Forward from: Unknown
چشم هایم را که باز کردم خودم را #برهنه میان ملافه های سفید تخت پیدا کردم.اتاق بهم ریخته بود و لباس هایی که از مهمانی شب گذشته به تن داشتم شلخته روی زمین پخش شده بودند.
دست هایم را در موهایم فرو بردم.#دردی که در بدنم پیچیده بود لحظه به لحظه ی اتفاقات دیشب را بهم یادآوری میکرد.
دیشب همینجا٬روی همین تخت با او #همآغوش شده بودم.با مردی که هیچ نسبتی با من نداشت اما #اولینبارم را با او تجربه کرده بودم.
یک شب #مستی کار خودش را کرده بود و از دختر دیشب حالا یک #زن ساخته بود.آن هم قبل از #ازدواج.وای که اگر پدرم٬بهمن خان بهاور با آن همه دبدبه و کبکبه میفهمید که دخترش #همخوابه ی یک مرد غریبه شده دیوانه میشد.
ملافه ها را کنار زدم و بی توجه به #دردی که #زیرشکمم پیچیده بود از جا بلند شدم.بدون آنکه شلوار بپوشم فقط یک تیشرت تنم کردم و بعد آهسته آهسته از اتاق بیرون زدم.
انتظار داشتم که همان دیشب رفته باشد.اما با دیدنش در آشپزخانه که مشغول آشپزی بود خشکم زد.نرفته بود؟
مرا که دید لبخندی زد و گفت:
_بیدار شدی #خوشگلم؟بیا صبحونه بخور حتما گشنته.
چهره در هم کشیدم و با بدخلقی پرسیدم:
_تو چرا هنوز اینجایی؟
با تعجب ابروهایش را بالا انداخت.
_پس چیکار کنم؟نکنه باید تنها میذاشتمت و میرفتم؟اونم بعد از اولین رابطه ت؟
جلوتر رفتم و با بداخلاقی جواب دادم:
_معلومه که باید میرفتی.موندی و واسه من فاز مردای مهربون و با ملاحضه رو گرفتی که چی بشه؟نکنه یادت رفته بین ما #رابطه ای وجود نداره؟
با عصبانیت ظرف توی دستش را روی میز گذاشت و گفت:
_رابطه ای بینمون وجود نداره؟نکنه یادت رفته دیشب رو با هم روی یه تخت صبح کردیم؟
_دیشب تموم شد و رفت.دیگه هم تکرار نمیشه.منم دنبال عشق و عاشقی و این مسخره بازیا نیستم.الانم خوشحال میشم از خونه م بری بیرون.
گفتم و بعد راهم را کج کردم تا به اتاقم برگردم.اما هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بودم که یکهو از پشت سر مرا روی دست هایش بلند کرد و صدای #جیغم را به هوا برد.
_چیکار میکنی روانی؟منو بذار زمین.
بی آنکه به حرفم توجه کند قدم به داخل اتاق خواب گذاشت و مرا روی #تختخواب انداخت.
_بهت نشون میدم اتفاق دیشب دوباره تکرار میشه یا نه.
و بعد همانطور که دکمه های لباسش را باز میکرد روی بدنم خیمه زد و ...
https://t.me/joinchat/AAAAAFadQPsjhGo7CnS_0w
خزان٬دختری خودساخته که تمام عمرش از روابط عاشقانه فرار کرده٬طی یک شب #مستی با مردی رابطه ی #یک_شبه برقرار میکنه.اما خبر نداره که اون مرد قصد نداره دیگه ولش کنه...
#عاشقانهای_بینظیر
#زوجیتکرارنشدنی
#بیش_از_صد_پارت_آماده
دست هایم را در موهایم فرو بردم.#دردی که در بدنم پیچیده بود لحظه به لحظه ی اتفاقات دیشب را بهم یادآوری میکرد.
دیشب همینجا٬روی همین تخت با او #همآغوش شده بودم.با مردی که هیچ نسبتی با من نداشت اما #اولینبارم را با او تجربه کرده بودم.
یک شب #مستی کار خودش را کرده بود و از دختر دیشب حالا یک #زن ساخته بود.آن هم قبل از #ازدواج.وای که اگر پدرم٬بهمن خان بهاور با آن همه دبدبه و کبکبه میفهمید که دخترش #همخوابه ی یک مرد غریبه شده دیوانه میشد.
ملافه ها را کنار زدم و بی توجه به #دردی که #زیرشکمم پیچیده بود از جا بلند شدم.بدون آنکه شلوار بپوشم فقط یک تیشرت تنم کردم و بعد آهسته آهسته از اتاق بیرون زدم.
انتظار داشتم که همان دیشب رفته باشد.اما با دیدنش در آشپزخانه که مشغول آشپزی بود خشکم زد.نرفته بود؟
مرا که دید لبخندی زد و گفت:
_بیدار شدی #خوشگلم؟بیا صبحونه بخور حتما گشنته.
چهره در هم کشیدم و با بدخلقی پرسیدم:
_تو چرا هنوز اینجایی؟
با تعجب ابروهایش را بالا انداخت.
_پس چیکار کنم؟نکنه باید تنها میذاشتمت و میرفتم؟اونم بعد از اولین رابطه ت؟
جلوتر رفتم و با بداخلاقی جواب دادم:
_معلومه که باید میرفتی.موندی و واسه من فاز مردای مهربون و با ملاحضه رو گرفتی که چی بشه؟نکنه یادت رفته بین ما #رابطه ای وجود نداره؟
با عصبانیت ظرف توی دستش را روی میز گذاشت و گفت:
_رابطه ای بینمون وجود نداره؟نکنه یادت رفته دیشب رو با هم روی یه تخت صبح کردیم؟
_دیشب تموم شد و رفت.دیگه هم تکرار نمیشه.منم دنبال عشق و عاشقی و این مسخره بازیا نیستم.الانم خوشحال میشم از خونه م بری بیرون.
گفتم و بعد راهم را کج کردم تا به اتاقم برگردم.اما هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بودم که یکهو از پشت سر مرا روی دست هایش بلند کرد و صدای #جیغم را به هوا برد.
_چیکار میکنی روانی؟منو بذار زمین.
بی آنکه به حرفم توجه کند قدم به داخل اتاق خواب گذاشت و مرا روی #تختخواب انداخت.
_بهت نشون میدم اتفاق دیشب دوباره تکرار میشه یا نه.
و بعد همانطور که دکمه های لباسش را باز میکرد روی بدنم خیمه زد و ...
https://t.me/joinchat/AAAAAFadQPsjhGo7CnS_0w
خزان٬دختری خودساخته که تمام عمرش از روابط عاشقانه فرار کرده٬طی یک شب #مستی با مردی رابطه ی #یک_شبه برقرار میکنه.اما خبر نداره که اون مرد قصد نداره دیگه ولش کنه...
#عاشقانهای_بینظیر
#زوجیتکرارنشدنی
#بیش_از_صد_پارت_آماده