کانال محمد امین مروتی


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
ترانه به یادماندنی "شادوماد" باصدای دلنشین ستارزاده






با تو می گویم:

این کاغذِ رنگین ببر ای دوست به بازار
یک شیشه‌ی می گیر که دلسوختگانیم
آدینه و ابر است و جهان تنگ و دلم تنگ
برخیز که تا دادِ دل از غم بِستانیم
یا بِه˚ شود احوال و بگوئیم و بخندیم
یا بیش شود غصّه و اشکی بفشانیم (عماد خراسانی)


یک بیت زیبا:

دوست عزيزم مرحوم آقاي حسين مريدي كه علاوه بر عرفان، در شعر و ادب و ادبيات انگليسي هم ذوقي داشت، بيت زيبايي از شاعري گمنام خواند كه بسيار به دل نشست. اما وقتي که برگردان خودش از اين شعر را به انگليسي خواند، انبساطي دو چندان حاصل شد. اين هم آن بيت و ترجمه اش كه ناخودآگاه مرا به ياد اشعار "اميلي اليزابت ديكنسون" عارفه آمريكايي انداخت:
هر غنچه كه گل گشت، دگر غنچه نگردد الّا دو لب يار، كـه گـه غنچه، گهي گل

Everybody loves flowers
I love a bud with such powers:
Her lips, eyes & face
Arrange a marvelous race
To make me intoxicated



bud یعنی غنچه
Arrange a marvelous race يعني يك مسابقه با شكوه را سامان مي دهد.
intoxicated یعنی مست و سرخوش


گفتار ادبی


شخصیت اخوان

محمدامین مروتی

صمیمیت، فروتنی و افتادگی و بی ادعایی و طنز شیرین و بی آزارِ اخوان نیز ویژگی برجسته ی دیگر اوست. اخوان به پر و پای دیگران نمی پیچید. جنبه ی اثباتی شخصیتش بر جنبه سلبی و نفی گرای آن کاملا غالب بود.
هر چند از مال دنیا بهره ای نداشت، در دوستی یکرنگ و باصفا بود. عماد خراسانی می گوید:
"اوایل مسافرت به تهران یک شب در خیابان منوچهری من و اخوان سرشبی قدم می‌زدیم که از دور، جاودان‌یاد هنرمند بزرگ صبا از دور پیدا شد... خودمان را به صبا رسانیدیم و اخوان را معرفی کردم و بعد با ایما و اشاره پرسیدیم که توی جیب‌های کارتونک گرفته‌مان جمعاً و معاً چه‌ مقدار پول داریم، البته مقدار قابل‌توجهی نبود؛ ولی می‌شد رستورانی رفت، از صبا خواهش کردیم که سرافرازمان کند، با خوش‌رویی قبول کرد به رستورانی رفتیم. صبا هی فرمان می‌داد. آقای گارسن بازم کباب بیارید، لطفاً بازهم سودا، بازهم فلان.... کم‌کم رنگ ‌و روی اخوان و لابد من تغییراتی پیدا می‌کرد و از سرخی به زردی می‌زد... از زیر میز دست اخوان را پیدا کردم و انگشتر خود را توی مشتش گذاشتم و اخوان هم ساعتش را ضمیمه انگشترکرد و پیش صاحب رستوران گرو گذاشت که بعداً برویم و از گرو دربیاوریم. بعد از ساعتی صبا نیز که مثل اخوان به‌بهانه دست‌شویی رفته بود، رفت... صبا رفت و حساب میز را پرداخت. بعداً که خواستیم برویم صبا گفت که اگر اینجا حساب دارید، امشب را من حساب کرده‌ام. شروع کردیم به‌تعارف که استاد ما از شما دعوت کرده‌ بودیم، کم‌لطفی فرمودید و از این حرف‌ها که چشم‌مان به چشم هم افتاد و هر دو از این تعارف‌های کشکی خود خجالت کشیدیدم. ( مجموعه نویسندگان، ناگه غروب کدامین ستاره...، ۵۲۱و۵۲۲.)

نصرت رحمانی می‌گوید:
" اولین‌ بار بود که او را می‌دیدم. نگاهش کردم و دستم را به سویش دراز کردم و گفتم: خیلی خوش‌حالم. با شعر و نامتان دیری‌ است آشنایم. دستم را در دست‌هایش فشرد، نگاهش لبریز از مهربانی شد و گفت: ولی من شما را دیده بودم؛ اما این غرور شهرستانی من نگذاشت تا بیایم جلو و خودی نشان بدهم. «کوچ» را هم خوانده‌ام، گرچه قبل از اینکه کتاب بشود بیشتر شعرهایش را در مجله فردوسی دیده‌ بودم، شعرها وقتی یک‌جا جمع می‌شوند، حال دیگری پیدا می‌کنند، مخصوصاً با آن مقدمه بی‌رودربایستی نیما. گفتم: روی‌هم رفته چطور بود؟ گفت: به‌همین‌زودی نایاب شد. همین برایتان در این روزگار کافی نیست؟ گفتم: اما من عقیده شخصی شما را می‌خواستم. به گویش غلیظ مشهدی گفت: مودونم؛ اما نمی‌گووَم! " ( مجموعه نویسندگان، ناگه غروب کدامین ستاره...، ۵۲۶.)

منصور اوجی هم خاطره ای طنز آمیز از اخوان نقل می کند که حقیقتی مهم را هم در بردارد:
"سال۶۲ بود، اخوان به‌ شیراز آمد. در چند جلسه‌ای که با او بودم، صدرنشین بود و مجلس‌آرا. در شب اول چند غزل خواندم تأیید کرد و گفت اگر کسی مردش باشد هنوز هم می‌شود غزل گفت. بعد گفت اوجی یادت هست می‌خواستی اسم کتاب اولت را «رسالت» بگذاری؟ گفتم ها! گفت پس بگذار تعریفی برایت بکنم. و بعد رو به‌همه کرد و گفت در زندان که بودم به‌علت سبلتین و گیس بلندم یکی از زندانیان خیال می‌کرد در خط عرفان و درویش‌بازی هستم، مرتب به سراغم می‌آمد و عاقبت روزی پرسید به‌ چه فرقه‌ای وابسته‌ام؟ گفتم به‌هیچ فرقه‌ای و او رفت؛ ولی دست‌ از سرم برنمی‌داشت و به‌طرق مختلف پی‌جوی مسئله می‌شد. بالاخره روزی طاقتم طاق شد، به او گفتم پدرجان دست‌ از سرم بردار، اگر نمی‌دانی بدان من پیغمبرم. طرف چشم‌هایش باز شد و من اضافه کردم بله، پیغمبری که بر خودش نازل‌شده و جز خودش امتی ندارد و بدین ترتیب طرف را دک کردم...." ( کاخی، باغ بی‌برگی، ۱۲۰.)


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
نوایی نوایی...غمت در نهانخانه دل نشیند/ به نازی که لیلی به محمل نشیند/ مرنجان دلم را که این مرغ وحشی/ زبامی که برخاست مشکل نشیند....


صفحات نویسنده در فضای مجازی


روزنوشته های کوتاه محمدامین مروتی در تلگرام
شنبه ها: گفتارادبی/ هنری
یکشنبه ها:گفتار دینی
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی-فرهنگی
سه شنبه ها: گفتار عرفانی با تاکید بر مولانا
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی
پنجشنبه ها: خودشناسی و شیوه زندگی
جمعه ها: گفتارهای متفرقه
https://telegram.me/manfekrmikonan
لطفا برای دوستان علاقمند ارسال فرمایید.

تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
اگر مطالب را مفید می دانید، لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
زیبایی هفته


فیلم هفته: زن در ریگ روان (1964)

محمدامین مروتی


زن در ریگ روان فیلمی نمادین به کارگردانی هیروشی تشیگاهارا و بازیگری ایجی اوکادا و کیوکو کیشیدا است.
این فیلم قصه معلم حشره‌شناسی به نام نیکی جومپی است که در پی حشرات کمیاب راهش به بیابانی سرشار از شن می افتد. اما گرفتار روستاییان عقب افتاده ای می شود که کارشان فروختن شن به اهالی شهر است. مرد را به گودالی می اندازند که زنی در آن مقیم است و کارش جمع اوری شن است. مرد در فکر فرار است ولی موفق نیست. او در فکر ایجاد دامی برای پرندگان است تا از طریق بستن نامه به پایشان، وضعیت خود را به دیگران اطلاع دهد. ناگهان متوجه می شود در سطلی که به عنوان دام ساخته است، آب جمع شده و شن ها با خاصیت موئینگی آب را از دریا به سطل هدایت کرده اند. زن مریض می شود و برای معالجه به بیرون گودال منتقل می شود و نردبان عمدا یا سهوا اویزان می ماند. فرصت جدیدی برای فرار فراهم شده ولی مرد عاشق علم است و این بار درصدد است تکنیک جمع اوری آب را در اختیار مردم دهکده بگذارد. نوعی عمل سیزیف وار.
در آخر فیلم دادگاهی پس از ۷ سال گذشتن از گم شدن مرد، پرونده او را مفقودالاثر اعلام می‌کند.


آیه هفته:
سوره حجرات آیه 11: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ عَسَى... وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ .... ‏: اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، مباد كه گروهى از مردان گروه ديگر را مسخره كند، شايد آن مسخره‌شدگان بهتر از آنها باشند ... و از هم عيبجويى مكنيد و يكديگر را به القاب زشت مخوانيد....

کلام هفته:
هنر همين است: عصارة اندوه و عصارة شادي. غم با چگالي بسيار بالا، شادي با غلظتي غريب. (نادر ابراهيمي)

شعر هفته:
آسمان فرصت پرواز بلند است ولی،
قصه این است
چه اندازه کبوتر باشی..! (فریدون مشیری)

داستانک:
فتحعليشاه شعرمي گفت و «خاقان» تخلص مي‌كرد. قطعه‌اي از اشعار خود را بر فتحعلي خان صبا ملك‌الشعراء خواند و از او پرسيد كه چطور است؟
ملك‌الشعراء بي‌ملاحظه و رك گفت كه: شعریست پوچ و خالي از مضمون!
خاقان مغفور چنان ازين گفته برآشفت كه امر داد ملك‌الشعراي بيچاره را به اصطبل بردند و بر سر آخوري بستند و مقداري كاه پيش او ريختند. پس از مدتي كه خشم شاه فروكش كرد، صبا را عفو فرمود و به حضور خود اجازه بار داد.
موقعي ديگر كه باز شاه شعري گفته بود، بر ملك‌الشعراء خواند و راي او را در آن باب خواستار شد. ملك‌الشعراء بدون آن كه چيزي بگويد از جاي خود برخاست و رو به‌طرف در حركت كرد. شاه از او پرسيد: ملك‌الشعراء كجا مي‌روي؟ عرض كرد به طويله! شاه خنديد و ديگر شعر خود را بر او عرضه نداشت.

طنز هفته:
تو پاساژها دقت کردین بعضی مردا سفت دست خانومشونو میگیرن. چون اگه دستشو ول کنن میرن خرید میکنن ...رمانتیک بنظر میرسه ولی درحقیقت اقتصاد مقاومتیه!


با تو می گویم:

محبوب نبودن يك بدشانسي است، ولي عاشق نبودن يك بدبختي است. آلبر كامو


خودشناسی و سبک زندگی


دانش و نرمش

محمدامین مروتی


"میشل فوکو" فیلسوف فرانسوی می گفت "دانش قدرت است." شاید نزدیک ترین مضمون به این نکته، کلام فردوسی باشد که گفت:
"توانا بود هر که دانا بود".
اما این فقط یک جنبه از توصیف دانش است که مربوط می شود به وجه جامعه شناسانه موضوع، که غالباً از آن با عنوان "قدرت سخت" یاد می کنیم. دانش یک وجه مهم دیگر دارد که می توان از آن به "قدرت نرم" یا فروتنی و نرمش تعبیر کرد. فردوسی در مصرع دوم همان بیت به این وجه نیز اشارتی داشته است:
"زِ دانش دلِ پیر برنا بود"
یعنی دانش، حال آدم را هم خوب و حتی او را جوان می کند. شوق جستجوی حقیقت، هم انسان را شاد می کند و هم فروتن.
ابن سینا به تأسّیِ از سقراط گفته بود:
تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
دانایی ما نسبت به نادانی مان، تقریباً معادل صفر است. قطره ای است در مقابل دریا و حتی کمتر از آن. به همین علت مولانا می گوید:
قطرة دانش که بخشیدی زِ پیش
متصل گردان به دریاهای خویش
این گفته واقعاً، سخن درستی است. هر چه دانش انسان بیشتر باشد، فروتن تر می شود. راسل گفته بود مشکل از آنجاست که دانایان شک دارند و نادانان یقین.

اما دانش چگونه انسان را فروتن و کم ادعا می کند؟
دانش، وسعت فکر به بشر می دهد. افق های فکری انسان از طریق آشنایی با اندیشه های دیگر گسترش می یابد و به او سعه صدر می دهد.
"فلسفه" و به خصوص "فلسفه علم"، تاثیر شگرفی در این گسترش دارد. فلسفه علم به ما می آموزد که چگونه بنای علم، خشت به خشت بالا رفته است. چگونه علم همیشه با ناعلم و اسطوره در آمیخته است و علم ما چگونه تا به اینجا رسیده است. فلسفه علم به ما می آموزد که دانایی ما به اندازه نور چراغ قوه ای است که در دریای تاریکی به دستمان داده اند و "نگه جز پیش پا را دید نتواند".

"عرفان" نیز همین آموزه ها را دارد. ضمن اینکه در عرفان یاد می گیریم حقیقت متکثر است. مولوی در قصه "فیل در خانه تاریک" می گوید هر کس به قطعه ای و عضوی از فیلِ معنا، دسترسی دارد و حقیقت عبارت از مجموعه حقایق متکثر است.
همینطور در عرفان یاد می گیریم که به جای عیبجویی، به جای گیر دادن به آدم و عالم از موضع "دانای کل"، عیب خود را بجوییم و در اصلاح خویشتن و خودسازی بکوشیم.

"روانشناسی" نیز همین کار را می کند. به ما کمک می کند تکثر دریافت ها را با توجه به تکثر تیپ های شخصیتی بپذیریم. به ما کمک می کند سوگیری های شناختی و مکانیسم های دفاعی از قبیل "فرافکنی" و "انکار" و "توجیه" و "دلیل تراشی" را در خود جستجو کنیم. به ما کمک می کند خود را در جای دیگران بگذاریم و به جای قضاوت و محکوم کردن شان با آنان همدلانه و مشفقانه، گفتگو و تعامل کنیم.

"جامعه شناسی" نیز به ما می آموزد که پدیده های اجتماعی را در تکست و کانتکست شان ارزیابی کنیم. به جای محکوم کردن، به درک و فهم و تحلیل علمی شرایط نزدیک شویم.

"تاریخ" نیز گستره فهم ما را وسیع می کند و علل پیشرفت و پسرفت ملل را به ما می آموزد. گوته می گوید:
"هر کس که حساب تاریخ سه هزار ساله انسان را نداشته باشد، نمی تواند شناخت درستی از خود هم داشته باشد."
افسوس که معدودی درس های تاریخ را می آموزند تا جایی که آنتونیو گرامشی می گوید:
"تاریخ درس می‌دهد، اما شاگردی ندارد."

در مقابل همه این دانش های تکثرگرا، "سیاست" (خاصه از نوع ایدئولوژیک و عامیانه آن) رفتاری معکوس دارد. به دنبال مرده باد و زنده باد است. به دنبال قضاوت و محکوم کردن و آویزان کردن و انتقام جویی است. به تعصب و غرور و خودبزرگ پنداری دچار است.
راه چاره در آن است که سیاست هم به یک علم تبدیل شود. علمی که قابل آموزش در آکادمی ها، مراکز پژوهشی و دانشگاه ها باشد.


با تو می گویم:

بعضی مفاهیم از فرط بساطت نیاز به تعریف ندارد. سنت آگوستین می گفت من معنی "زمان" را می دانم ولی اگر از من بخواهند تعریفش کنم، نمی دانم چه بگویم.


گفتار فلسفی


نمادگرایی

محمدامین مروتی


نمادگرایی و رمزپردازی از سپیده دم تاریخ و تمدن، همراه بشر بوده است. مبنای رمزپردازی، شباهت یا هر نوع رابطه بین دو شیء یا دو موضوع یا مفهوم بوده است.
استعاره های زبانی از همین مسیر، زبان را از خود آکنده اند.
جادوگری و خرافات از همین مسیر رشد و توسعه یافته است.
علم و دانش هم از همین رهگذر تا بدینجا رسیده است.

ما با تصاویر ذهنی می اندیشیم نه با کلمات. به همین دلیل کودکان و بیسوادان هم می اندیشند.
نخستین شباهت ها بین دو چیز، آوایی است. مثل شباهت مام و مادر و ممه و ماده در همه زبان ها. یا اصوات صفیر و سوت زن مثل "سین" و "ز"، که القای حرکت و جنبش می کنند.
صلیب، نماد چهار جهت اصلی و چهار فصل و چهار عنصر اصلی و خلاصه نماد دنیاست.
"یک" نماد فردیت، "دو" نماد تضاد، "سه" نماد شکل یابی و "چهار" نماد طبیعت بوده اند.
ارقام جفت، نماد مادینگی و ارقام فرد، نماد نرینگی بوده اند.
از طرف دیگر مفاهیم مادینگی و نرینگی به تمام اجزای عالم مانند زمین و آسمان و ماه و خورشید هم تسری داده شده اند.
رقص و حرکات دست و پا و مشت نشان دادن و تهدید کردن با انگشت، نمادهای حرکتی برای بروز عواطف هستند.
رنگ قرمز، نماد جنگ و خونریزی و رنگ آبی و سفید نماد صلح و رنگ سبز نماد خرمی است.
پرچم یا توتم نماد وطن و قبیله بوده و هستند.

روانکاویِ نماد:
فروید می گوید خواب نیز با مکانیسم های جابه جایی و فشردگی، در هاله ای از راز و رمز فرو می رود و نیاز به تعبیر و تفسیر پیدا می کند.
یونگ در تفسیر روانشناسی از آثار ادبی و هنری جیمز جویس و پابلو پیکاسو، هنرمندان را به دو دسته روان نژند و شیزوفرنیک تقسیم می کند و می گوید هنرمند روان نژند می خواهد با مخاطب خود رابطه برقرار کند ولی هنرمند شیزوفرنیک چنین دغدغه ای هم ندارد و به قول یونگ از تماشاگر مستغنی است.
در این صورت رمزگشایی از هنرمندان نوع دوم نظیر جویس و پیکاسو به مراتب مشکل تر است.
یک هنرمند ممکن است از نماد و سمبل به صورت آگاهانه در اثرش استفاده کند و لی یک هنرمند شیزوفرنیک به صورت ناخودآگاه تحت تاثیر سمبول ها قرار می گیرد.

همانطور که گفتیم در علم هم بدون استعاره و نمادپردازی کار پیش نمی رود. زیرا سرشت زبان، اعم از بدوی و علمی، نمادسازی و استعاره پردازی است.

تفسیر و تاویل:
به تدریج این رمزها از معانی اولیه شان جدا شده و بعضاً کارکرد مستقل پیدا کرده اند و تبدیل به خرافه گشته اند. تا جایی که نیاز به رمزگشایی نمادها به وجود آمده است. طریقت های گنوسی و عرفانی در ادیان مختلف، حاصل بازتفسیر این نمادها هستند.

منبع:
مقاله "پیکاسو" از یونگ و مقاله "نمادپردازی" از لافورگ و آلندی/ از کتاب "اسطوره و رمز"، ترجمه جلال ستاری، انتشارات سروش


با تو می گویم:

بچه‌ها هيچوقت پيش‌داوري نمي‌كنند و اين اولين ويژگي يك فيلسوف بزرگ است. يك بچه جهان را همان‌طور كه هست و بدون پيش‌داوري‌هاي ما بزرگسالان مي‌بيند. يوستين گوردر


گفتار عرفانی

شرح غزل شمارهٔ ۷۷۰ (همه را بیازمودم)
فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)

محمدامین مروتی


مخاطب غزل، شمس است و توصیف برخورداری های مولانا از او و تحولی که در او برانگیخت.

همه را بیازمودم، ز تو خوشترم نیامد
چو فرو شدم به دریا، چو تو گوهرم نیامد
همه را امتحان کردم اما فقط تو بودی آن گوهر استثنایی که از دل دریا صید کردم. منظور این است که قبل از تو هم مراد و پیر داشتم ولی کسی از آنان چون تو مرا غنی و پر نکرد.

سر خنب‌ها گشادم، ز هزار خم چشیدم
چو شراب سرکش تو، به لب و سرم نیامد
همه نوع شرابی را آزمودم. مستی شراب تو را هیچ شرابی نداشت. سرمستی کلام تو را احدی به من نداد.

چه عجب که در دل من، گل و یاسمن بخندد
که سمن‌برِ لطیفی چو تو در برم نیامد
از همنشینی سیمین بری چون تو، گویی همه گل ها در دل من می شکفند.

ز پِیَت، مراد خود را، دو سه روز ترک کردم
چه مراد مانْد زان پس، که میسرم نیامد
چند روزی به خواستۀ تو، دست از خواسته خود برداشتم. از آن به بعد همه خواسته هایم محقق شد.

دو سه روز شاهیت را، چو شدم غلام و چاکر
به جهان نمانْد شاهی، که چو چاکرم نیامد
چند روزی غلامت شدم. پس از آن، همه شاهان غلام منند.

خِرَدَم بگفت برپر، زِ مسافران گردون
چه شکسته پا نشستی، که مسافرم نیامد؟
عقلم گفت پروز کن و از همه اهل سلوک، عبور کن. چرا مانند پاشکسته گان به انتظار بازگشت مسافر خودت(شمس) نشسته ای؟

چو پرید سوی بامت، ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل، که کبوترم نیامد
کبوتر دلم بر بامت نشست اما تو نیامدی و من مانند بلبل به فغان از فراق تو مبتلا شدم.

چو پِی کبوتر دل، به هوا شدم چو بازان
چه همای مانْد و عنقا،که برابرم نیامد
مانند باز و شاهین که صیاد کبوتر است، به دنبال کبوتر دلم رفتم و در این مسیر، پرندگانی چون هما و عنقا را دیدم. یعنی پرندگانی که از کبوتر برتر و قوی تر و معنی ترند.

برو ای تنِ پریشان، تو و آن دلِ پشیمان
که ز هر دو، تا نرستم، دل دیگرم نیامد
مولانا در مقطع غزل جسم پریشان و دل پشیمانش را از خود می راند و می گوید وقتی از این تن و دل زمینی بریدم، دلم معنوی و بزرگ شد. یعنی همیشه نوعی پشیمانی و تردید و پریشانی در سالک وجود دارد که مانع حرکت او می شود و مولانا توانسته بر این پریشانی و پشیمانی و تردید غلبه نماید.

13 فروردین 1404


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
سال ساخت ۱۸۴۰ 😳

‌‌دیدنی ها....


با تو می گویم:

همچنان كه بهترين حكومت‌ها آن است كه كمتر حكومت كند، بهترين اخلاق‌ها نيز آن است كه كمتر نهي كند. (ويل دورانت)


گفتار اجتماعی


سرگذشت رزم آرا

محمدامین مروتی


معروف ترین جمله ای که از قول رزم آرا شنیده ایم این جمله بوده که ایرانی ها نمی توانند یک لولهنگ بسازند و بنابراین قادر به اداره کردن صنعت نفت هم نیستند.
حاجعلی رزم آرا(1280-1329) به دلیل شرکت در جنگ با جنگلی ها و سمیتقو و رهبری ارتش در شکست فرقه دموکرات توانست مدارج ترقی در ارتش را طی کند و درجه سرتیپی، سرلشگری و سپهبدی بگیرد و نهایتا در تیر 1329 اکثریت مجلس به او رای داد و نخست وزیر شد.
رزم‌آرا قصد داشت قرارداد الحاقی نفت (معروف به قرارداد گس–گلشائیان) را در مجلس به تصویب برساند، اما مخالفت جدّی و گستردهٔ جبههٔ ملی به وی اجازهٔ این کار را نداد. او به ملی کردن صنعت نفت معتقد نبود و در عوض به چانه زنی و افزایش سهم ایران از سود نفت باور داشت. استدلال او این بود که ما نیروی متخصص لازم برای استخراج نفت را نداریم و در صورت ملی کردن هم با مشکل فروش آن مواجه خواهیم شد پس بهتر است که به افزایش سهم ایران از سود حاصل، به پنجاه درصد رضایت دهیم.
این مواضع باعث شد که کثیری از روشنفکران و سیاسیون من جمله مصدق، ملکی، آیت الله کاشانی، فداییان اسلام و دیگران او را خائن بدانند. مصدق نخست وزیری او را شبیه کودتا می دانست و در صحن مجلس او را تهدید کرد که "من از تو نظامی ترم و همین جا شما را می کشم."( مذاکرات_مجلس_شورای_ملی_8_تیر_1329)
کاشانی هم به درخواست فداییان اسلام حکم مهدور الدم بودن رز آرا را صادر کرد.
در جلسه ای که بین اعضای جبهه ملی و طرفداران کاشانی با فداییان اسلام تشکیل شد، نواب صفوی در آن جلسه تعهد گرفتند که اگر رزم آرا حذف شد باید قوانیت اسلامی در کشور اجرا شود و ظاهراً حاضران در جلسه پذیرفتند. (عزت الله سحابی/ نیم قرن خاطره و تجربه صص99 و 100)
شاه هم از او دل خوشی نداشت و از او می ترسید. در روز ترور، اسدالله علم که خود مشوق رزم‌آرا برای حضور در مسجد بود پس از اطلاع از قتل رزم‌آرا به نزد شاه رفته و اعلام می‌دارد: "کلک او کنده شد."( خاطرات مرتضی کاشانی - مرکز اسناد انقلاب اسلامی -ص۷۱) مصدق در خاطرات خود می‌گوید:
"قاتل رزم‌آرا هر که بود رفع کدورت از ذهن اعلیحضرت کرد." (تالمات و خاطرات ص 361)
سرانجام در 16 اسفند 1329 رزم آرا توسط خلیل طهماسبی به قتل رسید.
فداییان اسلام اعلامیه ای خطاب به شاه صادر کردند که «قاطعانه به شاه دستور می‌داد که باید فرمان آزادی قاتل رزم‌آرا را صادر کند، و برای هرگونه آزاری که وی در زمان بازجویی توسط پلیس دیده است، از او عذرخواهی نماید.» (روایتی که ناگفته ماند- هیکل، محمدحسنین، حمید احمدی، تهران، الهام، چ ۳، ۱۳۶۳ش، ص ۱۱۲.)
خلیل طهماسبی دستگیر شد اما مدافعان فراوانی در مجلس و میان روشنفکران داشت که طالب آزادی او بودند چون معتقد بودن او یک خائن را کشته است. از جمله فریدون توللی برای او به عنوان یک قهرمان شعر سرود. کریم پور شیرازی در روزنامه اش او را ستود. مجلس شورای ملی در تاریخ ۱۶ مرداد ۱۳۳۱ به درخواست شمس قنات‌آبادی (از یاران کاشانی) در ماده واحده‌ای به قید ۳ فوریت چنین تصویب کرد:
«چون افرادی که ثابت شود علیه ملت و منافع اجتماع قیام به نفع بیگانه بنمایند در هر مسلک و مذهب مهدورالدم هستند، لذا ما امضاءکنندگان ذیل، ماده‌واحده را با قید سه فوریت تقدیم می‌داریم: ماده‌واحده: چون خیانت حاجی علی رزم آرا و حمایت او از اجانب بر ملت ایران ثابت است بر فرض اینکه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد از نظر ملت بیگناه و تبرئه‌شده شناخته می‌شود.» (ایران بین دو انقلاب -آبراهامیان، یرواند، تهران، نی، ۱۳۷۷ش)
نهایتاً خلیل طهماسبی پس از تصویب این ماده واحده و توشیح شاه آزاد شد.
فردای قتل رزم‌آرا، در روز ۱۷ اسفند ۱۳۲۹ کمیسیون نفت، پیشنهاد ملی کردن صنعت نفت را تصویب و اعلام کرد. قانون ملی شدن صنایع نفت در مجلس شورای ملی در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۲۹ و در مجلس سنا در تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب رسید.

منبع:
اندیشه پویا شماره 95 (نوروز 1404)

24 اسفند 1403

20 last posts shown.