《هواداران مهلا 🤍🍭》


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified



Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


"پارتی از اینده"
"Amir"
با دیدن #نواربهداشتی تو کمد رهام ابرویی بالا انداختم و رو به رهام گفتم:
- رهام یه لحظه میکشی #پایین؟
رهام چشم هاش بیش از حد گرد شد و گفت:
- چی؟#بکشم پایین؟یعنی چی؟
سرم رو خاروندم و کنجکاو گفتم:
- میخوام ببینم واقعا #پسری یا نه!
رهام که حرف هام براش گنگ بود سر تا پام رو برانداز کرد ومتعجب گفت:
- #دوجنسم؟ چه مرگته؟
نوار بهداشتی رو بهش نشون دادم و بالحن حرصی که خنده توش موج میزد گفتم:
- اینو نگاه، این برای #دختراست جان من بکش پایین #چک کنم...
رهام لبش رو گزید و گفت:
- نه اون برای #مامانمه!
سری از رو تایید تکون دادم و گفتم:
- مامانت با تو زندگی می‌کنه؟ بعد اینم توی کمد تو میزاره؟ اها چقدر جالب ولی نکشیدی پایین مطمئن بشم...
https://t.me/joinchat/AAAAAEqk87Z4FDschHsyUA


Forward from: 🤫حرفه‌ای ترین های مجازی❌
دختره برای این ثابت کنه دست نخوردس مجبور میشه....🔞🔞
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T

_تو اگه دختر بودی هیچ وقت توی اون هتل با برسام، تنهایی نمیپلکیدی!

نمیدونم چی شد که دستم بلند شد و روی گونش فرود اومد.

_خجالت بکش آزاد، این جواب عشقی که بهت دارم نیست، این من با برسام تنها توی هتل بودم دلیلش فقط...


حرفم نصفه موند و دهنم بسته موند، چی می‌گفتم؟
پوزخندی زد و تنم رو چفت دیوار کرد، دست زیر چونم گذاشت و سرم رو بالا داد.

_دختر تک و تنها، زندگی مجردی...انتظار داری باور کنم که هیچ کاری نکردی؟

اشک به چشم هام هجوم اورد، اون که می‌دونست من چی کشیده بودم.

_آزاد توکه میدونی!...

عقب رفت و فریاد زد.
_نه نمی‌دونم، دیگه نمیدونم...با برسام تنهایی توی هتل شب تا صبح چه غلطی می‌کردی؟

اشک ریزون بازوش رو‌ گرفتم.

_نمیتونم بگم، لطفا مجبورم نکن، این یک رازه، چیکار کنم که بهت ثابت شه من کار بدی نکردم؟

نگاهش روی تنم بالا پایین شد.

_بنظرت باید چیکار کنی؟

تنم لرزید که محکم من رو قفل خودش کرد و....
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
من #دختری بودم که بخاطر اتفاق شومی، از خونوادم فاصله گرفتم...
با تنها زندگی کردن #خو گرفتم تا این که دوتا مرد که زندگیم #دستشون بود وارد زندگیم شدن و...
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T


Forward from: روبومیز
⁠ بخاطر لرزش دستام #رژم پایین‌تر از لب‌هام مالیده شد بود. اخمی کردم و ناامید گفتم:
- کاش میتونستم یه بار مثل آدم آرایش کنم و خرابش نکنم.

دستمال مرطوب را برداشتم که صدای زنگ آمد. نگاهی به آینه انداختم و به سمت آیفون رفتم.
در کمال ناباوری آزاد را با لباس‌های اسپرت و موهای بالازده‌اش که جوان‌تر و #جذاب‌ترش می‌کرد، دیدم.

- سلام. خوبی؟ حاضری عزیزم؟

عزیزم؟ اولین بار بود مرا اینگونه خطاب می‌کرد. #سرخ_شده تعارف کردم:
- سلام ممنون. بله تقریبا حاضرم. بفرمایین تو تا لباس عوض می‌کنم سرپا نمونین.

لبخندی زد و در را پشت سرش بست. سر به زیر به طرف مبل راهنمایی‌اش کردم و گفتم:
- بفرمایین بشینین. میوه و شیرینی روی میز هست از خودتون پذیرایی کنید.

هنوز قدم از قدم برنداشته بودم که مچ دستم را چسبید. با تعجب به انگشت‌های کشیده و #مردانه‌اش نگاه کردم.
- چی... چیزی شده؟

لبخندی زد و سرش را جلوتر آورد.
- نه چی مثلا؟

با تته پته گفتم:
- این کارا... چه... چه معنی میده؟

با دست دیگرش کمرم را چنگ زد و بدنم را به خودش چسباند. ترسیده به حرکاتش نگاه می‌کردم که دستش را بالا آورد و زیر لبم کشید.
- رژت‌ رو از خط بیرون زده بودی. برات درست کردم.

با چشم‌های گرد شده سرم را کمی عقب بردم.
- ممنون حالا می‌تونم برم؟

چشم‌هایش روی #لب‌هایم نشست و سیبک گلویش بالا و پایین شد.
- نه. خودت گفتی از خودم پذیرایی کنم تو هم سر تا پا لبو شدی...شیرین و خوردنی
بعد من فرصت قورت دادن این لبوی خوشمزه رو از خودم دریغ کنم؟


آب دهنم را قورت دادم. قلبم از هیجان می‌تپید‌ و سرش را هر لحظه جلوتر می‌آورد.
- من دخترای زیادی دور و برم بودن اما فقط به بوسیدن و گاز گرفتن تو عادت دارم...

و در یک حرکت لب‌های نرمش مالکانه دهانم را برای کامی عمیق باز و شروع به بوسیدنم کرد...💜💜

https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T

⚠️ آزاد #موزیسین جذابی ۳۶ ساله که تازه به ایران برگشته و توی کنسرت با خزان دختری تنها و #زیبایی آشنا میشه که هیچ پسری رو بخاطر بیماریش به #حریم‌خصوصیش راه نمیده اما آزاد یواشکی #همسایه‌‌ش می‌شه و با ورودش #رازهای زندگی خزان رو برملا می‌کنه...

https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T


Forward from: Unknown
داستان راجب دو دوست هست که #عاشق یه دختر شدن.
ولی ماجرا از اونجا #شروع میشه که یکی از اونها میتونه دل دختر و ببره اما #دختره مجبور میشه با اون یکی پسر #ازدواج کنه!
جنگ دو دوست بر سر یه #دلبر پایان خوبی داره؟

https://t.me/joinchat/SAKsZUc18SwpGPTz


Forward from: Unknown
با #استرس بطری و چرخوندم.
افتاد روی من و برایان.
لبخندی زد و گفت: #جرأت یا حقیقت؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:جرأت.
پوزخندی زد و گفت: با من #ازدواج کن راشل.
با #بهت داد زدم: چی؟!حتی فکرشم نکن!
پوزخند #عمیق تری زد و گفت: حق انتخاب بهت ندادم..این یه #جرأته!!
دیان #محکم زد رو میز و گفت: به چه حقی بهه همچین چیزی میگی؟!

https://t.me/joinchat/SAKsZUc18SwpGPTz


_یه رابطه‌ی داغ الا میتونه استرست رو کامل بخوابونه، منم کاملا آمادم.

با استرس سرش رو بین دست هاش گرفت، ناله ای کرد.

_خزان این برنامه برای من خیلی مهمه، نمیتونم به چیزی فکر کنم، اگه خرابش کنم تمام آیندم...زندگیم و کارم خراب میشه.

با قدم های آروم به طرفش رفتم و مقابلش ایستادم، دست هام رو روی پاهاش گذاشتم و نوازش گونه، تا بالای شکمش کشیدم.

_بذار آرومت کنم، میدونی که کارمو بلدم آزاد...

دستم روی کمربندش نشست.

_اجازه بد...

هنوز حرفم کامل نشده، کمرم رو گرفت و من رو روی میز خوابوند، روم خیمه زد و لب هاش رو محکم به لب هام کوبید، دستش مالکانه روی تنم بالا پایین میشد.

_میدونی که فقط تو آرومم میکنی؟

درحالی که زیر وزنش نفس نفس میزدم آره ای کردم که بی طاقت دوباره من رو بوسید.

_میدونم...حالا اونقدر من رو محکم ببوس که لب هام رو‌ حس نکنم..

جوونی گفت و لب هاش رو دوباره کوبید بهم، دستش روی بالاتنم نشست که در با شدت باز شد.

_ازاد نوبت شما...
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
خزان، دختری که به دلیل اتفاقی توی گذشتش، از پدرش متنفره...
با ورود آراز نوازنده ی معروف و جذاب به زندگیش...
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T


"پارتی از اینده"
"Amir"
با دیدن #نواربهداشتی تو کمد رهام ابرویی بالا انداختم و رو به رهام گفتم:
- رهام یه لحظه میکشی #پایین؟
رهام چشم هاش بیش از حد گرد شد و گفت:
- چی؟#بکشم پایین؟یعنی چی؟
سرم رو خاروندم و کنجکاو گفتم:
- میخوام ببینم واقعا #پسری یا نه!
رهام که حرف هام براش گنگ بود سر تا پام رو برانداز کرد ومتعجب گفت:
- #دوجنسم؟ چه مرگته؟
نوار بهداشتی رو بهش نشون دادم و بالحن حرصی که خنده توش موج میزد گفتم:
- اینو نگاه، این برای #دختراست جان من بکش پایین #چک کنم...
رهام لبش رو گزید و گفت:
- نه اون برای #مامانمه!
سری از رو تایید تکون دادم و گفتم:
- مامانت با تو زندگی می‌کنه؟ بعد اینم توی کمد تو میزاره؟ اها چقدر جالب ولی نکشیدی پایین مطمئن بشم...
https://t.me/joinchat/AAAAAEqk87Z4FDschHsyUA


Forward from: Unknown
سهراب نگام کرد و گفت:
- خواهش #میکنم
با حرص داد زدم:
- نهه.
- #تمنا میکنممم.
- تو #غلط میکنی.
با تعجب گفت:
- وا،چرا میگم #تمنا میکنم دیگه.
دندونامو رو هم فشار دادم و گفتم:
- تو #گه میخوری #تمنا میکنی.
پوکر نگام کرد و گفت:
- خاک تو اون سرت #تمنا به معنای خواهشو میگم #احمق.
خندیدم و گفتم:
- خب خبر مرگت تو نمیدونی اسم دوست #دختر من #تمناست؟ درست زر بزن دیگه!
خب اسم دوس دخترش تمناست😂🤦🏻‍♀
#جرخوردن‌شما‌هدف‌اصلی‌ماست
#بعد‌این‌کانال‌وارد‌هیچ‌کانال‌دیگه‌ای‌نمیشی😂
#گوشیت‌چک‌میشه‌بی‌صداش‌کن😂
https://t.me/joinchat/WMVec8DWliKq1X-s


Forward from: Unknown
سرمو گرفتم و بلند داد زدم:
- #وااااااااااااااای !😩
تمنا با بشکن گفت:
- نرو #سمیه !😈
پوکر نگاش کردم و عسل همراهیش کرد:
- چه #بدنی داری سمیهه!😈🔞
تمنا چوب شور و گذاشت رو دهنش و گفت:
- #علف میزنی سمیه!🚬⛔️
بعدم دوتایی گفتن:
- #اوور نزنی سمیه ها!‼️‼️
همینجوری #پوکر فیس بهشون خیره شدم و زیر لب گفتم:
- من چه گناهی کردم گیر این دو تا #اسکل افتادم؟😑😩
نرو سمیه😂!
#جرخوردن‌شما‌هدف‌اصلی‌ماست😹
https://t.me/joinchat/WMVec8DWliKq1X-s


Forward from: Unknown
چشم هایم را که باز کردم خودم را #برهنه میان ملافه های سفید تخت پیدا کردم.اتاق بهم ریخته بود و لباس هایی که از مهمانی شب گذشته به تن داشتم شلخته روی زمین پخش شده بودند.

دست هایم را در موهایم فرو بردم.#دردی که در بدنم پیچیده بود لحظه به لحظه ی اتفاقات دیشب را بهم یادآوری میکرد.

دیشب همینجا٬روی همین تخت با او #هم‌آغوش شده بودم.با مردی که هیچ نسبتی با من نداشت اما #اولین‌بارم را با او تجربه کرده بودم‌.

یک شب #مستی کار خودش را کرده بود و از دختر دیشب حالا یک #زن ساخته بود.آن هم قبل از #ازدواج.وای که اگر پدرم٬بهمن خان بهاور با آن همه دبدبه و کبکبه میفهمید که دخترش #همخوابه ی یک مرد غریبه شده دیوانه میشد.

ملافه ها را کنار زدم و بی توجه به #دردی که #زیرشکمم پیچیده بود از جا بلند شدم.بدون آنکه شلوار بپوشم فقط یک تیشرت تنم کردم و بعد آهسته آهسته از اتاق بیرون زدم.

انتظار داشتم که همان دیشب رفته باشد.اما با دیدنش در آشپزخانه که مشغول آشپزی بود خشکم زد.نرفته بود؟

مرا که دید لبخندی زد و گفت:

_بیدار شدی #خوشگلم؟بیا صبحونه بخور حتما گشنته.

چهره در هم کشیدم و با بدخلقی پرسیدم:

_تو چرا هنوز اینجایی؟

با تعجب ابروهایش را بالا انداخت.

_پس چیکار کنم؟نکنه باید تنها میذاشتمت و میرفتم؟اونم بعد از اولین رابطه ت؟

جلوتر رفتم و با بداخلاقی جواب دادم:

_معلومه که باید میرفتی.موندی و واسه من فاز مردای مهربون و با ملاحضه رو گرفتی که چی بشه؟نکنه یادت رفته بین ما #رابطه ای وجود نداره؟

با عصبانیت ظرف توی دستش را روی میز گذاشت و گفت:

_رابطه ای بینمون وجود نداره؟نکنه یادت رفته دیشب رو با هم روی یه تخت صبح کردیم؟

_دیشب تموم شد و رفت.دیگه هم تکرار نمیشه.منم دنبال عشق و عاشقی و این مسخره بازیا نیستم.الانم خوشحال میشم از خونه م بری بیرون.

گفتم و بعد راهم را کج کردم تا به اتاقم برگردم.اما هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بودم که یکهو از پشت سر مرا روی دست هایش بلند کرد و صدای #جیغم را به هوا برد.

_چیکار میکنی روانی؟منو بذار زمین.

بی آنکه به حرفم توجه کند قدم به داخل اتاق خواب گذاشت و مرا روی #تخت‌خواب انداخت.

_بهت نشون میدم اتفاق دیشب دوباره تکرار میشه یا نه.

و بعد همانطور که دکمه های لباسش را باز میکرد روی بدنم خیمه زد و ...

https://t.me/joinchat/AAAAAFadQPsjhGo7CnS_0w

خزان٬دختری خودساخته که تمام عمرش از روابط عاشقانه فرار کرده٬طی یک شب #مستی با مردی رابطه ی #یک_شبه برقرار میکنه.اما خبر نداره که اون مرد قصد نداره دیگه ولش کنه...

#عاشقانه‌ای_بی‌نظیر
#زوجی‌تکرارنشدنی
#بیش_از_صد_پارت_آماده


Forward from: Unknown
دختره رفته کنسرت پسره که یه نوازنده ی مشهوره بعد بهش میگه من طرفدارت نیستم.بیچاره پسره برگاش میریزه🤣😂

#پارت_واقعی_رمان


تنها کسی که مثل یک موجود #منزوی با فاصله از دیگران ایستاده بود و خوش و بش کردنشان را تماشا میکرد من بودم.

از یک سمت دلم میخواست هرچه سریع تر از آنجا بیرون بزنم و خودم را به ماشین فراز برسام و از سمت دیگر نمیخواستم شبیه یک دیوانه رفتار کنم.این بود که کماکان همانجا ایستادم و امضا گرفتن نیلی از #نوازنده‌ی موردعلاقه اش را تماشا کردم.

_خانم محترم٬شما هم منتظر عکس و امضا هستید؟

شنیدن صدای #مردانه‌اش باعث شد تا برای یک لحظه ته #قلبم خالی شود،نگاهش کردم،مسیر چشم هایش سمت من بود و انگار که مخاطب سوالش من بودم،داشت از من سوال میپرسید؟چطور متوجه من شده بود؟

دست و پایم را مثل یک دختربچه پنج ساله گم کرده بودم اما میخواستم خودم را خونسرد و آرام نشان دهم،یعنی شبیه همان خزان همیشگی که هیچکس و هیچ چیزی باعث به وجد آمدنش نمیشد،اما انگار در آن لحظات خزان همیشگی از وجود من پا به فرار گذاشته بود و جایش را به یک خزان جدید و بی دست و پا داده بود.

لب هایم را آرام باز و بسته کردم تا حرفی بزنم،میخواستم جوابی درست و منطقی به او بدهم،اما زبانم خیلی زودتر از آنکه از مغزم دستوری بگیرد احمقانه ترین جواب ممکن را انتخاب کرد.

_نه من طرفدارتون نیستم.

به چشم هایم دیدم که نگاه او و هرکسی که اطرافمان ایستاده بود رنگ تعجب گرفت و روی چهره ی من ثابت ماند،گونه های نیلی آشکارا از #خجالت سرخ شدند و برسام با نگه داشتن مشتش مقابل دهانش تلاش کرد تا خنده اش را پنهان نگه دارد.

می دانستم که حسابی گند زده بودم و بدترین جواب ممکن را به زبان آورده بودم،اما نمیخواستم خودم را خجالت زده و شرمسار نشان دهم،این بود که با لبخندی کوچک کماکان به چشم های او که متعجب به من خیره شده بودند نگاه کردم و سرم را کمی بالاتر گرفتم.

پس از چند لحظه،رنگ تعجب نگاهش ذره ذره از بین رفت و جایش را به خنده ی دندان نمایی روی صورتش داد،سرش را به آرامی بالا و پایین برد و بعد با همان صدای گیرایش گفت:

_چقدر حیف،باعث ناامیدی منه.

https://t.me/joinchat/AAAAAFadQPsjhGo7CnS_0w

#عاشقانه‌ای_جدید_و_هیجانی
#داستانی‌که‌نظیرش‌رانخوانده‌اید
#پارت_گذاری_منظم


Forward from: 🥀بلوط🥀
_یه رابطه‌ی داغ الا میتونه استرست رو کامل بخوابونه، منم کاملا آمادم.

با استرس سرش رو بین دست هاش گرفت، ناله ای کرد.

_خزان این برنامه برای من خیلی مهمه، نمیتونم به چیزی فکر کنم، اگه خرابش کنم تمام آیندم...زندگیم و کارم خراب میشه.

با قدم های آروم به طرفش رفتم و مقابلش ایستادم، دست هام رو روی پاهاش گذاشتم و نوازش گونه، تا بالای شکمش کشیدم.

_بذار آرومت کنم، میدونی که کارمو بلدم آزاد...

دستم روی کمربندش نشست.

_اجازه بد...

هنوز حرفم کامل نشده، کمرم رو گرفت و من رو روی میز خوابوند، روم خیمه زد و لب هاش رو محکم به لب هام کوبید، دستش مالکانه روی تنم بالا پایین میشد.

_میدونی که فقط تو آرومم میکنی؟

درحالی که زیر وزنش نفس نفس میزدم آره ای کردم که بی طاقت دوباره من رو بوسید.

_میدونم...حالا اونقدر من رو محکم ببوس که لب هام رو‌ حس نکنم..

جوونی گفت و لب هاش رو دوباره کوبید بهم، دستش روی بالاتنم نشست که در با شدت باز شد.

_ازاد نوبت شما...
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
خزان، دختری که به دلیل اتفاقی توی گذشتش، از پدرش متنفره...
با ورود آراز نوازنده ی معروف و جذاب به زندگیش...

https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T


Forward from: Unknown
چشم هایم را که باز کردم خودم را #برهنه میان ملافه های سفید تخت پیدا کردم.اتاق بهم ریخته بود و لباس هایی که از مهمانی شب گذشته به تن داشتم شلخته روی زمین پخش شده بودند.

دست هایم را در موهایم فرو بردم.#دردی که در بدنم پیچیده بود لحظه به لحظه ی اتفاقات دیشب را بهم یادآوری میکرد.

دیشب همینجا٬روی همین تخت با او #هم‌آغوش شده بودم.با مردی که هیچ نسبتی با من نداشت اما #اولین‌بارم را با او تجربه کرده بودم‌.

یک شب #مستی کار خودش را کرده بود و از دختر دیشب حالا یک #زن ساخته بود.آن هم قبل از #ازدواج.وای که اگر پدرم٬بهمن خان بهاور با آن همه دبدبه و کبکبه میفهمید که دخترش #همخوابه ی یک مرد غریبه شده دیوانه میشد.

ملافه ها را کنار زدم و بی توجه به #دردی که #زیرشکمم پیچیده بود از جا بلند شدم.بدون آنکه شلوار بپوشم فقط یک تیشرت تنم کردم و بعد آهسته آهسته از اتاق بیرون زدم.

انتظار داشتم که همان دیشب رفته باشد.اما با دیدنش در آشپزخانه که مشغول آشپزی بود خشکم زد.نرفته بود؟

مرا که دید لبخندی زد و گفت:

_بیدار شدی #خوشگلم؟بیا صبحونه بخور حتما گشنته.

چهره در هم کشیدم و با بدخلقی پرسیدم:

_تو چرا هنوز اینجایی؟

با تعجب ابروهایش را بالا انداخت.

_پس چیکار کنم؟نکنه باید تنها میذاشتمت و میرفتم؟اونم بعد از اولین رابطه ت؟

جلوتر رفتم و با بداخلاقی جواب دادم:

_معلومه که باید میرفتی.موندی و واسه من فاز مردای مهربون و با ملاحضه رو گرفتی که چی بشه؟نکنه یادت رفته بین ما #رابطه ای وجود نداره؟

با عصبانیت ظرف توی دستش را روی میز گذاشت و گفت:

_رابطه ای بینمون وجود نداره؟نکنه یادت رفته دیشب رو با هم روی یه تخت صبح کردیم؟

_دیشب تموم شد و رفت.دیگه هم تکرار نمیشه.منم دنبال عشق و عاشقی و این مسخره بازیا نیستم.الانم خوشحال میشم از خونه م بری بیرون.

گفتم و بعد راهم را کج کردم تا به اتاقم برگردم.اما هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بودم که یکهو از پشت سر مرا روی دست هایش بلند کرد و صدای #جیغم را به هوا برد.

_چیکار میکنی روانی؟منو بذار زمین.

بی آنکه به حرفم توجه کند قدم به داخل اتاق خواب گذاشت و مرا روی #تخت‌خواب انداخت.

_بهت نشون میدم اتفاق دیشب دوباره تکرار میشه یا نه.

و بعد همانطور که دکمه های لباسش را باز میکرد روی بدنم خیمه زد و ...

https://t.me/joinchat/AAAAAFadQPsjhGo7CnS_0w

خزان٬دختری خودساخته که تمام عمرش از روابط عاشقانه فرار کرده٬طی یک شب #مستی با مردی رابطه ی #یک_شبه برقرار میکنه.اما خبر نداره که اون مرد قصد نداره دیگه ولش کنه...

#عاشقانه‌ای_بی‌نظیر
#زوجی‌تکرارنشدنی
#بیش_از_صد_پارت_آماده


Forward from: بنر شیزوفرني
دماغشو کشید بالا و گفت:
- #تمنا چطوری فراموشش کنم؟
یه #گاز از سیبم زدم و گفتم:
- اسمشو بزار #رمز ایمیلت،صدرصد #فراموشش میکنی.
یکم حرفمو تحلیل کرد و #جیغ زد:
- گمشو تمنای #آشغال!
------
تو فقط #مشاوره بدههه😹
#جرخوردن‌شما‌هدف‌ماست😹👻
https://t.me/joinchat/WMVec8DWliKq1X-s


Forward from: Unknown
#آیمان
#پارت5
لبخندی زدم و با شیطنت تایپ کردم:
- لباس چی تنته؟
#خیمه زده تو صفحه چت من! به ثانیه نکشید جواب داد:
- خیلی #بیشعور شدی.
گاز #گنده‌ای از سیبم گرفتم و تایپ کردم:
- میخوام ببینم #لباست مناسب این فصل هستش یا نه چرا #منحرف میشی؟
سریع تایپ کرد:
- تو چی پاته؟
سرتق و #پرو نوشتم:
- من همیشه شلوار #پامه.
----------------
بچه همیشه شلوار پاشه😐💔😂
https://t.me/joinchat/WMVec8DWliKq1X-s


Forward from: 🥀بلوط🥀
_یه رابطه‌ی داغ الا میتونه استرست رو کامل بخوابونه، منم کاملا آمادم.

با استرس سرش رو بین دست هاش گرفت، ناله ای کرد.

_خزان این برنامه برای من خیلی مهمه، نمیتونم به چیزی فکر کنم، اگه خرابش کنم تمام آیندم...زندگیم و کارم خراب میشه.

با قدم های آروم به طرفش رفتم و مقابلش ایستادم، دست هام رو روی پاهاش گذاشتم و نوازش گونه، تا بالای شکمش کشیدم.

_بذار آرومت کنم، میدونی که کارمو بلدم آزاد...

دستم روی کمربندش نشست.

_اجازه بد...

هنوز حرفم کامل نشده، کمرم رو گرفت و من رو روی میز خوابوند، روم خیمه زد و لب هاش رو محکم به لب هام کوبید، دستش مالکانه روی تنم بالا پایین میشد.

_میدونی که فقط تو آرومم میکنی؟

درحالی که زیر وزنش نفس نفس میزدم آره ای کردم که بی طاقت دوباره من رو بوسید.

_میدونم...حالا اونقدر من رو محکم ببوس که لب هام رو‌ حس نکنم..

جوونی گفت و لب هاش رو دوباره کوبید بهم، دستش روی بالاتنم نشست که در با شدت باز شد.

_ازاد نوبت شما...
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T
خزان، دختری که به دلیل اتفاقی توی گذشتش، از پدرش متنفره...
با ورود آراز نوازنده ی معروف و جذاب به زندگیش...

https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T


Forward from: ‌‌‌‌‌‌࿙ྀ݊♡݊࿚ི ♥️‌...Dًَُِ£َِL@َُِ~aًَُِ...♥️
♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️
#تخیلی_ترین_رمان_تلگرام_که_تا‌حالا_نخوندی🙀
#اولین_ژانر_امپرگ_اجباری🤭💯🌈


Forward from: Baner
فقط همين يه پارتش و بخون مي فهمي پسره چه تي تيش مامانيه🤣🤣🤣🤣🤣
- چرا نمي شيني؟!
بيني اش و #چيت داد و با حالت چندشي گفت: رو زمين؟! لباسام #كثيف ميشه.
- واه واه واه! شبيه #مادربزرگا حرف مي زني ماكان. بشين #عشق دنيا رو #بكن بابا!
به #اكراه روي زمين سيخ نشست و نگاهي به من كه با #ولع بستني ام و مي خوردم #انداخت.
- چپ نشه؟!
- چي؟!
- چشات و ميگم. چپ نشه اين جوري نگاه مي كني. والا الان تو اين دوره #زمونه شكمت هم درست كار نكنه ميگن #ژنتيكيه. من حوصله ندارم #چشات چپ شه فردا كه #زنت شدم، بعد پس فردا كه #بچه_دار شدم چشماش چپ شه ها! همين جوري اش مامان پري كم نمي كوبه تو سرم كه من و تو هنوز #محرم نيستيم و بايد تو رو #بپسنده. حالا فكر كن يه #بلايي هم سر بچم بياد ديگه تا آخر #عمر مي زنه تو سرم ميگه #خاك تو سرت با اين انتخابت. تازه، هي به من ميگه همش سرت تو گوشيه آخر كور ميشي؛ اين جوري بشه مياد ميگه ديدي كور شدي و نديدي پسره #چشماش چپه؟! حالا اونم...
جاي پسره باشم از دست وراجي هاش فرار مي كنم😐😂😂😂😂بيا از اين دختره يه كم حاضر جوابي ياد بگير بيبي🤣🤣💔💔
https://t.me/joinchat/AAAAAFagcM_-yGq0udt6Pw
https://t.me/joinchat/AAAAAFagcM_-yGq0udt6Pw


Forward from: Baner
بيا اينجا ببينم چه قدر دل و جرأت داري بيبي😏☠️
دلت مي خواد رماني بخوني كه در مورد يه عمارت مخوف باشه؟!😨🏚
يا نكنه توام هوس كردي كه بري تو يه ماجرا كه پرده از رازها برداري و بشي قهرمان قصه؟!😍💦
از اون دختر سرتقا كه از هيچي نمي ترسن چي؟!😎
خب اگه همه اينا رو مي خواي چرا وايسادي پشمك؟!😐🌿
بزن رو اسكلتا ببين اين تو چه خبره؟!😈👻
💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀💀


Forward from: روبومیز
⁠ بخاطر لرزش دستام #رژم پایین‌تر از لب‌هام مالیده شد بود. اخمی کردم و ناامید گفتم:
- کاش میتونستم یه بار مثل آدم آرایش کنم و خرابش نکنم.

دستمال مرطوب را برداشتم که صدای زنگ آمد. نگاهی به آینه انداختم و به سمت آیفون رفتم.
در کمال ناباوری آزاد را با لباس‌های اسپرت و موهای بالازده‌اش که جوان‌تر و #جذاب‌ترش می‌کرد، دیدم.

- سلام. خوبی؟ حاضری عزیزم؟

عزیزم؟ اولین بار بود مرا اینگونه خطاب می‌کرد. #سرخ_شده تعارف کردم:
- سلام ممنون. بله تقریبا حاضرم. بفرمایین تو تا لباس عوض می‌کنم سرپا نمونین.

لبخندی زد و در را پشت سرش بست. سر به زیر به طرف مبل راهنمایی‌اش کردم و گفتم:
- بفرمایین بشینین. میوه و شیرینی روی میز هست از خودتون پذیرایی کنید.

هنوز قدم از قدم برنداشته بودم که مچ دستم را چسبید. با تعجب به انگشت‌های کشیده و #مردانه‌اش نگاه کردم.
- چی... چیزی شده؟

لبخندی زد و سرش را جلوتر آورد.
- نه چی مثلا؟

با تته پته گفتم:
- این کارا... چه... چه معنی میده؟

با دست دیگرش کمرم را چنگ زد و بدنم را به خودش چسباند. ترسیده به حرکاتش نگاه می‌کردم که دستش را بالا آورد و زیر لبم کشید.
- رژت‌ رو از خط بیرون زده بودی. برات درست کردم.

با چشم‌های گرد شده سرم را کمی عقب بردم.
- ممنون حالا می‌تونم برم؟

چشم‌هایش روی #لب‌هایم نشست و سیبک گلویش بالا و پایین شد.
- نه. خودت گفتی از خودم پذیرایی کنم تو هم سر تا پا لبو شدی...شیرین و خوردنی
بعد من فرصت قورت دادن این لبوی خوشمزه رو از خودم دریغ کنم؟


آب دهنم را قورت دادم. قلبم از هیجان می‌تپید‌ و سرش را هر لحظه جلوتر می‌آورد.
- من دخترای زیادی دور و برم بودن اما فقط به بوسیدن و گاز گرفتن تو عادت دارم...

و در یک حرکت لب‌های نرمش مالکانه دهانم را برای کامی عمیق باز و شروع به بوسیدنم کرد...💜💜

https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T

⚠️ آزاد #موزیسین جذابی ۳۶ ساله که تازه به ایران برگشته و توی کنسرت با خزان دختری تنها و #زیبایی آشنا میشه که هیچ پسری رو بخاطر بیماریش به #حریم‌خصوصیش راه نمیده اما آزاد یواشکی #همسایه‌‌ش می‌شه و با ورودش #رازهای زندگی خزان رو برملا می‌کنه...

https://t.me/joinchat/Vp1A-yOEajsKdL_T

20 last posts shown.

1 468

subscribers
Channel statistics