Forward from: تاریخ و ادبیات نفت
"زیدون و نوستالژی دکان مشجمعه"
(به بهانه درگذشت زندهیاد حاجی جمعه جهانی آخرین بازمانده کاسبان دهه چهل زیدون و به یاد پدرم که او را دوست میداشت)
"سردشت" پیش از آن که شهر بشود، ده بزرگی بود در ابتدای دشت زیدون، سر راه دیلم و بر کرانه شرقی رود زهره، مقابل تلِچگا یا همان چگاسفلای معروف که پیدایش گورستان چندهزارسالهاش، مهمترین کشف باستانی ایران در سالهای اخیر بوده است.
تا پیش از اکتشاف نفت و غرش بلدوزرهای کنسرسیوم در کوهسار پازنان، پیشهی اصلی ساکنان این خطه، کشت و زرع بود اما اهالی افزون بر کشاورزی، عهدهدار مشاغلی دیگر نیز بودند: از معمار و درودگر و خشتمال گرفته تا آسیابان و نانوا و سلمانی و کفشگر، از موذن و چاوشی و شروهخوان و جارچی گرفته تا کفن فروش و مردهشوی و متکفل امور کفن و دفن، همه در این ده بزرگ با مردمان چندپیشه زندگی میکردند.
یک دستهی کوچک تاثیرگذار هم بودند که داد و ستد را در این خطه راه انداختند: "کسبه"، دکانداران و صاحبان ترازو! که جو و گندم و چلتوک و کنجد و پشم میخریدند و آذوقه و خواربار و پارچه میفروختند.!
به اتکای این عده، بازار کوچک سردشت در اوایل دهه چهل شکل گرفت و یک پیلهوری بالنسبه پررونق و رو به رشد ایجاد شد که از بنکداری شهری بهبهان تغذیه میکرد..
این بازار، در دهه پنجاه عبارت بود از تعدادی انگشتشمار دکان که بهجز خواربارفروشی حاجغلام معماری که از نخ و سوزن گرفته تا پیت نفت و کپسول گاز عرضه میکرد، مابقی، نیازهای روزمره مردم را تامین میکردند. یک پیشخوان و بعدها میز فلزی، یک ترازوی شاهیندار دوکفه، یک دفتر کاهی، یک فانوس نفتی چینی، یکی دوتا تلهموش و تعدادی قفسه چوبی کل لوازم ضبط و ربط این دکانهای متفرق در جایجای ده بود.
در این بین "مَشجمعه جهانی" صاحب مغازهای بود در خیابان اصلی و اطرافش تا چشم کار میکرد بهجز یک خواروبارفروشی کوچک، دکانی به چشم نمیخورد.
اوایل دهه شصت، سردشت رو به پیشرفت گذاشت؛ خیابان اصلی آسفالت شد، برق کشیدند و کمتر از دودهه بعد دیوارهای کاهگلی فروریختند و درهای کرکرهای در دوسوی خیابان مثل قارچ روییدند تا جایی که میرفت دکان قدیمی مشجمعه، در زرق و برق فروشگاههای جدید، از یادها برود. پیرمرد، اما ماند با همان کت و پیراهن و تنبان تترون و همان چارپایه زهوار دررفته چوبی و گعده و قرار روزانهی پیرمردهای ده در آستانه دکانش.
او تا اسفندهزار و چهارصد ماند تا رکورددار قدیمیترین کاسب سردشت و یادآور خاطرات محو شده در غبار زمان باشد. به هر روی، مشجمعه برای ما یادآور خانههای خشت و گلی و دوران جنگ و کوپن ارزاق و مروت و انصاف بازار بود. مردی بیتکلف، کمحرف، رازدار، بیحاشیه و خوشنام که تا آخر عمر به سنت بازاریان قدیم بهبهان پایبند ماند و به شیوهی خودش، مشتریمداری کرد: کمفروشی نکرد، نسیه فروخت، پول دستی هم داد و ورشکست هم نشد! زهی سعادت!
کاش یکی پیدا شود، دوباره دکان مشجمعه را بازکند! دستکم بعدازظهرها، تا گعدهی عصرانه پیرمردهای سردشت از هم نپاشد!
علمدار متولی ۴فروردین۱۴۰۱
( عکس: زیدون نیوز
(به بهانه درگذشت زندهیاد حاجی جمعه جهانی آخرین بازمانده کاسبان دهه چهل زیدون و به یاد پدرم که او را دوست میداشت)
"سردشت" پیش از آن که شهر بشود، ده بزرگی بود در ابتدای دشت زیدون، سر راه دیلم و بر کرانه شرقی رود زهره، مقابل تلِچگا یا همان چگاسفلای معروف که پیدایش گورستان چندهزارسالهاش، مهمترین کشف باستانی ایران در سالهای اخیر بوده است.
تا پیش از اکتشاف نفت و غرش بلدوزرهای کنسرسیوم در کوهسار پازنان، پیشهی اصلی ساکنان این خطه، کشت و زرع بود اما اهالی افزون بر کشاورزی، عهدهدار مشاغلی دیگر نیز بودند: از معمار و درودگر و خشتمال گرفته تا آسیابان و نانوا و سلمانی و کفشگر، از موذن و چاوشی و شروهخوان و جارچی گرفته تا کفن فروش و مردهشوی و متکفل امور کفن و دفن، همه در این ده بزرگ با مردمان چندپیشه زندگی میکردند.
یک دستهی کوچک تاثیرگذار هم بودند که داد و ستد را در این خطه راه انداختند: "کسبه"، دکانداران و صاحبان ترازو! که جو و گندم و چلتوک و کنجد و پشم میخریدند و آذوقه و خواربار و پارچه میفروختند.!
به اتکای این عده، بازار کوچک سردشت در اوایل دهه چهل شکل گرفت و یک پیلهوری بالنسبه پررونق و رو به رشد ایجاد شد که از بنکداری شهری بهبهان تغذیه میکرد..
این بازار، در دهه پنجاه عبارت بود از تعدادی انگشتشمار دکان که بهجز خواربارفروشی حاجغلام معماری که از نخ و سوزن گرفته تا پیت نفت و کپسول گاز عرضه میکرد، مابقی، نیازهای روزمره مردم را تامین میکردند. یک پیشخوان و بعدها میز فلزی، یک ترازوی شاهیندار دوکفه، یک دفتر کاهی، یک فانوس نفتی چینی، یکی دوتا تلهموش و تعدادی قفسه چوبی کل لوازم ضبط و ربط این دکانهای متفرق در جایجای ده بود.
در این بین "مَشجمعه جهانی" صاحب مغازهای بود در خیابان اصلی و اطرافش تا چشم کار میکرد بهجز یک خواروبارفروشی کوچک، دکانی به چشم نمیخورد.
اوایل دهه شصت، سردشت رو به پیشرفت گذاشت؛ خیابان اصلی آسفالت شد، برق کشیدند و کمتر از دودهه بعد دیوارهای کاهگلی فروریختند و درهای کرکرهای در دوسوی خیابان مثل قارچ روییدند تا جایی که میرفت دکان قدیمی مشجمعه، در زرق و برق فروشگاههای جدید، از یادها برود. پیرمرد، اما ماند با همان کت و پیراهن و تنبان تترون و همان چارپایه زهوار دررفته چوبی و گعده و قرار روزانهی پیرمردهای ده در آستانه دکانش.
او تا اسفندهزار و چهارصد ماند تا رکورددار قدیمیترین کاسب سردشت و یادآور خاطرات محو شده در غبار زمان باشد. به هر روی، مشجمعه برای ما یادآور خانههای خشت و گلی و دوران جنگ و کوپن ارزاق و مروت و انصاف بازار بود. مردی بیتکلف، کمحرف، رازدار، بیحاشیه و خوشنام که تا آخر عمر به سنت بازاریان قدیم بهبهان پایبند ماند و به شیوهی خودش، مشتریمداری کرد: کمفروشی نکرد، نسیه فروخت، پول دستی هم داد و ورشکست هم نشد! زهی سعادت!
کاش یکی پیدا شود، دوباره دکان مشجمعه را بازکند! دستکم بعدازظهرها، تا گعدهی عصرانه پیرمردهای سردشت از هم نپاشد!
علمدار متولی ۴فروردین۱۴۰۱
( عکس: زیدون نیوز