ناســــــاز


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


ناساز: از فرهنگ و ادبیات و هنر.

راه ارتباط با ادمین
@outofharmony
آدرس اینستاگرام:
https://instagram.com/out_of_harmony

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


خوشا آن که انگیزه‌ی هر چیز را باز شناخت،
و هراس دلگیر، سرنوشت سنگدل
و هیاهوی آخرین آزمند را زیر پا نهاد
و شادمانه خود را به رود پرخروش دوزخ سپارد.

ویرژیل شاعر روم باستان
نقاشی ویلیام بلیک
@out_of_harmony


خوشبخنتد تمامی آن‌هایی که روح تورا درک نمی‌کنند! آن‌که روح تورا درک کرد، از هنبازی در بزرگی تو گریز ندارد، و از هنبازی در ناامیدی‌ات هم.
من تورا همان‌طور که هستی یافتم.


گوشه نشین در یونان/ هلدرلین
@out_of_harmony


ای رفیقان روزگار من! اگر از درون می‌کاهید و نابود می‌شوید، از پزشکان و کشیشانتان نپرسید. شماها ایمان به هر آنچه بزرگ را از دست داده‌اید. پس یقین است، یقین تباه خواهید شد اگر این ایمان چون ستاره‌ای دنباله‌دار از آسمانی دیگر باز نگردد.

هلدرلین/هیپریون
محمود حدادی
نقاشی/ کاسپار داوید فردریش

@out_of_harmony


هرچند که می‌کوشم که از مقصود خود بازنمانم، تقدیر مرا به عالَمی دیگر می‌اندازد.


عین‌القضات همدانی

@out_of_harmony


هماره آرام و قرارم آن‌جاست که نیستم، که هرگز از آنم نخواهد بود... هرگز آن‌جا که حس می‌کنم نیستم. و به دنبال خودم که می‌گردم، نمی‌دانم چه کسی در جستجوی من است. این ملال مدام عاجزم کرده. انگار از جان خودم تبعید شده‌ام.


پسوا

@out_of_harmony


شرمگین از بودن، ای سایه‌های چروکیده
ترس‌زده، پشت‌خمیده، به دیوار چسبیده؛
هیچ‌کس برشما درودی نمی‌فرستد سرنوشت‌های غریبِ بربادرفته!
تکه پاره‌های بشریتِ در ابدیت به‌ثمر رسیده!


ولی من شما را از دور مهربانانه می‌پایم
چشم‌نگران، دلواپس پاهای مرددتان
انگار پدرتان باشم، چه حادثه‌ی اعجاب‌آمیزی!

من شاهد شکفتگی شهوات ناآزموده‌تان هستم؛
چه ظلمانی، چه روشن، روزهای گمشده‌تان را می‌زیم؛
روحم از تمام فضایلتان می‌درخشد!


شارل بودلر/ نقاشی ویلیام بلیک
@out_of_harmony


چشم‌های پرسشگر تو غمگین‌اند. آن‌ها می‌خواهند قصد مرا بدانند،
همان‌طور که ماه عمق دریا را می‌پیماید.
زندگی‌ام را، سراسر، پیش چشم‌های تو عریان کرده‌ام،
بی آن‌که چیزی را پنهان کرده یا پیش خود نگه داشته باشم.
برای این است که تو مرا نمی‌شناسی.


تاگور
@out_of_harmony


من خون خویش را به دریاها بخشیدم
آه ای کشتی‌ها در خون من پیش برانید
من به ژرفاها خفته‌ام آرام!

رافائل آلبرتی
نقاشی/ ویلیام ترنر

@out_of_harmony


و اما شما، به دروغ‌ها حقیقت را می‌پوشانید؛
براستی که جملگی، طبیبان بی خاصیتید!
کاش که به کل خاموش می‌شدید،
که برای شما این حکمت می‌بود.

عهد عتیق/ ایوب
نقاشی/ جیمز انسور

@out_of_harmony


حتی اگر بگویم آفتاب و ماه و ستاره، این‌ها همه می‌افتند. مگر من چه خواستم؟

آلخاندرا پیسارنیک
@out_of_harmony


مرا بِرَهان
از گذشته‌ی به کمال نرسیده‌ام
که از فرا پشت به من چسبیده است و
مرگ را دشوار می‌کند.

تاگور
@out_of_harmony


اندیشه‌های غمگینم
با پرسیدن نام‌شان
مرا می‌آزارند....

تاگور
@out_of_harmony


در آنجا هرکس نزدیک‌ترین خود را می‌درد و
این آغاز دوزخ است.

دانته/ دوزخ
@out_of_harmony


نمی‌دانستم چرا می‌خواهم بگریم، اما می‌دانستم اگر کسی با من حرف بزند یا دقیق نگاهم کند یک هفته‌ی تمام خواهم گریست.

سیلویا پلات
@out_of_harmony


سیاه‌چرده‌ام و زیبا
چون سیاه‌چادر بادیه‌نشینان
ننگرید که آفتاب‌سوخته‌ام
برادرانم مرا واداشتند
که از تاکستان نگهبانی کنم
و از تاک تن خود نگهبانی نتوانستم.


عهد عتیق/غزل غزل‌های سلیمان
@out_of_harmony


شبانگاه بر بستر خویش
او را که جانم دوست می‌دارد جستم
دست کشیدم اما او را نیافتم
پس برخاسته
شهر را زیر پا گذاشتم
در رهگذرها و میدانگاه‌ها
او را که جانم دوست می‌دارد، جستم
او را جستم، اما نیافتم
او را خواندم، اما پاسخی نگرفتم
نگهبانان شبگرد به من برخوردند
پرسیدم:
«آیا محبوب جان مرا دیده‌اید؟»
اما ایشان مرا زدند و مجروح ساختند
قراولان جامه بر تنم دریدند
ای خواهرانم، ای دختران اورشلیم
شما را به آهوان صحرا قسم
اگر دلداده‌ی مرا یافتید
به او بگویید چه بر من رفت.


غزل غزل‌های سلیمان
@out_of_harmony


گفت توکا
« شبِ تاریک را، بار درون وهم‌ست، یا رویای سنگینی‌ست !»
و با مردی درون پنجره بار دگر برداشت آوا:
«به چشمان اشک ریزانند طفلان.
منم بگریخته از گرم زندانی که با من بود،
کنون مانند سرما، درد با من گشته لذتناک

به رویم پنجره‌ت را باز بگذار،
به دل دارم، دمی با تو بمانم،
به دل دارم، برای تو بخوانم.»

نیمایوشیج
@out_of_harmony


خونِ خود را شولای تن کرده‌ام و ره می‌سپارم_
گدازه‌ها راهبرِ منند و ویرانه‌ها رهنمون_
خلقی است که موجِ خیل ِ انبوهش
در هیئت طوفانِ زبانهاست: هر عبارت را
پادشهی است، و هر دهانی قبیله‌ای است.
و منم رانده‌ی همه‌ی قبایل.

آدونیس/ اسماعیل/ ترجمه‌ی موسی اسوار
@out_of_harmony


خاموش باد ناخوش نوای آن‌کس
که در مردمان این شهر به سیه‌کاری و پراکندگی کوشد
دور باد از خاک این شهر
که از خون برادران و خویشان نوشد
بادا که مردم این شهر در عشق یگانه
و در کین یگانه باشند.

آیسخولوس/ عبدالله کوثری

@out_of_harmony


فانوس را دوباره بگیرانید، اما حتی به گاهِ روشنی
آن‌قدر که می‌خواهم پایدار نخواهد ماند
خفتنم_ اگر خفتنی باشد در کار_ خواب نیست،
بل تناوبِ اندیشه‌ای ست سرسخت،
که دیگر یارای مقاومتم نیست:
در دلم بی‌خوابی‌ست، و این چشم‌ها بسته‌اند تنها
تا بر درون بنگرند؛ و هنوز هم زنده‌ام،
و هنوز تاب می‌آورم سیمای زندگان را.
اما اندوه آموزگارِ فرزانگان است؛
غم معرفت می‌آورد؛
دانایان بر حقیقتِ مرگبار سوگِ ژرف‌تری بایدشان
درختِ دانش از درخت زندگی جداست
فلسفه علم، و چشمه‌های شگفت، و خردِ جهان را آزموده‌ام، و در ذهنم
قدرتی‌ست تا این همه را به سلطه‌ی خویش درکشد_
اما بی‌فایده است: نیکی کرده‌ام آدمیان را،
و حتی با نیکان دمخوار بوده‌ام_
اما سودی نداشت: دشمنان داشته‌ام
هیچ‌یک حریفم نگشته‌اند، بسیاری در برابرم سقوط کرده‌اند_
اما آن نیز سودی نداشت: _ خیر، یا شر، زندگی، قدرت، شور، هر آنچه می‌بینم در هستی
برایم چو بارانی‌ست بر ماسه،
از آن ساعتِ بی نام و نشان تا امروز.
باکی نیست، نفرین! نه ترسی مانده است،
نه نبضی که با امید و آرزو برتپد

مانفرد/ جورج گوردن بایرون
@out_of_harmony

20 last posts shown.