گفت توکا
« شبِ تاریک را، بار درون وهمست، یا رویای سنگینیست !»
و با مردی درون پنجره بار دگر برداشت آوا:
«به چشمان اشک ریزانند طفلان.
منم بگریخته از گرم زندانی که با من بود،
کنون مانند سرما، درد با من گشته لذتناک
به رویم پنجرهت را باز بگذار،
به دل دارم، دمی با تو بمانم،
به دل دارم، برای تو بخوانم.»
نیمایوشیج
@out_of_harmony
« شبِ تاریک را، بار درون وهمست، یا رویای سنگینیست !»
و با مردی درون پنجره بار دگر برداشت آوا:
«به چشمان اشک ریزانند طفلان.
منم بگریخته از گرم زندانی که با من بود،
کنون مانند سرما، درد با من گشته لذتناک
به رویم پنجرهت را باز بگذار،
به دل دارم، دمی با تو بمانم،
به دل دارم، برای تو بخوانم.»
نیمایوشیج
@out_of_harmony