🚩#اغواگر
لینک قسمت اول
https://t.me/infostorie/188546
#قسمت_بیستوپنج
با اون یکی دستم که خالی بود، به صورتش اشاره کردم و با
تعجب گفتم: “ولی بیشت ر شبی ه به...
نکنه اینجا سوپر مد لها شرایط و امکانات خاصی دارن؟ ”!
“من یه تایپیست حرف ها ی هستم. نظم و سازماندهی کارهام
برام حکم دین م رو داره و اگر قرار باشه یه روز جلو ی دوربین
ظاهر بشم، تو ی اون شرایط هم وظایفم رو به بهترین شکل
انجام م یدم. به علاوه، زیاد اهل لبخند زدن اجبار ی نیستم ”!
با توجه به حرفهاش، مثل لا کپشتی م یموند که اگه قرار
بود عکسی ازش گرفته بشه، سریع سرش رو تو ی لاکش فرو
میبرد .
ازم پرسید: “تو تو ی این ساختمون کار میکن ی؟”
“امروز اولین روز کاریمه، قراره اینجا کار کنم ”.
“خوبه، تو ی کدوم قسمت؟ البته به عنوان یه همکار میپرسم.
اسم من گِلا هست ”.
“منم الا هستم. هنوز مطمئن ن یستم تو ی چه بخشی، دلساندرا
فقط گفت که امروز بیام ای نجا و برم سراغش ”.
گلا دوباره چشمکی زد و با لحنی همراه با ترس پرسی د:
“دلساندرا روسو؟”
“آر ه ”!
“اووه! پس سؤالها ی ز یاد ی ازت دارم ”.
“منم هم ی نطور ”.
آسانسور تو ی طبقه ی چهل و سوم متوقف شد و من و گلا از
اون خارج شد یم .
گلا سین ی رو از دستم گرفت و گفت: “دنبالم ب یا؛ من
راهنماییت م یکنم ”.
“خیلی متشکر م ”!
همرا ه با گلا وارد سالن شدیم .
زنی با موهایی قرمز رنگ و لباسی عاجفیلی، پشت یه میز
سفید رنگ با خطوط طلایی نشسته بود .
به قدر ی ظاهر و لبا سهایی که کارمندها ی لیبل پوشیده بودن
چشمنواز و پیرو مد بود که من یه لحظه احساس کردم
لبا سهایی که خودم پوشیدم پیژام ها ی بیش نیست .
گلا در حالی که یکی از ابروهاش رو بالا نگ ه داشته بود گفت:
“راث، این الاس؛ با دلساندرا روسو قرار کا ر ی داره. احتمالا
قراره از این به بعد یکی از کارمندها ی لیبل باشه ”!
را ثِ مو قرمز، در حالی که چونهاش رو با دستها ی لطیف ش
گرفته بود پرس ید: “مثلا چه جور شغلی؟”
“آهان! قسمت باحالش هم ینجاس؛ حت ی خودش هم
نمیدونه چه جور شغلی ”.
با لحنی از رو ی شوخطبعی گفتم: “مطئنم قرار نیست یکی از
مد لها ی کنسرت باشم. اون فقط این کارت رو بهم داد و گفت
که امروز بیا م ا ینجا و برم سراغش ”.
⭕️ #رمان_رایگان: با ورود به لینک زیر 3 رمان رایگان از ما بگیرید.بعد از ورود اگر اولین بار هست اسکرین شات از صفحه بگیرید و برای مدیر ارسال کنید.
کارتی که دلساندرا روسو بهم داده بود رو از جیبم بیرون آوردم
و بینشون دست به دست کردم .
راث با حالتی تأکید ی و در حا لی که به گوش ها ی از سالن اشاره
میکرد گفت: “ داره جال ب م یشه. تو دو مین نفر ی هست ی که
امروز به صورت اتفاقی قراره استخدام بش ی ”.
صندل یهایی سفید رنگ با روک شها ی نازک، در گوشها ی از
سالن قرار داشتن و به نظر میرسید بیشتر از اینکه به راحت
بودنشون اهم یت داد ه باشن، زیبایی رو در اولویت قرار داده
بودن .
در گوش ه ی دیگها ی از سالن، یه دست مبل طلایی رنگ در
کنار سرخ سها ی سبز رنگ چ یده شده بود .
مرد میانسال ی که چند روز پ یش تو ی ایستگاه اتوبوس دید ه
بودم و اون هم از دلساندرا کار گرفته بود، رو ی یکی از
صندل یها نشسته بود و پاهاش رو از شدت استرس، با ریت م
خاصی تکون میداد .
ظاهر مرد میانسال نسبت به چیز ی که تو ی ایستگاه اتوبوس
دیده بودم، یه مقدار تغییر کرده بود .
موها و ریشش رو اصلاح کرده بود و یه لباس گرم نارنجی رنگ
به تن داشت .
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید از ایردراپ ها و ربات ههای تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
لینک قسمت اول
https://t.me/infostorie/188546
#قسمت_بیستوپنج
با اون یکی دستم که خالی بود، به صورتش اشاره کردم و با
تعجب گفتم: “ولی بیشت ر شبی ه به...
نکنه اینجا سوپر مد لها شرایط و امکانات خاصی دارن؟ ”!
“من یه تایپیست حرف ها ی هستم. نظم و سازماندهی کارهام
برام حکم دین م رو داره و اگر قرار باشه یه روز جلو ی دوربین
ظاهر بشم، تو ی اون شرایط هم وظایفم رو به بهترین شکل
انجام م یدم. به علاوه، زیاد اهل لبخند زدن اجبار ی نیستم ”!
با توجه به حرفهاش، مثل لا کپشتی م یموند که اگه قرار
بود عکسی ازش گرفته بشه، سریع سرش رو تو ی لاکش فرو
میبرد .
ازم پرسید: “تو تو ی این ساختمون کار میکن ی؟”
“امروز اولین روز کاریمه، قراره اینجا کار کنم ”.
“خوبه، تو ی کدوم قسمت؟ البته به عنوان یه همکار میپرسم.
اسم من گِلا هست ”.
“منم الا هستم. هنوز مطمئن ن یستم تو ی چه بخشی، دلساندرا
فقط گفت که امروز بیام ای نجا و برم سراغش ”.
گلا دوباره چشمکی زد و با لحنی همراه با ترس پرسی د:
“دلساندرا روسو؟”
“آر ه ”!
“اووه! پس سؤالها ی ز یاد ی ازت دارم ”.
“منم هم ی نطور ”.
آسانسور تو ی طبقه ی چهل و سوم متوقف شد و من و گلا از
اون خارج شد یم .
گلا سین ی رو از دستم گرفت و گفت: “دنبالم ب یا؛ من
راهنماییت م یکنم ”.
“خیلی متشکر م ”!
همرا ه با گلا وارد سالن شدیم .
زنی با موهایی قرمز رنگ و لباسی عاجفیلی، پشت یه میز
سفید رنگ با خطوط طلایی نشسته بود .
به قدر ی ظاهر و لبا سهایی که کارمندها ی لیبل پوشیده بودن
چشمنواز و پیرو مد بود که من یه لحظه احساس کردم
لبا سهایی که خودم پوشیدم پیژام ها ی بیش نیست .
گلا در حالی که یکی از ابروهاش رو بالا نگ ه داشته بود گفت:
“راث، این الاس؛ با دلساندرا روسو قرار کا ر ی داره. احتمالا
قراره از این به بعد یکی از کارمندها ی لیبل باشه ”!
را ثِ مو قرمز، در حالی که چونهاش رو با دستها ی لطیف ش
گرفته بود پرس ید: “مثلا چه جور شغلی؟”
“آهان! قسمت باحالش هم ینجاس؛ حت ی خودش هم
نمیدونه چه جور شغلی ”.
با لحنی از رو ی شوخطبعی گفتم: “مطئنم قرار نیست یکی از
مد لها ی کنسرت باشم. اون فقط این کارت رو بهم داد و گفت
که امروز بیا م ا ینجا و برم سراغش ”.
⭕️ #رمان_رایگان: با ورود به لینک زیر 3 رمان رایگان از ما بگیرید.بعد از ورود اگر اولین بار هست اسکرین شات از صفحه بگیرید و برای مدیر ارسال کنید.
ورود به paws و استخراج
کارتی که دلساندرا روسو بهم داده بود رو از جیبم بیرون آوردم
و بینشون دست به دست کردم .
راث با حالتی تأکید ی و در حا لی که به گوش ها ی از سالن اشاره
میکرد گفت: “ داره جال ب م یشه. تو دو مین نفر ی هست ی که
امروز به صورت اتفاقی قراره استخدام بش ی ”.
صندل یهایی سفید رنگ با روک شها ی نازک، در گوشها ی از
سالن قرار داشتن و به نظر میرسید بیشتر از اینکه به راحت
بودنشون اهم یت داد ه باشن، زیبایی رو در اولویت قرار داده
بودن .
در گوش ه ی دیگها ی از سالن، یه دست مبل طلایی رنگ در
کنار سرخ سها ی سبز رنگ چ یده شده بود .
مرد میانسال ی که چند روز پ یش تو ی ایستگاه اتوبوس دید ه
بودم و اون هم از دلساندرا کار گرفته بود، رو ی یکی از
صندل یها نشسته بود و پاهاش رو از شدت استرس، با ریت م
خاصی تکون میداد .
ظاهر مرد میانسال نسبت به چیز ی که تو ی ایستگاه اتوبوس
دیده بودم، یه مقدار تغییر کرده بود .
موها و ریشش رو اصلاح کرده بود و یه لباس گرم نارنجی رنگ
به تن داشت .
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید از ایردراپ ها و ربات ههای تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚