#پارت_۵۴۵
#یک_عاشقانه_بی_صدا
#آرزوصاد
من رو روی تخت انداخت و از بالا با چشم هایی که پر از شیفتگی بود بهم خیره شد:
_ خب؟ انتخابت رو کردی؟
هنوز نفسم بالا نیومده بود و داشتم با صورتی که پر از خنده بود بهش نگاه میکردم. چقدر بودنش خوب بود. خدا تو تاریک ترین لحظاتم اون رو برام فرستاد و من چقدر به خاطرش شاکر بودم.
انگشت اشاره م رو بلند کردم و روی صورتش کشیدم. نتونستم ساکت بمونم، با عشق توی صورتش لب زدم:
_ آخ که من چقدر دوست دارم!
لبخند زد. از اون لبخند های معمولیش نه! از اون ها که فقط کنار من روی صورتش مینشست. فکر کنم تو این لحظه یه بار دیگه عاشقش شدم. سرش رو خم کرد و توی گردنم فرو برد.
_ شیرین که هستی، شیرین هم که حرف میزنی، بگو چجوری بخورمت که تموم نشی؟!
_ دلت میاد منو بخوری؟
سرش رو توی گردنم تکون داد. از حس قلقلک برخورد ریش هاش با پوستم خنده ام گرفت. سعی کردم کنارش بزنم ولی موقف نبودم:
_ معلومه که دلم میاد! مگه تو به من رحم میکنی که من بهت رحم کنم؟ میدونی چند وقته یه دل سیر بغلت نکردم؟
بوسه ای روی گردنش کاشتم و چیزی نگفتم. حق داشت. حالم خوب نبود و این روی عماد و دانیال هم تاثیر گذاشته بود. دستش به آرومی زیر تیشرتم رفت و پوست برهنه ی کمرم رو نوازش کرد.
_ عماد جان اون مسیری که داری میری درسته؟
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @yekasheghanebiseda ⛓️ 🍷
#یک_عاشقانه_بی_صدا
#آرزوصاد
من رو روی تخت انداخت و از بالا با چشم هایی که پر از شیفتگی بود بهم خیره شد:
_ خب؟ انتخابت رو کردی؟
هنوز نفسم بالا نیومده بود و داشتم با صورتی که پر از خنده بود بهش نگاه میکردم. چقدر بودنش خوب بود. خدا تو تاریک ترین لحظاتم اون رو برام فرستاد و من چقدر به خاطرش شاکر بودم.
انگشت اشاره م رو بلند کردم و روی صورتش کشیدم. نتونستم ساکت بمونم، با عشق توی صورتش لب زدم:
_ آخ که من چقدر دوست دارم!
لبخند زد. از اون لبخند های معمولیش نه! از اون ها که فقط کنار من روی صورتش مینشست. فکر کنم تو این لحظه یه بار دیگه عاشقش شدم. سرش رو خم کرد و توی گردنم فرو برد.
_ شیرین که هستی، شیرین هم که حرف میزنی، بگو چجوری بخورمت که تموم نشی؟!
_ دلت میاد منو بخوری؟
سرش رو توی گردنم تکون داد. از حس قلقلک برخورد ریش هاش با پوستم خنده ام گرفت. سعی کردم کنارش بزنم ولی موقف نبودم:
_ معلومه که دلم میاد! مگه تو به من رحم میکنی که من بهت رحم کنم؟ میدونی چند وقته یه دل سیر بغلت نکردم؟
بوسه ای روی گردنش کاشتم و چیزی نگفتم. حق داشت. حالم خوب نبود و این روی عماد و دانیال هم تاثیر گذاشته بود. دستش به آرومی زیر تیشرتم رفت و پوست برهنه ی کمرم رو نوازش کرد.
_ عماد جان اون مسیری که داری میری درسته؟
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @yekasheghanebiseda ⛓️ 🍷