#پارت_۵۴۱
#یک_عاشقانه_بی_صدا
#آرزوصاد
کمی که آروم گرفتیم. شروع به تعریف کرد. از کاردو برنامه هاشون برای آینده. میون حرف هاشون متوجه شدم دلشون میخواد برن ماه عسل ولی فعلا انداختن عقب. میدونستم به خاطر آزمایشگاه میگن و شاید یه بخشیش مربوط به مشکل مالی باشه.
با نبود این دو نفر عملا یه بخش خالی میشد. باید زودتر میرفتم و کار رو دست میگرفتم. بعد از خداحافظی و عذر خواهی دوباره شون خونه رو ترک کردن. من موندم و یه جعبه شیرینی و یه چایی از دهن افتاده!
نمیدونم چقدر اونجا نشسته بودم و یه ثانیه هایی که گذشت فکر میکردم فقط وقتی به خودم اومدم که صدای چرخش کلید اومد و قامت عماد توی چارچوب در معلوم شد. نگاهش از حال و روزم تغییر کرد. با هول جلو اومد و کنارم نشست:
_ نگارم؟ چیشده عزیزم؟ حالت خوبه؟
اطراف و نگاه کرد و با دیدن لیوان های اضافه و جعبه شیرینی دوباره بهم خیره شد:
_ کسی اینجا بوده قربونت برم؟ هوم؟ حرف بزن باهام...
نفس عمیقی کشیدم. خیلی نزدیک بهم بود. عماد یه تیکه از بهشت بود که خدا برای من فرستاد تا این روزهای رو تاب بیارم. سرم رو زیر گردنش بردم و بوسه ای روش گذاشتم. همونجا پیشونیم رو بهش تکیه دادم و لب زدم:
_ کیوان و آیدا اینجا بودن.....
دستش دور تنم محکم شد و شقیقه م رو بوسید:
_ اون دوتا اینجا بودن و حال تو اینه؟ چی گفتن؟
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @yekasheghanebiseda ⛓ 🍷
#یک_عاشقانه_بی_صدا
#آرزوصاد
کمی که آروم گرفتیم. شروع به تعریف کرد. از کاردو برنامه هاشون برای آینده. میون حرف هاشون متوجه شدم دلشون میخواد برن ماه عسل ولی فعلا انداختن عقب. میدونستم به خاطر آزمایشگاه میگن و شاید یه بخشیش مربوط به مشکل مالی باشه.
با نبود این دو نفر عملا یه بخش خالی میشد. باید زودتر میرفتم و کار رو دست میگرفتم. بعد از خداحافظی و عذر خواهی دوباره شون خونه رو ترک کردن. من موندم و یه جعبه شیرینی و یه چایی از دهن افتاده!
نمیدونم چقدر اونجا نشسته بودم و یه ثانیه هایی که گذشت فکر میکردم فقط وقتی به خودم اومدم که صدای چرخش کلید اومد و قامت عماد توی چارچوب در معلوم شد. نگاهش از حال و روزم تغییر کرد. با هول جلو اومد و کنارم نشست:
_ نگارم؟ چیشده عزیزم؟ حالت خوبه؟
اطراف و نگاه کرد و با دیدن لیوان های اضافه و جعبه شیرینی دوباره بهم خیره شد:
_ کسی اینجا بوده قربونت برم؟ هوم؟ حرف بزن باهام...
نفس عمیقی کشیدم. خیلی نزدیک بهم بود. عماد یه تیکه از بهشت بود که خدا برای من فرستاد تا این روزهای رو تاب بیارم. سرم رو زیر گردنش بردم و بوسه ای روش گذاشتم. همونجا پیشونیم رو بهش تکیه دادم و لب زدم:
_ کیوان و آیدا اینجا بودن.....
دستش دور تنم محکم شد و شقیقه م رو بوسید:
_ اون دوتا اینجا بودن و حال تو اینه؟ چی گفتن؟
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @yekasheghanebiseda ⛓ 🍷