☑🖋
✔ تنهاییِعمیق
به باور من مرزِ 'شیفتهگیبهزندهگی' و 'مرگِخودخواسته' به قدری باریک و نادیدنی ست که فقطوفقط آنها که تنهاییِعمیق را تجربه کردهاند قادر به یافتن و دیدناش هستند. در تجربهی تنهاییِعمیق، وجود، یکبار دیگر زاده میشود اما نه در امید بلکه در تاریکیِمحض. نمیتوان آن را به تجربه درآورد، نمیتوان زیستاش کرد و نمیشود مقهورش نشد مگر خود بخواهد. تنهاییِعمیق، چیزی شبیه به عشق است که تنها و تنها در وجودی به درک میرسد که خود، مُسَخّر آن باشد. تنهاییِعمیق، قابل مقایسه با تنهایی، فردیت، جداافتادهگی و... نیست و در یگانهگی محض، تنها با عشق، پهلو به پهلو میزند. درمانی ندارد، دارویی نیست، طبیبی نیست و شفایی نیست؛ شاید در مقام مقایسه بتوان آن را در برابر تنهایی، مانند ایمان در برابر اعتقاد دانست؛ اعتقاد، چیزکی در محدودهی عقل و بیعقلی و حس و بیحسی ست اما ایمان، ماورای هرنوع باور، خود دانستن و دیدن است.[مسلمانان متاسفانه درک درستی از ایمان ندارند.] تنهاییِعمیق نیز چنین چیزی ست؛ فرد، زیر بار فردیتِ ناپیدای خویش، له میشود، پوست میاندازد، تقاصِ کارهای کرده و ناکردهی تمامیِ آدمیان را پس میدهد و در انتها عاشق مرگ میشود، محبوب، ملبس به ساتنای سیاه، آنجا ست، بیکرانه است، معصوم است، باکره است و راههای بیشمارِ منتهی به اعماق را خود، ساخته است. در تنهاییِعمیق، لحظهای هست که شخص، به دستان خود مینگرد، عاشق خود میشود، آنها را میبوسد و به احترام زخمهای بیشمارش، سکوت میکند. اینجا، این لحظه، دمی ست که سکوت زاده شده است، قرنها قبل، در لابلای ترکهای پوست مردی تنها، در مسیر صعود به ناپیداترین قلهی زمین.
تنهاییِعمیق، یگانه معشوق است و عشق، عاشقاش.
🖋 عیسی اسدی میم
۱۱ آذر ۱۴۰۳
@Miim_IsaAasadi
🫎
@CHAAVOUSH
✔ تنهاییِعمیق
به باور من مرزِ 'شیفتهگیبهزندهگی' و 'مرگِخودخواسته' به قدری باریک و نادیدنی ست که فقطوفقط آنها که تنهاییِعمیق را تجربه کردهاند قادر به یافتن و دیدناش هستند. در تجربهی تنهاییِعمیق، وجود، یکبار دیگر زاده میشود اما نه در امید بلکه در تاریکیِمحض. نمیتوان آن را به تجربه درآورد، نمیتوان زیستاش کرد و نمیشود مقهورش نشد مگر خود بخواهد. تنهاییِعمیق، چیزی شبیه به عشق است که تنها و تنها در وجودی به درک میرسد که خود، مُسَخّر آن باشد. تنهاییِعمیق، قابل مقایسه با تنهایی، فردیت، جداافتادهگی و... نیست و در یگانهگی محض، تنها با عشق، پهلو به پهلو میزند. درمانی ندارد، دارویی نیست، طبیبی نیست و شفایی نیست؛ شاید در مقام مقایسه بتوان آن را در برابر تنهایی، مانند ایمان در برابر اعتقاد دانست؛ اعتقاد، چیزکی در محدودهی عقل و بیعقلی و حس و بیحسی ست اما ایمان، ماورای هرنوع باور، خود دانستن و دیدن است.[مسلمانان متاسفانه درک درستی از ایمان ندارند.] تنهاییِعمیق نیز چنین چیزی ست؛ فرد، زیر بار فردیتِ ناپیدای خویش، له میشود، پوست میاندازد، تقاصِ کارهای کرده و ناکردهی تمامیِ آدمیان را پس میدهد و در انتها عاشق مرگ میشود، محبوب، ملبس به ساتنای سیاه، آنجا ست، بیکرانه است، معصوم است، باکره است و راههای بیشمارِ منتهی به اعماق را خود، ساخته است. در تنهاییِعمیق، لحظهای هست که شخص، به دستان خود مینگرد، عاشق خود میشود، آنها را میبوسد و به احترام زخمهای بیشمارش، سکوت میکند. اینجا، این لحظه، دمی ست که سکوت زاده شده است، قرنها قبل، در لابلای ترکهای پوست مردی تنها، در مسیر صعود به ناپیداترین قلهی زمین.
تنهاییِعمیق، یگانه معشوق است و عشق، عاشقاش.
🖋 عیسی اسدی میم
۱۱ آذر ۱۴۰۳
@Miim_IsaAasadi
🫎
@CHAAVOUSH