بخاطر لرزش دستام #رژم پایینتر از لبهام مالیده شد بود. اخمی کردم و ناامید گفتم:
- کاش میتونستم یه بار مثل آدم آرایش کنم و خرابش نکنم.دستمال مرطوب را برداشتم که صدای زنگ آمد. نگاهی به آینه انداختم و به سمت آیفون رفتم.
در کمال ناباوری آزاد را با لباسهای اسپرت و موهای بالازدهاش که جوانتر و #جذابترش میکرد، دیدم.
- سلام. خوبی؟ حاضری عزیزم؟
عزیزم؟ اولین بار بود مرا اینگونه خطاب میکرد. #سرخ_شده تعارف کردم:
- سلام ممنون. بله تقریبا حاضرم. بفرمایین تو تا لباس عوض میکنم سرپا نمونین.
لبخندی زد و در را پشت سرش بست. سر به زیر به طرف مبل راهنماییاش کردم و گفتم:
- بفرمایین بشینین. میوه و شیرینی روی میز هست از خودتون پذیرایی کنید.
هنوز قدم از قدم برنداشته بودم که مچ دستم را چسبید. با تعجب به انگشتهای کشیده و #مردانهاش نگاه کردم.
- چی... چیزی شده؟
لبخندی زد و سرش را جلوتر آورد.
- نه چی مثلا؟
با تته پته گفتم:
- این کارا... چه... چه معنی میده؟
با دست دیگرش کمرم را چنگ زد و بدنم را به خودش چسباند. ترسیده به حرکاتش نگاه میکردم که دستش را بالا آورد و زیر لبم کشید.
- رژت رو از خط بیرون زده بودی. برات درست کردم.با چشمهای گرد شده سرم را کمی عقب بردم.
- ممنون حالا میتونم برم؟
چشمهایش روی #لبهایم نشست و سیبک گلویش بالا و پایین شد.
- نه.
خودت گفتی از خودم پذیرایی کنم تو هم سر تا پا لبو شدی...شیرین و خوردنی
بعد من فرصت قورت دادن این لبوی خوشمزه رو از خودم دریغ کنم؟ آب دهنم را قورت دادم. قلبم از هیجان میتپید و سرش را هر لحظه جلوتر میآورد.
- من دخترای زیادی دور و برم بودن اما فقط به بوسیدن و گاز گرفتن تو عادت دارم... ❌
و در یک حرکت لبهای نرمش مالکانه دهانم را برای کامی عمیق باز و شروع به بوسیدنم کرد...💜💜
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T⚠️ آزاد #موزیسین جذابی ۳۶ ساله که تازه به ایران برگشته و توی کنسرت با خزان دختری تنها و #زیبایی آشنا میشه که هیچ پسری رو بخاطر بیماریش به #حریمخصوصیش راه نمیده اما آزاد یواشکی #همسایهش میشه و با ورودش #رازهای زندگی خزان رو برملا میکنه...
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T