دیگر خود را حس نمیکردم. وجودم کم کم از زندگی تهی شده بود و نشئهای جادویی جایش را گرفته بود. شرنگ شیرینی در رگهایم جریان داشت، رایحهی انکار ناپذیر نیستی. با خود گفتم این لحظهی مرگ است. این همان وقتی است که آدم میمیرد.
(سهگانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: موقع به خواب رفتن، معمولن آدم نمیفهمه چی شد که یههویی خوابش برد. ولی بعضی وقتها این طور نیست. در کسری از ثانیه حس میکنی که داری وارد دنیای خواب میشی و خودت رو به دست جریان سکرآور خواب میسپاری. خیلی لحظهی شیرینیه. من خیلی دوست دارم موقع خوابیدن طعم این لحظه رو بچشم و بخوابم. وقتی این لحظه برای خواب اینقدر لذتبخشه، حتمن برای مرگ لذتش بیشتره. ما خیلی اشتباه میکنیم که از مرگ میترسیم. وقتی مردیم که دیگه نیستیم که چیزی حس کنیم که دردناک یا بد باشه. خود لحظهی مرگ هم که خیلی باید شیرین باشه. پس دقیقن چه چیز مرگه که ما رو میترسونه؟!
@hafezbajoghli
(سهگانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: موقع به خواب رفتن، معمولن آدم نمیفهمه چی شد که یههویی خوابش برد. ولی بعضی وقتها این طور نیست. در کسری از ثانیه حس میکنی که داری وارد دنیای خواب میشی و خودت رو به دست جریان سکرآور خواب میسپاری. خیلی لحظهی شیرینیه. من خیلی دوست دارم موقع خوابیدن طعم این لحظه رو بچشم و بخوابم. وقتی این لحظه برای خواب اینقدر لذتبخشه، حتمن برای مرگ لذتش بیشتره. ما خیلی اشتباه میکنیم که از مرگ میترسیم. وقتی مردیم که دیگه نیستیم که چیزی حس کنیم که دردناک یا بد باشه. خود لحظهی مرگ هم که خیلی باید شیرین باشه. پس دقیقن چه چیز مرگه که ما رو میترسونه؟!
@hafezbajoghli