بنرهای شاتوت dan repost
میفهمه یه دختر لوند آویزون شوهرش شده...❌
نفهمیدم بعد از پیام ناشناسی که بهم دادن
چطور خودمو به خونه رسوندم
پیامی که باعث شد سفرمو کنسل کنم و از فرودگاه برگردم
محتوای پیام تو ذهنم مرور شد"اگه میخوای بفهمی کی باعث به هم ریختن زندگی مشترکته بیخبر از اصلان به خونه برگرد"
تو بیصدا ترین حالت ممکن وارد خونه شدم..❌
سالن تو تاریکی و سکوت فرو رفته بود
چند قدم با ترس جلو رفتم
درست لحظهای که فکر میکردم اون یه پیام مزخرف بوده و خواستم نفس راحت بکشم
با شنیدن صدای ناله های یه زن پاهام از حرکت ایستاد!
آب دهنمو قورت دادم و لرزش پاهام هر لحظه بیشتر میشد
با قدمای سست سمت اتاق مشترک خودم و اصلان رفتم..
با نزدیک شدنم به اتاقمون صدای نالهها بیشتر میشد
انگار یکی با پُتک زد تو سرم
گوشام زنگ زد و قلبم تند تر از همیشه شروع به کوبیدن کرد
صدای مکالمهشون کاملا واضح به گوشم رسید
حرف اصلان با لحن کشدار که نشون میداد تو حالت عادی نیست و ظاهرا مسته
"الان با این کارت که تن لختتو بهم میمالی سعی داری تحریکم کنی؟!"
"اصــلان...از همون اولین باری که دیدمت عاشقت شدم..حسم بهت اونقدری هست که بخاطرش یه زن رو؛همجنس خودمو خرد کنم "
حالت تهوع گرفتم...من فکرشم نمیکردم این مرد بخواد این بلارو سرم بیاره...
"غزال حتما تا الان سوار ماشین شده.."
از کنار دری که تا نیمه باز بود دیدمشون..اصلان تو همون حالت با صدای خش دار که مستی رو داد میزد جواب داد
"تحریک نشدم..جواب نداد..به این سادگیا اغوا نمیشم میدونی.."
دختره با یه لباس که به حد ممکن باز بود خودشو به شوهرم میمالید
روی پاهاش نشست و جواب داد
"میدونم...فقط میتونی این هیکلی که هممون واسه اش له له میزنیمو رو اون فاحشه ی خوشگل بندازی..."
تحملم تموم شد در حالی که کل بدنم داشت میلرزید
درو کامل باز کردم...
با دیدنشون تو اون وضعیت ناجور صدای شکستن قلبم شنیده بودم
نازیلا به سرعت با جیغ از اصلان فاصله گرفت
اصلان با شُک نگاهی به سرتا پام انداخت
چشماش خمار و بود و یقه اش کاملا باز..
اصلان با خشم و سمتم اومد
_غـــزال!! تو..تو اینجا..
نفهمیدم کی اشکم سرازیر شد
با داد گفتم
_چطور تونستی؟! چطور تونستی با نزدیکترین آدم زندگیم؟! این همه زن تو این مملکت خراب شده هست چرا این؟!
با نفرت به نازیلا که خودش جمع کرده بود رو انداختم
_یه مار هفت خطی!بهت شک کرده بودم اما فکرشم نمیکردم تا این حد پستفطرت باشی تا بخوای از رابطه بد منو اصلان اینجوری سواستفاده کنی!
_آروم باش غزال..بهت توضیح میدم
_چیو میخوای توضیح بدی؟ چه توضیحی داری وقتی دختره رو لخت تو بغلت دیدم؟!
با گریه و خشم شیشه عطر رو داخل آینه شکوندم و یه تیکه شیشه رو به رگم نزدیک کردم حالم دست خودم نبود و حسی شبیه به جنون بهم دست داد
_بهت گفتم از نقطه ضعفت میزنمت اصلان!
با فریاد بلندی خودشو بهم رسوند و قبل از اینکه شیشه رو از دستم بگیره اونو به رگم فشار دادم و...❌❤️🔥
#پارت_واقعی
#پارت_آینده
https://t.me/+oBdRCVr5HFo0M2Vk
https://t.me/+oBdRCVr5HFo0M2Vk
https://t.me/+oBdRCVr5HFo0M2Vk
https://t.me/+oBdRCVr5HFo0M2Vk
https://t.me/+oBdRCVr5HFo0M2Vk
https://t.me/+oBdRCVr5HFo0M2Vk
نفهمیدم بعد از پیام ناشناسی که بهم دادن
چطور خودمو به خونه رسوندم
پیامی که باعث شد سفرمو کنسل کنم و از فرودگاه برگردم
محتوای پیام تو ذهنم مرور شد"اگه میخوای بفهمی کی باعث به هم ریختن زندگی مشترکته بیخبر از اصلان به خونه برگرد"
تو بیصدا ترین حالت ممکن وارد خونه شدم..❌
سالن تو تاریکی و سکوت فرو رفته بود
چند قدم با ترس جلو رفتم
درست لحظهای که فکر میکردم اون یه پیام مزخرف بوده و خواستم نفس راحت بکشم
با شنیدن صدای ناله های یه زن پاهام از حرکت ایستاد!
آب دهنمو قورت دادم و لرزش پاهام هر لحظه بیشتر میشد
با قدمای سست سمت اتاق مشترک خودم و اصلان رفتم..
با نزدیک شدنم به اتاقمون صدای نالهها بیشتر میشد
انگار یکی با پُتک زد تو سرم
گوشام زنگ زد و قلبم تند تر از همیشه شروع به کوبیدن کرد
صدای مکالمهشون کاملا واضح به گوشم رسید
حرف اصلان با لحن کشدار که نشون میداد تو حالت عادی نیست و ظاهرا مسته
"الان با این کارت که تن لختتو بهم میمالی سعی داری تحریکم کنی؟!"
"اصــلان...از همون اولین باری که دیدمت عاشقت شدم..حسم بهت اونقدری هست که بخاطرش یه زن رو؛همجنس خودمو خرد کنم "
حالت تهوع گرفتم...من فکرشم نمیکردم این مرد بخواد این بلارو سرم بیاره...
"غزال حتما تا الان سوار ماشین شده.."
از کنار دری که تا نیمه باز بود دیدمشون..اصلان تو همون حالت با صدای خش دار که مستی رو داد میزد جواب داد
"تحریک نشدم..جواب نداد..به این سادگیا اغوا نمیشم میدونی.."
دختره با یه لباس که به حد ممکن باز بود خودشو به شوهرم میمالید
روی پاهاش نشست و جواب داد
"میدونم...فقط میتونی این هیکلی که هممون واسه اش له له میزنیمو رو اون فاحشه ی خوشگل بندازی..."
تحملم تموم شد در حالی که کل بدنم داشت میلرزید
درو کامل باز کردم...
با دیدنشون تو اون وضعیت ناجور صدای شکستن قلبم شنیده بودم
نازیلا به سرعت با جیغ از اصلان فاصله گرفت
اصلان با شُک نگاهی به سرتا پام انداخت
چشماش خمار و بود و یقه اش کاملا باز..
اصلان با خشم و سمتم اومد
_غـــزال!! تو..تو اینجا..
نفهمیدم کی اشکم سرازیر شد
با داد گفتم
_چطور تونستی؟! چطور تونستی با نزدیکترین آدم زندگیم؟! این همه زن تو این مملکت خراب شده هست چرا این؟!
با نفرت به نازیلا که خودش جمع کرده بود رو انداختم
_یه مار هفت خطی!بهت شک کرده بودم اما فکرشم نمیکردم تا این حد پستفطرت باشی تا بخوای از رابطه بد منو اصلان اینجوری سواستفاده کنی!
_آروم باش غزال..بهت توضیح میدم
_چیو میخوای توضیح بدی؟ چه توضیحی داری وقتی دختره رو لخت تو بغلت دیدم؟!
با گریه و خشم شیشه عطر رو داخل آینه شکوندم و یه تیکه شیشه رو به رگم نزدیک کردم حالم دست خودم نبود و حسی شبیه به جنون بهم دست داد
_بهت گفتم از نقطه ضعفت میزنمت اصلان!
با فریاد بلندی خودشو بهم رسوند و قبل از اینکه شیشه رو از دستم بگیره اونو به رگم فشار دادم و...❌❤️🔥
#پارت_واقعی
#پارت_آینده
https://t.me/+oBdRCVr5HFo0M2Vk
https://t.me/+oBdRCVr5HFo0M2Vk
https://t.me/+oBdRCVr5HFo0M2Vk
https://t.me/+oBdRCVr5HFo0M2Vk
https://t.me/+oBdRCVr5HFo0M2Vk
https://t.me/+oBdRCVr5HFo0M2Vk