#پست631
این نگاه و سکوت بعنی بله! رو به همسرش کردم:
-میشه واضح درمورد پیشنهادتون صحبت کنید؟ من اصلا متوجه نمیشم. راستش... یکم گیج شدم.
مرد سر تکان داد و سعی کرد آرام و جدی حرف بزند:
-درک میکنم. اجازه بده اول درمورد حقوق و مزایا صحبت کنیم...
میان حرفش گفتم:
-لطفا اول درمورد خودِ کاری که ازم میخواین در قبال حقوق مزایا انجام بدم، صحبت کنیم.
تکیه داد و پس از چند لحظه با جدیت گفت:
-میخوایم به مدت نُه ماه بچهی ما رو به امانت نگه داری!
مات شدم. فکر کردم... حرفش را تو ذهنم تکرار کردم... تحلیل کردم. نمیفهمیدم!
-مگه نگفتید که... بچهدار نمیشید؟
هیچ نگفت و فقط نگاه کرد. واقعا... واقعا میخواست بفهمم چه میگوید؟!
نگاه به استاد واحدی کردم. او هم سکوت کرده بود. سرم را به نشانهی نفهمیدن به چپ و راست تکان دادم و ازش میخواستم حرف بزند... توضیح دهد. بگوید منظور شوهرش چیست.
زن با تعلل و به سختی گفت:
-مشکل من و هرمز اینه که... نطفه تو رحمِ من بسته نمیشه. یعنی رحِم من... نطفه رو قبول نمیکنه... نگه نمیداره... تشکیل نمیشه. و ما نیاز داریم نطفه ی ما تو یه رحِمِ دیگه... یه رحِم سالم و قوی و.. امن... تشکیل بشه و نگهداری بشه.
این نگاه و سکوت بعنی بله! رو به همسرش کردم:
-میشه واضح درمورد پیشنهادتون صحبت کنید؟ من اصلا متوجه نمیشم. راستش... یکم گیج شدم.
مرد سر تکان داد و سعی کرد آرام و جدی حرف بزند:
-درک میکنم. اجازه بده اول درمورد حقوق و مزایا صحبت کنیم...
میان حرفش گفتم:
-لطفا اول درمورد خودِ کاری که ازم میخواین در قبال حقوق مزایا انجام بدم، صحبت کنیم.
تکیه داد و پس از چند لحظه با جدیت گفت:
-میخوایم به مدت نُه ماه بچهی ما رو به امانت نگه داری!
مات شدم. فکر کردم... حرفش را تو ذهنم تکرار کردم... تحلیل کردم. نمیفهمیدم!
-مگه نگفتید که... بچهدار نمیشید؟
هیچ نگفت و فقط نگاه کرد. واقعا... واقعا میخواست بفهمم چه میگوید؟!
نگاه به استاد واحدی کردم. او هم سکوت کرده بود. سرم را به نشانهی نفهمیدن به چپ و راست تکان دادم و ازش میخواستم حرف بزند... توضیح دهد. بگوید منظور شوهرش چیست.
زن با تعلل و به سختی گفت:
-مشکل من و هرمز اینه که... نطفه تو رحمِ من بسته نمیشه. یعنی رحِم من... نطفه رو قبول نمیکنه... نگه نمیداره... تشکیل نمیشه. و ما نیاز داریم نطفه ی ما تو یه رحِمِ دیگه... یه رحِم سالم و قوی و.. امن... تشکیل بشه و نگهداری بشه.