مهدی گفت برنامه میدان پیشنهاد کرده اند با من مصاحبه کنند. سابقه مصاحبه با برنامه تلویزیونی اینترنتی میدان را دارم. روح الله و حسین و محمد به اتاقم می آیند. همگی به سن پسران من هستند. البته هر پدری آرزو می کند که چنین پسران آرمانی داشته باشد. جوانانی که زتدگی و زمان و راحتی و رفاه خود را به کناری می گذارند و با رنج دیگران زندگی می کنند. تا هر کدام از این بار و آوار رنج به گونه ای بکاهند. یا راوی رنج مردمان باشند. زندگی آنان از پوسته زندگی فردی و یا حتی خانوادگی فراتر رفته است. در کوره حوادث تابیده اند و صیقل خورده اند. خاطراتم از سفرهای چهارگانه ام به بیروت و سوریه را برایشان به تفصیل می گویم. از روزگاری که دولت سوریه گمان می کرد؛ می تواند برای همیشه بر لبنان حکومت کند. ماجرای ملاقاتم با عبدالحلیم خدام را برایشان تعریف کردم. به عنوان معاون ريس جمهور و مسئول کمیته حمایت از فلسطین قرار بود از لبنان و اردوگاه های فلسطینی ها دیداری داشته باشم. از طریق دمشق قرار بود به لبنان برویم. در ان مقطع سوریه نیاز داشت که رابطه خود را با ایران پررنگ تر نشان دهد تا در سفر های متعدد وزیر خارجه آمریکا زمینه کسب امتیاز بیشتر فراهم شود.
آقاي اختري در فرودگاه دمشق به من گفت. عبدالحلیم خدام در فرودگاه منتظر شما بود. می خواستند سان هم ببینند. گمان نمی کردند شما به عنوان معاون ريس جمهور با هواپیمای مسافربری سفر کنید! مع الوصف برای اقامت مرا به یکی از قصرهای مهمانان ویژه بردند و نه به هتل! واقعیت این بود که من در سوریه کاری نداشتم. مقصدم بیروت بود. منتها به سرعت برای من دیدار با حافظ اسد را برای بعد از ظهر روز بعد ترتیب دادند و ملاقات با عبدالحلیم خدام در ساعت ۱۱ صبح روز بعد. ما ساعت ده شب رسیده بودیم. در ملاقات عبدالحلیم خدام کوشید تا به ترتیب در باره مسائل دو جانبه ایران و سوریه صحبت کند. آرام و با تآنی حرف می زد. مسائل منطقه را مطرح کرد. به مسائل جهانی و آمریکا پرداخت. ناگاه از من پرسید : «برای چی به لبنان می روید، تمام لبنان در مشت من است!» وقتی این جمله را گفت: «کل لبنان فی قبضتی!» حتما منظورش این بود که حافظ اسد پرونده لبنان را به او سپرده بود. و البته او در تشکیل دولت ها دخالت می کرد. اطلاعات ارتش سوریه در منطقه علوی ها در نزدیکی طرابلس پایگاهی داشت. گفته می شد همان پایگاه مرکز اداره لبنان است. در رقابت سیاسی و جنگ قدرت در سوریه گفته می شد که رفعت اسد، برادر حافظ اسد با عبدالحلیم خدام مخالف است. حتی در صدد قتل خدام نیز برآمده بود. خدام بعد از فوت حافظ اسد چند هفته ای ريس جمهور موقت شد. با تیم بشار اسد اختلاف پیدا کرد. به پاریس رفت و اول اعلام کرد. امده است پاریس تا کتاب بنویسد. بعداً علیه حکومت بشار اسد جبهه نجات ملی تشکیل داده است. این جبهه در آغاز با استقبال اخوان المسلمین سوریه روبرو شد. اما مدتی بعد اختلاف پیدا کردند. عبدالحلیم خدام سرانجام در ۸۸ سالگی در پاریس سکته قلبی کرد و درگذشت. در میانه صحبتش که گفته بود: تمام لبنان در قبضه من است.» من داشتم فکر می کردم که چه بایست گفت!؟ ناگاه عبدالحلیم خدام کار مرا آسان کرد و گفت: «اجازه بدهید من چند دقیقه ای بروم. مرض قند دارم. کار ضروری دارم.» رفت! شش دقیقه بعد آمد. رنگ و رویش باز شده بود. از جمله آدم های کوتاهِ سپید خوش گوشت بود که تحملش تمام شده بود و قبل از رفتن اندکی قرمز- کبود می زد. وقتی خودش را توی مبل انداخت. من لبخند زدم! پرسید چرا می خندی؟گفتم: « از بازی طبیعت خنده ام گرفت. شما گفتی تمام لبنان توی مشت من است. اما طبیعت نشان داد که ای ابوجمال ! لیس احلیلک فی کفک! فلان چیز توی مشتت نیست!» صدای خنده اش بلند شد. دیگر تا دمشق بودم هر گاه او را می دیدم. به ویژه در دیدار با حافظ اسد که قرارمان بیش از دو ساعت به طول انجامید و اصلا عبدالحلیم خدام در بخشی از جلسه خوابش برده بود! چشممان که به هم می افتاد، انگار بی اختیار لبخندی ردّ و بدل می کردیم. گفتم: « من مسئول کمیته فلسطین هستم. به همین خاطر به لبنان می روم.»
آقاي اختري در فرودگاه دمشق به من گفت. عبدالحلیم خدام در فرودگاه منتظر شما بود. می خواستند سان هم ببینند. گمان نمی کردند شما به عنوان معاون ريس جمهور با هواپیمای مسافربری سفر کنید! مع الوصف برای اقامت مرا به یکی از قصرهای مهمانان ویژه بردند و نه به هتل! واقعیت این بود که من در سوریه کاری نداشتم. مقصدم بیروت بود. منتها به سرعت برای من دیدار با حافظ اسد را برای بعد از ظهر روز بعد ترتیب دادند و ملاقات با عبدالحلیم خدام در ساعت ۱۱ صبح روز بعد. ما ساعت ده شب رسیده بودیم. در ملاقات عبدالحلیم خدام کوشید تا به ترتیب در باره مسائل دو جانبه ایران و سوریه صحبت کند. آرام و با تآنی حرف می زد. مسائل منطقه را مطرح کرد. به مسائل جهانی و آمریکا پرداخت. ناگاه از من پرسید : «برای چی به لبنان می روید، تمام لبنان در مشت من است!» وقتی این جمله را گفت: «کل لبنان فی قبضتی!» حتما منظورش این بود که حافظ اسد پرونده لبنان را به او سپرده بود. و البته او در تشکیل دولت ها دخالت می کرد. اطلاعات ارتش سوریه در منطقه علوی ها در نزدیکی طرابلس پایگاهی داشت. گفته می شد همان پایگاه مرکز اداره لبنان است. در رقابت سیاسی و جنگ قدرت در سوریه گفته می شد که رفعت اسد، برادر حافظ اسد با عبدالحلیم خدام مخالف است. حتی در صدد قتل خدام نیز برآمده بود. خدام بعد از فوت حافظ اسد چند هفته ای ريس جمهور موقت شد. با تیم بشار اسد اختلاف پیدا کرد. به پاریس رفت و اول اعلام کرد. امده است پاریس تا کتاب بنویسد. بعداً علیه حکومت بشار اسد جبهه نجات ملی تشکیل داده است. این جبهه در آغاز با استقبال اخوان المسلمین سوریه روبرو شد. اما مدتی بعد اختلاف پیدا کردند. عبدالحلیم خدام سرانجام در ۸۸ سالگی در پاریس سکته قلبی کرد و درگذشت. در میانه صحبتش که گفته بود: تمام لبنان در قبضه من است.» من داشتم فکر می کردم که چه بایست گفت!؟ ناگاه عبدالحلیم خدام کار مرا آسان کرد و گفت: «اجازه بدهید من چند دقیقه ای بروم. مرض قند دارم. کار ضروری دارم.» رفت! شش دقیقه بعد آمد. رنگ و رویش باز شده بود. از جمله آدم های کوتاهِ سپید خوش گوشت بود که تحملش تمام شده بود و قبل از رفتن اندکی قرمز- کبود می زد. وقتی خودش را توی مبل انداخت. من لبخند زدم! پرسید چرا می خندی؟گفتم: « از بازی طبیعت خنده ام گرفت. شما گفتی تمام لبنان توی مشت من است. اما طبیعت نشان داد که ای ابوجمال ! لیس احلیلک فی کفک! فلان چیز توی مشتت نیست!» صدای خنده اش بلند شد. دیگر تا دمشق بودم هر گاه او را می دیدم. به ویژه در دیدار با حافظ اسد که قرارمان بیش از دو ساعت به طول انجامید و اصلا عبدالحلیم خدام در بخشی از جلسه خوابش برده بود! چشممان که به هم می افتاد، انگار بی اختیار لبخندی ردّ و بدل می کردیم. گفتم: « من مسئول کمیته فلسطین هستم. به همین خاطر به لبنان می روم.»