Anarchonomy


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Politics


خروجی‌های مکتوب یک ذهن خشن

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Politics
Statistics
Posts filter


تقریبا همه این تجربه رو داشته‌اند که شب در پوزیشنی بخوابند که خودشون می‌دونند برای ستون فقرات‌شون یا کمرشون یا گردن‌شون خوب نیست، اما به خودشون میگن «بذار یکم از حس خوب این پوزیشن استفاده کنم، قول میدم بعدش دنده عوض کنم». اما یادشون میره یا خواب‌شون میبره و تا صبح در همون وضعیت میمونند، و با درد و ناراحتی از همون ناحیه که تحت فشار بوده بیدار میشن.
این فراموش کردن قولی که به خودشون دادند، مختص پوزیشن‌های خواب نیست، در تمام زندگی‌شون تکرار میشه. مثلا می‌دونند آدمی که باش در ارتباطند، یا باش در حال همکاری‌اند، آدمیه که بعدا درد ایجاد می‌کنه، و به خودشون قول میدن بعد یه مدت که از حس خوب ارتباط یا همکاری باش استفاده کردند، دنده عوض کنند و ازش فاصله بگیرند. اما یادشون میره. و ممکنه برای تسکین عواقبش به داروهای پر عوارض متوسل بشن.
دنده عوض کردن فقط درباره ترک کردن چیزهایی که حس خوبی میدن، نیست. درباره آمادگی دائمی برای یک‌جا نماندنه. ما می‌تونیم زرنگ و حواس‌جمع باشیم و به موقع فاصله بگیریم و به موقع ترک کنیم، اما حتی همین هم حدودی داره. گاهی لازمه شانس به زرنگی اضافه بشه تا جواب بده. اگه قرار باشه وارد اتاق‌هایی بشیم که تو هر کدوم چندنفر حضور دارند و ممکنه یکیشون مبتلا به ویروس تنفسی باشه، میتونیم تا حدی آگاه باشیم و چندتاشون رو شناسایی کنیم و توی اون اتاق نمونیم. اما یه تعدادی‌شون رو هم نمیتونیم تشخیص بدیم. اما اگه برنامه این باشه که توقف در هر اتاق خیلی کوتاه باشه، شانس هم به کمک آگاهی‌مون میاد. چون در مدت کوتاه احتمال اینکه ویروس رو بگیریم کمتره. اگه ایراداتی داریم که رفع اون‌ها دشواره، به جای انکار رفع نشدنی‌ بودن‌شون، باید براشون برنامه تنظیم کرد. اگه فکر می‌کنی موقعیتی هست که از کوره در خواهی رفت، بهتره سعی کنی خودت رو در اون موقعیت قرار ندی، تا اینکه سعی کنی برای هزارمین بار خودت رو تست کنی که اندفعه هم از کوره در خواهی رفت یا نه. اگه ایرادت اینه که قولی که به خودت میدی رو یادت میره، بهتره به جای بارها امتحان کردن خودت، احتمال اینکه فراموشیت منجر به اتفاقی بشه رو کاهش بدی. و راه کاهش احتمالش اینه که پوزیشنت رو عوض کنی. یکجا نماندن، نیازت به حواس‌جمعی حداکثری رو کمتر می‌کنه. اینکه یک‌ جا نمونی، برای یک آدم معمولی مثل تو، خیلی عملی‌تره، تا اینکه زرنگ‌ترین آدم معمولی دنیا باشی.


مصلح مسیحی پروتستان که پونصدسال پیش تفسیری از انجیل ارائه می‌داد که می‌دونست به خاطرش ممکنه تکفیرش کنند، به این فکر نمی‌کرد که اول باید بشینیم با همه علما مباحثه کنیم و بعد به یه جمع‌بندی برسیم بعد اون جمع‌بندی رو منتشر کنیم. چون تو ذهنش این جمله نقش بسته بود: «وقت نداریم». بیش از پونزده ساله به هرکس که که ازم میپرسه چرا انقدر می‌نویسی، در حالت صحت و در حالت موت می‌نویسی، سرپا و نشسته و با دست بسته می‌نویسی، گفتم که «چون وقت ندارم». من سگ اون مصلح پروتستان هم نیستم، اما فهمیدم که چرا مهمه که بدونم وقت نداریم.
پونصدسال زمان زیادیه، انقدر که میتونه بی‌نهایت بحث و مناظره رو در خودش جا بده. اما انسانی که واقف به فانی بودن خودشه اینجوری محاسبه انجام نمیده. اون افق رو اینطور می‌بینه که جای یک
Statement
خالیه، و من باید پرش کنم. اینکه غلط یا درسته یا چه ایراداتی داره رو آیندگان شخم خواهند زد و درمیاورند. من فقط باید در اسرع وقت بدم بیرون، چون، و این «چون» خیلی مهم است، خود این بیانیه یک حرکت است، و این حرکت در جنگی که در آن هستیم می‌تواند نتایج را تغییر دهد. اینکه بگی «انجیل کافی است ما نیاز به آخوند نداریم» یک بیانیه‌ست، اما بیرون دادنش یک حرکت جنگی بود، چون نوک سرنیزه رو به سمت آخوند قرار میداد‌. و کار خودش رو کرد، و خیلی‌ها بابت این بیانیه خون دادند، و خون ریختند، و خیلی چیزها فروریخت، و خیلی چیزها بنیان نهاده شد، و امروز به تمدن غربی منجر شده، که پناهگاه انسان‌هاست. حتی برای اون‌هایی که بش فحش میدن.
اگر قائل باشی که در جنگیم، که هستیم، باید برای صدور بیانیه به اندازه‌ی لحظه‌ای هم درنگ نکنی. همون‌طور که یک سرباز در تاریکی اگه بدونه دشمن از جلو میاد، در تیراندازی صرفه‌جویی نمی‌کنه، و با هم‌قطارش هم مشورت نمی‌کنه. بیانیه میتونه یک جمله باشه، میتونه یک استعفاء باشه، میتونه گفتن یه «به تو چه؟» باشه، میتونه بستن روسری به چوب و بالا بردنش باشه، میتونه جیغ زدن تو پیاده‌رو باشه، میتونه لو دادن طرز کار اشرار باشه، میتونه فروختن خود اشرار باشه، میتونه هر نوع عصیانگری باشه. مهم اینه که هرکس در هر موقعیتی در افق خودش جای چیزی رو خالی دید، پرش کنه.
الان کشور در وضعیتیه که حتی عوام بیسواد دارن از لفظ فروپاشی استفاده می‌کنند، و همیشه وقتی علائم هرج و مرج زیاد میشه، تقاضای عمومی برای یک «قلدر قابل» بیشتر میشه. ما امروز در وضعیتی هستیم که اگر اون قلدر قابل پیدا بشه، به درجه‌ای از خدایی خواهد رسید که در تاریخ ایران بی‌نظیر خواهد بود. دیگه صحبت رضاخان ۲ نیست، الان تخت قدرت و محبوبیت برای جمشید ۲ فراهم شده.
و دقیقا در چنین افقیه که جای «ما جنبه دموکراسی رو داریم» خالیه. بحث و مناظره و فلسفه‌بافی درباره اینکه آیا مردم ایران واقعا جنبه‌ش رو دارند یا ندارند (که خودش یه سوال انحرافیه، چون هیچ انسانی فارغ از ملیت جنبه‌ش رو نداره و فقط بش تن میده)، یک کار بی‌معنیه. ما باید بی‌توجه به هر حرف و انتقادی این استیتمنت رو بندازیم جلو و اگه لازم شد بابتش خون بدیم. چون این کاریه که یک مصلح که میدونه فانیه انجام میده.‌‌ چون میدونه که وقت نداریم.


میگفتن خوک حرامه چون مدفوع خودش رو میخوره، ولی در دنیای واقعی صنعتی امروزی، خیلی کم پیش میاد خوک مدفوع خودش رو بخوره. برعکس این رژیم‌های مولد مسخرگی هستند که مدفوع خودشون رو می‌خورند. خودشون منطقه محروم ایجاد می‌کنند تا به زعم خودشون حصار امنیتی از فقر بسازند، بعد خودشون از صحنه‌های فلاکت منطقه محروم گزارش تهیه می‌کنند، که بگن نیازی به رسانه آزاد نداریم که خرابکاری حکومت رو برملا کنه، خودمون کار رسانه آزاد رو انجام میدیم، بعد پروژه‌های گداسالاری و «بذار پاتو ببوسم هموطن بدبخت عزیز» رو اجرا می‌کنند که بگن نیازی به تغییرات ساختارشکنانه نیست و با همین ساختار ضدانسانی هم میشه به انسان‌ها خدمت کرد!
نوع دیگه مدفوع‌خواری رو دارند در گیر کردن مملکت در فقر برقی و گازی هم انجام میدن. جوری در انتشار خبر خارج شدن فلان نیروگاه از مدار سریع عمل می‌کنند که رسانه ماله‌کش بریتانیایی و رسانه هوچی‌باز سعودی فرصت هم نکنند در تیترزنی سبقت بگیرند.
اصل ناترازی، بین تقاضای انرژی مردم و میزان عرضه موجود نیست‌. ناترازی شدید بین میزان مسخره کردن مردم توسط خلافکاران حکومتی، و تحمل مسخره‌شدن توسط مردمه. اگه این دو به هم‌ترازی نرسند، اگه پایداری شبکه برق کشور در سطح پایداری سرورهای گوگل هم باشه، باز یک مملکت خاموشیم.

27k 2 471 132

دیشب خواب دیدم در یک قطعه زمین خاکی یه مسجد ساخته‌اند و برای اعتباربخشی به اون خامنه‌ای رو آورده‌اند تا با اقامه نماز جماعت افتتاحش کنه. هوا سرد بود و انگار همه زورشون اومده بود که تا اونجا بیان که بادگیر هم بود. قبل از شروع نماز یکی از پیرمردها میکروفون رو دست گرفت و برای چاپلوسی گفت «حضرت آقا این جمعیت به یک اشاره شما در این مسجد جمع شده‌اند»، و همه صلوات فرستادند. بعد یک طلبه جوان عمامه مشکی که صف اول هم بود گفت «اگه اشاره می‌کردید که نیان هیچ‌کس نمی‌اومد»، و همه خندیدند. از مغزم در شگفتم که در خواب، اونم وسط یه بیماری سخت و نادر، هم میتونه جوک معنادار بسازه. به مغزم فحش زیاد میدم اما اگه لازم باشه، بی‌اعتنا به انگ نارسیسیسم تحسینش هم می‌کنم. جمله اگه اشاره می‌کردید که نیان هیچ‌کس نمی‌اومد، هم گشاد بودن طلبه و بقیه مومنین رو نشون میده، که ضمن حفظ قالب چاپلوسی میخواد بگه کاش بمون رحم می‌کردید و نمی‌گفتید تو این سرما بیاییم اینجا، و هم به این واقعیت که مومن ولایی اساسا نماز نداره. اگه پیشوا اشاره کنه نماز رو انجام میده و اگه اشاره دیگه‌ای بکنه انجام نمیده.
احتمالا ذهنم از اسکرول گذری از پست‌های مربوط به سخنرانی خلیفه و ادعای «ما گروه نیابتی نداریم» بُل گرفته و این رویا رو ساخته. آدم‌های مخاطب خلیفه همون طلبه خیالی من هستند. آدم‌هایی که نماز ندارند، چون قبله‌شون با اشاره خلیفه تغییر می‌کنه. اگه اشاره کنه اسد باید بماند، یعنی میارزه کل تشیع رو قربانی اسد کرد، و اگه اشاره کنه اسد رفت هم رفت، یعنی باید فکر کنیم دوازده سال گذشته هیچ چیزی رخ نداده! اگه اشاره کنه برای حرم جعلی زینب باید پنجاه میلیارد دلار خرج کرد، یعنی امام حسین خواسته که شیعه پولش رو خرج اون حرم کنه. و اگه اشاره کنه که حالا که باختیم در سوریه باید ناامنش کنیم (بوسیله جوانان سوری، که منظور داعش و کردها هستند) یعنی امام حسین خواسته شیعه پولش رو خرج ناامن‌سازی کشور مسلمانان کنه.
اما سستی آدم‌های بدون قبله روزی مشخص میشه که انگشت اشاره خشک میشه و میفته. این‌ها فکر می‌کنند با مزدوران اسد خیلی فرق دارند، اما ندارند. به همون سادگی مسجد یخ‌زده رو خالی خواهند کرد.
مثل پر مرغ که روی زمین ریخته و به نظر میرسه طوری به فرش چسبیده که باید دونه دونه جمعش کرد، اما به محض اینکه در باز میشه و هوای بیرون میاد همگی از جا میپرند و پخش و پلا میشن.
ما نیازی به دونه دونه جمع کردن این‌ها نداریم. باید راهی پیدا کنیم که در باز بشه.


اگه گنده‌گوزی ایرانی رو میشد روی نقشه نشون داد دقیقا این شکلی می‌شد. میلیاردها دلار سرمایه‌گذاری، خون ریختن و خون دادن به تعدادی که برای ایجاد حمام خون کافی باشه، بعلاوه به لجن کشیدن اسم و وجهه ائمه شیعه، تا اینکه حتی جرئت نکنند از آسمان جایی که سودای سلطه بر اون رو داشتند عبور کنند.
اشتباه مهلک اینه که این داستان رو اشتباه استراتژیک نامگذاری کنند. این اشتباه نیست، این حاصل پوچگرایی مذهبیه. ویروسی که باعث میشه تمام مفاهیم عقلانی مثل فایده‌ ضرر، خیر شر، شکست پیروزی، در اون بی‌معنا بشن. اما اشتباه مهلک‌تر اینه که چون آخوند در مقام اشغالگری ایران، دست به این کثافت پوچ زد، نتیجه گرفت که این پوچگرایی مذهبی هیچ ربطی به بقیه ایرانی‌ها نداره. نباید یادمون بره ایرانی لائیک هم باورش شده بود که عمق استراتژیکی در کاره و خبراییه و پوستش از زیر لباس و یواشکی برای احیای دوباره ساسانیان گوس‌بامپ شده بود. آخوند به گورش منتقل خواهد شد بالاخره، ولی با این ایرانی‌ها کار زیاد داریم.


آمریکا نیرو و تجهیزاتی در افغانستان ریخته بود که مجموعش از کل دارایی‌های ارتش بعضی کشورها بیشتر بود. اما یه صبح تا ظهر براش کافی بود تا همه رو جمع کنه و ببره (اینکه چیزهایی رو باقی گذاشت به خاطر محاسبه‌گری کاپیتالیستی این ارتشه. چون دائم در حال چرتکه انداختن بین سود و هزینه‌ و صرفه‌ست. اون‌‌ اقلام باقی‌مانده، به توصیه حسابدارهای ارتش رها شدند، نه به توصیه درجه‌دارها. در سیستم غربی، حسابدار آدم قدرتمندیه).
این رو می‌تونید مقایسه کنید با وضعیت تخلیه نیروها و تجهیزات روسیه از سوریه، که نه تنها یک وضعیت آشوب بود، بلکه چند روز طول کشید. یه عده از سربازها داشتند در می‌رفتند، و یه عده دیگه داشتند خودشون رو ازون سر مملکت می‌رسوندند به بندر تا جا نمونند. هواپیمای ترابری به اندازه کافی نیست، یا ظرفیت ندارند، یا جایی برای فرود ندارند. کشتی‌ها به اندازه کافی نیست، یا آماده نیستند، یا باید طی‌الارض کنند تا به بندر امن برسند. بستن چمدان‌ها، و پک کردن پدافندها انقدر طول می‌کشه که تحریرالشام از آسمان ازشون فیلم می‌گیره. و خیلی چیزها، از جمله مهمات رو هم نمی‌تونند جمع کنند، و به اسراییل میسپارند که منهدم‌شون کنه! و این وضع «همچنان دومین ارتش بزرگ دنیا»ست. این فاصله دومین ارتش بزرگ دنیا، با آمریکاست. بقیه، که با دومین ارتش بزرگ دنیا هم فاصله زیاد دارند، باید چه تخمینی از فاصله کشورشون با آمریکا داشته باشند؟ آیا این تخمین رو همیشه در ذهن دارند؟
فایده این تخمین فاصله، بت‌سازی از آمریکا نیست. فایده‌ش برداشت دقیق‌تر از فیزیک دنیاست: «اگر آمریکا که در لجستیک، فاصله حیرت‌انگیز از همه دیگران دارد، در برابر بسیاری از مسائل به مشکل میخورد، تکلیف ما در برابر همان مسائل چیست؟».
این سوال وقتی مهم‌تر میشه که بضاعت اجتماعی هم داخلش قرار بگیره. فرض کنید در یک ایالت آمریکا سیل شدیدی اومده، شبیه همونی که والنسیا رو در اسپانیا فلج کرد. ارتش آمریکا میتونه در یک صبح تا ظهر محموله‌ای از کالاهای ضروری رو به اون منطقه ارسال کنه که معادل مصرف یک سال یک کشوره. اما چیزی که به همین ارتش کمک می‌کنه، اینه که همه وانت دو دیفرانسیل دارند! و خیلی‌هاشون قایق بادی دارند! و این یعنی لازم نیست بخشی از کار رو ارتش انجام بده، مردم انجام میدن. در جایی مثل ایران نه تنها دولت به شدت ضعیفه، بلکه مردم هم هیچ بضاعتی ندارند (در غزه به دلیل در هم فرو رفتگی کشاورزی و شهرنشینی، الاغ زیاد هست برای جابجایی. طوری که خلبان اسراییلی مهارت الاغ‌زنی رو هم به لیست مهارت‌هاش اضافه کرده. اما در شهرهای ایران حتی گاری و الاغ هم در دسترس نیست). بنابراین نسخه صحیح‌تر اون سوال اینه که «تکلیف ما در برابر همان مسائل، که برای ما درد بیشتری دارد، چیست؟».

اما مردم رو در حال پاسخ به این سوال می‌بینید؟ نه. چون مردم دوست دارند با قصه‌ها زندگی کنند. اون‌ها حس می‌کنند واقعیت زود پیرشون می‌کنه و دوست ندارند زود پیر بشن. قصه آدم رو جوان نگه میداره. قصه‌ی «خدا صبرش زیاده، جواب اینارو هم میده یه روز» آدم رو جوان نگه میداره. قصه «ما همه با هم هستیم» آدم رو جوان نگه میداره. قصه «مردم در اوج سختی‌ها هم شب یلدا رو کنار هم خوش میگذرونند» آدم رو جوان نگه میداره. قصه‌ها برای اینه که بگن فیزیک دنیا حرومزاده‌ست، ولی یه چیزهای دیگه‌ای هم هست که گوش فیزیک رو می‌پیچونه!
دنیای واقعی حامل همه این‌هاست. هم حامل شهروند والنسیاست که ناگهان میفهمه نه دولتش بضاعتی که فکر می‌کرد رو داره و نه خودش بضاعتی که لازم بود داشته باشه رو داره، و عصبانی شده و به پادشاه هیچ‌کاره فحش میده، و هم حامل شهروند بنگلادشی که همون شکل از سیل روستاش رو می‌بلعه، ولی با تکیه بر قصه‌های حاکم بر همون روستا تحملش می‌کنه، کمی گریه می‌کنه، کمی بعد میخنده، به کسی اعتراضی نداره، و کمی بعدتر به زندگی ادامه میده، و هیچ کاری برای اینکه چنین اتفاقی دیگه رخ نده انجام نمیده، چه فردی و چه جمعی. هر دو داخل همین دنیای فیزیکی زندگی می‌کنند، و شاید هر دو به یک اندازه عمر کنند.
ابر باران‌زا به اینکه درک قورباغه‌ها از بارونی که قراره بریزه روی سرشون با درک میمون‌های بالای درخت از همون بارون کاملا متفاوته، اهمیت نمیده. طبیعت اجازه میده کور در کنار بینا زندگی کنه. فیزیک دنیا، معتادان قصه‌ها رو می‌بلعه. اما اجازه میده زندگی کنند و بعد می‌بلعه.
پس وقتی برق و گاز قطعه، و همه‌چیز برای همه‌کس کم اومده، جوری که به سازمان‌های حکومتی هم نمیرسه، نباید سریع بگی «در حال تجربه یک فروپاشی کامل هستیم». چون دنیای فیزیکی قراره اجازه بده مردمت که غرق قصه‌ها هستند، از سیل هم بگذرند، و زنده بمونند، و گریه کنند، و دوباره بخندند، و بعد بلعیده بشن. دنیای فیزیکی قراره بشون رحم نکنه، ولی اینجوری نیست که بتونی بگی همین الان پرده بی‌رحمی بالا رفت و نمایش شروع شد! قراره کند، بی‌صدا، و باحوصله باشه.


(یه آدرس غلطی هم این وسط داده میشه البته، که تولیدکننده محتوا رو محرک خشونت معرفی می‌کنند اما معمولا این طور نیست. مردم به دلایل مختلف می‌تونند عصبانی بشن. صاحب قلم تعیین می‌کنه که عصبانیت رو سر کی خالی کنند. گربه وحشی بهرحال گرسنه میشه. اینکه کدوم خرگوش نگون‌بخت رو بندازن جلوش کار تولیدکننده محتواست. لازم نیست صاحب قلم بگه کالاها گرون شدن. مردم خودشون با مراجعه به فروشگاه میفهمند. اما صاحب قلم میتونه بشون بقبولانه که علتش احتکار کالا در انبار فلان تاجره! که میتونه بی‌ربط‌ترین دلیل ممکن باشه).

بنابراین کلیت سوال که قلم قدرتمندتر است یا شمشیر اشتباهه. این دو در یک زمین بازی روبروی هم قرار ندارند که تعیین کنیم کدوم برنده‌ست. قلم و شمشیر همواره با هم کار می‌کنند، و برای هم کار می‌کنند. اما چیزی که بین جولانی و کسانی که از یک برنامه‌نویس کامپیوتر یک قاتل ساختند، مشترکه، هدف‌گیری اون‌هاست. در هر دو، صاحب شمشیر و صاحب قلم می‌دونستند کی رو هدف بگیرند. هدف‌گیری جولانی، به دلیل طبیعت نظامیش واضحه. صاحبان قلم که از یه برنامه‌نویس یه قاتل ساختند هم می‌دونستند باید کی رو رادیکالیزه کنند: «بچه بهره‌مند اما آسیب‌دیده‌ای که گول هوش خودش رو میخوره». این دو ترکیب کلیدی هستند. بچه بی‌بهره، به آسیب دیدن عادت داره، و ازش عبور می‌کنه. اما هر نوع آسیبی برای بچه بهره‌مند سنگینه. همچنین بچه‌ای که پذیرفته زیاد خوش‌فکر نیست، زیاد هم خودش رو جدی نمی‌گیره، و نقش قهرمان ملت رو برای خودش در نظر نمی‌گیره.

اگه قراره با اشرار مقابله کنی، فرقی نداره سلاحت قلمه یا شمشیر، مهم اینه که مثل اسپری ازش استفاده نکنی و فقط روی هدف متمرکز باشی. و هدف یعنی هر سمتی که منجر به تغییر فیزیکی میشه. رادیکالایز کردن دیگران فقط درباره هفت‌تیر بازی نیست‌. درباره وادار کردن‌شون به تغییر فیزیکیه. اگه با حرفات بتونی کسی رو متقاعد کنی که هر هفته بره کوه، رادیکالش کردی. چون هرهفته کوه رفتن برای زندگی بی‌تحرکش، یه اتفاق رادیکاله. اما باید فقط اون حرف رو به کسی بزنی که میدونی میتونه رادیکالایز بشه. اگه غیر ازین باشه سرگرمیه. تبادل نظر، بحث، مجادله، با هرکسی غیر ازین اهداف، سرگرمیه. صحبت با کسانی که به آسمان آبی میگن سرخ و به آسمان سرخ میگن آبی، سرگرمیه. بحث با کسانی که به آزادی میگن ابتذال و به سقوط مردم در فقر میگن آزادسازی قیمت! سرگرمیه. گاهی هدف سرگرمی، یک نوع دلداری به خویشتنه. دوست داری در یک بحث با یک دیوانه شیزوفرنیک، به برتری برسی، تا دلت رو خوش کنی که «درسته اسلحه دست اون‌هاست، ولی تو بحث‌ها ما برنده‌ایم». آدم‌هایی که وقت‌شون رو صرف این سرگرمی‌ها می‌کنند هیچ تغییر فیزیکی ایجاد نخواهند کرد. تغییر حاصل کار کسانیه که قلم یا تیغ رو جای درست فرو می‌کنند.


سوال هسته‌ای در سریال گیم آو ترونز این بود که «قدرت واقعی دست مشاور سیاسی است، که طرح و توطئه می‌سازد، یا دست حاکم مسلح؟». یا همون سوال قدیمی که قلم قدرتمندتر است یا شمشیر. قدرت دست کشیشیه که توده مردم رو خر می‌کنه، یا دست حاکمیه که کشیش رو با همه پیروانش میفرسته رو هوا؟ برای هر دو مورد هم مثال‌های متعددی داشت، که گاهی متفکر سیاسی در برابر تیغ زانو می‌زد، و گاهی صاحب تیغ عروسک متفکر سیاسی می‌شد.
این روزها، پاسخ بیشتر کشورها، که اغلب توان نظامی ندارند، به این سوال اینه که قلم قدرتمندتره. می‌بینید که چقدر دارند روی اهمیت میس‌اینفورمیشن در اینترنت تأکید می‌کنند. این آمریکاست که به خاطر برتری واضح تسلیحاتیش همچنان میگه شمشیر قدرتمندتره. چه در فیلم و سریال‌هایی که میسازه، چه در کنفرانس‌های خبری، و چه در بیوگرافی‌ها.

اما فارغ از موضع کشورهای مختلف، این سوال چنان در زندگی هرروز جاریه که مصادیقش رو پشت سرهم می‌بینیم و تا به یکی بپردازی، مصداق بعدی پیش اومده.
مثلا خودتون رو، به عنوان شهروند ایرانی که با نظام حاکم بر ایران مشکل اساسی داره، با جولانی مقایسه کنید. کدوم‌تون موفق بودید؟ شما حداقل یک سوم از عمرتون رو صرف بحث و جدل و مناظره با کسانی کردید که دل‌بسته یا وابسته به جمهوری اسلامی بودند. ممکن بود پدرتون باشه، یا برادرتون، یا همکارتون، یا مدیرتون، یا رفیق‌تون، یا یک ناشناس در اینترنت. بعضی‌هاتون حتی با اسپری دیوارنویسی کردید. نتیجه این محتویات شفاهی و مکتوب که در طول این سال‌ها تولید کردید چه بود؟ نتیجه کار جولانی چه بود؟ اون ضربه‌ای به این نظام زد که در تاریخ ایران و سوریه ثبت خواهد شد. جولانی هیچ‌وقت با یک بچه‌شیعه بحث نکرد. هیچ‌وقت چیزی با عنوان «مناظره جولانی و حجت‌الاسلام بهمانی» اتفاق نیفتاد. جولانی برای هیچ کاربر ارزشی کامنت نذاشت. مقاله «پاسخ به...» ننوشت. نامه سرگشاده به خامنه‌ای ننوشت. جولانی فقط خنجر درآورد. و حاکم شیعه همیشه اینجوری بوده که تا وقتی مسلطه، امامش جوزف استالینه، اما به محض اینکه خنجر میذاری زیر گلوش میپره بغل امام زمان غائبش. پس میشه گفت خنجر جولانی موفق‌تر از قلم میلیون‌ها ایرانی بوده؟ سوال درباره اینکه جولانی چه جانوریست، نیست. درباره نتیجه فیزیکیه، و اگه ملاک نتیجه فیزیکی باشه پاسخ اینه که بله، خنجر جولانی از میلیون‌ها قلم موفق‌تر بود.

اما همزمان در آمریکا، یک جوان پولدار سردرگم، که بابت یک بدبیاری پزشکی از کل نظام درمان کینه به دل گرفته بود، مدیر عامل یک شرکت بیمه رو به قتل رسوند. با توجه به بدبیاری شخص خودش، باید یک پزشک رو به عنوان قربانی انتخاب می‌کرد، اما احتمالا به دلیل ارتباط فک و فامیل خودش با شغل پزشکی، نتونست از جامعه پزشکی که خودی محسوب می‌شدند انتقام بگیره. با سواد، مهارت و امکاناتی که داشت می‌تونست سرچ کنه و ببینه حاشیه سود شرکت بیمه‌ای که مدیر عاملش رو به قتل رسوند، فقط ۶ درصده! که یعنی کمتر از بسیاری از بقالی‌های تهران. اگه سرچ می‌کرد متوجه می‌شد که هزینه فاکتورهای بیمارستان‌ها در آمریکا خیلی بالاست، و تا وقتی خیلی بالاست اگه مادر ترزا هم مدیر شرکت‌های بیمه بود، و اون ۶ درصد هم نمی‌ذاشت تو جیبش، وضع سلامت و درمان مردم آمریکا سر سوزنی تکون نمیخورد. اگه سرچ می‌کرد می‌فهمید که مردم آمریکا موقع حرف زدن نظام بیمه سوئد رو میخوان، ولی هر سال به سناتورهایی رأی میدن که مدعی‌اند نظام سوئد در آمریکا قابل اجرا نیست یا اگر بشه آمریکا ورشکست میشه؛ چون حرف مردم با رأی‌شون یکی نیست. اگه سرچ می‌کرد می‌فهمید که درمان و بیمه، یک سیستم بسیار پیچیده‌ست و پیچیدگیش حاصل لایه‌های رسوبی از چندین دهه قانون‌گذاریه. اما یه عده، که خوب می‌نویسند و خوب حرف می‌زنند، از طریق وبلاگ‌ها، فیلم‌‌ها، ویدئوها، پادکست‌ها، تونستند از یک جایی به بعد متقاعدش کنند که این واقعیات رو نبینه، و یک مدیر عامل که خودش بچه یه کارگر بوده رو، عامل شیطان ببینه. اون عده صاحب قلم هستند، و قلم اون‌ها بود که تعیین کرد گلوله به سمت چه کسی شلیک بشه. آیا میشه گفت قلم اون‌ها قدرتمندتر از هر شمشیری بود؟ این سوال درباره اینکه چه نوع جانوری هستند نیست، درباره نتیجه فیزیکیه، و اگه ملاک نتیجه فیزیکی باشه پاسخ اینه که بله، قلم اون‌ها قوی‌تر از هزاران اسلحه بود.

ادامه: 🔻


باید سفت به حقوق بشر غربی چسبید. حتی اگه لازم باشه در برابر خود غربی‌ها. باید سفت به حقوق بشر غربی چسبید چون حقوق بشر اسلامی یا هر نسخه فیک دیگه‌ای، از جان هیچ کس مراقبت نمی‌کنه. مسلمانان بهم رحم نکردند و نمی‌کنند و نخواهند کرد. مسلمان ارتش اسد به مسلمان اسلامگرای سنی رحم نمی‌کرد، و مسلمان اسلامگرای سنی به مسلمان ارتش اسد. فقط حقوق بشر غربیه که میگه طرف هر رذلی که بود باید حقوقش به عنوان زندانی یا اسیر رعایت بشه. اون فرمول «حقشه حرومزاده» رو همه ایدئولوژی‌ها و مذاهب و فرهنگ‌ها بلدند.

و باید سفت به حقوق بشر غربی چسبید حتی در برابر غربی‌ها، چون غربی‌ها هم ممکنه وقتی یک چهره شاخص القاعده به قدرت رسید، سریع قدرتش رو به رسمیت شناخته و بدو به مقرش سفر کرده و باش عکس بگیرند. با اینکه جنگی رو برده که حتی جنگ هم نبوده، یک فتح آماده‌شده بوده. دقیقا به این دلیل که غربی‌ها ممکنه با جولانی بگو بخند کنند باید سفت چسبید به حقوق بشر غربی، و سوال کرد و مطالبه داشت، و ول نکرد. دقیقا با تکیه بر حقوق بشر غربی باید مواظب بود فراموش نشه که جولانی رو خیلی وقته که میشناسیم، از وقتی که سیبلش رو می‌تراشید و با داعش میپرید.

خیلی کم پیدا میشه چیزی که لذت‌بخش‌تر از با اردنگی بیرون کردن داعش شیعه از سوریه باشه، طوری که پشت سرشون هم نتونند نگاه کنند. تحقیری که فرعون میدان فلسطین متحمل شد در حد داستان‌های اسطوره‌ایه. اما جنبه لذت‌بخش اتفاقات نباید باعث بشه حواس‌مون پرت بشه ازینکه حقیقت رو نباید ول کنیم. تحت هیچ شرایطی حقیقت رو نباید ول کنیم.


با خودشون میگن «من که از ارتش خوشم نمیاد، ولی حقوق ثابتش استرس اینکه ماه بعد چیکار کنم رو نداره». با خودشون میگن «میدونم آموزش و پرورش حقوق چندانی نداره، ولی از بیکاری بهتره». در حالی که این ارتش دیگه حتی ارتش بیست سال پیش هم نیست، چه برسه ارتش پنجاه سال پیش. و این آموزش و پرورش، آموزش و پرورش پنج سال پیش هم نیست، چه برسه آموزش و پرورش بیست سال پیش. و در حالی که حتی کارمندان نفت هم در حال اعتراض صنفی هستند، که یعنی حتی نفت که بهشت کارمندی بود هم نفت بیست سال پیش نیست. به جای اینکه با تغییر وضعیت گزینه‌ها، توجیهات حذف بشن، به‌روز رسانی شده‌اند. و اگه قرار باشه با هر مقدار از سقوط، توجیهات به جای حذف به‌روزرسانی بشن، یعنی نقطه پایانی برای زندگی سگی متصور نیست. هیچ نقطه‌ای نیست که این افراد بگن «خب، حالا که به این مرحله رسیده‌ایم، دیگه کار کردن برای تشکیلات حکومتی هیچ توجیهی ندارد».
زندگی شرافتمندانه رو مثل پیتزا نمیارن دم در. اینجوری نیست که بگن «تو آدم شریفی هستی، بیا این زندگی شرافتمندانه آماده رو تحویل بگیر، که لایقشی. خیلی‌ها هستن که نمی‌خوانش، ولی تو میخوای. پس تو باید داشته باشی». چنین چیزی وجود نداره. باید رفت بدستش آورد. گاهی با حالت سینه‌خیز، از زیر سیم خاردار. ولی اینطوری هم نیست که اگه بدستش نیاری، از یک چیز خوب محروم بشی‌. زندگی شرافتمندانه یک چیز خوشمزه نیست. یک عذابه‌. اگه این عذاب رو انتخاب نکنی، به یک سگ تبدیل میشی. کل موضوع شرافت یک معامله‌ست که در اون عذاب رو می‌گیری، تا در عوض بتونی سگ نشی. در امان ماندن از سگ‌شدن رو میخری. اگه داخل دارایی‌هات اون عذاب دیده نمیشه، یعنی سگ شدی و خبر نداری.


به ما می‌گفتن
Profiling nonlinearity is hard

عکس بالا با آیفون ۳جی‌اس گرفته شده. گوشی پونزده سال پیش. و عکس پایین با آیفون ۱۶ پرو. ارتقاء کیفیت کاملا واضحه، مخصوصا اگه زوم بشه، اما مدل جدیدتر، لامپ نئون رو خیلی بدتر درآورده. چون نور نئون خیلی قوی‌تر از نور بقیه محیطه. برای اینکه این رنج زیاد (از حداکثر روشنایی تا حداقل روشنایی) رو پوشش بده مجبورند چندتا فریم بگیرند، یکی نئون رو بگیره، یکی محیط رو، سپس روشنایی رو طبق یک تابع لگاریتمی توزیع کنه، و بعد با هم ترکیب کنند. و همه مشکل در روش ترکیب کردن این دو تابع غیرخطیه. چون کامپیوتر نمیدونه چقدر از نور نئون رو بریزه تو نور محیط، چون نمیدونه چقدرش زیاده و چقدرش کمه.
این تنها قسمت آیفونه که نیاز به ارتقاء سخت‌افزاری داره. باید نور صفحه نمایش رو انقدر بالا ببرند که کل رنج رو پوشش بده، و نیاز کمتری به حدس نرم‌افزار باشه.
اخبار زنجیره تأمین هم نشون میده تولیدکنندگان صفحه نمایش در حال رقابت نفس‌گیر برای بالا بردن نور صفحه نمایش اولِد هستند.


بخشی از اسراییلی‌ها به خوبی این رو در خاورمیانه فهمیده‌اند که در این منطقه خوب و بد و خطا و صواب نداریم، بلکه فقط قوی و ضعیف داریم. قوی تعیین می‌کنه درست چیست، و صواب چیست. چون خوب و بد رو فقط از کسی که بش احترام میذارن می‌پذیرند، و فقط قوی براشون محترمه. پذیرفتن با قبول داشتن فرق کنه. ممکنه درستی که قوی درست تعیین کرده رو قبول نداشته باشند، اما چون براشون محترمه ازش می‌پذیرند. بنابراین تنها راه بقاء در این منطقه اینه که با زبان قدرت باشون برخورد کنی، تا حتی اگه قبولت نداشته باشند بت احترام بذارن. خشونتی که جدا از اصل خشونتش، ماهیت شوک‌‌آور داره هم در همین راستاست. چون قوی کسیه که بتونه شوک وارد کنه (بخشی از آمریکایی‌ها هم بعد از یازده سپتامبر بر مبنای این نوع نگاه، حمله به عراق رو طراحی کردند. تحقیر کردن قلدرترین کاراکتر منطقه، همراه با خشونتی شوک‌آور، تعیین می‌کرد قوی کیه. چون مسلمان خاورمیانه‌ای بابت یازده سپتامبر دچار این خیال شد که دیگه آمریکا قوی نیست. اینکه این اقدام نظامی به چه شکلی ادامه پیدا کرد و به چه شکلی تمام شد، تأثیری در این واقعیت نداره که در رسیدن به اون هدف موفق بود. چون همه دیدند که شیر منطقه یک موش بوده، و این اثرات سیاسی و روانشناسی خودش رو گذاشت).
مردم خاورمیانه متوجه این واقعیت نیستند، یا به عمد ازش طفره میرن، که خود این فرهنگ قلدرسالاری، به نقطه ضعفش تبدیل شده. این قلدرسالاری میتونه توامان به فحاشی به همون قلدر باشه چون خود فحش هم باز در چارچوب سالار بودنشه. مثل روسیه که به پوتین فحش میدن که چرا دشمن می‌تواند به راحتی انبار مهمات ما را منهدم کند؟ سوال درباره این نیست که داریم چه غلطی می‌کنیم یا چرا وارد این جنگ شدیم یا خیلی چراهای دیگه. تنها چرای موجود اینه که چرا اون قلدر باعرضه‌ای که فکر می‌کردیم نیستی مردک؟
اگه ببینند نقطه ضعفت همینه، هردفعه همین رو می‌گیرن تو مشت‌شون، و فشار میدن، و باز هم فشار میدن، و آهت رو بلند می‌کنند.
مردم خاورمیانه مشکل اساسی فکری و فرهنگی دارند که با اسراییل ستیز دارند. اما چون مشکل اساسی فکری و فرهنگی دارند روش اسراییل روشون جواب میده.


اون‌ها موفقیت در یک کار هستند. کار به معنی نیوتنی اون. مثل جابجایی جسم از آ به ب (که البته همونم یک مسئله فلسفی داره، مثل وقتی که در ساختن سد موفق می‌شویم، بعد می‌فهمیم اکوسیستم رو به فاک عظما داده. در اون صورت می‌تونیم بگیم موفق بودیم؟ که بعد مجبور میشید یک پرانتز زمانی قراردادی برای خودتون در نظر بگیرید و بگید در داخل این پرانتز کارمون موفقیت‌آمیز بود، که بعد مجبور میشید سر اینکه سر و ته اون پرانتز کجا قرار بگیره دعوا کنید). موفقیت در کارهای نیوتنی نمیتونه به کلیت زندگی هم بچسبه. چون زندگی یک کار نیست، یک حسه. در مورد دو تا پلنگ که یکی‌شون دائما از تله‌هایی که انسان‌ها براش گذاشتن فرار کرده، و اون یکی هیچ‌وقت در معرض تله نبوده، و هر دو به اندازه میانگین گونه‌شون عمر کردن، میتونی بگی زندگی یکی موفق‌تر ازون یکی بوده؟ نه. هر دو حیات رو حس کردند، و رفتند.


باید حواست به چیزی که بت به ارث میرسه باشه. باغ سیبی که بت ارث رسیده اما شصت نفر دیگه هم روش ادعا دارن، بیشتر به ضرر تبدیل میشه تا سرمایه. اگه تو دوران پدربزرگت زندگی می‌کردی، ارزش داشت براش بجنگی. چون زندگیت خیلی ربط پیدا می‌کرد به چیزی که ازون زمین حاصل بشه. ولی تو اون دوران نیستی و یه زندگی شهری داری و حتی نمیدونی سیب کی شکوفه میده. میتونی تو دادگاه برنده بشی، ولی اون شصت مدعی محلی هم راحتت نمیذارن. اونی که ارث برات گذاشت به این چیزاش فکر نمی‌کرد، چون همه اینطوری نگاه می‌کنند که قراره زندگی آدم‌های آینده مثل زندگی خودشون باشه، و هر دارایی همون میوه‌هایی رو بده که برای خودشون می‌داد. همین‌ها منطق «بچه لازمه تا فردا پیر شدی دستت رو بگیره» هم برای نسل بعدشون به ارث گذاشتن. اما نسل بعدشون همون میوه رو نتونست ازش بچینه. بچه رو آورد اما اون بچه دیگه بچه دستگیری نبود. در نتیجه رفتن آسایشگاه خوابیدن، بدون اینکه کسی بیاد به ملاقات‌شون. اونایی که داشتن این منطق رو به ارث میگذاشتن فکر می‌کردن قراره همیشه بچه همونجوری دربیاد که برای خودشون دراومد. اموال موروثی فکری میتونند خیلی شرتر از اموال موروثی فیزیکی از آب دربیان.
عبارت «زندگی موفق» یا «موفقیت در زندگی»، مربوط به تو و زندگی تو و دوران تو نیست. این چیزیه که بت به ارث رسیده. غالبا از طرف یه مشت دهاتی که در منطقه زمانی شیفت ارزش‌ها قرار گرفته بودند. یعنی وقتی که می‌دیدند پسر ارباب ماشین سواری خریده، و ماشینه یونجه لازم نداره. اونجا تعریف موفقیت شکل گرفت. پسر ارباب شد آدم موفق! برای همین وقتی نظام ارباب رعیتی فروپاشید، خیلی ذوق داشتند. چون به خودشون گفتند پس قراره ما هم موفق باشیم! نه فقط اینکه موفقیت چیست، و باید کار ایکس و ایگرگ را انجام داد حتما تا بشود گفت یک زندگی موفق دارد طرف، ایده دهاتی‌ها بود، بلکه نفس اینکه چیزی به عنوان «موفقیت عام» تعریف بشه، ایده دهاتی‌ها بود. این ایده رو ممکنه پدرزنت که تو اتاقش هزار جلد کتاب چپانده شده بگه، و ممکنه پزشک خانوادگی‌تون که همگی حس می‌کنید خیلی آدم حسابیه بگه، و ممکنه مشاور روانشناست بگه، و ممکنه دوست‌پسرت بگه. اینکه کی میگه تأثیری در این واقعیت که ایده دهاتی‌ها بود نداره. حمالان ایده‌های دهات، ممکنه آپگریدهایی انجام بدن، و مثلا بگن «موفقیت برای هرکس متفاوته». اما اینهم ایده دهاتی‌هاست. چیزی به عنوان موفقیت در زندگی نداریم، که بعد بخواد برای هرکس منحصر بفرد باشه. اون بیرون چنین چیزی وجود نداره. این فقط یک کلمه‌ تهی از معناست. با زندگی هیچ کاری جز زندگی کردن نمیشه کرد. هرکاری کنی، و هر خاکی بریزی روی سر خودت، تنها کاری که کردی اینه که زندگی کردی. اون چیزی که به تو، که دهاتی نیستی، مربوطه اینه.


پیچیدگی توسعه صنعت در سطحی قرار گرفته که بیل مار، که آدم باسواد و مطلعی حساب میشه، مدیر شرکت‌ها رو به عنوان مهمان میاره تو برنامه‌ش، و ازشون میپرسه «شما دقیقا چی می‌فروشید؟»، و وقتی توضیح میدن باز هم متوجه نمیشه، اما به عنوان مجری به اینکه جواب مناسب رو دریافت کرده قناعت می‌کنه.
سیستم آموزشی که داره آدم‌هایی تربیت می‌کنه که لبه تکنولوژی رو جلو ببرند، به طور میانگین آدم‌هایی تربیت کرده که متوجه اینکه الیت علمی فنی مهندسی، که همون سیستم تربیت کرده، دارند چیکار می‌کنند، نمیشه. که یعنی سیستم آموزشی از خودش جا مونده! و این با اینکه هشداردهنده‌ست، یک پدیده زیباست.


یکی آمار کور شده‌ها رو ۵۰۰ نفر گفته، که معلوم نیست درست باشه، ولی اگه درست باشه یعنی یه کاری شبیه جنگ شش روزه رو انجام دادند. شب قبل از جنگ، پونصد نفر از نیروهای طرف مقابل رو کور کنی معادل اینه که قبل از پرواز جنگنده‌ها روی باند فرودگاه منهدم‌شون کنی. ولی بدون مصرف یک لیتر سوخت جت.


جناب طالب به جای منتورشیپ مخاطبان جهانی، باید برای هموطنان شیعه‌ش کلاس بذاره و درباره اوپتیمایز کردن در جنگ توضیحاتی ارائه بده، و بگه استفاده از یک پلتفرم اختصاصی، که هیچ‌کس دیگه در دنیا ازش استفاده نمی‌کنه، بهینه‌کردنیه که انجامش ندی بهتره، چون گاو پیشونی سفیدت می‌کنه، که یعنی خودت کار پرمشقت و پرهزینه سلکت کردن رو برای دشمن انجام میدی.




تأثیرگذاری معدل بر کنکور که این روزها تیتر میسازه (که معادل بقیه ورجه وورجه‌های حکومته که ادعای بهبود داره اما در واقع جابجایی رانت از یه آخور به آخور دیگه‌ست، و این بار از سمت بیزینس کنکور، که دیگه مستهلک شده، به سمت مدارس خصوصی که توسط خانواده‌های الیگارشی اداره میشن. مثل گران‌سازی بنزین که ربطی به آلودگی و مصرف نداره و یک دعواست بین قاچاقچیان و تولیدکنندگان. و مثل موضوع افغان‌هاست، که یه روز برای سپاه قدس ازشون سربازگیری می‌کنند و یک‌روز دیگه علیه‌شون نفرت‌پراکنی می‌کنند، چون اون سربازگیری منفعتی داره و این نفرت‌پراکنی منفعتی دیگر. و البته همه نقش‌شون رو به خوبی بازی می‌کنند. هم پوزیده مدرسه‌سازی رو به سپاه میسپاره و مقداری پولشویی اونجا انجام می‌گیره، هم بسیجی به عنوان خر حمال چهارتا آجر میچینه، و هم کل این نمایش جهاد مدرسه‌سازی، بیزینس مدرسه پولی رو بالانس رسانه‌ای می‌کنه)، من رو یاد یه دبیر کنکور انداخت که حزب‌اللهی بود، اما برخلاف بقیه حزب‌اللهی‌ها طرفدار زیاد داشت. چون فقط تمرکز کرده بود روی تدریس و آماده کردن شاگردانش برای تست زدن، بدون اینکه پولی ازشون بگیره. توی کلاسش یک جمله هم درباره حکومت نمی‌گفت. ابدا چیزی رو تبلیغ نمی‌کرد، و خبری از آیه و حدیث هم نبود. با اینکه جلوی مادر بچه‌ها سرش رو پایین مینداخت، اما بین مادر چادری و مادر شل حجاب هیچ تفاوتی قائل نمی‌شد. ازون زحمات چیزی هم گیرش نمی‌اومد جز اینکه همون مادرها که طرفدارش شده بودند گهگاه ربع سکه‌ای بش هدیه می‌دادند.
با خودم می‌گفتم چه شانسی آوردیم که از جنس این حزب‌اللهی فقط چهار پنج تا بشه در کل ایران پیدا کرد. اگه همشون مثل این بودن کار تمام بود. چون حتی نوبت به اینکه درباره فاشیست بودن این‌ها چیزی بگیم هم نمی‌رسید. اول مردم ازین‌ها حالت تهوع داشتند بعد قضیه فاشیسم و دیکتاتوری و این‌ها رو شنیدن. اگه قرار بود مرید مرام‌شون باشند، پرونده همونجا بسته می‌شد.
اما در واقع خوش‌شانسی در کار نبود. ذات این تشکیلات طوری طراحی شده که نتونه ازین سرباز معنوی خودش استفاده کنه. چون قدرت رو دارای اصالت فرض کرده. از همون روزی که گفت حفظ این نظام اوجب واجبات است، این فرض رو داشته. و این یعنی به صورت کاملا طبیعی و ارگانیک، عوضی‌‌ترها میان بالا و بقیه اوت میشن. تو بازی‌ای که توش قدرت اصالت داره، این مفلوک هیچ شانسی نداره و به حاشیه میره. و چون به حاشیه میره ازش استفاده نمیشه، و چون ازش استفاده نمیشه خود این تشکیلات تضعیف میشه.
اقتدارگرایی، مثل سیگاریه که فکر می‌کنند اگه نکشن نمیتونند دوام بیارن، ولی چون میکشن دوام نمیارن.


شقه ArgueGym بودن توعیتر، به شقه DataHaven بودن توعیتر غلبه کرد متأسفانه. تو ردیت هنوز جنگ ادامه داره و برنده مشخص نشده.

20 last posts shown.