#پارت_۵۴۸
#یک_عاشقانه_بی_صدا
#آرزوصاد
دوباره خندیدم و با تکون خوردنم فاصله کم لب های عماد با پوستم جبران شد. قهقهه میزدم و نمیتونستم جلوش رو بگیرم. میون خنده هام به حرف اومدم:
_ وای... عماد واقعا... داری باهاشون حرف میزنی؟
با زبونش مسیر سینه هام تا لب هام رو طی کرد و رد خیسی روی تنم به جا گذاشت:
_ تو روابط من و اون دوتا دخالت نکن عسلچه!
از قهقهه چند ثانیه پیشم یه لبخند شیرین روی لب هام مونده بود. پلک زدم و بی نفس لب زدم:
_ فقط تو میتونی من رو از سیاه ترین لحظاتم جدا کنی و نور رو بهم هدیه بدی!
پیراهنش رو در اورد و پایین تخت انداخت. جوری روی شکمم نشسته بود که سنگینیش رو حس نمیکردم. با دستش یه طرف صورتم رو قاب گرفت:
_ من تو رو خیلی ناجور میخوام باشه؟ حالا هم فکر و خیال هات رو بریز دور که عمادجانت دلش واست خیلی تنگ شده!
فکر و خیال و درد و رنج هام میتونستن صبر کنن. این لحظه برای من و عماد بود. دلم میخواست سرش رو پایین بکشمو محکم ببوسمش ولی نمیشد. سعی کردم با ناله ی الکی حواسش رو پرت کنم:
_ آخ... عماد دستم رو باز کن... دردم گرفت...
ابرویی بالا انداخت و از روی تنم به پایینرفت:
_ نچ عزیزم گول نمیخورم!
بوسه های ریزش رو تا لباس زیرم ادامه داد و با دندون کمی پایین کشیدش. چشم هاش رو بالا اورد و نگاهم رو شکار کرد. نیشخندی زد:
_ من میمیرم برای این سرخی گونه هات!
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @yekasheghanebiseda ⛓ 🍷
#یک_عاشقانه_بی_صدا
#آرزوصاد
دوباره خندیدم و با تکون خوردنم فاصله کم لب های عماد با پوستم جبران شد. قهقهه میزدم و نمیتونستم جلوش رو بگیرم. میون خنده هام به حرف اومدم:
_ وای... عماد واقعا... داری باهاشون حرف میزنی؟
با زبونش مسیر سینه هام تا لب هام رو طی کرد و رد خیسی روی تنم به جا گذاشت:
_ تو روابط من و اون دوتا دخالت نکن عسلچه!
از قهقهه چند ثانیه پیشم یه لبخند شیرین روی لب هام مونده بود. پلک زدم و بی نفس لب زدم:
_ فقط تو میتونی من رو از سیاه ترین لحظاتم جدا کنی و نور رو بهم هدیه بدی!
پیراهنش رو در اورد و پایین تخت انداخت. جوری روی شکمم نشسته بود که سنگینیش رو حس نمیکردم. با دستش یه طرف صورتم رو قاب گرفت:
_ من تو رو خیلی ناجور میخوام باشه؟ حالا هم فکر و خیال هات رو بریز دور که عمادجانت دلش واست خیلی تنگ شده!
فکر و خیال و درد و رنج هام میتونستن صبر کنن. این لحظه برای من و عماد بود. دلم میخواست سرش رو پایین بکشمو محکم ببوسمش ولی نمیشد. سعی کردم با ناله ی الکی حواسش رو پرت کنم:
_ آخ... عماد دستم رو باز کن... دردم گرفت...
ابرویی بالا انداخت و از روی تنم به پایینرفت:
_ نچ عزیزم گول نمیخورم!
بوسه های ریزش رو تا لباس زیرم ادامه داد و با دندون کمی پایین کشیدش. چشم هاش رو بالا اورد و نگاهم رو شکار کرد. نیشخندی زد:
_ من میمیرم برای این سرخی گونه هات!
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @yekasheghanebiseda ⛓ 🍷