مكتوب


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


کانال تلگرام جمیله کدیور و سید عطاالله مهاجرانی

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter




تصادفی نیست که در آستانه این رویداد تاریخی، دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا با اشاره به نبود شرایط زندگی در غزه و برای حل مشکلات موجود، خواستار تخلیه کامل این منطقه و اسکان فلسطینی‌ها در کشورهای عربی همسایه، از جمله مصر و اردن شد تا راه برای بازسازی نوار غزه باز شود. اظهاراتی که مجدد در ۳۰ ژانویه تکرار شد. در پاسخ به سوال یک خبرنگار مبنی بر اینکه رئیس جمهوری مصر و پادشاه اردن گفته‌اند فلسطینی‌های غزه را نمی‌پذیرند. آیا با اقدامات خاصی نظیر اعمال تعرفه کاری خواهد کرد که آن دو کشور ساکنان غزه را بپذیرند؟ ترامپ گفت: «آنها این کار (پذیرش ساکنان غزه) را انجام خواهند داد. آنها این کار را خواهند کرد.» رئیس جمهوری آمریکا در ادامه و در توضیح تلویحی این که چرا این دو کشور ساکنان غزه را خواهند پذیرفت، گفت که ایالات متحده برای این دو کشور کارهای بسیاری می‌کند و به همین دلیل آنها ساکنان غزه را قبول خواهند کرد. ترجمه دقیق سخنان ترامپ که «بازگشت داوطلبانه» عنوان شد، «پاکسازی قومی» غزه از صاحبان اصلی آن است که با درخواست نتانیاهو و همکاران افراطی اش در کابینه در روزهای اولیه جنگ همسویی دارد. پیشنهاد ترامپ بلافاصله توسط السیسی، رئیس جمهور مصر و عبدالله دوم، پادشاه اردن رد شد و اردن و مصر بدون اشاره به مشکل موجودیتی و امنیتی ناشی از حضور این جمعیت برای رژیم های خود، مخالفت خویش را با هرگونه انتقال جمعیت فلسطینی اعلام کردند. آلبانی و اندونزی هم از گزینه های دیگری بود که برای استقرار اهل غزه عنوان شدند. نخست وزیر آلبانی هم بلافاصله گفت «نه کسی از آلبانی چنین درخواستی را مطرح کرده و نه ما می‌توانیم عهده‌دار چنین مسئولیتی شویم.» آدام بوهلر، فرستاده ویژه ترامپ در امور گروگان‌ها، درباره طرح پیشنهادی ترامپ برای کوچاندن ساکنان نوار غزه به مصر و اردن، گفت که «مصر و اردن بعد از مخالفت با ایده استقبال از فلسطینی‌ها در خاک خود، باید گزینه جایگزینی را ارائه کنند.»
به نظرم مردم غزه با بازگشت گسترده خود گزینه جایگزین را با صدای بلند مبنی بر اینکه نه اسرائیل و نه هیچ قدرت بزرگی نمی تواند آنها را از خاک خود ریشه کن کند، اعلام کردند. مردمی که عاملیت خود را نشان دادند. چه آنها که در شمال ماندند و۴۷۱ روز مقاومت کردند و هدف نسل کشی مستقیم اسرائیل بودند و چه آنها که اجبارا به جنوب رفتند و بعد از آتش بس برای جشن به خیابان ها ریختند وبا شعارها، سرودها، آهنگ‌ها، پرچم ها و نمادهایشان، پیروزی جمعی خود را در برابر اسرائیل، آمریکا و دیگر کشورهای غربی جشن گرفتند.
از ۷ اکتبر ۲۰۲۳بدین سو، شمال غزه طولانی ترین و سخت ترین دوران اشغال – ۴۷۱ روز جنگ را متحمل شد. اینجا مکانی بود که اسرائیل بارها سعی کرد با «طرح ژنرال ها» و محاصره و گرسنگی دادن، آنها را وادار به ترک کند و منطقه را از وجود نیروهای حماس وهمه شهروندان باقیمانده، پاکسازی کند. همانطور که شکست محاصره ۸۷۲ روزه لنینگراد (۸۱ سال قبل در ۲۷ ژانویه ۱۹۴۴) در تاریخ روسیه در جنگ جهانی دوم ثبت شد، پایان محاصره شمال غزه، شکست طرح ژنرال ها و سیاست پاکسازی قومی و فشارهای طاقت فرسا و شروع روند بازگشت اهل غزه به شمال در ۲۷ ژانویه ۲۰۲۵ نیز در تاریخ فلسطین به عنوان پیروزی پایداری و مقاومت تک تک اهل غزه بر ظلم سازمان یافته صهیونیست ها ثبت خواهد شد. آنها با حضور در شمال می گویند که آمده‌اند تا بمانند و تسلیم فشارها نمی شوند.

روزنامه اطلاعات، ۱۳ بهمن ۱۴۰۳.
https://www.ettelaat.com/news/79913

ttps://t.me/maktuob


مسیر دیگر، مسیر ماشین رو که باید در ایستگاه های بازرسی برای اطمینان از نداشتن سلاح چک می شدند. وانت ها و کامیون ها و أنواع و اثام ماشین هایی که تا جا داشت، سرنشین و بار با خود حمل می کردند. اتومبیل هایی که چند طبقه بار و وسایل بر سقف ماشین و صندوق عقب و اطراف درهای طرفین خود با طناب بسته و به تعبیر یک کاربر شبکه های اجتماعی نیروی محرکه این ماشین ها فقط درد و رنج عظیم مردم غزه بود، والا در شرایط عادی حرکت ماشین با حمل این حجم بار غیرممکن بود.
به جز بازگشت گسترده این حجم مردم بی جا شده که خود توجه برانگیز بود، تکبیر و تهلیل روز عید، شعارهایی در حمایت از مقاومت، شعر و دکلمه و آواز و سرودهای حماسی که خوانده و آهنگ هایی که با آلات موسیقی محلی نواخته می شد، هر یک در جای خود قابل توجه اند. در حالی که هر یک از آدم ها، هر کدام به تنهایی، عصاره کامل درد و رنج نه فقط این ۱۵ ماه بود، بلکه سنگینی ۷۶ سال اشغال و تحقیر و تبعیض و ظلم را نیز بر دوش خود داشت، ولی همه خندان و امیدوار و از همه مهمتر شکرگذار بودند. و به محض ورود به منطقه خود، بوسه بر خاک خود می زنند و سجده های شکر به جا می آورند و به ذکر مکرر «الحمدالله» برای نعمت بازگشت، مشغولند.
وقتی هر کدام از این صدها هزار نفر، عزیزی را از دور می دید، صحنه های وصل به غایت شورانگیز می شد؛ آغوش های گشوده و پرواز به سوی هم صحنه هایی زیبا می آفرید. صحنه هایی از آغوش گرم بعد از ۱۵ ماه و اندی فراق بین پدران و مادران با فرزندان، بین زن و شوهرها، بین خواهران و برادران، بین اقوام دور و نزدیک و بین دوستان و همکاران و گریه های شوق آنها که عزیزان خود را می یافتند و صدالبته یاد عزیزانی که نبودند و اشک های تلخی که جای خالی آنها را در این فضا بیشتر مشهود می کرد، از صحنه های ناب این بازگشت جمعی بود. و همه این اتفاقات شیرین تحت اشراف و حضور نیروهای مقاومت در سراسر مسیر بازگشت و استقبال آنها از آوارگان بود و عکس های یادگاری مردم با آنها. در ورودی و داخل شهرهم هر کس به تناسب امکانات و توان، هرکاری از عهده اش بر می آمد، انجام داده بود. از پاک کردن مسیر بازگشت از آوارها با ابزارهای اولیه و آب و جاروی کوچه ها و آویختن پرچم های فلسطین و مقاومت و رنگ زدن دیوارهای باقی مانده و نوشتن شعارهای خوش آمد گویی و پخش شیرینی و شکلات و ... این حجم احساسات و تصاویر جمعیت در حال بازگشت به شمال غزه، یک بار دیگر نشان‌داد اهدافی که نتانیاهو طی این مدت وعده می داد، چه بی پایه و متوهمانه بود.
این اولین مرتبه در تاریخ درگیری های اسرائیل و فلسطین است که فلسطینی ها از حق بازگشت خود به سرزمین هایی استفاده می کنند که اسرائیل پیش از این برای بیرون راندن آنها از آنجا از هیچ جنایتی کوتاهی نکرده بود. صحنه‌های این رویداد با حضور صدها هزار فلسطینی در راهپیمایی طولانی به ویرانه های خانه‌شان، با اندک دارایی‌های بر جای مانده شان، حماسی، تاریخی و درس آموز برای جهان و نسل های آینده فلسطینی است. بازگشت به شمال غزه به فلسطینی ها و به تمام جهان ثابت کرد که به رغم همه موانع، بازگشت ممکن است.


بازگشت آوارگان فلسطینی به شمال غزه، در۴۷۹ مین روز اخراج و آوارگی اجباری و با دو روز تاخیر نسبت به تاریخ مقرر، از روز دوشنبه، ۲۷ ژانویه ۲۰۲۵ (۸ بهمن) با باز شدن گذرگاه نتساریم آغاز شد. این روز، روزی بزرگ و تاریخی برای فلسطین است. در این تاریخ، برای اولین بار پس از نکبه، فلسطینی ها توانستند برخلاف میل اشغالگران، به محلی که از آنجا آواره شده بودند، بازگردند.
حق بازگشت آوارگان فلسطینی به معنای استعمارزدایی و از بین رفتن موقعیت ویژه نژادپرستانه ای است که اسرائیل منحصراً به یهودیان اعطا کرده است. «حق» یهودیان اروپایی برای بازگشت به «وطنِ» ادعایی تنها از طریق استعمار مناطق فلسطینی، اخراج فلسطینیان و تضمین عدم حق بازگشت آنها تحقق یافت؛ چرا که حق بازگشت فلسطینیان، کل پروژه صهیونیستی را خنثی می‌کند. به همین دلیل طی ۷۶ سال گذشته از بازگشت فلسطینیان آواره به وطن جلوگیری کرده است. شبه‌نظامیان صهیونیست از اواخر سال ۱۹۴۷، مردم فلسطین را از سرزمین خود اخراج کردند و در پایان سال ۱۹۴۸، سال تاسیس اسرائیل، بیش از ۵۰۰ شهر و روستای فلسطینی از روی نقشه محو و بیش از ۷۵۰۰۰۰ فلسطینی اخراج شدند. پروژه اخراج فلسطینیان شمال غزه هم ادامه پروژه همیشگی صهیونیست ها جهت اسکان یهودیان بود، که با مقاومت مردم شکست خورد.
مطابق مفاد مرحله اول توافق آتش بس، قرار بود عملیات بازگشت، در روز هفتم توافق مصادف با شنبه ۲۵ ژانویه پس از پایان عملیات تبادل اسرا و عقب نشینی نیروهای اشغالگر از محور الرشید آغاز شود، ولی نتانیاهو بازگشت فلسطینیان به شمال را منوط به آزادی آربل یهود، اسیر اسرائیلی کرد که قرار بود در مرحله سوم آزاد شود. پس از موافقت حماس با تحویل سه اسیر اسرائیلی دیگر، پیش از مبادله برنامه‌ریزی شده مرحله سوم، عملیات بازگشت آوارگان فلسطینی به شمال غزه ۲ روز بعد از وقت مقرر در توافق، در ۲۷ ژانویه آغاز شد. طُرفه آنکه، عملیات بازگشت فلسطینیان همزمان شد با هشتادمین سالگرد آزادسازی اردوگاه آشویتس و روز جهانی یادبود قربانیان هولوکاست، که از سال ۲۰۰۵ و با تصویب سازمان ملل، ۲۷ ژانویه به عنوان روز جهانی یادبود قربانیان هولوکاست نام‌گذاری شده است. تقارن زمانی بازگشت آوارگان فلسطینی قربانی جنایات نسل کشی و پاکسازی نژادی صهیونیست ها به شمال غزه با گرامیداشت قربانیان هولوکاست نازی ها و قرابت موضوعی این دو حادثه تاریخی حول موضوع نسل کشی از نکات شایسته توجه است.
طی سه روز اول بازگشت، یعنی از دوشنبه تا چهارشنبه ۵۰۰ هزار آواره فلسطینی از استان‌های جنوب و مرکز به استان‌های غزه و شمال از طریق جاده‌های الرشید و صلاح‌الدین بازگشتند.
صحنه های برگشت مردم آواره به سرزمین خود، با علم اکثر آنها به اینکه از خانه هایشان به جز ویرانه و تلی از آوار اثری بر جا نمانده، خارق العاده و نمادی از رستاخیز عظیم بود. یک سرباز اسرائیلی درباره صحنه‌های بازگشت گفته بود: «من نمی‌فهمم چرا آنها برای بازگشت به مکانی که ما کاملاً ویران کرده‌ایم، عجله می‌کنند؟» و یک فلسطینی اهل غزه پاسخ داده بود: «این وطن است و این را کسانی که وطن ندارند، نمی فهمند.»
آوارگان فلسطینی در دو مسیر جداگانه پیاده و سواره عازم شمال غزه شدند. در مسیر پیاده، جمعیت عظیمی ساعت ها پای پیاده برای رسیدن به شمال غزه طی طریق کردند؛ جمعیتی که نه فقط خانه و کاشانه شان تخریب شده، اکثرا غم از دست دادن یک یا چند یا دهها عضو خانواده خود را داشتند. در تصاویر و کلیپ های منتشره از آوارگان، همه جور آدم دیده می شود؛ فقیر و غنی، پیر و جوان و کودک و نوزاد، زن و مرد و همه در عشق به خاک و وطن مشترک. تصاویر گویاست و باید مدت ها نشست و تک تک این تصاویر را دید و تفسیر کرد؛ کودکانی بدون همراهی فرد بزرگسال، مادرانی تنها با چند کودک کم سن و سال، زنان باردار، بچه هایی که خواهر یا برادر کوچک خود را در بغل یا بر کول خود دارند، سالمندانی خمیده از کِبَر سن دست در دست عضوی از خانواده، پیرمردانی قلمدوش پسران خود، افرادی بدون پا که به کمک عصا راه می روند، کودکانی بدون کفش و خسته از بُعد مسیر، مردی کودک در بغل که می گوید کودک را تنها در میان آوار خانه ای یافته و حالا بابا صدایش می کند، مردانی که اشک می ریزند و زنانی که کِل می کشند، نوجوانان و جوانانی با گربه ها و سگ های شان، تک و توکی با تمام دارایی خود شامل چند بز و گوسفند و ... همه با یکی دو کوله پشتی و کیف و کیسه و بقچه که هر آنچه داشتند و می توانستند پیاده بیاورند، با خود حمل می کردند یا از خستگی بر زمین می کشیدند و بالاخره مردی که در میانه راه قبل از رسیدن به خانه جان می دهد...


غزه؛ رستاخیز عظیم بازگشت به شمال

جمیله کدیور


درنگ
دنیای توهم براندازان

سید عطاءالله مهاجرانی

گفته می شود ترامپ همان روز اول اپوزوسیون برانداز نظام جمهوری اسلامی ایران را نومید و بلکه ویران کرد. اعلام کرده است که دولت آمریکا دیگر به «فاند بگیران» دیگر مواجب نمی دهد. البته اسرائیل مثل همیشه استثنای منقطع است و بیرون از ماجرا. اما حدود ۶۰ میلیون دلاری که به براندازان مدعی پروژه تغییر نظام در ایران داده می شد؛ داده نمی شود. آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت و به قول معجزه هزاره لولو برد! چند نکته:
۱- برای بسیاری آشکار بود که براندازان با بودحه و مواجب آمریکا و نیز اسرائیل اداره می شوند. تصریح ترامپ و فرمان اجرائی او مبنی بر قطع چنین بودجه هایی پیداست که براندازان را در مخمصه انداخته است. ادعای مستقل و ملی بودن داشتند. روشن شد که نه مستقلند و نه ملی
۲- این واژه مستقل هم برای گروه ها و یا افراد و یا رسانه هایی که از دولت آمریکا مواجب( فاند!) می گرفتند، از طنزهای روزگار است. برخی از این رسانه های که برای خود رسالت علمی تعریف کرده بودند. به صراحت در اساسنامه شان نوشته بودند: «از وزارت خارجه آمریکا مواجب می گیرند.» این پول ها هم برکت نمی کرد. بین زن و شوهرا جدایی انداخت. بخش عمده بودجه گاه تا بیش از پنجاه در صد بودجه را برای خودشان برمی داشتند. این ها که حدشان سالی ۲۰ تا ۳۰ هزار دلار حقوق هم نبود و نیست تا سالی ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار دلار برای خودشان در بودجه شان حقوق سالانه نوشته بودند. و مدعی بودند که مستقلند.
۳- ترامپ دنیای واهمه زده براندازان را ویران کرد. اینها گمان می کردند که با آمدن ترامپ و اتحاد ترامپ - نتانیاهو دیگر کار جمهوری اسلامی تمام است. رضا پهلوی هم که هرچه تخم مرغ و تخم اردک داشت توی سبد نتانیاهو انداخته بود. دید که نتانیاهو در ماجرای غزّه و جنوب لبنان به اهدافش نرسید. ترامپ هم به بی بی روی خوش نشان نداد و این فاصله با عدم شرکت نتانیاهو در اجلاس آغاز ریاست جمهوری ترامپ معنای روشن تری یافت. کسانی هم که به براندازان امید می دادند. مثل جان بولتون که قرار بود شش سال پیش در تهران باشد. یا پومپئو که در آشوب ۱۳۹۸ دفترش به عنوان وزیر خارجه آمریکا تبدیل به دفتر هماهنگی و مدیریت براندازان شده بود. توییت فارسی می زد و می گفت برای این دفتر از آشوب و یا اعتراض عکس و فیلم بفرستید. با فاندی که از سازمان مجاهدین خلق گرفت تازگی دیداری از پاریس داشت. اما پیداست ترامپ از این جماعت فاضله گرفته است. پنس و پومپئو و بولتون که هر سه فاند بگیرند. از نظر ترامپ تا به اینجای کار و دولت نرامپ محذوفند. ترامپ حتی از جان بولتون به عنوان « احمق جنگ افروز» انتقاد کرد. آیا تمامی این نشانه ها موجب می شود که براندازان با قطع مواجب برای خود فکری کنند!؟
گمان نمی کنم. اگر اهل فکر بودند. سرنوشت و سرانجامشان به این نقطه نمی رسید. گفته اند فکر:
«حرکة من المبادی و من المبادی الی المرادی!» فکر حرکت از مبداء تا مراد است. سرآغاز و سرانجام روشن و تبیین شده ای دارد.اپوزوسیون نه مبدا خود را می شناسد و نه تصویر روشنی از مراد دارد. توهم تبدیل به سبک زندگی شده است. روش مبارزه سیاسی و دل بستن به سراب آمریکا و اسرائیل. ناگاه ترامپ بساط را بر هم می زند و امکان چنان زندگی هایی را منتفی می کند. واقعیت با توهم به زبان دیگری سخن می گوید. وقتی فاند نرسید؟ رسانه تعطیل می شود.
*
روزنامه اعتماد، شنبه ١٣بهمن۱۴۰۳
rel='nofollow'>Https://t.me/maktuob


حذف او اشتباه دو جانبه بود. هم عبدالحلیم خدام اشتباه کرد که از نظام حکومت در سوریه جدا شد. اشتباه دومش این بود که جبهه مبارزه با نظام بعثی سوریه را تشکیل داد. در واقع فریب رفیق حریری را خورد. در قصری که حریری در پاریس برایش آماده کرده بود، زندگی می کرد. هزینه زندگی اش را نیز رفیق حریری می داد. او هم بعد از کشته شدن رفیق حریری اعلام کرد. به دستور بشار اسد رفیق حریری ترور شده است. کاسه رود جایی که باز آید قدح! اشتباه بشار اسد و تیم او نیز این بود که نتوانستند عبدالحلیم خدام را که ۵۵ سال عضو حزب بعث سوریه بود و بیش از سه دهه نفر دوم سوریه و معتمد حافظ اسد بود، نگهدارند.عبدالحلیم خدام در سال ۲۰۱۰ یعنی ده سال پیش از مرگش کتابی در باره روایط ایران و سوریه با عنوان: « التحالف السوری- الایرانی و المنطقة» توسط انتشارات دارالشروق در قاهره منتشر کرد. کتاب زیر متوسط است. بدیهی است که کتاب را با حال و هوای پس از کناره گیری و مهاجرتش به پاریس با طعم انتقاد از سیاست های منطقه ای ایران نوشته است. انتقاد طبیعی است! اما عبدالحلیم خدام وقتی به عنوان معاون حافظ اسد معتمد او و مقامات ایرانی بوده است. اگر دولت مرد اصیل و شریف بود نمی بایست جزئیات مذاکرات آیت الله هاشمی رفسنجانی رئيس مجلس وقت و فرمانده جنگ و صحبت های سرتیپ رضا سیف اللهی مسئول پرونده عراق را در کتابش منتشر کند! می بایست به منافع ملی کشور خود و اعتماد مقامات ایرانی به دولت سوریه احترام می گذاشت که نگذاشته است و البته پرونده و ماجرایش با بی یا بد سرانجامی تمام شد. این نکات را برای حسین و محمد و روح الله و بسیاری نکات دیگر را گفتم.
به جوانان گفتم. ناپلئون گفته است: « کسی که بتواند زنش را اداره کند، می تواند یک کشور را اداره کند. اما کسی که بتواند خودش را اداره کند، می تواند دنیا را اداره کند!» ناپلئون نه توانست زنانش را اداره کند و نه خودش را. تولستوی در رمان شگفت انگیز جنگ و صلح نوشته است. فقط آداب تشریفات نکهداری از اسبان در طول لشکرکشی ناپلئون به روسیه سی جلد بود. زین و یراق اسبان چکونه باشد. چگونه اسبان را بیارایند. خوراکشان جه باشد و… اما پیش بینی نکرده بودند اگر در سرمای روسیه لشکر ناپلئون گرسنه ماند و در توفان برف زمین گیر شد، چگونه سر اسبان را ببرند و گوشت اسبان را بخورند تا از گرسنگی نمیرند. خدام که گمان می کرد لبنان در مشت اوست؛ احتمالا در خلوتش در پاریس مشتش را باز می کرد و می دید چیزی جز هیچ در مشتش نمانده است! هیچ!
بنگر ز جهان چه طرف بربستم هیچ
و ز حاصل عمر چیست در دستم هیچ
شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ
من جام جمم ولی چو بشکستم هیچ
*
https://t.me/maktuob
روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳


مهدی گفت برنامه میدان پیشنهاد کرده اند با من مصاحبه کنند. سابقه مصاحبه با برنامه تلویزیونی اینترنتی میدان را دارم. روح الله و حسین و محمد به اتاقم می آیند. همگی به سن پسران من هستند. البته هر پدری آرزو می کند که چنین پسران آرمانی داشته باشد. جوانانی که زتدگی و زمان و راحتی و رفاه خود را به کناری می گذارند و با رنج دیگران زندگی می کنند. تا هر کدام از این بار و آوار رنج به گونه ای بکاهند. یا راوی رنج مردمان باشند. زندگی آنان از پوسته زندگی فردی و یا حتی خانوادگی فراتر رفته است. در کوره حوادث تابیده اند و صیقل خورده اند. خاطراتم از سفرهای چهارگانه ام به بیروت و سوریه را برایشان به تفصیل می گویم. از روزگاری که دولت سوریه گمان می کرد؛ می تواند برای همیشه بر لبنان حکومت کند. ماجرای ملاقاتم با عبدالحلیم خدام را برایشان تعریف کردم. به عنوان معاون ريس جمهور و مسئول کمیته حمایت از فلسطین قرار بود از لبنان و اردوگاه های فلسطینی ها دیداری داشته باشم. از طریق دمشق قرار بود به لبنان برویم. در ان مقطع سوریه نیاز داشت که رابطه خود را با ایران پررنگ تر نشان دهد تا در سفر های متعدد وزیر خارجه آمریکا زمینه کسب امتیاز بیشتر فراهم شود.
آقاي اختري در فرودگاه دمشق به من گفت. عبدالحلیم خدام در فرودگاه منتظر شما بود. می خواستند سان هم ببینند. گمان نمی کردند شما به عنوان معاون ريس جمهور با هواپیمای مسافربری سفر کنید! مع الوصف برای اقامت مرا به یکی از قصرهای مهمانان ویژه بردند و نه به هتل! واقعیت این بود که من در سوریه کاری نداشتم. مقصدم بیروت بود. منتها به سرعت برای من دیدار با حافظ اسد را برای بعد از ظهر روز بعد ترتیب دادند و ملاقات با عبدالحلیم خدام در ساعت ۱۱ صبح روز بعد. ما ساعت ده شب رسیده بودیم. در ملاقات عبدالحلیم خدام کوشید تا به ترتیب در باره مسائل دو جانبه ایران و سوریه صحبت کند. آرام و با تآنی حرف می زد. مسائل منطقه را مطرح کرد. به مسائل جهانی و آمریکا پرداخت. ناگاه از من پرسید : «برای چی به لبنان می روید، تمام لبنان در مشت من است!» وقتی این جمله را گفت: «کل لبنان فی قبضتی!» حتما منظورش این بود که حافظ اسد پرونده لبنان را به او سپرده بود. و البته او در تشکیل دولت ها دخالت می کرد. اطلاعات ارتش سوریه در منطقه علوی ها در نزدیکی طرابلس پایگاهی داشت. گفته می شد همان پایگاه مرکز اداره لبنان است. در رقابت سیاسی و جنگ قدرت در سوریه گفته می شد که رفعت اسد، برادر حافظ اسد با عبدالحلیم خدام مخالف است. حتی در صدد قتل خدام نیز برآمده بود. خدام بعد از فوت حافظ اسد چند هفته ای ريس جمهور موقت شد. با تیم بشار اسد اختلاف پیدا کرد. به پاریس رفت و اول اعلام کرد. امده است پاریس تا کتاب بنویسد. بعداً علیه حکومت بشار اسد جبهه نجات ملی تشکیل داده است. این جبهه در آغاز با استقبال اخوان المسلمین سوریه روبرو شد. اما مدتی بعد اختلاف پیدا کردند. عبدالحلیم خدام سرانجام در ۸۸ سالگی در پاریس سکته قلبی کرد و درگذشت. در میانه صحبتش که گفته بود: تمام لبنان در قبضه من است.» من داشتم فکر می کردم که چه بایست گفت!؟ ناگاه عبدالحلیم خدام کار مرا آسان کرد و گفت: «اجازه بدهید من چند دقیقه ای بروم. مرض قند دارم. کار ضروری دارم.» رفت! شش دقیقه بعد آمد. رنگ و رویش باز شده بود. از جمله آدم های کوتاهِ سپید خوش گوشت بود که تحملش تمام شده بود و قبل از رفتن اندکی قرمز- کبود می زد. وقتی خودش را توی مبل انداخت. من لبخند زدم! پرسید چرا می خندی؟‌گفتم: « از بازی طبیعت خنده ام گرفت. شما گفتی تمام لبنان توی مشت من است. اما طبیعت نشان داد که ای ابوجمال ! لیس احلیلک فی کفک! فلان چیز توی مشتت نیست!» صدای خنده اش بلند شد. دیگر تا دمشق بودم هر گاه او را می دیدم. به ویژه در دیدار با حافظ اسد که قرارمان بیش از دو ساعت به طول انجامید و اصلا عبدالحلیم خدام در بخشی از جلسه خوابش برده بود! چشممان که به هم می افتاد، انگار بی اختیار لبخندی ردّ و بدل می کردیم. گفتم: « من مسئول کمیته فلسطین هستم. به همین خاطر به لبنان می روم.»


بیروت ، جهانی دیگر
(۱۶)
لبنان در مشت عبدالحلیم خدّام!
سید عطاء الله مهاجرانی
روزسوم
روز دوشنبه ۱۶مهر ماه
از نیمه شب گذشته و در بامداد دوشنبه ایم. زمان در این روزان و شبان استثنائی لبنان پر و پیمان است. با لحظه زندگی می کنیم. در زندگی روز مرّه بلکه زندگی روز و شب مرگی زمان یک نواخت و کرخت است. انگار به تعبیر نیما زمان یا شب و روز :
« هست شب همچو ورم کرده تنی گرم،
در استاده هوا!»
شب بیروت معطر و زنده و جاری و به قول همسایه مان دلپسنداست. خیابان الحمراء بیدار است. جلو رستوران و کافی شاپ شکوفه انار افرادی نشسته اند. ناخود آگاه چشم چشم می کنم ببینم دوستان نو یافته به قول لبنانی ها دوستانِ« دَرْدَشه» ی ( یعنی گعده یا درد دل صمیمانه) نیمه شبی تا سحر گاه، طارق و ژرالد و مونیکا و جورج را می بینم. ندیدم. از جلو برج خاکستری که خانواده های جنوبی گریخته از بمباران ساکن شده اند. گذشتیم. یاد احمد افتادم. همچنان عده ای آقا و خانم در محوطه باز جلوی هتل کروان پلازا روی صندلی نشسته و سیگار دود می کنند. برخی با لباس راحت داخل خانه یعنی داخل اتاقشان در هتل نشسته اند. برخی تنهایند. به اتاقم که می روم. به افق نگاه می کنم. دریا خاکستری است . گاه با برق نقره ای. ساعت ۲ بامداد روز سه شنبه است. خبرها را نگاه می کنم. از حال و هوای طرابلس و مرقد جبران خلیل جبران و جنگل سدر هنوز بیرون نیامده ام. سرعت اینترنت در بیروت عالی است! متن انگلیسی پیامبر جبران را زود پیدا می کنم. ترانه «هذه لیلتی» ام کلثوم سروده جرج جرداق و ساخته محمد عبدالوهاب را با موبایلم سرچ می کنم. گوش می کنم. چشمم به پیامبر است و گوشم به ام کلثوم! چند تا پیام دارم. جمیله بانو احوالم را پرسیده است. قلب سبز فرستادم یعنی خوبم. طرابلس عالی بود.جات سبز، قلب سبز و تعظیم هندی! دوستی از لندن شنیده بیروتم. نوشته حالا لازم بود بری!؟ حسنی به مکتب نمی رفت! شکلک خنده و گریه را با هم فرستاده. برایش این بیت حافظ را نوشتم:
میان گریه می خندم که چون شمع اندرین مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمی گیرد
می نویسم. سفرنامه را منتشر می کنم. شاید روزگاری با هم به بیروت و طرابلس آمدیم. مستی از سه سو بر سرم یورش آورده است. مستی نثر جادویی جبران، مستی صدای ام کلثوم و شعر جرج جرداق و موسیقی عبدالوهاب و سرانجام مستی خواب! خواب مثل توده ابر دودناک ابریشمینی چشمانم را پر کرده است. به نظرم می رسد این تکه از ترانه هذه لیلتی چقدر خیام وار است:
هذه لیلتی و حلم حیاتی
بین ماض من الزمان و آتی.
امشب شب من است و رؤیای زندگیم! میان زمان سپری شده و آینده…
همان دم خیامی که تبدیل به حال می شود و گویی اندکی درنگ می کند. انسان خودش را می یابد. آزاد می شود.در بین خواب و بیداری پیام طارق را می بینم: « سید! با ژرالد و مونیکا ما الان کافی شاپ شکوفه اناریم!» پاسخ می دهم خوشا بر احوالتان. من تازه از طرابلس رسیده ام. در استانه بی هوشی ام! بلافاصله پاسخ می دهد. عالی! ژرالد و مونیکا برایت هدیه تهیه کرده اند! جورج هم به من زنگ زد. پرسید می شود دوباره با شما قرار گذاشت؟ توی اینترنت زندگینامه ات را سرچ کرده. رفته ترجمه عربی کتاب حاج آخوند را پیدا کرده، از هدیه ژرالد و مونیکا چیزی نمی گویم تا حسابی سورپرایز شوی! کنجکاوی نشان نمی دهم. برگ زیتون می فرستم و نشانه سپاس هندی! اضافه می کنم. فردا شب ساعت ۱ تا ۲ بامداد می توانم بیایم. پاسخ یک خرمن گل سرخ و درخت سدر. موبایل از دستم توی بستر افتاد!
*
ساعت پنج صبح بیدار شدم. سوره یس با صدای هشام العربی را گوش می کنم. ساعت شش می روم برای پیاده روی در ساحل مدیترانه. می توانم حدس بزنم یا ببینم که نسبت به صبح روز شنبه زباله به معنی بطری های پلاستیکی مچاله شد آب و کیسه های رنگارنگ پلاستیک های مملو زباله در کنار دیواره ساحل و یا کنار حیابان نزدیک ردیف ماشین هایی که پارک کرده اند. زیاد تر به نظر می رسد. می بایست شهرداری بیروت به عنوان یک خدمت ویژه به سرعت زباله ها را از کناره های خیابان ساحلی جمع می کرد. و یا حتی بین خانواده ها آب و نان توزیع می کرد. جمعیت های امدادی مردمی همان« ان جی او» هم ندیدم. نگاهم یعنی چشم چپم به دریاست و چشم راستم به مردمی که در کناره خیابان ساحلی بر پتویی و یا حتی شمدی و ابری بی رویه خوابیده اند. هنوز آفتاب نزده. برخی بیدارند، دارند قهوه درست می کنند. آقایانی که در بستر نیم خیز شده اند و سیگاری آتش کرده اند. سعی می کنم نگاهم در چشمانشان نیفتد.


عيد مبعث مبارک
rel='nofollow'>Https://t.me/maktuob


علم جویای یقین باشد بدان
و آن یقین جویای دیدست و عیان
اندر اَلْهیکم بجو این را کنون
از پس کلّا پس لو تَعْلَمون
می‌کشد دانش ببینش ای علیم
گر یقین گشتی ببینندی جحیم
جنان که حارثه بن نعمان به پیامبر گفت من جحیم را می بینم. در رساله تعریفات جرجانی نیز در تبیین سه مرتبت علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین به همین نکته توجه شده است. در مرتبت علم الیقین، تصور موجب تصدیق می شود. تصور خود دلیل تصدیق است. از سبب، مسبّب را می شناسد. عین الیقین وقتی است که به منزلت مشاهده و کشف می رسد. از صورت پدیده ها و جهان ماده فراتر می رود. در مرحله حق الیقین بنده در خداوند فانی شده و به روایت حافظ « بی خود از شعشه پرتو ذات » می شود. به عبارت دیکر به روایت جرجانی علم الیقین مرتبت شریعت و عین الیقین مرتبت دیدن فرشتگان و حق الیقین چشیدن طعم مرگ است. این چشیدن اختیاری نیز می تواند باشد. همان نگاه ملکوتی است. همان نگاهی است که انسان می تواند به حقیقت قرآن مجید نظر کند. «نعیم» که در آیه آخر سوره تماثر مطرح شده است. که از انسان در باره نعیم می پرسند. در صدر نعمت ها نعمت قرآن مجید است که انسان ها قرآن را مهجور نهاده بودند. همان نعمتی که انسان ها آن را مهجور قرار داده بودند. این نعمت انسان را از مرحله خیال انگیزی و خیال اندیشی و لهو به یقین می رساند.
خداوند ابراهیم خلیل را از آزمون های مختلف گذراند تا به مرحله یافتن یقین برسد و از « موقنین» باشد. تمام سخن همین است! انسان نگاه ملکوتی که یافت، در یقین خانه می کند. دیگر کمترین تشویش و تردیدی به دل او راه نمی یابد.
وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ﴿انعام:٧٥﴾ و این گونه، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین‌کنندگان باشد. هجویری در کشف المحجوب این سه مرحله را به این شکل صورت بندی کرده است. سخن او همیشه لطافت ویژه ای دارد:
«علم الیقین به مجاهدت و عین الیقین به مؤانست و حق الیقین به مشاهدت بود. و این یکی عام است و دیگر خاص و سدیگر خاص الخاص والله اعلم.» البته اصل این اندیشه در تفسیر عبدالرحمان سلمی ( درگذشت: ۴۱۲ قمری) است.

چهارم:حدیث قرب نوافل

حدیث «قرب نوافل» که به عنوان حدیث قدسی مطرح شده است و در وثاقت آن تردیدی وجود ندارد. نشانه روشنی است که یافتن نگاهی ملکوتی و بلکه حیاتی ملکوتی برای انسان در همین زندگانی این جهانی امری محال و ممتنع نیست. یعنی ما می توانیم به ساحت حقیقت قرآن و حقیقت محمدیه راه یابیم. مراد راه یافتن به نحو تمام و کمال نیست. مراد دم زدن در چنان ساحتی و بیخود شدن از چنان شعشعه ای است. روایت را حمّاد بن بشیر از امام صادق علیه السلام از رسول الله صلوات الله علیه به عنوان حدیث قدسی نقل کرده است. مضمون حدیث این است که بنده خداوند با انجام فرائض به خداوند تقرب پیدا می کند. تا اینکه محبوب خداوند قرار می گیرد. وقتی بنده ای محبوب خدا شد. خدا گوش او می شود. با گوش خدایی می شنود. چشم او می شود با چشم خدایی می بیند. زبان او می شود، با زبان خدایی سخن می گوید. دست او می شود، با دست خدایی رفتار می کند. هر چه از خدا بخواند به او می دهد. (۴)
بنده محبوب خداوند چنین موقعیتی را در همین جهان به دست می آورد. مانند ابراهیم و یا حارثه بن نعمان دروازه ملکوت آسمان ها و زمین بروی او گشوده می شود. به مرتبت موقنین و حق الیقین راه می یابد. این مرتبت همان مرتبت شناخت حقیقت قرآن و حقیقت محمدیه است.



پی نوشت:
*
(۱) تفسير كنز الدقائق: ١٤ / ٤٧٩، شرح أصول الكافي (ملا محمد صالح مازندراني) ج ٣ ص ٨٣
(۲) شرح الأسماء الحسنى حاج مولی هادی السبزواري ص ١٨٩،
(۳) الحکمة المتعالیة ج ۱ ص ۱۱۷ و ۱۵۹ و ج ۵ ص ۱۴۷

(۴) الکافی ج ۲ ص ۲۵۲. الوافی ج ۵ ص ۷۳۴. بحار الانوار ج ۷۲ص ۱۵۵

روزنامه اطلاعات، شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳
rel='nofollow'>Https://t.me/maktuob


یکم: ما رأيت شيئا إلا وقد رأيت الله قبله(۱)
هیچ پدیده ای را ندیدم، مگر آن که خداوند را پیش از او دیدم!
دوم: لم أعبد ربا لم أره، ما رأيت شيئا إلا ورأيت الله فيه أو قبله أو معه (۲)
پرودگاری را که نبینم، نمی پرستم! هیچ پدیده ای را ندیدم مگر آن که در آن و پیش از آن و پس از آن پرودگار را دیدم.
نمی توان برای این سخن کرانه ای قائل شد. بی دلیل نیست که امام علی علیه السلام از خود و خاندان خویش با عنوان« امراء الکلام» سلطان سخن، یاد کرده است. اگر بخواهیم پس از پیامبر اسلام مصداق تمام و نماد کسی که به علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین دست یافته است و با نگاهی ملکوتی زندگی کرده است؛ و جهان جان را دیده است، جستجو کنیم، با شکو ه تر از امیر مؤمنان نمی بینیم. این شکوه در نهج البلاغه و نیز حکمت ها و روایات امام علی علیه السلام در « غُرَرْ و دُرَرْ آمدی» و در مناجات شعبانیه و دعای کمیل و دعای صباح تجلی یافته است. این روایت مورد توجه صدرالمتالّهین نیز قرار گرفته است. صدرالمتاّلهین شیفته امام علی علیه السلام است. و او را از « اساطین حکمت» می داند. در اسفار در سه مورد به این روایت استناد کرده است. (۳)
برخی مفسران قرآن مجید، مصداق و یا تحقق علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین را مختص روز قیامت تلقی کرده اند. پیش از این در باره نسبت بین دنیا و آخرت و ظاهر و باطن و غیب و شهادت اشاره کرده ام. نکته دیگر این است که قیامت به سوی ما می آید! اگر ما نگاهی ملکوتی بیابیم چنان که حارثه یا زید نگاه ملکوتی یافته بود. ما نیز می توانیم در همین زندگی دنیایی به چنین دید ملکوتی برسیم. به روایت مولانا جلال الدین بلخی اگر می خواهیم از وادی لهو و خیال اندیشی به قله دانش و دانایی نورانی یعنی یقین راه پیدا کنیم. پیشوای ما محمد مصطفاست. جلال الدین بلخی در تفسیر «یا ایها المزّمّل» این تقابل را در بیتی نشان داده است:
هین روان کن ای امام المتقین
این خیال ‌اندیشگان را تا یقین
اگر به عین الیقین و مرتبت حق الیقین راه یافتیم. بهشت و جهنم را می بینیم.
محمد قیامت بود. اگر می خواهیم او را ببینیم. می بایست ما هم از جنس قیامت شویم! چنان که ابن سینا گفت می بایست بین مُدرِک و مُدرَک تناسب و سنخیت وجود داشته باشد. از دید مولانا جلال الدین می توان قیامت شد و قیامت را دید.

پس محمد صد قیامت بود نقد
زانک حل شد در فنای حلّ و عقد
زاده ثانی است احمد در جهان
صد قیامت بود او اندر عیان
زو قیامت را همی پرسیده اند
ای قیامت تا قیامت راه چند
با زبان حال می‌گفتی بسی
که ز محشر حشر را پرسد کسی
پس قیامت شو قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرطست این
در روایتی دیگر مولوی از تجربه دیدن قیامت و نقد قیامت در جان خود سخن گفته است. در داستان دقوقی هم اشاره می کند. که آنجه دید قیامت بود. قیامت نقد حال ماست.

پس قیامت نقد حال تو بوَد
پیش تو چرخ و زمین مُبْدَل شود
من که صلحم دایما با این پدر
این جهان چون جنتّستم در نظر
هر زمان نو صورتی و نو جمال
تا ز نو دیدن فرو میرد ملال
من همی‌بینم جهان را پر نعیم
آبها از چشمه‌ها جوشان مقیم
بانگ آبش می‌رسد در گوش من
مست می‌گردد ضمیر و هوش من
شاخه‌ها رقصان شده چون تایبان
برگ‌ها کف‌زن مثال مطربان
در حقیقت وقتی شعله شناخت علم الیقین و عین الیقین در جان کسی افروخته شد. جان او دگرگون می شود. جهان او دگرگون می شود. «تکاثر » و افزون طلبی و زیاده خواهی در نگاه او بی مقدار جلوه می کند. « داشتن » او را خرسند نمی کند. « بودن» و غنای درون به زندگی او معنا می بخشد. این همان نگاه ملکوتی است. همان ملکوتی که محمد مصطفی و ابراهیم خلیل و موسی بن عمران و مسیح علیهم السلام با کوچ دادن ما از تاریکی ها به سمت نور ما را به آن مقصد والا راهبری می کنند. کدام نور درخشنده تر از علم الیقین؟ و درخشنده تر از علم الیقین؟ و هر دو دیباجه ورود به شعشعه پرتو ذات حق الیقین.
إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ * فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ ﴿ الواقعة: ۹۵ و ٩٦﴾این است همان حقیقت راست [و] یقین.*پس به نام پروردگار بزرگ خود تسبیح گوی. ( ترجمه فولادوند)


میناگری های قرآنی
(۳۷)
مقدمه دوازدهم:

ملکوت قرآن مجید
(۴)

سوم: شناخت ملکوتی قرآنی

در قرآن مجید از سه مرحله شناخت سخن گفته شده است. به نظرم اهتمام شایسته ای به این شیوه و روش شناخت قرآنی - چنانکه شایسته بوده است، نداشته ایم. بیشتر در کتب عرفانی به این موضوع پرداخته شده است. می توان گفت که در حقیقت سوره تکاثر پیام اصلی اش همین شیوه شناخت و تبیین مراتب سه گانه آن است:
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ ﴿١﴾
تفاخر به بیشترداشتن، شما را غافل داشت.
حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾
تا کارتان [و پایتان‌] به گورستان رسید.
كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾
نه چنین است، زودا که بدانید.
ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾
باز هم نه چنین است، زودا که بدانید.
كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ﴿٥﴾
هرگز چنین نیست، اگر علم‌الیقین داشتید!
لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ﴿٦﴾
به یقین دوزخ را می‌بینید.
ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ ﴿٧﴾
سپس آن را قطعاً به عین‌الیقین درمی‌یابید.
ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ﴿٨﴾
سپس در همان روز است که از نعمت [روی زمین‌] پرسیده خواهید شد. ( ترجمه فولادوند)
برای اينكه تاملی و اشاره اي به اقتصاد كلمه ، بلاغت و فصاحت خيال انگیز و نیز تکرار سنجیده واژگان در این سوره به شیوه غریبی در قرآن مجید داشته باشيم. به ترجمه همين آيه نخست: «أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ» که سه کلمه است، توجه کنید. مترجمان شایسته را با دشواری رویارو کرده است. ترجمه فولادوند در هشت کلمه است. در ترجمه احمد کوشا نیز افزون بر دو کلمه درمیانه قلاب، در هفت کلمه ترجمه شده است: « تفاخر به زیادی {-ِ افراد قبیله} شما را سرگرم ساخت.»
در ترجمه مکارم شیرازی متن آیه در نُه کلمه و نیز هفت کلمه در میان دو کمان ترجمه شده است. شاید:« افزون طلبی، شیدایتان کرد!» ترجمه مناسب باشد. البته در زبان عربی به دلیل اینکه فعل در ابتدای جمله قرار می گیرد؛ اگر ترجمه کنیم: «شیدا شدید از افزون طلبی یا زیاده خواهی.» شیدایی در جمله وزن بیشتری پیدا می کند و در کانون قرار می گیرد. یک وقتی هوشنگ گلشیری می گفت در جمله «سیاه است شب!» در مقایسه با «شب سیاه است.» انگار جمله اول که با سیاهی آغاز می شود. از شبی سیاهتر با تآکیدی بیشتر روایت می کند. چنانکه در بیت نخست مثنوی وقتی مولوی سروده است: « بشنو از نی!» اگر می سرود: «ز نی بشنو!» پیداست که وقتی بشنو در آغاز قرار می گیرد؛ کلمه « بشنو» وزن بیشتری پیدا می کند و سنگ بنای مثنوی می شود. چنانکه جلال الدین محمد بلخی با میناگری جادویی اش نخستین حکایت مثنوی یعنی داستان پادشاه و کنیزک را نیز اینگونه آغاز کرده است: « بشنوید ای دوستان این داستان!»
اما در برابر این شیدایی که سرانجام به گورستان و شمارش سنگ مزار

مردگان می انجامد. سخن از علم الیقین و عین الیقین است. دو شیوه شناخت مبتنی بر دانش یقینی و بینش یقینی! مترجمان هرچه کوشیده اند برای علم الیقین و عین الیقین برابری پیدا کنند، نیافته اند. چنان که در ترجمه فولادوند و خرمشاهی و کوشا از همین واژگان که در واقع کلید واژه های قرآنی اند؛ استفاده شده است. ما در زبان فارسی به جای «یقین» چه واژه مناسب و رسایی را می توانیم به کار ببریم؟ یقینی که بر بنیاد معرفت به دست می آید. معرفت در برابر شیدایی و لهو است. مصدر لهو به عنوان شیوه و روش زندگانی در قرآن نقد شده است. زندگانی که پایه اش بر داشتن و انباشتن باشد. کارش به شمارش سنگ قبر مردگان می انجامد. یا شمارش اموال منقول و غیر منقول. در برابر دانش و دانایی و دانایی از جنس روشنایی و الهی و نهایتا دست یابی به یقینی اطمینان بخش و فراگیرنده به زندگی انسان معنی می دهد. علی بن عثمان هجویری ترکیب قابل توجهی به کار برده است: « هذیان طبع و معرفت» این تقابل همان موضوع اصلی و مرکزی سوره تکاثر است. انسان می بایست از شیدایی و لهو و یا هذیان طبع بگریزد تا به معرفت ربانی و قدسی و ملکوت راه یابد. تا در معیت خداوند جان و روانش قرار و معنی پیدا کند . به تعبیر شیخ محمود شبستری:
دلی کز معرفت نور و صفا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید
معرفتش تبدیل به نور و ضفا می شود. البته این بیت بلند، اقتباس از سخن امیر مؤمنان امام علی علیه السلام است، که شکوه و ژرفای سخنش بی کرانه است. به دو روایت از سخن امام علی علیه السلام توجه کنید:




گذشته از تبادل اسرا، از آنجا که تلآویو مدعی بود حماس را تضعیف کرده، استقرار سریع نیروهای حماس در سراسر غزه همزمان با آغاز آتشبس و استقبال مردم از آنها، موجب شوک، خشم و شگفتی مقامات اسرائیلی و متحدانش شد. به این ترتیب، سوای عاملیت فعال حماس در مذاکرات، تصاویر منتشره نشان داد علیرغم وعده اسرائیل برای نابودی حماس، حماس عمیقاً در غزه مستقر و مسلط است و نفوذ دارد و ارتش طی ۱۵ ماه جنگ، برای نابودی حماس فقط آب در هاون کوبیده است.
با شروع اجرای آتش بس، دولت غزه که تحت کنترل حماس است، به سرعت برای برقراری مجدد نظم و امنیت، و بازگرداندن خدمات اولیه به بخش هایی از غزه که در اثر جنگ به مناطقی ویران تبدیل شده، شروع به اقدام کرد. حماس از همان ساعات اولیه آتشبس، بهیکباره با حجم قابلتوجهی از نیروهای خدماتی و امنیتی خود در سطح شهرها و بین مردم حاضر شد و نیروهای وزارت کشور با لباس رسمی و نظامی استقرار خود را در خیابانهای اصلی برای تامین امنیت، حفاظت از شهروندان، ایمن سازی اموال و مقابله با مهمات عمل نکرده بر جای مانده از اشغالگران آغاز کردند و پلیس و نیروهای مسلح حماس برای جلوگیری از هر نوع خلاء امنیتی در محلههای مختلف غزه مستقر شدند.
پلیس های لباس آبی در خیابانهای شهر شروع به گشتزنی کردند و این پیام روشن ارسال شد که حماس همچنان مسئول اداره امور است.
به گفته اسماعیل الثوابطه، مسئول دفتر رسانه ای دولتی غزه که توسط حماس اداره می شود، دولت تحت کنترل حماس به فعالیت خود ادامه می دهد و در حال حاضر روزانه ۱۸۰۰۰ کارمند برای ارائه خدمات به شهروندان مشغول به فعالیت هستند. حدود ۷۰۰ پلیس از کاروان های کمک رسانی محافظت و از غارت جلوگیری می کنند و از روز شروع آتش بس حتی یک کامیون نیز غارت نشده است.
در حالیکه در ایام جنگ مواد غذایی توسط گروه های تبهکار تحت حمایت ارتش اسرائیل غارت می شد.
همچنین با شروع آتش بس، در محلههایی که به دلیل جنگ ۱۵ ماهه اسرائیل با خاک یکسان شده، مقامات حماس بر پاکسازی آوارها نظارت و شهرداریهای حماس پاکسازی آوار از برخی جادهها را آغاز کردند تا وسایل نقلیه عبور کنند، در حالی که کارگران لولهها و زیرساختها را برای بازگرداندن آب جاری به محلهها تعمیر کردند. طی روزهای گذشته دهها کامیون سنگین آوار ساختمانهای ویرانشده را در امتداد شریانهای اصلی محصور حمل کردند.
در حالی که نمایش قدرت نظامی حماس در زمان مبادله اسرا روایت اسرائیل در نابودی نظامی حماس را به سخره گرفت، حماس با انجام سریع اقدامات خدماتی در غزه و تامین نظم و امنیت، روایت مقامات اسرائیل را در مورد نابودی حماس در بعد حکومتی نیز به چالش کشید.

در طرف اسرائیلی، این توافق باعث اختلاف نظر در بین مقامات رژیم شده است. قبل از اجرایی شدن آتش بس، اعضای کابینه نتانیاهو گفتند که پس از بازگشت گروگان ها به خانه، خواهان ازسرگیری جنگ برای حذف حماس از قدرت و شکست مقاومت هستند و از اهداف جنگی اعلام شده خود یعنی نابودی شاخه نظامی و سیاسی/حکومتی حماس دست برنداشته اند. سه وزیر راست افراطی، اعضای حزب «اوتزما یهودیت» ایتامار بن گویر، وزیر امنیت داخلی، آمیچای الیاهو، وزیر میراث فرهنگی و اسحاق واسرلوف، وزیر توسعه نقب و الجلیل به دلیل توافق آتش بس و توقف جنگ از کابینه ائتلافی استعفا دادند. بن گویر این توافق را “فاجعهبار و تسلیم در برابر حماس” توصیف کرد.
بزالل اسموتریچ، وزیر دارایی هم تهدید کرد، اگر جنگ در نوار غزه از سر گرفته نشود و تسلط کامل و مدیریت غزه را به دست نگیریم، کابینه را سرنگون خواهد کرد.
تکرار تهدید به نابودی حماس و جلوگیری از کنترل آن بر غزه توسط بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر و تعهد شفاهی او به اسموتریچ مبنی بر اینکه اسرائیل به جنگ بازخواهد گشت تا حماس را نابود کند، آسیب پذیری آتش بس را آشکار می کند. البته متقابلا ابوعبیده سخنگوی حماس هم ضمن اعلام پایبندی کامل خود به آتش بس تاکید کرده که «پایبندی ما به آتش بس منوط به پایبندی اسرائیل است.»
موج استعفاها با استعفای هرتزی هالوی، رئیس ستاد ارتش رژیم صهیونیستی و یارون وینکلمن، فرمانده جبهه جنوبی ابعاد تازه ای گرفته و صحبت از استعفای رئیس شاباک نیز می رود. با شکست طرح های ائتلاف حاکم در کابینه رژیم صهیونیستی علیه غزه، انتظار استعفاهای دیگر، از جمله استعفای نتانیاهو و برگزاری انتخابات می رود، که بعید نیست با سیر تحولات جاری، عملی شود.
با شروع مرحله اول آتش بس و ظهور مقتدرانه نیروهای حماس هم در بعد نظامی و هم بعد حکومتی، این سوال در اذهان صهیونیست ها ایجاد شده که ۱۵ ماه جنگ در غزه با وعده نابودی نظامی و حکومتی حماس و آزادی اسرا، به جز کشته شدن دهها اسیر و صدها سرباز اسرائیلی و کشتار دهها هزار غیرنظامی و ویرانی در غزه چه اثری در پی داشته است؟ وقت آن نرسیده که صهیونیست ها درک کنند که تا اشغال هست، مقاومت هست و حماس هست؟


بالاخره در ۴۷۱مین روز جنگ غزه، روز یکشنبه ۱۹ ژانویه (۳۰ دی)، مرحله اول آتش بس آغاز شد و همزمان با عقب نشینی تدریجی ارتش اشغالگر، سه اسیر اسرائیلی در مقابل ۹۰ زن و کودک اسیر فلسطینی در شرایطی کاملا متفاوت آزاد شدند. در تصاویر مربوط به آزادی این اسرا، سه اسیر زن اسرائیلی در وضعیت خوبی به لحاظ سلامت جسمی و روانی دیده می شدند، در حالی که نشانه های شکنجه، ضرب و شتم، خستگی و گرسنگی در چهره اسرای فلسطینی دیده می شد.
در روز اول توافق آتشبس، نه فقط توجه به اقدامات به عمل آمده، بلکه پیامهای نهفته در اقدامات و اظهارات طرفین نیز قابل توجه است.
بلافاصله پس از اجرای آتشبس، نیروهای قسام سوار بر خودروهایی مشابه خودروهای معروف ۷ اکتبر از دل آوارها در خیابانهای ویران غزه ظاهر شدند. به جز این نیروهای سواره، صدها نیروی پیاده نیز همزمان فضا را پر کرد.
عملیات تحویل سه اسیر اسرائیلی از حماس به صلیب سرخ جهانی در قلب غزه در «میدان السرایا» که از مهمترین میادین مرکزی غزه است، انجام شد. انتخاب این میدان محاسبه شده بود. میدانی که در طی روزهای جنگ یکی از مناطق اصلی نبرد بود و در جریان عملیات نظامی اسرائیل در معرض تخریب گسترده قرار گرفت.
غیر از انتخاب معنادار این میدان، چیدمان میدان هم قابل توجه بود. در میانه میدان، میزی با دو صندلی خالی در کنار هم به چشم می خورد، احتمالا نمادی از میز مذاکره آتش بس و دو صندلی خالی کنار هم، نمادی از جای خالی دو رهبر شهید حماس در طول جنگ غزه، شهید اسماعیل هنیه و شهید یحیی السنوار که مسئولیت مذاکرات اتش بس را در دوران رهبری سیاسی حماس بر عهده داشتند. مقابل میز و دو صندلی، خالی بود؛ شاید نشانی از نبود اراده برای برقراری آتش بس از سوی طرف مقابل طی ماههای متوالی. در پشت این میز و دو صندلی، ردیفی از نیروهای گردان قسام در لباس نظامی با چهره های پوشیده و سربندهای سبز حماس به چشم می خورد؛ نمادی از همراهی مردان میدان و مذاکره. به نظر می رسد حماس برنامههایی برای مراسم امضای اسناد و تبادل رسمی اسرا در پای این میز و دو صندلی خالی در سر داشته که به دلیل تراکم جمعیت در میدان که هر آن تعداد حاضران بیشتر و جمعیت متراکم تر می شد، این بخش برنامه لغو و ناگزیر از تحویل پرشتاب اسرا و اسناد می شود.
هر چه جمعیت حاضر در میدان متراکم تر شد، حضور نیروهای نخبه نظامی حماس هم برای حفظ نظم و امنیت صحنه گسترده تر می شد. اسرای اسرائیلی در خودروی حماس قبل از تحویل به صلیب سرخ بینالمللی در حالی که دوربین ها چهره خندان آنها را به جهان مخابره می کرد و دور گردن شان، گردن آویزی با پرچم فلسطین به چشم می خورد، کیفی که بر روی آن نماد گردان های عزالدین القسام، شاخه نظامی حماس نقش بسته، هدیه می گیرند. به گفته رسانه های اسرائیلی، داخل کیف نقشه غزه، تصاویری از اسیران در دوران اسارت و یک گواهی نامه (لوح تقدیر) وجود داشت؛ اقلامی که هر کدام قابل تاویل و تفسیر است. در ویدئوی تبلیغاتی که توسط حماس منتشر شد، اسرا در حالی که یک پوشه در دست دارند، که نشان قسام و متنی با عنوان «توافق طوفان الاقصی، گردان های القسام» دارد، دیده می شوند.
آن چیدمان صحنه، شامل میز و دو صندلی خالی، انتخاب «میدان السرایا» به عنوان محل مبادله اسرا، رژه و حضور پر رنگ نیروهای نظامی حماس در میدان و جمعیت گسترده مردم و شعارهای حمایت آمیزشان از مقاومت از یک سو و چهره بشاش اسیران اسرائیلی که با حضور گسترده نیروهای نخبه گردانهای قسام حفاظت می شدند، کیف هدیهها، گردن بندهای منقش به پرچم فلسطین دور گردن آنها، و پوشه ها از سوی دیگر همگی بخش هایی از یک پازل و حرکت محاسبه شده تبلیغاتی، سیاسی و نظامی حماس در راستای نمایش قدرت در جریان آزادی اسرا در جلو چشم جهانیان بود، که توجه بسیاری از رسانههای جهانی و عبری را به خود جلب کرد. به عبارتی همانگونه که جهان ۱۵ ماه شاهد جنگ و جنایت اسرائیل در غزه بود که هیچگاه از خاطر محو نمی شود، این اقدامات روز اول آتش بس نیز به گونه ای ترتیب داده شد که در حافظه جمعی ثبت شود. شاید هم در روزهای دیگر تبادل اسرا شاهد جلوه های دیگری از نمایش قدرت حماس باشیم.
برنامه های روز اول شروع آتش بس به گونه ای ترسیم و تصویر شد که هم رسانه های عبری و هم رسانه های جریان اصلی بین المللی اعلام کردند گردان های قسام (شاخه نظامی جنبش حماس) در جریان تحویل ۳ اسیر زن در شهر غزه، با راه اندازی یک نمایش نظامی، و ارسال پیامی نمادین قدرت و تسلط خود را بر امور به رخ کشید.


حماس دوباره غافلگیرانه ظاهر شد

جمیله کدیور


۲- علم به برگزاری جشن تولد خانم فرح در بیرجند اشاره می کند:
« شب تولد شهبانو ۲۲ مهر در بیرجند برگزار شد. به این جهت بهترین آشپزهای دنیا را از رستوران ماکسیم پاریس به بیرجند آورده بودم. ( ۷ مهر تا ۲۵ مهر سال ۱۳۴۹)
می توان از این قبیل امور ، نشانه های سبک زندگی و سفره جداگانه، به استناد یادداشت های علم صد ها مورد را برشمرد. که چگونه زندگی شاه و خانواده و حکمرانان متفاوت بوده است. علم با صراحت نوشته است. «ما طبقه فاسد هستیم. منهم جزء‌همین طبقه هستم!» از بیم سقوط سلطنت هم گاه به گاه سخن می گوید.
گویی سعدی شاعر انسان شناس و مردم شناس بی نظیر تاریخ ادبیات ما به این نکته توجه داشته است. در بوستان داستانی را روایت می کند، از سلطانی که لباسش هر دو روی آستر بود.
شنیدم که فرماندهی دادگر
قبا داشتی هر دو روی آستر
یکی گفتش ای خسرو نیکروز
ز دیبای چینی قبایی بدوز
بگفت این قدر ستر و آسایش است
وز این بگذری زیب و آرایش است
نه از بهر آن می‌ ستانم خراج
که زینت کنم بر خود و تخت و تاج
وقتی اموال عمومی به روایت سعدی در زندگی شخصی حکمرانان چپاول شد. صدای سقوط شنیدنی است. دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد!
*
روزنامه اعتماد، شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳
rel='nofollow'>Https://t.me/maktuob


درنگ
عبرت از نُه سقوط!
(۵)
سفره جداگانه
سید عطاءالله مهاجرانی
تعبیر « سفره جداگانه» را پزشکیان در دوران مبارزه انتخاباتی و در مناظره ها چند بار مطرح کرد. سخنش این بود اگر حکمروایان برای خود سفره جداگانه تنظیم کنند. گذران زندگیشان متفاوت از مردم باشد. مثلا برای بهداشت و درمان و تهیه لوازم و وسايل زندگی از امتیازات ویژه و راه های ویژه، همان رانت برخوردار باشند؛ مردم بی اعتماد می شوند. نکاهشان به حکمرانان نگاهی دیگر می شود. فاصله می گیرند. دو خاطره را برایتان تعریف کنم.
۱- سینا واحد نویسنده و اهل فرهنگ که کتاب « قیام گوهر شاد » او همچنان و برای همیشه به عنوان یک منبع درجه اول و کلاسیک تلقی می شود. سال ها پیش در تهران به من گفت: « فرزند جوان یکی از آقایان که در نهاد مهمی عضویت دارد. در محله ما آپارتمان بزرگی دارد. سه تا ماشین کورسی گران قیمت به رنگ های شاد و تند و تیز دارد. با دوستان جوانش، دختر و پسر بساطشان همیشه جور است. مردم محله هم آنها را می شناسند. کسی جرئت نمی کند حرفی بزند. خوارو بار فروش محله می گوید. حرفی نزنید ها! این ها توی کلانتری آشنا دارند.»
۲- خانه ما در خیابان شهید عراقی بود. رفتم مرغ بخرم. خانمی پیش از من در برابر فروشنده و ترازو بود. ترازو آکنده از مقدار زیادی استخوان مرغ بود. انگار گوشت مرغ را حسابی تراشیده بودند. دو کیلو استخوان مرغ خرید و رفت. از فروشنده پرسیدم استخوان مرغ!؟ گفت:« بله آقا مردم پول ندارند مرغ بخرند. استخوان می خرند. با هاش سوپ درست می کنند. این خانم آنقدر با طمانینه و تشخص می آید که انگار می خواهد چهار کیلو سینه مرغ بخرد.»
از شما چه پنهان از همان وقت انگار مرغ از دهانم افتاد. این نابرابری ها در برابر چشمان مردم است.
یکی از نشانه ها و دلایل سقوط حکومت ها همین است. وقتی حاکمان و وابستگان آنان، حساب زندگی و گذران خود را از مردم جدا می کنند. مردم فاصله می گیرند و در روز مبادا که بایست به داد حکومت برسند، در خانه می مانند. چگونه می شود جمعیت معدودی به سرکردگی اشرف افغان اصفهان را بگیرند و حکومت ریشه دار صفوی را ساقط کنند؟ در انقلاب اسلامی چرا در برابر جمعیت مردم انقلابی، جمعیتی برای حمایت از شاه وجود نداشت؟ جمعیت های مصنوعی هم بعدا طشتش از بام می افتاد. مانند جمعیتی از روحانیون که در قم به استقبال شاه فرستاده بودند. اینان ساواکی بودند. جند ماهی ریش خود را نتراشیده بودند. وقتی به استقبال شاه در قم امدند و فریاد می زدند: جاوید شاه! مردم قم هیچ کدام از ان ها را نمی شناختند.
سر و لباس و عمامه هر کدامشان یک جور بود! در خاطرات علم یکی از سرفصل ها که مدام تکرار می شود. سفر خانواده سلطنتی به سویس است. همه اعضا خانواده با ندیمه ها و همراهان مدام در حال سفر به سویس اند. برای دندانپزشکی می روند! برای شاه هم از سویس دندانپزشک می آورند. می توان باور کرد. کشوری که دانشکده های متعدد دندانپزشکی در تهران داشته است. برای این کار به سویس بروند و یا از سویس دندانپزشک بیاورند!؟
به نمونه هایی اشاره می کنم:
۱- «دندان های شاهنشاه درد گرفت. تصمیم گرفت دو روز برای معالجه به زوریخ تشریف ببرند. با آن که دو روز گرفتار معالجه دندان درد بودند. ولی رویهم رفته خیلی خوش گذشت.» ( ۱۶ فروردین ۱۳۴۸)
« دندان ساز شاهنشاه را از سویس خواسته بودم، دیشب آمد . صبح با تلفن فرمودند به تشریفات بگو شرفیابی های امرور موقوف است. صبح دندانساز در کاخ نیاوران شرفیاب شد. خیال می کردم یکی دو ساعتی طول می کشد. شاهنشاه بعد نیم ساعت خیلی سرحال بیرون آمد و مرا احضار کردند و فرمودند دندانم را کشیدم دیگر به درد نمی خورد.» ( ۱۳ خرداد ۱۳۴۸)


مرگ سیاه نوعی دلمردگی و نومیدی و حسرت را بر جای می گذارد که چرا؟ سید حسن نصرالله ۶۴ سال زندگی کرد. تمام زندگیش را می شود در قابی مرصع و تماشایی و الهی و اسطوره ای برای همیشه تماشا کرد. از آن قاب هایی است که بر رف تاریخ در مسیر چهاراه گذار انسان قرار می گیرد. شهادت سید حسن نصرالله در واقع کمال زندگی او بود. سر فصلی جدید در زندگی او.
محله و یا منطقه تاریک بود. نمه شب بود. گاه موتوری در ضاحیه دیده می شد. مُجَمَّع ثقافی که محل سخنرانی های عمومی سید حسن نصرالله بوده بود. بمباران شده بود. به روضة الشهداء رفتیم. فضا تاریک بود. گاه در کنار مزار شهیدی فردی دیده می شد. می بایست با احتیاط از کنار سنگ مزار شهیدان عبور کنیم. پدر و پسر شهیدی مزارشان کنار یک دیگر بود. به تاریخ شهادت ها نگاه کردم؛ در فاصله دوهفته شهید شده بودند. می توانم بگویم در فضای بمباران بیروت. بمباران ضاحیه و شهادت سید حسن نصرالله، بمباران مجمع ثقافی، فضا بسیار غریبانه بود. گویی در فضا اندوه سنگینی موج می زد. با هر دم موجی از غم سینه شما را می آکند. جوانی با پیراهن مشکی و هیجان به سمت ما آمد. با مهدی صحبت کرد. با من هم سلام و علیک. گفت: «آمده است تا هر کمکی از دستش ساخته باشد انجام دهد. گفت در شهر خودشان، یکی ازشهر های شمال ایران در کار ساخت و ساز خانه است. اما نتوانسته نسبت به سرنوشت مردم لبنان بی تفاوت باشد. گفت هر کاری بگویند و هر خدمتی از دستش ساخته باشد انجام می دهد.» رفتم از توی خودرو بسته بیسکویتی که
داشتم برایش آوردم. گفتم حتما خدا وسیله ساز است و راهی پیدا می کند. ناگاه با چشمانی که از تعجب و هیجان برق می زد, گفت:« اِ اِ شما آقای مهاجرانی هستی!؟» دیده بوسی کردیم. گفتم خداوند به همین نیت ها و انگیزه الهی و انقلابی و انسان دوستانه جزای خیر می دهد. گفت بعد از شهادت سید حسن نصرالله بی طاقت شده بودم.
ادامه دارد.
*
روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳
rel='nofollow'>Https://t.me/maktuob

20 last posts shown.