یادداشت‌های یک روانپزشک


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Psychology


من روانپزشک هستم. قسمت‌هایی از كتاب‌هایی كه می‌خوانم را همرسان می‌کنم و براي‌شان پی‌نوشت می‌نويسم. تلفن منشی برای گرفتن نوبت آنلاین
09120743890
https://t.me/Hafezbajoghli/9569

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Psychology
Statistics
Posts filter


با همان نگاه نافذی که پیروان فروید برای حرفه‌شان لازم می‌دانند در من کاوید....

(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)

پ.ن: این آدم‌های ادایی که با نگاه‌شون ژست می‌گیرن هم جالبن. من این ادا اطوارها رو بیشتر در تراپیست‌ها و نقاش‌ها دیدم.
@hafezbajoghli


هر مثالی که خودتان می‌خواهید انتخاب کنید: روانکاوی، کمونیسم، فاشیسم، ژورنالیسم... من به چیز خاصی نظر ندارم؛ همه‌ی آن‌ها برای من نفرت‌آورند.
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
@hafezbajoghli


من یه کشفی کردم!


وقتی کسی جمله‌ش رو این طوری شروع می‌کنه که "من یه تم....."


در ۹۹ درصد موارد ادامه‌ی جمله‌اش  "مذهبی دارم" است.

@hafezbajoghli


نظر شما در مورد مردی که در برابر اشک‌های همسر/پارتنرش دچار به هم ریختگی نشود، کلامی با او همدلی کند، مثلن بگوید عزیزم گریه نکن ولی تحت تاثیر قرار نگیرد، چیست؟
Poll
  •   ۱- (من زن هستم) اولین چیزی که به ذهنم می‌رسد، یک مرد قوی است.
  •   ۲- (من مرد هستم) اولین چیزی که به ذهنم می‌رسد، یک مرد قوی است.
  •   ۳- (من زن هستم) اولین چیزی که به ذهنم می‌رسد اینه که چنین مردی کنسله.
  •   ۴- (من مرد هستم) اولین چیزی که به ذهنم می‌رسد اینه که چنین مردی کنسله.
  •   ۵- (من زن هستم) نظری ندارم.
  •   ۶- (من مرد هستم) نظری ندارم.
363 votes


خانم ۳۰ ساله‌ای به دلیل افسردگی ۲ سال است تحت نظر روانپزشک است.

-روانپزشک: چطورید؟
-می‌دونید که کم خونی داشتم. دکتر داخلی تشخیص داد به خاطر کمبود ویتامین B12 است. ۳ روز پیش برام ویتامین نوشت. ولی فکر می‌کنم به من نمی‌سازه.
- چطوری نمی‌سازه؟
- به من تپش قلب می‌ده. من مدت‌ها بود تپش قلب نداشتم.
- خانم ویتامین که تپش قلب نمی‌ده! اصلن ویتامین‌های گروه B در مصرف متعادل هیچ عارضه‌ای ندارن. تپش قلب‌تون احتمالن به خاطر حملات پنیکه.
- آهان. ولی دو روزه واقعن اذیتم می‌کنه.
- نگران نباشید براتون داروی آرام‌بخش می‌نویسم که بهتر بشید.
فردا بیمار در خانه‌اش دچار بیهوشی و زمین خوردگی می‌شود. شانس می‌آورد غیر از زخم سطحی بینی سرش آسیبی نمی‌بیند. شوهرش با اورژانس تماس می‌گیرد و به بیمارستان منتقل می‌شود.
- متخصص طب اورژانس: خانم سابقه‌ی زمین خوردن قبلن داشتید؟
- نه اولین باره.
- داروی جدیدی دارید می‌خورید؟
- بله، ویتامین B12
- چرا؟ مگه ویتامین B12 شما کم بود؟
- بله، کم‌خونی مگالوبلاستیک داشتم. دکتر داخلی تجویز کرد.
- قبل از زمین خوردن متوجه شدید داره یه اتفاقی میفته؟
- نه اصلن. نفهمیدم چی شد.
- بیهوش شدید؟
-شوهر: بله دکتر. من اون‌جا بودم. بیهوش شد و زمین خورد ولی حدود ۱ دقیقه بعد به هوش اومد.
متخصص طب اورژانس در ذهنش به آریتمی ( نامنظمی ضربان قلب) فکر می‌کند. البته وقتی بیمارستان می‌آیند ضربان قلب منظم است و نوار قلب طبیعی است.
- خانم شما این مدت دچار تپش قلب نبودید؟
- چرا بودم. خوب شد گفتید. به خاطر پنیکم بود.
- چطوری فهمیدید به خاطر پنیکه؟
- روانپزشک گفت.
- چقدر وقته تپش قلب دارید؟
- ۲ روزه.
- ۲ روز؟! یعنی یک روز بعد از خوردن ویتامین B12؟!
- بله دکتر. چقدر شما دقیق سوال می‌پرسید. من اولش به فکرم رسید این دارو به من نمی‌سازه ولی روانپزشکم گفت ویتامین B12 هیچ عارضه‌ای نداره. توی اینترنت هم که سرچ کردم عارضه‌ای ننوشته بود براش.
متخصص طب اورژانس مطالبی را در ذهنش مرور می‌کند و می‌گوید باید حتمن به لیست آزمایش‌های شما اندازه‌گیری پتاسیم را اضافه کنم. خودش با آزمایشگاه تماس می‌گیرد و می‌گوید پتاسیم هم چک شود و جوابش را سریع تلفنی بگویند.
تکنسین آزمایشگاه نیم ساعت بعد زنگ می‌زند و می‌گوید پتاسیم بیمار 2.7 است.
-متخصص طب اورژانس: پس درست حدس زده بودم. مصرف ویتامین B12 باعث هایپوکالمی (کم شدن پتاسیم خون) شده و به دنبالش بیمار آریتمی کرده و زمین خورده. وقتی به بیمارستان آمده، آریتمی برطرف شده و نوار قلب و معاینه نرمال است.
- خیلی شانس اوردید. ممکن بود دچار آریتمی خیلی شدیدتر یا حتا کشنده می‌شدید. پتاسیم شما خیلی پایین اومده.
-شوهر بیمار: دکتر مگه ویتامین B12 پتاسیم رو پایین می‌ندازه؟
- همین‌جوری نه. ولی کسی که آنمی مگالوبلاستیک داره، وقتی یه دفعه ویتامین B12 می‌گیره، موتور ساختن گلبول‌های قرمز در مغز استخوانش روشن می‌شه و بدن به سمت وضعیت تولید (آنابولیک) پیش می‌ره. هر تولیدی نیاز به مواد اولیه داره. یکی از مواد اولیه‌ی مهم برای تولید هر سلولی در بدن پتاسیم است. برای همین ممکنه یه دفعه سطح پتاسیم افت کنه. چون برای تولید گلبول‌های قرمز جدید مصرفش بالا می‌ره. پایین اومدن پتاسیم خیلی خطرناکه. می‌تونه آریتمی‌های کشنده بده. متخصص داخلی حتمن باید حواسش می‌بود و از شما می‌خواست که در چند روز اول روزانه پتاسیم خون را چک کنید.
- متخصص داخلی فقط برای من نسخه نوشت. چنین چیزی به من نگفت. روانپزشک هم گفت اصلن ویتامین‌ها عارضه ندارن.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده. اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم، هیچ اطلاعی از کاهش پتاسیم به دنبال مصرف ویتامین B12 نداشتم و صحبت مراجعم که گفته‌بود بعد از مصرف ویتامین دچار تپش قلب شده را جدی نمی‌گرفتم و در کنار متخصص داخلی در میس شدن تشخیص آریتمی مراجعم سهم داشتم و به خاطر بی‌سوادی‌ام شرمنده‌ی مراجعم، همسرش، و همکارم می‌شدم.
@hafezbajoghli



پیش از آن‌که حرفم را ادامه دهم باید بگویم که من از فرقه‌ها، انجمن‌های اخوت، اصناف، گروه‌ها به طور کلی و هر مجمعی از آدم‌های کودن که به دلایل حرفه‌ای، ذوقی یا دیوانگی‌های مشابه دور هم جمع می‌شوند نفرت دارم.
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: من که هیچ وقت در خودم نمی‌دیدم تو یه فرقه و گروه صنفی برم و خودم رو با اون‌ها هماهنگ کنم. همیشه تک‌رو بودم. هزینه‌اش رو هم دادم و همچنان دارم می‌دم. به هر حال resource ها در گروه‌ها و فرقه‌هاست. به گفته‌ی سعدی "به دریا در منافع بی‌شمار است/ وگر خواهی سلامت برکنار است" من راه "سلامت برکنار" را انتخاب کردم و خودم رو از چپوندن در هر فرقه و گروه حرفه‌ای و صنفی بیرون کشیده‌م. البته که الان معتاد به تک‌روی شده‌م. آزادی بیان عقیده‌ام و جسارتم در به چالش‌کشیدن مفاهیم جریان اصلی را مدیون تک‌روی هستم. آدم وقتی فرقه‌ای بشه ناچاره خودش رو با مصالح گروه هماهنگ کنه. طبق یک قانون نانوشته کسی نمی‌تونه عقیده‌های متفاوت با جریان اصلی گروهی که بهش احساس تعلق می‌کنه داشته باشه. دلیلش هم مشخصه. هیچ گروهی "گوسفند سیاه" رو تحمل نمی‌کنه. ترس از طرد شدن به خودسانسوری منجر می‌شه. من آزادی‌ بیانی که در تک‌روی به دست اوردم را با هیچ منفعت و مصلحت فرقه‌ای عوض نمی‌کنم. در جامعه‌ی ما به اندازه‌ی کافی خط قرمز هست، آدم عاقل با چسبیدن به یک گروه خط‌قرمزهای اضافی نباید برای خودش درست کنه.
@hafezbajoghli



یک خانم ۳۰ ساله به دلیل حملات پنیک و افسردگی ۳ سال است تحت نظر روانپزشک است.

- خیلی وقته ندیدمتون. حالتون چطوره؟
- بله دکتر، فکر کنم ۹ ماه پیش بود اومدم پیش‌تون. والا خوب که نیستم. اگه خوب بودم که پیش شما نمیومدم.
- خب، من آماده‌ام گوش بدم. در خدمت شما هستم.
- راستش یه مدته دست و پام گز‌گز می‌شه.
- وقتی دچار اضطراب می‌شید این طور می‌شه؟
- نه، اولش موقع اضطراب بود. ولی الان بیشتر وقت‌ها این طوریم. خیلی هم انرژیم کم شده.
- تیروییدتون کنترله؟
- بله، روزی یه لووتیروکسین می‌خورم.
- گفتید چقدر وقته علایم‌تون بدتر شده؟
-حدود ۳ ماهه.
- قبلش اتفاقی افتاده بود؟
- بله، پدرم TIA کرد (سکته‌ی مغزی گذرا) بیمارستان بستری شد. خوشبختانه الان بهترن ولی خیلی استرس کشیدیم.
-احتمالن به خاطر فشارهای روحی باشه که این مدت به شما وارد شده. با این حال براتون یه آزمایش کامل می‌نویسم که خیال‌تون راحت بشه.
- آزمایش تیرویید هم لطفن بنویسید.
- بله، حتمن.
هفته‌ی آینده:
- خب TSH که نرماله. خیال من از تیرویید راحته. چربی و قند هم که ندارید. عه....چرا هموگلوبین‌تون این قدر پایینه؟ هموگلوبین ۹ شده‌. خیلی پایینه. شما که کم‌خونی نداشتید!
- نه نداشتم.
- توی خانم‌ها به خاطر خونریزی ماهیانه خیلی شایعه. یه مدت قرص آهن بخورید.
- برام می‌نویسید؟
- بهتره دکتر داخلی براتون بنویسه.
داماد خواهرش متخصص داخلی است. شب در مهمانی او را می‌بیند و سر میز شام سر صحبت را با او باز می‌کند:
- دکتر، ببخشیدها، سرشام می‌تونم یه سوال پزشکی ازتون بپرسم؟
- بله، بفرمایید.
- علت کم‌خونی چی می‌تونه باشه؟
- خیلی دلایل می‌تونه داشته باشه.
- آزمایشم نشون داده کم خونی دارم. به روانپزشک نشون دادم گفت قرص آهن باید بخورم. گفت دکتر داخلی باید برات بنویسه. شما می‌تونید برام نسخه کنید؟
- بله، حتمن. کد ملی‌تون رو در واتساپ برای من بفرستید امشب براتون نسخه می‌کنم.
-روانپزشک: خب خوشحالم که دکتر داخلی هم نظرش همین بود. در کنار داروهای من روزی یه دونه فروس سولفات بخورید.
۳ ماه بعد در پارک کتی‌جون را می‌بیند.
- کتی جون: چرا مثل همیشه نیستی؟
- یعنی چطوریم؟
- نمی‌دونم، یه چیزی تغییر کرده. رنگ روت رفته.
- کم‌خونی دارم. دارم فروس سولفات می‌خورم.
- آهان پس مال همونه. چقدر وقته داری قرص می‌خوری؟
-۳ ماه.
- پس چرا خوب نشدی؟! به نظر من دکترت رو عوض کن. پیش کی می‌ری؟
- داماد خواهرم برام نسخه نوشت.
- من یه دکتر داخلی خیلی خوب می‌شناسم. بهتره اون هم تو رو ببینه.
- حوصله‌ی منتظر شدن تو مطب دکترها رو ندارم.
- نگران نباش، من با منشیش دوستم. برات وقت می‌گیرم. فقط یه آزمایش جدید بگیر و برو پیشش.
هفته‌ی بعد در مطب دکتر متخصص داخلی:
- خانم عدد هموگلوبین شما در این ۳ ماه تغییری نکرده. روی همون ۹ مونده.
- علتش چیه؟
دکتر از او برای معاینه اجازه می‌گیرد. اول چشم‌های اورا معاینه می‌کند و متوجه می‌شود که زردی ندارد.
-لطفن زبون‌تون رو بیرون بیارید.
زبون‌تون چقدر صاف و براق شده! لازمه معاینه‌ی عصبی انجام بدم.
دکتر متوجه می‌شود که حس لرزش در هر دو پا کم شده. حس درد و حرارت نرمال است. در معاینه‌‌ی رفلکس‌ها، رفلکس آشیل خیلی ضعیف است. رفلکس‌های زانو افزایش یافته‌اند.
خانم بخوابید من رفلکس کف پاتون رو معاینه کنم.
دکتر متوجه می‌شود رفلکس بابنسکی مثبت است.
- بلند بشید بایستید. من هوای شما رو دارم که زمین نخورید. لطفن هر دو دست را به جلو بکشید، حالا چشم‌هاتون رو ببندید.
وقتی بیمار چشمانش را بست، تعادلش را از دست داد و نزدیک بود بیفتد که دکتر دستش را گرفت و کمک کرد روی صندلی بنشیند.
- تست رومبرگ هم در شما مثبته. علایمتون به کاهش ویتامین B12 می‌خوره.
- علتش چیه؟
- باید یه سری آزمایشات براتون درخواست بدم.
روز بعد دکتر جواب آزمایش ا می‌بیند:
- ویتامین B12 در آزمایش کم است....من حدسم اینه که مشکل معده داشته باشید. با توجه به این‌که کم کاری تیرویید دارید، احتمال بیماری‌های اتوایمیون (خودایمنی) دیگه هم دارید. اگه معده دچار اتروفی ( نازک شدن لایه‌ی مخاطی به دلیل خودایمنی) بشه، به خاطر عدم ترشح یک ماده به نام "فاکتور داخلی" ویتامین B12 از روده جذب نمی‌شه. کم خونی شما از نوع فقر آهن نیست. به خاطر کمبود ویتامین B12 است.
- با این‌که به خاطر بیماریم ناراحتم ولی خیلی خوشحالم که بیماریم رو تشخیص دادید. هیچ دکتری این طوری منو معاینه نکرد و دقت نشون نداد.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده، اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم بیمارم را معاینه نمی‌کردم، و صرفن بر اساس نظر متخصص داخلی اول قانع می‌شدم که مراجعم کم‌خونی فقر آهن دارد و نیازی به توصیه برای second opinion از یک پزشک دیگر نمی‌دیدم و به نوبه‌ی خودم در میس شدن تشخیص پزشکی مراجعم سهم داشتم و شرمنده‌ی او می‌شدم.

@hafezbajoghli


آقای ۲۵ ساله‌ای به دلیل داشتن واریکوسل (واریس شبکه‌ی وریدی بیضه) در بیمارستان بستری است و در نوبت عمل جراحی قرار دارد. ۳ ماه گذشته دچار پرکاری تیرویید می‌شود و توسط متخصص غدد قرص متی‌مازول و پروپرانولول تجویز می‌شود. بعد از ساعت ملاقات دچار حمله‌ی پنیک می‌شود.
متخصص اورولوژیست درخواست مشاوره‌ی روانپزشکی می‌دهد.
روانپزشک پیش از آن‌که بیمار را ببیند پرونده‌اش را به دقت می‌خواند و برگه‌ی آزمایشات او را به دقت ارزیابی می‌کند.
- این مریض که‌TSH اش 0.01 است!
- پرستار: بله، پر کاری تیرویید داره. داره متی‌مازول می‌خوره. دکتر غدد هم امروز دیدش.
- در هر صورت TSH نشون می‌ده که تیرویید هنوز کنترل نیست. چطور دکتر غدد دقت نکرده؟! باید دوز داروش تغییر کنه. برای کسی که هایپرتیروییدی فعال داشته باشه نمی‌تونیم تشخیص پنیک بدیم.
-پرستار: بریم مریض رو ببینیم؟
- دکتر: بله، بریم.
- سلام، من متخصص روانپزشک هستم. به من اطلاع دادن که شما دچار علایم اضطرابی شدی. بگو چی شده.
- ساعت ملاقات که تموم شد یه هویی تمام بدنم عرق کرد، تپش قلب پیدا کردم و نوک انگشت‌هام مورمور شد. توی حال طبیعی خودم نبودم، نمی‌دونستم این‌جا کجاس، من کیم، انگار دچار حالت گم‌گشتگی شده بودم.
قبلن هم این طوری شده بودی؟
- نه، اولین بار بود.
- چقدر وقته مشکل تیرویید داری؟
۳ ماهه. دارم دارو می‌خورم.
- با دکتر غدد صحبت می‌کنم. هنوز تیروییدت کنترل نیست.
روانپزشک یک مشاوره‌ی اورژانسی برای دکتر غدد درخواست می‌کند و از بیمارستان بیرون می‌رود.
پرستار به متخصص غدد زنگ می‌‌زند و می‌گوید روانپزشک برایش درخواست مشاوره گذاشته.
- من که مریض رو دیده‌م. اتفاق جدیدی افتاده؟!
- امروز پنیک کرد. اورولوژیست مشاوره‌ی روانپزشکی درخواست کرد. روانپزشک هم گفت تیروییدش کنترل نیست، نمی‌تونه تشخیص پنیک بده.
- به روانپزشک زنگ بزن و بگو لازم نکرده تو کار من دخالت کنه. ایشون چطوری تشخیص دادن تیرویید مریض کنترل نیست؟!
- گفتن TSH مریض 0.01 است‌.
- بهش بگو TSH ممکنه ۶ یا ۷ ماه با وجود درمان موفق و کنترل تیرویید پایین بمونه. معیار ما free T4 است که در این بیمار نرماله....حالا چی شد مریض پنیک کرد؟
- نمی‌دونم بعد از ساعت ملاقات این جوری شد.
- کی اومد ملاقاتش؟ چه اتفاقی افتاد؟
- نمی‌دونم. شیفت من نبود.
- روانپزشک ازش این سوال‌ها رو نپرسید؟!
- نه، گفتن مشکلش روانپزشکی نیست، مشکل غدد داره. دیگه خیلی شرح حال دقیق نگرفتن.
-بهش زنگ بزن و بگو بیاد پنیک مریض رو درمان کنه. در ضمن سلام خاص من رو بهش برسون و دیگه هم به من تلفن بی‌مورد نزنید.
- چشم، سلام خاص شما رو به ایشون می‌رسونم.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده، اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم با دیدن TSH بسیار پایین در بیمار، دقت به free T4 نرمال بیمار نمی‌کردم و مبنا را بر علایم مربوط به پرکاری تیرویید می‌گذاشتم و اطلاعی نداشتم که با وجود کنترل تیرویید ممکن است تا چندین ماه TSH ساپرس باقی بماند و مانند این روانپزشک کنجکاوی بیشتری در مورد علایم روانی بیمار و استرسور های احتمالی پیش از حمله‌ی پنیک نمی‌کردم و به خاطر بی‌سوادی‌ام شرمنده‌ی بیمارم و همکارم می‌شدم.
@hafezbajoghli


فقط یک نفر بود که می‌توانست مرا درک کند ولی او همان زنی است که من او را کشتم.
همه می‌دانند که من ماریا ایریبارنه هانتر را کشتم ولی کسی نمی‌داند که من چطور با او آشنا شدم، روابط ما دقیقن چگونه بود، یا چرا به این نتیجه رسیدم که باید او را بکشم. سعی می‌کنم همه‌ی این مسائل را به طور عینی روایت کنم. ممکن است من به علت مسأله‌ی ماریا رنج زیادی برده باشم ولی آن قدر ابله نیستم که ادعا کنم رفتارم شایسته بوده است.
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: می‌شه آدم این پاراگراف رو بخونه و حریص نشه تا آخر کتاب رو با دقت بخونه؟!
@hafezbajoghli


این جنون شرح دادن همه‌ی جزئیات واقعه برای چیست؟ وقتی این گزارش را شروع کردم تصمیم داشتم که هیچ گونه توضیحی ارائه ندهم. می‌خواستم داستان جنایتم را بگویم. همین و بس. هر کس علاقه نداشت مجبور نیست آن را بخواند.....من می‌توانستم از بیان دلایلی که مرا به نوشتن این صفحه‌های اعتراف وادار می‌کند خودداری کنم ولی چون هیچ میل ندارم کسی مرا عجیب و غیر عادی بداند حقیقت را که خود بسیار ساده است می‌گویم. من فکر کردم حالا که مشهور شده‌ام، آن‌چه را می‌نویسم عده‌ی زیادی از مردم می‌خوانند و گرچه درباره‌ی بشریت به طور کلی و خوانندگان این سطور بالاخص توهمی به خود راه نمی‌دهم از این امید ضعیف که کسی مرا درک کند به شور و هیجان می‌آیم - حتا اگر فقط یک نفر باشد.
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: این یک داستان تخیلی است. روای یک نقاش است که یک زن را به قتل می‌رساند و این گزارش داستان‌گونه را از داخل زندان می‌نویسد.
پ.ن۲: کشف بزرگی در جمله‌ی آخر این قسمت بود. هرکس که در مورد خودش می‌نویسه و نوشته‌هاش رو منتشر می‌کنه، این عقده رو داره که دست کم توسط یک نفر فهمیده بشه. به امید چنین متاعی، با زندگی خصوصیش قمار می‌کنه و ریسک قضاوت‌های مغرضانه‌ را به جان می‌خره. آدمی که چنین عقده‌ای نداره می‌شینه زندگیش رو می‌کنه و هیچ وقت مخاطبان ناشناس را محرم درونی‌ترین اسرار زندگیش نمی‌دونه. کشف من اینه که تمام نویسنده‌ها عقده‌این.
@hafezbajoghli



نمی‌توانستم تصور کنم که او [مادرم]ممکن است مرتکب خطاهایی بشود. حالا که مرده می‌توانم بگویم که او همان اندازه خوب بود که یک انسان می‌تواند باشد ولی به یاد می‌آورم که در سال‌های واپسین عمرش، که دیگر مرد بزرگی شده بودم وقتی آثار نامحسوس خودبینی یا غرور را در زیر پوشش مهربانی و بخشندگی‌اش کشف کردم دلم به درد آمد.
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: یکی از بهترین تکنیک‌هایی که به آدم سوگوار کمک می‌کنه و باعث می‌شه راحت‌تر از سوگ بیرون بیاد اینه که تا جایی که می‌تونه تصویر واقعی فرد از دست داده را در ذهنش مرور کنه. خطرناک‌ترین کار که متاسفانه ریشه‌های فرهنگی داره اینه که یک تصویر قدیسانه و بی‌نقص از فرد از دست رفته در ذهنمون بسازیم. اگر پدر یا مادرتون رو از دست دادید، خدا رحمت‌شون کنه. حتمن انسان‌های محترمی بودن، ولی ببخشیدا، اون بنده‌های خدا یکی بودن شبیه من و شما و آدم‌های اطراف‌مون. با همه‌ی نقاط ضعف انسانی. با همه‌ی پدرسوختگی‌ها و شرارت‌های طبیعی انسانی. دست از تقدیس انسان‌های مرده بردارید و اون‌ها را به مثابه‌ی یک انسان معمولی بدرقه کنید و خودتان را در دام سوگ مزمن نیندازید. زندگی یک جریان رو به جلو است.
@hafezbajoghli


وقتی پسربچه‌ای بیش نبودم از این فکر که روزی مادرم خواهد مرد دچار یاس می‌شدم. آدم وقتی بزرگ می‌شود می‌فهمد که مرگ نه تنها قابل تحمل بلکه آرامش بخش است.

(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: من این را تجربه کرده‌ام. همیشه از دوران کودکی تا یک سال پیش فکر از دست دادن مامانم بزرگ‌ترین کابوس زندگیم بود و همیشه فکر می‌کردم تحمل چنین چیزی رو ندارم. الان یک سال از مرگ مامانم گذشته. خیلی زیاد دلم براش تنگ می‌شه ولی در عین حال این راز بر من مکشوف شد که مامانم با ترک این دنیا چیز خاصی رو از دست نداد. این دنیا در بهترین حالتش که همه چیزش سر جاش باشه، ۹۰ درصد رنجه. اون ۱۰ درصد خوشی هم بیشتر از جنس سلبی است، نه ایجابی. یعنی نبود رنجه، نه این‌که فشفشه هوا بشه. مامانم با مرگش این درس بزرگ رو به من داد که دست از overrate کردن مرگ بردارم. این دنیا چه آش دهن‌سوزیه که اگه ازش بیرون بریم فاجعه به بار میاد؟! هیچ فاجعه‌ای در کار نیست. اگه جایی رای گیری بشه که به آدم‌های سالمند و بیمار اجازه بدیم با کمک پزشک خودکشی کنن، حتمن من رای می‌دم. دیگه دست این دنیا برای من رو شده. نه افسرده شدم و نه ناامید. این بازی مسخره رو تا جایی که توان داشته باشم ادامه خواهم داد. اتفاقن بازی بامزه و جالبیه. یه جورایی حال می‌ده. ولی صادقانه می‌گم ترسم از مرگ بیش از ۵۰ درصد کم شده. حتا می‌تونم بگم درجاتی از میل به مرگ را در خودم می‌بینم. اگه مهمترین لذت‌های این زندگی سلبی یعنی فقدان رنجه، خب بهترین لذت اول میشه خواب، بعد هم میشه مرگ. ما زیادی اهمیت زندگی را overrated کردیم.
@hafezbajoghli


خودبینی در جاهایی بسیار نامحتمل لانه می‌کند. در پوشش مهربانی، از خود گذشتگی و گشاده دستی.

(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)

پ.ن: خودخواهی رو همه دارن. آدم‌های باهوش در لباس مبدل پنهانش می‌کنن. آدم‌های معمولی نشونش می‌دن. آدم‌های معمولی خودخواه منفعت‌طلب صداقت بیشتری دارن نسبت به انسان‌های وارسته، انسان‌دوست، طرفدار محیط زیست، طرفدار صلح جهانی، نگران برای سلامت روان مردم دنیا....
@hafezbajoghli


از همه چیز که بگذریم من هم مثل هرکس دیگر از گوشت و خون و مو و ناخن ساخته شده‌ام و به نظرم غیر واقع بینانه است اگر کسی انتظار خصلت‌های خاصی را از من داشته باشد. گاهی وقت‌ها می‌شود که یک نفر احساس می‌کند یک ابرمرد است و فقط بعدها پی می‌برد که او هم پست و شریر و خیانتکاری بیش نیست. نیازی نمی‌بینم که درباره‌ی خودپسندی اظهار نظر کنم. تا آن‌جا که می‌دانم هیچ فرد بشری از این انگیزه‌ی پرشکوه پیشرفت انسانی بی‌بهره نیست. مردم مرا به خنده می‌اندازند وقتی درباره‌ی فروتنی اینشتاین یا کسی مثل او صحبت می‌کنند. پاسخ من به آن‌ها این است که وقتی مشهور باشی فروتنی برایت آسان است. یعنی آسان است که خود را فروتن نشان دهی. حتا آن‌گاه که فکر می‌کنید در یک فرد کمترین اثری از خودپسندی وجود ندارد ناگهان خودپسندی را در شکلی بسیار نامحسوس در او کشف می‌کنید: خودپسندی در فروتنی.
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: این کتاب واقعن عالیه. این کشف بزرگ که آدم‌های مشهور خیلی راحت‌تر می‌تونن فروتن باشن را من اولین باره باهاش مواجه می‌شم. قشنگ معلومه نویسنده ذهن بسیار عمیقی داره. جا داره تشکر ویژه بکنم از معرف این کتاب. معرف این کتاب AI جونه که من خاطرات خیلی خوشی باهاش دارم. خیلی ساده بهش گفتم من تازه کتاب خداحافظ گاری کوپر رو تموم کردم و خیلی خوشم اومد. بعد از اون چه کتابی پیشنهاد می‌دی؟ AI جون هم کتاب تونل را پیشنهاد داد.
@hafezbajoghli


عبارت «روزگار خوش گذشته» به آن معنی نیست که اتفاقات بد در گذشته کمتر رخ می‌دادند، فقط معنی‌اش این است که خوشبختانه مردم به آسانی آن اتفاقات را از یاد برده‌اند. بدیهی است که این برداشت مورد قبول عموم نیست. مثلن من خودم را آدمی می‌دانم که ترجیح می‌دهد وقایع بد را به یاد بیاورد و اگر زمان حال در نظر من به اندازه‌ی گذشته ترسناک نبود، حتا ممکن بود از گذشته به عنوان روزگار غمبار گذشته یاد کنم. آن قدر بدبختی و مصیبت چهره‌های بی تفاوت و بی رحم کارهای غیر انسانی را به یاد می‌آورم که برای من حافظه در حکم روشنایی خیره کننده‌ای است که موزه‌ی نکبت‌بار شرمساری را روشن می‌کند.
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: خب، با یه کتاب خوب مواجهیم. نمی‌شه یه کتاب این جوری شروع بشه و بد باشه.
پ.ن۲: وقتی راوی می‌گه من توانایی این رو دارم که با یادآوری خاطرات بد گذشته موزه‌ی نکبت‌بار شرمساری را روشن کنم، دیدم در خودم این توان رو نمی‌بینم. نمی‌دونم این میل به polish کردن گذشته از کجا میاد؟ گذشته‌ی من پر از اتفاقات واقعن ناخوشایند و شرم‌آور و حال به هم‌زن بوده. چرا در یادآوری‌شون مقاومت دارم و به کلیشه‌ی "روزگار خوش گذشته" چسبیده‌م؟ شاید "گذشته" آخرین سنگر معنابخشی به زندگیه. هرچی رو می‌خواهی از ما بگیری، بگیر. ولی خواهشن "روزگار خوش گذشته" را نگیر!
جالبه من تلاش کردم در دیدن نکبت‌های زمان حال چشم‌هام رو باز کنم و تا حد زیادی هم موفق بودم. ولی ورود به نکبت‌های گذشته برام سخته. سختیش فقط مواجهه با اون نکبت‌ها نیست. سختی اصلیش از دست دادن کلیشه‌ی "روزگار خوب گذشته" است. ما که همه‌ی سنگرها رو زدیم داغون کردیم. این هم روش! آقا من الان اعتراف می‌کنم که هیچ روزگار خوش گذشته‌ای نداشتم. گذشته‌ از وضع فعلی هم آشغال‌تر بوده. علاوه بر این‌که پختگی نسبی و شعور حداقلی که الان دارم هم نداشتم. یه آدم خام و لوس و پررو و پرتوقع و دست و پا چلفتی و نادان و ناآگاه به ظرایف زندگی و ناتوان از حل و فصل ساده‌ترین مشکلات بین فردی و درگیر در منجلاب پر از آشغال‌های گوناگون.
@hafezbajoghli


ما را ز‌ منع عقل مترسان


حافظ

پ.ن: کشف خیلی بزرگیه. عقل فقط از یک زاویه روی موضوع نور می‌ندازه. نسبت به تمام زوایای دیگه کوره. علت این‌که حافظ به این کشف رسیده این بوده که به خاطر درک عمیقش از انسان، عمیقن مفهوم complexity ذهن را درک کرده بوده و متوجه بوده که عقل توان حل معماهای N مجهولی یک ذهن بسیار پیچیده رو نداره. درمانگران CBT (شناخت‌رفتار درمانگران) همچنان نتونستن complexity ذهن انسان رو درک کنن و ساده‌انگارانه در این خیال باطل هستن که با کشف چند خطای شناختی می‌تونن راه سعادت و درستی را به مراجع نشون بدن‌.
@hafezbajoghli


بیایید با هم این کتاب را بخوانیم و درباره‌اش صحبت کنیم.


جس زار زار گریه می‌کرد و در پرتو مهتاب سر لنی را که مثل آفتاب بود بر سینه می‌فشرد.....
بخواب عزیزم، بخواب.....
می‌فهمم لنی، بخواب، بخواب عزیزم، بخواب طفلک نازم. من هیچ وقت تورو نمی‌گذارم برم. هیچ وقت. تویی که اول منو می‌گذاری. نترس. بخواب بچه‌ی نازم....آره لنی میفهمم چی میخوای بگی....
یک روزی... دو تایی... می‌ریم اون‌جا...
آره لنی می‌ریم می‌رسیم بخواب. سرت را بگذار این‌جا آره. همین طوری، آها، بارک الله، این‌جا. حالا تو تمام زندگی منی.
اون‌جا باید خیلی عالی باشه... همون جایی که... نمی‌دونم کجاست... یک جای دیگه. می‌فهمی..
-آره لنی خوب می‌فهمم می‌خوای چی بگی...
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: "خداحافظ گاری کوپر" به پایان رسید. کتاب عجیبی بود. رومن گاری نشون داد که زور عشق خیلی زیاده. حتا یک آدم سر به هوای ساختارشکن مردم‌گریز و رابطه‌گریز مانند لنی را هم ناچار به تسلیم کرد. رومن گاری نشون داد که کلن با واقعیت‌های مسلم هستی نمی‌شه درافتاد. نه با بدش، نه با خوبش. پکیج زندگی همینه که هست. با یه مکانیسم‌های عجیب و غریبی داره کار می‌کنه که به عقل جن هم نمی‌رسه. تراپیست‌ها و جامعه‌شناس‌ها و فیلسوف‌ها هم مثل پلیس‌‌هایی هستن که فقط هر از گاهی یه سوتی می‌زنن. ماشین‌ها راه خودشون رو می‌رن و کاری به سوت پلیس ندارن.....کتاب بعدی را به زودی اعلام می‌کنم.
@hafezbajoghli


-لني، ما عاقبت آزاد شدیم.
-آزاد؟ آره جون خودت! اصلن نمی‌دونه چی می‌گه. یک دفعه می‌گه عشق، بعد پشت سرش می‌گه آزادی. این دو تا که با هم جور در نمی‌آن. آدم باید انتخاب کنه یا این یا اون. من تکلیفم روشنه. من عشق رو انتخاب می‌کنم. قول می‌دم جس.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)

پ.ن: من الان کشف کردم وقتی حافظ به پارتنرش گفت "من از آن روز که در بند توام آزادم" پارتنر حافظ فرمود: "آره، جون خودت!"
@hafezbajoghli



یک دختر ۸ ساله با تشخیص ADHD (بیش‌فعالی) تحت نظر روانپزشک است.
- دخترتون چطوره؟
- تا یک ماه پیش خیلی خوب بود. یک ماهه بدتر شده.
- یعنی چطوری شده؟
- نمی‌دونم. انگار بی‌قراره. مرتب می‌گه دلم درد می‌کنه. ولی پیش دکتر اطفالش هم رفتم، معاینه‌ش کرد گفت مشکلی نداره. اگه یادتون باشه هر بار که علایم بیش‌فعالیش می‌زنه بالا می‌گه دلم درد می‌کنه. انگار این طوری مشکلش رو ابراز می‌کنه.
- متخصص اطفال گفت مشکلی نداره؟
- بله. آزمایش هم براش درخواست کرد. تو گوشیم دارم.
- نشون دکترش هم دادید؟
- آزمایش رو برای دکترش واتساپ کردم. گفت مشکلی نداره. نگران بودم کم‌خونی داشته باشه. می‌شه شما هم نظرتون رو بگید؟
روانپزشک با دقت جواب آزمایش را در گوشی مادر می‌بیند:
Hemoglobin12.6 g/dL
    Platelets240,000/mm³
    Leukocytes8,200/mm³
        Neutrophils48%
        Eosinophils20%
        Lymphocytes19%
        Monocytes3%
    Albumin2.8 g/dL
آزمایش‌های سنا خانم کاملن نرماله. کم‌خونی نداره. تعداد گلبول‌های سفید هم نرماله. تب هم که نداشته؟
- نه تب نداشته.
- خب پس مشکل عفونت نداره.  چون متخصص اطفال معاینه‌ش کرده و مشکلی نبوده خیال من راحته که مشکل جسمی نداره. به نظر من لازمه دوز ریتالین رو بیشتر کنم. نصف ریتالین اضافه کنید.
-کتی جون:  چرا این‌قدر سنا بی‌قراره؟
- مال بیش‌فعالیشه.
- لاغر هم شده.
- هر وقت بیش‌فعالیش می‌زنه بالا اشتهاش کم میشه. به نظرم یکمی لجبازی هم می‌کنه. روانپزشکش دوز ریتالین رو بیشتر کرده، خود ریتالین هم بی‌اشتهایی میاره.
- ولی به نظر من باید به یه دکتر اطفال دیگه هم نشون بدی.
- دکتر اطفال داره. مرتب پیشش می‌برم.
- برای مسائل پزشکی همیشه خوبه second opinion بگیری. من یه دکتر اطفال خوب می‌شناسم. بیماری دختر معصومه رو اون بود که تشخیص داد.
- آهان. باشه. می‌تونی ازش وقت بگیری؟
- آره با منشیش دوستم.
مطب دکتر اطفال:
- خب سنا خانم چی شده اومدی این‌جا؟
- بیش فعالی دارم.
- ازکجا می‌دونی بیش‌فعالی داری عزیزم؟
- مامانم گفته دارم.
- مامانت به من گفت دلت هم درد می‌کنه. درسته؟
- بله. درسته.
- کجای دلت درد می‌کنه؟
- نمی‌دونم. دلم دیگه. این جام ( به شکمش اشاره می‌کند)
خانم آزمایش سنا رو بدید لطفن.
- بفرمایید.
متخصص اطفال به محض این که برگه آزمایش رو می‌بینه می‌گه: این بچه که انگل داره. چطور دکتر قبلی دقت نکرده؟!
- برای دکتر اطفال تو واتساپ فرستادم جواب داد نرماله. روانپزشکش رو حضوری دیدم. گفت گلبول‌های سفید نرمالن و عفونت نداره.
- یعنی هیچ کدوم از دو پزشک قبلی نفهمیدن ائوزینوفیل این بچه بالاس؟! یه آزمایش مدفوع می‌نویسم. همین الان برید بگیرید و نتیجه را برای من بیارید.
روز بعد:
در آزمایش مدفوع تخم آسکاریس گزارش شده‌است.
- حالا باید چی کار کنم؟
- هیچی. فقط یه بار باید قرص ضدانگل بخوره. سنا دختر قویه با همین یک بار قرص خوردن دخل انگل‌ها رو در میاره. مگه نه سنا خانم؟
- بله.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده. اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم با دیدن تعداد WBC نرمال مراجعم به عدد ائوزینوفیل دیگر دقت نمی‌کردم و تشخیص بیماری انگلی او را میس می‌کردم و به نظر متخصص اطفال اولی مبنی بر نداشتن بیماری جسمی اکتفا می‌کردم و علایم او را به حساب تشدید علایم بیش‌فعالی می گذاشتم و به خاطر بی‌سوادی‌ام شرمنده‌ی مراجعم، مادرش و  همکارم می‌شدم.
@hafezbajoghli

20 last posts shown.