🔶 با نهایت احترام متن زیر به زندهیاد مرید حاتم پور پیشکسوت نفت و رییس عملیات بهرهبرداری شمال اهواز (چشمهخوش، دهلران و لب سفید)در زمان انقلاب و جنگ تحمیلی تقدیم میشود.
صدای انفجار از هر سو به گوش میرسید.. تانکها در انبوهی از غبار به کارخانه نزدیک میشدند..
از سمت لینهای خروجی کارخانه و در پناه لولهها عدهای با عجله به طرف بیابان میدویدند.
کمی آن طرفتر از لولهها، شش بلوکی و علیمردان و تیمور مشغول خراب کردن حصار(فنس) بودند.
مریدی پشت رادیو فریاد زد: "شش بلوکی! شش بلوکی!"
یکی پاسخ داد: "شش بلوکی اینجا نیست"
صدای جاسم بدوی را شناخت.
- جاسم! شش بلوکی چکار میکنه؟
- مشغول خارج کردن نیروهاس!
- پس چهکار حصار داره؟
- می خواد وانت رادیودار را هم با نیروها بفرسته بیرون!
- محض خدا، هر کاری می کنه بگو عجله کنه، دارند میرسند..
فنس به زمین افتاد، معبری باز شد، ماشین رادیودار به سرعت از آن گذشت.. اما شش بلوکی دوید سمت اتاق کنترل.. کارگرها پریدند عقب وانت.. تیمور از روی فنس رد شد دوید و چند متر آن طرفتر خودش را به وانت رساند..
رادیو قطع و وصل شد؛ مریدی صدای شش بلوکی را شنید: آقای مریدی! همه رفتند. من هم میخوام حرکت کنم. حلالم کنید.. تمام!
خواست چیزی بگوید.. دستش لرزید دهنی بیسیم افتاد، صدای خش خش رادیو بلند شد.
تانکها رسیدند پشت کارخانه.
یکی از آنها سر جایش چرخید.. لولهاش را بالا-پایین کرد، کارخانه را.. نه.. ماشین را هدف گرفت و صدایی خشک و مهیب تن تاسیسات و بیابان چشمهخوش را لرزاند..
مشعلهای مهگرفته - بهزاد شیخی(با اندکی تغییر و تلخیص)
https://t.me/iranoilhistoryعلمدار متولی