

سرشو توگردنم فرو کردو گفت
-...خب عروس کوچولو...دیگه وقتشه زن بشی اونم به شیوه ی من

زیپ لباسمو اروم باز کرد
دستشو روی پوست شکمم کشیدو سینهامو تومشتش گرفت
دستششو وارد شرتم کرد و مستقیم انگشتشو بین پام کشید
هلم داد افتادم روی تخت
کتشو بیرون آورد یقشو باز کردو خیمه زد روم
زبونشو رو نوک سینم کشید
گاز محکمی گرفت
اخی گفتم جونی گفت و سینه دیگمو تومشتش فشرد
زبونشو روی شکمم کشیدو رفت پایین
هربار که میخاستم لمسش کنم دستمو میگرفت
من لخت کامل جلوش بودم و اون حتی پیرهنشم بیرون نیاورده بود
پاهامو باز کرد سرشو بین پام برد و زبونشو روی واژنم کشید
به تخت چنگ زدم و آهم بلند شد
چشمامو نیمه باز بود بهش نگاه کردم
بلند شد
رفت سمت کمد
درشو باز کردو از داخل کمد یچیزی مثل آلت مصنوعی بیرون آورد
خشک شدم نگران گفتم
+... داری چیکار میکنی ؟

https://t.me/mynovelsell/1586


#رمان_روژیار
#۴۵
نیک که از چیزی خبر نداشت هاج و واج به من نگاه میکرد
دستشو دراز کرد و چند لحظه بعد بین بازوهاش و توبغلش آروم گرفتم
صدای تپش قلبمو جایی نزدیک گلوم حس میکردم
آخرین باری که یکی بغلم کرده بود حتی یادمم نمیومد
من خیلی سال بود که حتی کوچکترین محبتی از کسی ندیده بودم
یجوری این بغل...این آغوش بهم چسبیده بود که دلم نمیخواست ازش جدا شدم
بی اختیار تفس عمیقی کشیدم و خودم رو عقب کشیدم
روم نمیشد نگاش کنم
این چنددقیقه انگار کنترل هیچی بامغزم نبود و فقط دلم هرجور که میخواست پیش رفته بود نیک بدون اینکه حرفی بزنه ففط پرسید
-...بهتری؟
منم سرتکون دادم
تارسیدن به خونه دیگه هیچ حرفی بین ما ردوبدل نشد
ماشینشو جلوی خونه پارک کردو گفت
-...چیزی نمیخوای برات بگیرم بیام؟ دکتر گفت بایدمواظب باشی ضعف نکنی که افت فشار نیاد سراغت
+...نه همه چی توخونه هست مرسی حواسم هست
باهم پیاده شدیم
همچنان تنهایی راه رفتن برام سخت بود و تعادل زیادی نداشتم
نیک داروهامو برداشت و کمکم کرد وارد خونه شم
-...‌اینجاکسیو نداری حداقل امروز بیاد پیشت بمونه؟ تنها نباشی بهتره
نمیخواستم بیشترازاین بهش زحمت بدم برای همین به دروغ گفتم
+...یکی از دوستام هست زنگ میزنم بیادش
نیک جدی نگام کردو گفت
-...مطمعنی؟
+...آره
-...باشه پس تادوستت بیاد من میمونم
سریع گفتم
+...نه...یعنی مشکلی نیست میتونی بری منم میخوام بخوابم توام خسته شدی
نیک بااخمای درهم گفت
-...دروغ نگو دلا....من از ده کیلومتری دروغو میفهمم...اگه میگم کسی بیاد بخاطر خودته ولی اگه میدونی که از پس خودت بر میای مشکلی نیست...من میرم ولی هرمشکلی بود بهم زنگ بزن....خب؟
نگاهمو ازش گرفتم و گفتم
+...‌باشه...مرسی...
نیک داروها رو روی میز گذاشت و برگشت کفششو پوشید
تو درگاهه در ایستادم و گقتم
+...خیلی خسته شدی مرسی واقعا....تونبودی نمیدونم باید چیکار میکردم
نیک لبخند کوتاهی زدو گفت
-...مقصر این وضعیتت خودمم....پس خیلی بیشتراز اینا باید حواسم بهت باشه دختر...الانم میرم ولی باز بهت سر میزنم
+...باشه...دمت گرم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


#رمان_روژیار
#۴۴
نیک لبخند رضایت بخشی زدو گفت
-...حرف منم دقیقا همین بود...هربار هرچی شد دربرابر این دختر کوتاه اومدیم که وضع این شد یجایی باید یکی جلوشو بگیره...
دستشو روی دستم گذاشت و گفت
-...نترس من هرچی بشه باهاتم در ضمن من شاهد توحساب میشم
+...امیدوارم که تصمیم درستی گرفته باشیم
نیک چندتا ضربه کوتاه روی بازوم زدو گفت
-...شک نکن ....من برم کارای ترخیصتو انجام بدم که دیگه بری خونه استراحت کن
نیک که رفت زنگ زدم شرکت و برای دو روز مرخصی گرفتم
یکم طول کشید تانیک برگرده و تواین فاصله خوابم برد
با باز شدن در اتاق پریدم
+...تموم شد؟
-...آره میتونیم بریم
نیک کمکم کرد از تخت بیام پایین هنوز یه قدم برنداشته بودم که سرم گیج رفت و مجبور شدم سریع نیک رو بگیرم
-...عجله نکن دکتر گفت طبیعیه
به هر زحمتی بود سوار ماشین شدم سرگیجم بهتر شده بود توآینه به خودم نگاه کردم
حسابی رنگ و روم پریده بود
نیک سوار شدو گفت
-...هنوزم نمیخوای به خانوادت خبر بدی؟
+...نه نمیخوام نگران شن
-...ولی بهتره بدونن که از کسی شکایت کردی
+...سرفرصت بهشون میگم
-...توخواهربرادر هم داری؟
+...نه
نمیفهمیدم چرا هردفعه با نیک صحبت میکردم بحث کشیده میشد به خانواده....
این همه سال انقدر تواین مسعله دروغ گفته بودم که برام سخت نباشه ولی حرف زدن راجع بهشون قلبمو به درد میاورد
کاش واقعا بودن....محال بود مامان منو با سر شکسته توبیمارستان بسپاره دست یکی دیگه....
اتقدر غرق شدم توافکارم و غرق خاطرات بچگیم شدم وقتی به خودم اومدم که صورتم خیس از اشک بود
سریع یه برگ دستماا برداشتم که نیک متوجه نشه
اما اون تیز تر از این حرفا بود سریع زد کنار و گفت
-...خوبی؟ درد داری ؟ میخوای برگردیم بیمارستان؟
بغض داشت خفم میکرد یه نفس عمیق کشیدم بغضمو فرستادم عقب و باصدایی که از تهه گلو میومد گفتم
+...نه خوبم....چیزی نیست دلم برا مامانم تنگ شده
-...میخوای ببرمت پیششون؟
همین حرفش کافی بود تابغضم بشکنه و های های توماشین گریه کنم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


#رمان_روژیار
#۴۳
نیک از دکتر تشکر کرد روی صندلی کنار تخت نشست و گفت
-....میخوای با پدرومادرت تماس بگیری ؟نگران نشن
+...اونا تهران نیستن پیام میدم بهشون
-...اگه مشکلی نداری من امشب بمونم پیشت اینطوری خیال خودم راحتتره
+...نیازی نیست من که خوبم اصلا احتیاجی نیست کسی پیشم بمونه
نیک بااخم نگام کردو گفت
-...خودم میمونم
دیگه اصرار نکردم برای رفتنش و سرتکون دادم
سرم خیلی درد میکرد و نمیتونستم طولانی چشمامو باز نگه دارم و زیاد صحبت کنم
چنددقیقه ای چشمامو بستم تا دردم کمتر شه و گفتم
+...خب میشه الان بگی دقیقا چیشد که من از هوش رفتم؟
-...شاید مسخره بنظر بیاد ولی تلما باآجر حمله کرد بهت و زد توسرت توام از هوش رفتی من اوردمت بیمارستان و بقیشم که میدونی
با دهن باز خیره شدم به نیک....
اصلا فکرشو نمیکردم موضوع این باشه....
اون منو نیک رو دست تودست دیده و عصبی شده برای همین خواسته بهم اسیب برسونه
-...اومدم بهت شیرینی بدم سرتم شکوندم
+...‌تقصیر تو که نیست یکی دیگه روانش مشکل داره
-...پلیسا احتمالا صبح میان بالای سرت برای ثبت شکایت
+...من شکایتی ندارم
نیک کلافه و عصبی گفت
-...چرا؟؟؟
+...چون من نمیخوام بااین دختردرگیر شم فکر میکنی ازش شکایت کنم میترسه؟ نه منو با یچیز دبگه تهدید میکنه تا شکایتمو پس بگیرم...
-...امااینجوری هم اون به خودش اجاده میده به هرکی خواست اسیب برسونه بدون ترسیدن ازعواقبش
سرم درد گرفته بود
چشمامو دوباره بستم و گفتم
‌‌+...تاصبح فکرامو میکنم...الان میخوام بخوابم خیلی سرم درد میکنه
خیلی زود خوابم برد صبخ خیلی زود بیدار شدم
دکتر دوباره اومد همه چیزو چک کردو گفت میتونم مرخص شم
تادکتر رفت چندتا پلیس اومدن داخل نیک کنارم ایستاد
پلیسا اظهاراتم رو گرفتن و گفتن میتونم ثبت شکایت کنم
بااینکه هنوزم مطمعن نبودم ولی میخواستم تلما حواب کاری که کرد رو به هرطریقی ممکنه بده
ثبت شکایت کردم و بارفتن پلیسا نیک گفت
-...چیشد؟ نظرت عوض شد؟
+...‌‌من نمیخوام تلما فکر کنه همیشه حق بااونه حالا نوبت اونه بترسه
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


#رمان_روژیار
#۴۲
-...باشه هرچی شد بهم خبر بده من برم
+...حتما خدافظ
گوشیو قطع کردم و انداختم کنارم
از کی تاحالا من انقدر پیگیرزندگی یه نفر میشدم!!
دیوونه شدی دختر...
بچسب به زندگی خودت...
زندگی بقیه برا تو آب و نون نمیشه....
دوهفته ای گذشت
من به کل ماجرای پیش اومده رو فراموش کرده بودم و به روتین قبل برگشته بودم
داشتم از شرکت برمیگشتم
ریموت پارکینگ رو زدم که ماشینو ببرم داخل یه سانتافه مشکی رنگ جلوی درب پارکینگ پارک کرده بود
چراغ زدم که بره کنار
اما اون در ماشینو باز کردو پیاده شد با دیدن نیک منم پیاده شدم رفتم سمتش و گفتم
+...سلام خیر باشه؟ اینطرفا؟ چه بی خبر
-...اومدم شیرینی تموم شدن شراکتمون و خلاص شدن از اون خاندان رو حضوری بهت بدم
رسیدم روبروش
باهم دست دادیم دستمو توی دستش نگه داشت و لبخندی که تواین مدت هیچوقت رولبش ندیده بودم گفت
-...میشه گفت به لطف تو این اتفاق افتاد چیزی که هیچوقت جرعت انجامشو نداشتیم شد یه توفیق اجباری که خیلی بدردمون خورد
لبخندی زدم و گفتم
+...همه چی ناخواسته بود اما بازم خداروشکر تبریک میگم بهتون
همچنان دستم تودستش بود که صدای جیغ زنونه ای از پشت سرم اومد یه چیز محکم خورد به سرم همه چی جلوم تیره و تار شدو دیگه هیچی نفهمیدم
با درد شدیدی توسرم چشمامو باز کردم
همه چی برام گنگ بود
نور اتاقی که داخلش بودم اذیتم میکرد
اروم سرمو چرخوندم و بادیدن نیک همه چی یادم اومد
ولی بازم نفهمیدم چرا اینجاهستم!
+....چیشد؟ چرا من اینجام؟
نیک سریع بلند شد کنارم وایساد و گفت
-...خوبی ؟ همه چیو یادت میاد؟
+...آره ولی نمیفهمم چه اتفاقی افتاده...
-...بذار دکتر بیاد چک کنه بعد برات تعریف میکنم
نیک رفت بیرون و من از سردرد دوباره چشامو بستم
دکتر گفت یه شکستگی سطحی اتفاق افتاده عکسا هم چیزی نشون ندادن ولی برای اطمینان باید امشب بمونم
بااسترس به نیک نگاه کردم من هیچکسو نداشتم که امشب بخواد پیشم بمونه...
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


Forward from: بنرها
در اتاقو کامل بستم
توهمون حالت که داشت موهاشو خشک میکرد حولشو پایین تر کشیدم
#سینهاش افتاد بیرون
سرانگشتمو روی نوک سینش کشیدم و فشار دادم
آخ ارومی گفت
دست دیگمو روی رونش کشیدم و بردم #بین_پاش
انگشتمو نرم روی #واژنش کشیدم
خیلی سریع #خیس شد
سینشو فشار دادم و انگشتمو روی واژنش کشیدم
با چشم دنبال یچیزی گشتم و با دیدن #بورِس_پلاستیکی گوشه میز چشمام برق زد
به #مالیدن واژنش ادامه دادم ووقتی حسابی خیس شد عقب کشیدم
#بورِس رو از روی میز برداشتم و گفتم
#خم شو روی میز
دیلا هم که حسابی توفضا بود سریع خم شد یکی از #پاهاشو روی صندلی گذاشت
منم بورس رو برداشتم
نرم بود و #واژن رو زخم نمیکرد
انگشتمو به خیسی بین پاش کشیدم و فشار دادم با#انگشت حسابی امادش کردم
انگشتمو بیرون آوردم و بورس رو جایگزین انگشتم کردم
دیلا ‌#نالید و زیر دستم تکون خورد
کمرشو گرفتم تا نره جلو
تندبرس رو داخل #واژنش #عقب_جلو کردم
زیرلب اسممو صدا کرد وباناله ارومی زیر دستم لرزید
خم شدم لبشو ببوسم همین لحظه چندتا تقه به در خورد

#لز #لزبین #رابطه Bdsm#
فایل کاملش اینجاست👇
https://t.me/mynovelsell/1707


#رمان_روژیار
#۴۱
انقدر همیشه هرچی میخواسته براش مهیا بوده که نمیتونه ببینه چیزیو میخواد و نمیتونه داشته باشتش
چقدرتوهمین مدت کوتاه تلما توذهنم عوض شده بود
شخصبتش برام خیلی عجیب و بدجنس شده بود واقعا فقط تاوقتی که باب میلش رفتار میکردی باهات خوب بود
امیدوارم بیشتراز این نخواد کسیو اذیت کنه و تحت فشار بذاره
انقدر راه رفتم که کف پاهام درد گرفته بود
ماشین گرفتم و برگشتم خونه
صبح که رفتم شرکت تلما زودتر رسیده بوداینبار جوری از کنارم رد شد انگار که اصلا منونمیبینه و وجود خارجی ندارم
چند روزی به همین منوال گذشت
هیچ خبر جدیدی نداشتم
از آریا و نیک هم خبری نبود ولی این وسط دلم میخواست بدونم شراکتی که با پدرتلما داشتن به کجارسید...
میتونستم به آریا زنگ بزنم و آمار بگیرم ولی وقتی به خودم اومدم که شماره ی نیک رو گوفته بودم و داشت بوق میخورد
اونم سریع جواب داد و گفت الو دلا گوشی دستت باشه
دورش شلوغ بود چنز لحظه گذشت صداهای دورش قطع شدو گفت
-...سلام دلا؟! اتفاقی افتاده?
سریع گفتم
+...سلام نه چیزی نشده راستش زنگ زدم بپرسم شراکتتون با پدر تلما به کجارسید...
مکث کردم و ادامه دادم
+...نمیخواستم فضولی کنم فقط نگران بودم بخاطر یه سوتفاهم کارتون به مشکل بخوره
صدای نفس بلندش توی گوشی پیچید و گفت
-...توضیحش مفصله اما طبق قراردادی که باهم بسته بودیم اگه میخاست بکشه عقب خیلی بیشتراز چیزی که میتونست سود کنه باید ضرر به مامیداد بخاطر همین نتونست عقب بکشه و تقریبا ختم بخیر شد
+...چرا تقریبا؟
-...‌چون این دختره میخواد هرجور شده زهرشو بریزه
+...چرااتقدر کینه ایه؟
-...نمیدونم واقعا
خستگی صداش چند برابر شدو گفت
-...فقط دعاکن زودتو این معامله جدید تموم شه و برای همیشه از این خانواده جداشیم
+...‌امیدوارم هرچی خیره همون بشه کاری از دست من برمیاد؟
-...نه مرسی ...راستی تلما دیگه تورو اذیت نکرد؟
+...فعلا که نه...کاری بهم نداره تاببینم بعد چی میشه بعید نیست ازش
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


#رمان_روژیار
#۴۰
آریاسر تکون داد و نیک گفت
-...ممکنه حوصلت سر بره دلا اما زود تمومش میکنم که خسته نشی
+...نه راحت باشین مشکلی نیست
نیک گوشیشو روی میز گذاشت و گفت
-...تلما لج کرده...پدرش از شراکت معامله ی ورود ماشینای جدید کشیده کنار......وقت زیادی هم نمونده اگه نتونیم کسیو جایگزین کنیم باید ماهم بکشیم کنار....هم به ضرر تومیشه هم من...حالا از کجا یه جایگزین پیدا کنیم؟
حرفای نیک ک تموم شد باتعجب گفتم
+...بخاطر دروغی که خودش گفته و لورفته حالا مبخواد از شماانتقام بگیره؟
-...اینطور که معلومه اره
+...ولی این خیلی نامردیه
آریا بی صدا داشت فکر میکرد کلافه روبه نیک گفت
-...فرصتمون خیلی کمه چطوری یکیوپیدا کنیم؟
+...نمیدونم احتمالا مجبور شیم بکشیم کنار
آریا عصبی گفت
-...اصلا نباید همچین اتفاقی بیفته حتی شده تاوقتی این معامله انجام شه نقش بازی کنی تا باهامون راه بیاد...میدونی چقد ضرر میکنیم؟ کل سود یک سالمون
آریا از عصبانیت رنگش عوض شده بود
اما نیک خیلی ریلکی پوزخندی زد و گفت
+..من حاضرم سود یک سالمو بدم ولی یلحظه هم نخوام تلما رو تحمل کنم کنارم....بگرد دنبال یه شریک راه دیگه ای نیست....
نگاهشو مستقیم انداخت به چشم من....
نگاهی که انگار تاعمق وجودت نفوذ میکرد و مغزتو میخوند
بدون اینکه نگاهشو ازم بگیره گفت
-...الانم بهتره دیگه من برم شماهم به قرارتون برسین
بعدم پوزخند کوتاهی زدو بلند شد
آریا انقدر عصبانی بود که حتی بانیک خداحافظی هم نکرد
ده دقیقه ای توسکوت گذشت
هیچ حرفی بین ماردو بدل نشد
آریا کلافه گفت
-...میشه یه روز دیگه همو ببینیم و جبران کنم؟ من خیلی فکرم ریخته بهم باید برم
+...آره حتما....
من که ازاولم مشتاق نبودم برای اومدن
آریا اصرار کرد منو برسونه ولی دیگه اصلا دلم نمیخواست باهاش وقت بگذرونم
خداحافظی کردم و ازش جدا شدم
باقدمای اروم توپیاده رو راه میرفتم
اصلا رفتار تلما رو درک نمیکردم
خودش دروغ گفته بود اماداشت تاوانشو از مامیگرفت
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


#رمان_روژیار
#۳۹
آریا با سرعت آرومی رانندگی میکرد منم خیره به بیرون بودم و تومغزم هزار جور فکر مبگذشت
آریا صدای اهنگو کمتر کردو گفت
-...توتک فرزندی یا خواهربرادر داری؟
این آخرین موضوعی بود که دلم میخواست درموردش حرف بزنیم
+...تک فرزندم
دوباره خواست چیزی بپرسه که من زودتر گفتم
-...ففط تهران کارگاه دارین؟ یا شهرهای دیگه هم شعبه دارین؟
آریا بامکث گفت
-...اصلیه تهرانه اما قشم و شیراز و تبریز هم شعبه داریم
+...آها شغل خوبیه برام جالبه
آریا شروع کرد به توضیح ‌دادن در مورد روند ساخت و فروش طلا و منم گاهی توبحث شرکت میکردم
کم کم داشتیم به رستوران مورد نظر نزدیک میشدیم که گوشی آریا زنگ خورد
حرفشو قطع کرد یه نگاه به گوشی انداخت و گفت
-...نیکسامه باید جواب بدم
بی اختیار باشنیدن اسم نیک ضربان قلبم بالا رفت و استرس گرفتم
کاش آریا نگه من پیششم...
هنوز این حرف کامل از ذهنم نگذشته بود که آریا نیم نگاهی به من انداخت و گفت
-...من با دلا اومدم بیرون داریم میریم رستوران....توام بیا داداش اونحا صحبت میکنیم
گوشیو قطع کردو گفت
-...توکه مشکلی نداری نیک بیاد پیشمون؟
+...نه مشکلی نیست
دستامو بهم گره زدم....
چیه دختر....چرا حوری رفتار میکنی انگار مچتو گرفتن....هردو این پسرا ففط دوستای توهستن پس فکروخیال الکی نکن....
رسیدیم و پیاده شدیم
همین که نشستیم نیک از در رستوران اومد داخل و دنبال ما گشت به میزمون نزدیک شدو دقیقا روبروی من نشست
آریا رفته بود با گوشی صحبت کنه
سلام و احوال پرسی کردیم و نیک گفت
-...فکر نمیکردم دوباره ببینمت
+...منم
چیز دیگه ای نگفتم که مکالمه بینمون ادامه پیدا نکنه
آریا برگشت نشست کنار نیک و گفت
-...چون گفتی واجبه گفتم بیای وگرنه من بادلا قرار داشتم
آریا یجوری صحبت کرد که انگار ما یه قراره خیلی خاص باهم داشتیم
بلافاصله من گفتم
+...حالا فرقی که نمیکرد نیک هم اضاف شد بهمون موضوع بیشتری پیدا میشه برای صحبت کردن
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


#رمان_روژیار
#۳۸
اما آریا تقریبا هر دو روز یکبار به یه بهانه ای پیام میداد و غیر مستقیم پیشنهاد میداد باهم بریم بیرون
ولی من هربار یه یه بهانه ای پیشنهادشو رد میکردم
تازه از شرکت برگشته بودم و داشتم لباسامو عوض میکردم که گوشیم زنگ خورد
بادیدن شماره ی آریا کلافه نفسمو خالی کردم و ناچار جواب دادم
احوال پرسی کردیم و آریا گفت
-...دلا اینبار دیگه خبری از پیشنهاد غیر مستقیم نیست زنگ زدم که نتونی ردش کنی امشب ساعت ۷میام دنبالت باهم بریم شام بخوریم...دختر بیا قول میدم بهت بدنگذره
مؤذب خنده کوتاهی کردم و گقتم
+...نه بابا معلومه که بدنمیگذره فقط این مدت یکم درگیر بودم برای همین نمیتونستم پیشنهادتو قبول کنم
-...امشب دیگه هرجور شده باید بیای...ساعت هقت پایین ساختمون منتظرتم الانم یاید برم ببخشید...فعلا میبینمت
بدون اینکه منتظر جوابی از من باشه گوشیو قطع کرد و صدای بوق توگوشم پیچید
ای لعنت بهت آریا....
وقتی نمیام بیخیال شو دیگه پسر...چراانقد پیله میکنی....
دیگه راهه فراری نبود
یااینکع حوصله نداشتم اما یه دوش گرقتم لباسامو اماده گذاشتم و یکم خوابیدم
هرچی باشه یه شبه اونم درحد چند ساعت آریا خوش صحبته قطعا بدنمیگذره
اما از درون حس خوبی نداشتم
وقتی بانیک رقتم کافه دلم بیشتر راضی بود اماالان کاملا از سر اجبار داشتم میرفتم
تاساعت هفت هزار بار گوشیو برداشتم که کنسلش کنم اما هرجور بود جلوی خودمو گرفتم
لباس پوشیدم و با زنگ آریا رفتم پایین ...
یه ماشین جلوی اپارتمان پارک بود
رنگ مشکی ...انقدر خفن بودکه من حتی اسمشم نمیدونستم
سوار شدم و سلام کردم
آریا با چشمای روشنش نگام کردو گفت
-...بالاخره خانوم افتخار دادین
آروم خندیدم و چیزی نگفتم
-...خب یکم بچرخیم بعد بریم برای شام خوبه؟
پشت هر چراغ قرمزی نگه میداشت دخترا نگاش میکردن
انصافا هم آریا همه چیزش خوب بود
اصلا حواسم نبود چند دقیقست خیره شدم بهش دستشو جلوی صورتم تکون دادو گفت
-...میدونم خیلی حذابم ولی دیگه انقدرم توقع نداشتم محو من بشی
باخنده کیفمو زدم توبازوش و گفتم
+...چه اعتماد بنفسی....من اصلا حواسم اینجاها نبود
-...آره آره توراست میگی...
معترض اسمشو صدا کردم
نگاهه کوتاهی بهم انداخت و گفت
-...تواسممو خیلی قشنگ صدا میکنی
لبخندی بهش زدم و دوباره بینمون سکوت شد
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


Forward from: دستیار تبادلات
-....خوش میگذره؟
+...آره
-...پس بذاریکاری کنیم که بیشتر خوش بگذره
پرسیدم چیکار؟صدام توصدای اهنگ گم شدو دستای حامد رو #باسنم نشست
دامنمو بالا دادو #پاهامو لمس کرد
+...چیکار میکنی دستتو بردار الان یکی میبینه
-...هیچکس حواسش به مانیست نگران نباش
+...حامد لطفا
با پاهاش پامو ازهم فاصلع داد انگشتشواز#شرتم رد کرد و بین پام کشید
حرفم نیمه تموم موندو بجاش صدای #نالم توگوشم پیچید
-...آره همینه خودتوازاد بذار
انگشتشو بین پام تکون میدادو من هرلحظه #داغ ترمیشدم
-...میبینی .دارم بین همه باهات ور میرم
داشتم به اوج میرسیدم دستشو برداشت و ازم فاصلع گرفت
باپاهای لرزون و عصبی بهش نگاه کردم
-... آخرشب ادامه میدیم بیااتاقم

فایل کامل این رمان اینجاست👇🏻
https://t.me/mynovelsell/1317
#نبض_دیوانگی #پایان_خوش


#رمان_روژیار
#۳۷
+...خودم از پس خودم بر میام ولی تواگه نمیخوای دوستت ناراحت شه میتونی بری سراغش و بگی از زندگی من پاشو بکشه بیرون
-...تلما دوست من نیست....اون هیچوقت عضو دایره ی دوستای من نبوده
+...پس چجوری چند سال میشناختیش؟چجوری دعوتش کردین بیاد پیشتون ؟!
نیک گیج نگام کردو گفت
-...ما؟ کسی بین مادعوتش نکرد انقدو خودش زنگ و پیام زد مجبور شدیم بهش بگیم بیاد
+...اما من فکر میکردم شماخواستین بیاد
-...نه همچین چیزی نیست ...پدر تلما تقریبا با پدر منوآریا دوستای کاری هستن ماهم به همین واسطه تلما رو میشناختیم و گاهی توجمع هامون میدیدیمش چیز بیشتری هیچوقت نبوده....
+...که اینطور
همه چیز با چیزی که من فکر میکردم یه دنیا فاصله داشت
تلما همه چیزو جور دیگه نشون داده بود و اگه اتفاقی متوجه نمیشد همچنان میخواست به دروغ گفتنش ادامه بده
درسته که تلما منو با پسرا آشنا کرد
ولی از همون ثانیه ی اول سفر با دروغ وارد شد
معلومه که از یجایی به بعد دروغت رو میشه...امااینکه خودت دروغ بگی و بخوای تاوانشو از بقیه بگیری واقعا احمقانست
نوشیدنیمو روی میز کنارم گذاشتم و گفتم
+...به هرحال هرچی که بود برات تعریف کردم از آشنایی با تو و بقیه پسرا هم خوشحال شدم احتمالا دیگه نبینمتون به همشون سلام منو برسون امیدوارم موفق باشید
هنوز نیمی از نوشیدنی نیک باقی مونده بود و اینجووی خیالم راحت تر بود
-...ماهم از آشنایی باتوخیلی خوشحال شدیم اما چرا آخرین دیدار؟
+...تلما کسی بود که مارو به هم ربط میداد که الان دیگه نیست پس دیداری هم قطعا نیست
-...یعنی بدون اون مانمیتونیم شمارو ببینیم؟ افتخار دیدنتون رو به ما نمیدین؟
نمیخواستم حوری رفتار کنم که بفهمه من سختمه بین چهارتا پسر باشم برای همین فقط لبخند زدم و گفتم
+...تا ببینیم چی پیش میاد...خب بهتره دیگه من برم
از هم خداحافظی کردیم و من از اونجا اومدم بیرون
تا برگردم خونه حسابی دیر شد
بدون اینکه چیزی بخورم خوابیدم
نمیخواستم با دیر بیدار شدن تاخیر بخورم و آتوی جدید دست تلما بدم
حدودا دوهقته ای گذشت
تلما اتاقشو جابجا کرده بود خیلی کم میدیدمش و کاری بهم نداستیم
نیک بعد اون شب دیگه خبری ازش نشد
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


#رمان_روژیار
#۳۶
نیک اشاره کرد سمت چپ وباهم نشستیم
نگاهم چرخید روی محیطش...
فکر نمیکردم پیشنهاد نیک همچین جایی باشه
یه جای تاریک با نور کم و فضای خصوصی
جوری که انگار برای یه ملاقات خیلی خاص اومدی چیزی که نمیخوای بقیه ببینن و بفهمن اینجا داره چی میگذره
یه آهنگ آروم فضا رو پرکرده بود
نیک تکیه داد من جلوش نشسته بودم اما فضا کوچک بود و بهم نزدیک بودیم
-...چی میخوری سفارش بدم؟اینجا همه نوع نوشیدنی دلخواهی دارن
چشمک سریعی زد و گفت
-...حتی نوشیدنی های الکل دار...
پس راز اینجا این بود
برای همین انقدر محیطش دنج و خصوصی بود
+...انگار زیاد میای اینجا
-...هرموقع وقت داشته باشم دلم یجای آروم و خصوصی بخواد میام
+...آها که اینطور
-...خب نگفتی چی سفارش بدم؟
یه نگاه به منو انداختم و یه نوشیدنی ساده و بدون الکل سفارش دادم نیک اما یه نوشیدنی الکل دار سفارش داد و خیلی سریع برامون اوردن
نمیخواستم زیاد اینجا بمونم
خاطره جالبی تومستی با نیک نداشتم
دستام یخ کرده بود
برای همین بدون مقدمه گفتم
+...من اومدم اینجا راجع به تلما باهات صحبت کنم توچی بهش گفتی که با من لج کرده؟ کاش حداقل یجوری باهاش حرف زده بودی که با من لج نمیکرد و بخواد برام دردسر درست کنه
نیک یکم از نوشیدنیشو خورد بااخمای درهم گقت
-...تلمااذیتت کرده؟من اصلا چیز خاصی نگفتم فقط براش نوشتم توحتی بلد نیستی دروغ بگی...دوستی بینمون رو خراب کردی برو بسلامت....همین...این بنظرت چیز بدیه؟
+...اون فکر میکنه من از عمد به تو دروغشو گفتم داره برام دردسر درست میکنه....اومدم اینجاازت بخوام خودت بهش بقهمونی که من باتو هیچ کاری ندارم تا دست از سرم برداره
+...مگه چیکار کرده باهات؟ اون احمق تراز اینه که حتی بتونه برای کسی دردسر درست کنه
جدی و مسمم زل زدم به چشماش و گفتم
-...خیلی ساده تصورش میکنی...تلما مدیریت پروژه ای که براش کلی زحمت کشیده بودم رو ازم گرفت...اینبار نادیده گرفتم اما بخواد بازم به من بپیچه هرکاری از دستم بر بیاد دریغ نمیکنم
خم شد سمت من و باپوزخند گفتم
-...خوبه خوشم اومد خوب دل و جرعتی داری...اما...نمیخواد به تلما فکر کنی اون تهه زورش همین بود...اگه بخواد بازم اذیتت کنه...اینبار با من طرفه خب؟
تکیه دادم تافاصله بینمون رو بیشتر کنم و گفتم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


#رمان_روژیار
#۳۵
محلش نذاشتم بهشم نگاه نکردم فقط سریعتر وسایلمو جمع کردم که برم بیرون
در اتاق رو بست تکیه داد به در اتاق یه پوزخند مضخرف زد و بهم نگاه کرد
منم بدون حرف وخیلی سرد جلوش ایستادم
یه قدم اومد جلو از در فاصله گرفت و کنار گوشم گفت
-...این کوچیکترین کاری بود که امروز کردم و از دستم بر میومد...تاوان این بود که بدونی نباید با من بازی کنی.... هرچی داریومیتونم ازت بگیرم...حرفامو جدی بگیر

همون یه قدم و عقب رفت و منوتو بهت و ناباوری رها کرد
باورم نمیشد یه نفر انقدر کینه ای و پراز نفرت باشه
از چیزی که به عنوان دوستم بهش گفته بودم سواستفاده کرد که منو ناراحت کنه
فکر میکرد منم مثل خودش یه دختر لوس و از خودراضیم که بااین چیزای کوچک بخواد ناامید شه....
چقدر دنیاش سطحی و مضخرف بود ....
من روزایی رو گذرونده بودم که این اتفاقا حتی به چشمم هم نمیومد
متاسفم برای خودم که باهمچین احمقی دوست بودم
کیفمو برداشتم و زدم بیرون
دیگه حتی بهش فکرم نکردم
اون فقط یه دختر خودخواه بود که فکر میکرد اسباب بازی مورد علاقش رو ازش گرفتن
نشستم توماشین گوشیمو برداشتم نیک جواب داده بود و نوشته بود
"...سلام...مشکلی پیش اومده؟..."
جواب دادم
"...آره...هروقت فرصت داشتی بهم خبر بده..."‌
وقتی رسیدم خونه نیک جواب داده بود نوشته بود شب همو ببینیم
منم اوکی دادم و بدون هیچ حرف دیگه ای مکالمه بینمون تموم شد
تاشب رفتم باشگاه و برگشتم یه دوش گرفتم اماده شدم و حرکت کردم سمت جایی که قرار داشتیم
ماشینو پارک کردم و توآینه نگاهی به خودم انداختم همه چی خوب بود
پیاده شدم هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که یکی صدام کرد
بادیدن نیک سلام کردم
اومد سمتم و گفت
-...چه آن تایم...
+...از معطلی خوشم نمیاد چه برای خودم چه بقیه
-...منم همینطور پس بریم داخل
هم قدم باهم رفتیم داخل
تاحالا اینجا نیومده بودم
یه دکور مدرن بانور کم...
هرکسی اونجا بود یه فضای خصوصب داشت که باعث میشد کسی دیگه بهت دید نداشته باشه
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


#رمان_روژیار
#۳۴
نیم ساعتی منتظر موندم اما نیک جواب نداد منم رفتم توتخت و خوابیدم
اماتاخود صبح هزار بار بیدار شدم و گوشیمو چک کردم اما همچنان خبری از نیک نبود
دم دمای صبح بود که خوابم بود
طبق معمول هرروز بیدار شدم اماده شدم و رفتم شرکت
به محض اینکه رسیدم یکی از همکارا صدام کرد و گفت اقای پرند باهام کار داره
+...الان برم؟
-...الان کسی تواتاقشه اومد بیرون توبرو
+...باشه پس صدام کن لطفا
یک ساعتی طول کشید تا صدام کرد تلما رو هنوز ندیده بودم
خودمو مرتب کردم چندتا ضربه به در زدم و رقتم داخل
اقای پرند اشاره کرد به مبل روبروش و گفت
-...بشین لطفا
+...خیلی ممنون
روبروی هم نشستیم به نظر کلافه میرسید
+...اتفاقی افتاده؟
اخماش رفت توهم نگاهشو ازم گرفت و گفت
-...راستشو بخواب برخلاف میل باطنیم ولی مجبورم بهت بگم که مدیریت پروژه دیگه با تونیست
یکه خورده و متعجب نگاش کردم
من همه چیزو به بهترین نحو انجام میدادم هیچ مشکلی نداشتم
+...میشه بپرسم چرا؟
-...دستور از کارفرما هست
+...اما مگه خودتون نگفتین که خودش خواسته من مدیر پروژه باشم؟
-...دقیقاهمینطوره نمیدونم چه اتفاقی افتاده که صبح زود اومد شرکت اینو گفت و رفت
خسته و ناراحت نگام کردو گفت
-...توکه میدونی این تصمیم از عهده ی من خارجه وگرنه هیچکس بهتراز تو نمیتونه اینکارو انجام بده
یه لبخند مصنوعی زدم و گفتم
+...ممنون که بهم اطلاع دادین هیچ مشکلی نیست من به کار قبلیم ادامه میدم
اقای پرند سرتکون داد و دیگه چیزی نگفت
+...اگه امر دیگه ای بابنده نیست بااجازتون من برم
-...راحت باش
از اتاقش بیرون اومدم درو بستم و همون پشت در ایستادم
همین چند وقت پیش بود که خوشحال شده بودم انگار این دنیا فقط میخواد منوامتحان کنه
هرچیزی رو میخوام بهم بده لذت داشتنشو حس کنم و توکوتاه ترین تایم ممکن ازم بگیرنش که حسرتش روی دلم بمونه
باقدمای اروم برگشتم اتاقم
دیگه بقیه ی تایم رو نفهمیدم چطوری گذشت....
ناراحت بودم
اما چیزی نبود که درست شدنش درتوان من باشه
ولی تهه دلم غمگین بودم یه دلخوشی پیدا کرده بودم و دوباره از دستم رقت
داشتم وسایلمو جمع میکردم که تلمااومد تواتاق
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


Forward from: دستیار تبادلات
.... دلت میخواد #ارضا شی ؟
+... آره
-...حولتو بیرون بیار میخوام بهت کمک کنم
حولمو بیرون آوردم #لخته #لخت جلوش نشسته بودم
چشمای اونم #خمار شده بود
-...حالا برام تعریف کن چه خوابی دیدی
کلیت خوابمو براش گفتم
-....حالا دستتو بکش روی #سینهات و #نوکشو بین انگشتات بگیر
کاریو که گفت انجام دادم
...انگشتاتو خیس کن گوشیو بذار بین #پاهات میخوام #واژنتو ببینم
گوشیو بین رون پام فیکس کردم
-...انگشتتو بکش بین پاهات
انقدر خیس بودم که انگشتام سر میخوردن
-...اخ کاش اونجا بودم و خیسی بین پاتو #میخوردم
صدای خودشم بم شده بود

-... انگشتتو بکن توش نترس چیزی نمیشه
دوباره کاریو ک گفت انجام دادم چشمام بسته شد و حرکت
انگشتام توی واژنم تند تر شد
#رمان_ممنوعه #رمان_بزرگسال
زیر۱۸سال لطفا این رمان رو نخونه❌
https://t.me/mynovelsell/1317


#رمان_روژیار
#۳۳
ماشینو روشن کردم که حرکت کنم اما انقدر همه ی بدنم میلرزید که توان کلاچ و گاز گرقتن نداشتم
دوباره سرمو گذاشتم رو فرمون تا یکم آروم شم
همه ی این سال ها باهزارجور مشکل دست و پنجه نرم کردم که نخوام یروزی این حرفا رو بشنوم
اماانگار آدما اصلا براشون مهم نیست که توواقعا خانواده ای کنارت داری یانه...
اونا هرجوربخوان دلتو میشکنن بدون اینکه لحظه ای بخوان پشیمون شن
چیزی که من همیشه حواسم بهش بود...حواسم بود به ناحق دلی نشکنم...که نخوام تاوان شکستن قلب کسیو بدم...
بعد از حدود نیم ساعت حالم بهترشد و تونستم از پارکینگ بیام بیرون ...
با کمتربن سرعت ممکن رفتم خونه..
امروز اصلا حوصله ی باشگاه رو نداشتم دلم میخواست بمونم خونه....
ماشین رو پارک کردم کلیدمو برداشتم و وارد اپارتمان کوچک و دنج خودم شدم
یه دمنوش برای خودم درست کردم و روی یکی از کاناپها دراز کشیدم
بعد این همه سال زندگی مستقل و سروکله زدن باهزار جور آدم هنوزم ذات بعضی از آدما برام غیرقابل باوره
اینکه چقد میتونن پلید و دروغگو باشن و درنهایت تورو مقصر هربلایی سرشون میاد بدونن
توهمین فکرا بودم که صدای پیام گوشیم اومد برداشتم آریا جواب دادو شماره نیک رو برام فرستاد زیرشم نوشت
"...همه چی روبراهه؟..."
فقط نوشتم آره و به شماره ی نیک خیره شدم
حالا دیگه مطمعن نبودم که بهش زنگ بزنم یانه!!
اونا دوستای صمیمی من نبودن حتی اگه همین ارتباط کوتاه هم از بین میرفت هیچ تعلق خاطری بین من و اون پسرا نبود
اما از یطرف کنجکاو بودم که دقیقا چی ب تلما گفته که این دختر بااون حجم عصبانیت اومد سراغ من...
تکیه دادم به کوسن پشت سرم...
شایدم تهه دلت نمیخوای این ارتباط کم هم از بین بره!؟؟
میخواستم باخودم صادق باشم
هرچی که هست...
اما مطمعن نبودم..
هیچوقت درگیر همچین مشکلایی نشده بودم همیشه ترک کردن و کنار گذاشتن آدما برام خیلی راحت بود
هیچکس اونقدر عمیق وارد زندگی من نمیشد که کنار گذاشتنش بخواد سخت باشه ...
گوشیم رو کنار گذاشتم تاسرفرصت فکرامو بکنم و بعد تصمیم بگیرم که به نیک پیام بدم یانه!
تاآخرشب ففط توخونه خوردم و خوابیدم و تواینستا چرخیدم
ساعت از نیمهای شب گذشته بود که شماره ی نیک رو ذخیره کردم و براش نوشتم
"...سلام من دلا هستم...باید حرف بزنیم..."
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


Forward from: اپلیکیشن باغ استور
📚 رمان نامستور


✍️ به قلم مشترک بنفشه و پونه سعیدی


📝 خلاصه
یکبار وقتی تو بی هوشی بهم دست زد دلم رو شکست، یکبار وقتی سر سفره عقد بود و بهم گفت چاره ای ندارم، باهام راه بیا....
اما من صبر نکردم برای بار سوم دلم رو بشکنه...
من پناه بردم به دنیای تاریک تنها مردی که حرف هام رو باور داشت... مردی که خودش راز های سیاه زیادی داشت... هومن...


🔘 عاشقانه، مافیایی، ملودرام، آسیب اجتماعی، خانوادگی، رئال


🌀 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 54 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app


#رمان_روژیار
#۳۲
من خیلی ریلکس فقط سرمو بلند کردم و گفتم
+...جانم؟
تلما بادوقدم بلند رفت سمت دراتاق محکم بستش جوری که صداش توکل ساختمون پیچید
باخشم برگشت سمتم و گفت
-...هرزه ی آشغال من بردمت پیش اونا من توروباهاشون آشنا کردم من آدم حسابت کردم تورفتی پشت سر من چه زری زدی که نیک منو بلاک کرده جوابمو نمیده بقیشونم سرسنگین شدن... انقدر هَوَله پسر وزیر خواب بودنی؟

تو تمام مدتی که داشت این حرفا رومیزد من فقط تکیه داده بودم به صندلیمو داشتم نگاش میکردم
+...تموم شد؟
خم شد روی میز با چشمای پراز خشم زل زد توچشمم و گفت
-...البته از آدم بی خانواده ای که خانوادش حتی یه زنگ نمیزنن بفهمن زندست یا مرده چه توقعی میشه داشت؟ ولت کردن توشهر به این بزرگی که همین بشی یه زیرخواب....یه بی بندو بار هرجایی
دیگه نتونستم ساکت بمونم
قبل ازاینکه بره عقب روبروش وویسادم و عین خودش خم شدم روی میز و گفتم
-...وقتی اسم خانواده ی منو میاری دهنتو آب بکش....من باهمه ی آزادی ای که داشتم هیچوقت خانوادمو شرمنده نکردم....
باتاسف یه نگاه بهش انداختم وگفتم
-...حالا خانواده ی تو چی تحویل جامعه دادن؟ یه خار ضعیف که میخواد به هرقیمتی خودشو به این و اون بچسبونه...بجای ایراد گرفتن از من برای کار نکرده برو ببین کدوم دروغت رو شده که حتی رفیقاتم نمیخوان دیگه اسمتو بیارن...
کیفمو برداشتم زدم تخت سینش و گفتم
+...حالا هم بکش کنار....دیگه هم دور من پیدات نشه که بدمیبینی
ازضربه ی من دوقدم رفت عقب ترو گفت
-...حالا میبینی کی بد میبینه
دیگه نموندم که حرفاشو بشنوم از شرکت زدم بیرون
همه ی بدنم از عصبانیت میلرزید
نشسنم توماشین و سرمو روی فرمون گذاشتم
تلما نمیدونست من ووقعا خانواده ای ندارم و اینهمه حرف بارم کرد
اگه میدونست که هزار تا بدتر ازاین میگفت
بی اختیار اشکم ریخت...
اینم جواب خوبی کردن به آدما....
یکی دیگه دروع گفته...
منوخانوادم بخاطرش هزارتا حرف شنیدیم...
گوشیمو برداشتم برای آریا پیام دادم و نوشتم
-...شماره ی نیک رو برام میفرستی لازم دارم؟
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۵۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709

20 last posts shown.