#۴۸
#رمان_سیمگون
فکر میکردم میریم توماشینش ولی اون رمز درو زدوارد باشگاه شدیم
رفتیم سمت اتاق خودش منو آروم روی کاناپه گذاشت و خودشم کنارم نشست
سرمو پایین انداختم و لب زدم
+...مرسی تعداد دفعاتی که کمکم کردی داره شمارشش ازدستم در میره
دستشو زیر چونم گذاشت ومجبورم کرد بهش نگاه کنم
-...میشه بگی چیشده؟
واقعا من اینهمه اشک رو از کجا آورده بودم که بایه حرف کوچک دوباره چشمام پر شد؟
چشمامو بستم که خودمو کنترل کنم
ولی تا پلکامو بستم دوباره صورتم خیس شد و لب زدم
+...حتی نمیدونم چی بگم؟ یااز کجاش بگم؟
-...خودم حدس بزنم؟
سرتکون دادم
+...اینکه دیشب مارو باهم دیدن برات دردسر شده؟
چه خوب که ارس انقدر باهوشه و لازم نیست دوساعت براش توضیح بدم
هرچند که این همه ی حقیقت نیست!
نفسمو خالی کردم و گفتم آره
نگاهش برام سنگین بود....دست و پامو گم میکردم اما درعین حال بهش اعتماد داشتم....
-...میخوای باهاشون حرف بزنم؟
پوزخندی زدم و گفتم
+...کاش واقعا باحرف زدن همه چی حل میشد....
بی حواس خواستم بلند شم که پام تیر کشید و باضرب دوباره افتادم روی مبل....
اصلا حواسم به پام نبود....
از درد ضعف رفتم و فقط همه ی حرص و دردمو روی لبام خالی کردم و محکم گازشون گرفتم
صدای ارس تونزدیک ترین حالت بهم توگوشم پیچید و مجبور شدم چشمامو باز کنم
ولی اون نگاهش به لبام بود
لبایی که از درد بین دندونام داشت داغون میشد....
باحرص و کمی عصبی گفت
-...انقدر اینارو گاز نگیرکه پاهاتو چک کنم...باز کبودشون کردی...
قبل ازاینکه من به خودم بیام دستش روی چونم نشست و لبامو از حصار دندونام آزاد کرد
باحرص و کمی عصبی گفت
-...انقدر اینارو گاز نگیرتا پاهاتو چک کنم...باز کبودشون کردی...
قبل ازاینکه من به خودم بیام دستش روی چونم نشست و لبامو از حصار دندونام آزاد کرد
انقدر با حرص و عصبانیت اینکارو انجام داد که مات موندم
انگار که به اون آسیب زده بودم درهمین حد عصبانی شد کنارم نشست و مچ پام رو لمس کرد بااینکه قبلا هم اینکارو کرده بود اما بازم به محض لمس پاهام بی اختیار از جا پریدم و خودمو عقب کشیدم
ارس مکث کرد نه چیزی گفت نه از حالت صورتش میشد فهمید که چه حسی داره!!کاملا جدی و سخت....
یکم که گذشت خودم پامو بردم جلوتر...اونم بدون اینکه بخواد حرکت اضافه تری انجام بده پامو چک کرد
-...چی از جون خودت مبخوای؟ازاین پا جوری کارکشیدی ورم کرده....
سرشو بلند کردو نگاهش مستقیم نشست روی لبام و ادامه داد
-...وضعیت لباتم که خودت بهترمیدونی...دیگه کجاتو به فنا دادی؟
تکیه دادم به کوسن پشت سرم و گفتم
+...فعلا فقط زورم به همین دوتا رسیده
یه پماد از کمدش برداشت دوباره نشست جلوم
-...جورابتو بیرون میاری؟ این دردتو کمتر میکنه ولی باید یکم ماساژ بدم مشکلی نیست؟
+...میشه خودم انجامش بدم؟
بااینکه واقعا لمسش حس بدی بهم نمیداد ولی من باشخصش مشکلی نداشتم من با پاهام مشکل داشتم....ترجیح میدادم کسی حتی بهشون نگاه هم نکنه
ارس پماد رو بهم دادو خودش رفت سمت میزش...
به هرسختی بود جورابمو بیرون آوردم ومشغول شدم....
حدودا ده دقیقه ای طول کشید تا اثرکنه ولی اون درد طاقت فرسا توچند لحظه محو شد و تونستم یه تفس راحت بکشم
وقتی سرمو بلند کردم با ارس چشم توچشم شدم
کنار میزش ایستاده بود و داشت به من نگاه میکرد شاید از نظر یه نفر دیگه یه نگاهه عادی بود....ولی برای من اصلا عادی نبود...چون نمیتونستم نگاهموازش بگیرم و پل این ارتباط چشمی رو از بین ببرم....
درنهایت اونی که زودتر به خودش اومد هم من نبودم ارس بود که گفت
-...خب حالا که بهتر شدی میخوای حرف بزنیم؟
+...اگه بگم نه اصرار نمیکنی؟
-...میکنم چون اتفاقی برات افتاده که منم مسببش بودم
+...مسببش هیچکس جز خودم نیست
سرتکون دادورباحالت ابهام آمیزی گفت
-...ترجیح میدم اول بشنوم بعدتصمیم بگیرم که مقصرکیه!
این رمان کامل شده دوستان. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇 رمان اونجا کامله.
نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709