Video is unavailable for watching
Show in Telegram
و حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند. بر مرکبی که هرگز ننشسته بود نشانیدند و جلادش استوار ببست و رسنها فرود آورد و آواز دادند که سنگ زنید. هیچکس دست به سنگ نمیکرد و همه زار میگریستند، خاصه نشابوریان.
پس مشتی رِند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود، که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خبه کرده. چون ازین فارغ شدند بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند و حسنک تنها ماند، چنانکه تنها آمده بود، از شکم مادر. این است حسنک و روزگارش و گفتارش این بود که گفتی «مرا دعای نشابوریان بسازد.» و نساخت.
و این افسانهای است با بسیار عبارت ...
تاریخ بیهقی- جلد ششم
ابوالفضل بیهقی
@NazariyehAdabi
پس مشتی رِند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود، که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خبه کرده. چون ازین فارغ شدند بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند و حسنک تنها ماند، چنانکه تنها آمده بود، از شکم مادر. این است حسنک و روزگارش و گفتارش این بود که گفتی «مرا دعای نشابوریان بسازد.» و نساخت.
و این افسانهای است با بسیار عبارت ...
تاریخ بیهقی- جلد ششم
ابوالفضل بیهقی
@NazariyehAdabi