شانههای مرا چه دستی تکان میدهد؟
چگونه تکان میخورد بغض بر شانههای من؟
پایین افتادن درختی از برگ
بالا افتادن مردی از پله
و تکان خوردن همهچیز در همهجا
قصهی کوتاه آمدنم از دنیا بلند بود
و تاریکی در خاطرات من برق میزد
در من هر چیزی میتواند باشد
یا نباشد
مثلاً بیتفاوتی میکروفنی خاموش در برابر شاعری شوریده
مثلاً رؤیای شیری کوچک
خالکوبیشده بر بازوی مردی مُرده
مثلاً عکسی در آلبوم
با دندانهایی سرمایی و خندهای مضحک بر دنیا!
شانههای مرا چه دستی تکان میدهد؟
لبهایی که تلقین میخواند
یا زمزمهی دوستت دارم در شبی تاریک؟
افسوس
دنیا آموزگاری نداشت
تا از او بپرسم
کدام؟!
«بکتاش آبتین»
@Honare_Eterazi