☑🖋
✔ #تلخ
قهوه
قهوه،
جای لبهایت؛
قهوه
قهوه،
یاد آوایات؛
قهوه
قهوه،
بوی دیدارت؛
قهوه
قهوه،
رنگ خوب چشمانات؛
لب به تلخی
میان این غوغا،
ذهنِ گیجام
زده چه بیپروا.
رگههای خیالِ محزونام
پیچ در پیچِ مویِ نوحوّا.
انتظار،
این گرفته خنجرِ تب،
برده از کف
توانِ نابِ مرا؛
مینشینم
کنار قهوه و پیپ
میستانم نگفتهدادم را.
رو به احظار ابرهای سیاه
رعدِ سرخای خمیده در قلبام،
خیسِ امکانِ داغِ تنهایی
منتظر تا نهایتِ دردم.
چشمِ شعری عجیب میسوزد
چشم بر مرگِ واژه میدوزد
آتشای جامِ سرنوشتام را
طرحِ دوزخ، غریب، میجوشد.
تلخِ ماندن، ترانهی رفتن
بر لبانام گرفته دم بیتو،
آشیانام که سوخت، بی منِ من
شب شعرم گرفته غم بیتو.
🖋 عیسی اسدی میم
۲۴ آذر ۱۴۰۳
@CHAAVOUSH
✔ #تلخ
قهوه
قهوه،
جای لبهایت؛
قهوه
قهوه،
یاد آوایات؛
قهوه
قهوه،
بوی دیدارت؛
قهوه
قهوه،
رنگ خوب چشمانات؛
لب به تلخی
میان این غوغا،
ذهنِ گیجام
زده چه بیپروا.
رگههای خیالِ محزونام
پیچ در پیچِ مویِ نوحوّا.
انتظار،
این گرفته خنجرِ تب،
برده از کف
توانِ نابِ مرا؛
مینشینم
کنار قهوه و پیپ
میستانم نگفتهدادم را.
رو به احظار ابرهای سیاه
رعدِ سرخای خمیده در قلبام،
خیسِ امکانِ داغِ تنهایی
منتظر تا نهایتِ دردم.
چشمِ شعری عجیب میسوزد
چشم بر مرگِ واژه میدوزد
آتشای جامِ سرنوشتام را
طرحِ دوزخ، غریب، میجوشد.
تلخِ ماندن، ترانهی رفتن
بر لبانام گرفته دم بیتو،
آشیانام که سوخت، بی منِ من
شب شعرم گرفته غم بیتو.
🖋 عیسی اسدی میم
۲۴ آذر ۱۴۰۳
@CHAAVOUSH